این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادبیات ژاپن نویسندگانی دارد که بهزعم بسیاری از منتقدان قدرتمند از هاروکی موراکامی هستند. در این گزارش بعضی از این آثار را که در ایران ترجمه و منتشرشده معرفی کردهایم.
یاسوناری کاواباتا
کاواباتا نخستین نویسنده ژاپنی بود که توانست جایزه نوبل را برای این کشور به دست آورد. در اهمیت او همین بس که گابریل گارسیا مارکز در یکی از مصاحبههایش گفته بود آرزو دارد نویسنده یکی از رمانهای کاواباتا باشد. مقصود او رمان کوتاه «خانه زیبارویان خفته» بود. مارکز در ادامه در کتاب «یادداشتهای روزهای تنهایی» (ترجمه محمدرضا راهور) میگوید: «روزی که در نوشتن داستانی عاجز مانده بودم، دو کتاب خواندم که معتقد بودم هر دو مفیدند. اولی، کتاب «تربیت احساسات» اثر «گوستاو فلوبر» بود… کتاب دوم که دوباره خواندم «خانه زیبارویان خفته» بود از یاسوناری کاواباتا که روح مرا تکان داد.» مارکز البته اشاره نکرد که بعدها رمان «خاطره دلبرکان غمگین من» را به تأسی از همین رمان کاواباتا نوشت. درواقع «خاطره دلبرکان…» نسخه بسیار ضعیفی بود از «خانه زیبارویان خفته». این رمان ١۵سال پیش توسط مترجم ضعیفی برای نخستین بار در ایران ترجمه شد. به همین جهت چندان بین علاقهمندان کتاب با اقبال مواجه نشد. بعدها در سال ٨٧ مترجم دیگری هم آن را ترجمه کرد که چهرهای سرشناس نیست. با این حال به نظر میرسد همچنان دو کتاب از این نویسنده بزرگ قابل پیشنهاد باشد؛ یکی «آوای کوهستان» که از آن با عنوان شاهکارش یاد میکنند و دیگری رمان «کیوتو». «آوای کوهستان» سال ١٣۶٣ با ترجمه داریوش قهرمانپور منتشر شد و درحال حاضر نایاب است. دیگری هم رمان «کیوتو» است که نشر چشمه بهتازگی آن را با ترجمه مهدیه عباسپور منتشر کرده است. کاواباتا زندگی قابل تأملی دارد. سال ١٩٧٠، وقتی دیگر نویسنده بزرگ ژاپنی، یوکیو میشیما خودکشی کرد، درباره او گفت: «هرچه هم انسان از جهان بیگانه باشد، خودکشی راهحل نیست. هر چه آدمی که خودکشی کرده در خور ستایش باشد، باز هم بسیار دورتر از قدیسان جای دارد.» با این حال دوسال بعد خودش نیز بهوسیله گاز به زندگیاش پایان داد!
یوکیو میشیما
کاواباتا نخستین ژاپنی بود که سال ١٩۶٨ جایزه نوبل ادبی را برد با این حال بعدها مشخص شد سهسال قبل، یوکیو میشیما نامزد این جایزه بزرگ شده است. با این حال عدهای بعدها گفتند که اعطای این جایزه به شولوخف (نویسنده روس) در سال ١٩۶۵ به دلایل سیاسی بوده و حق میشیما را نادیده گرفتند. او سال ۶٨ هم نامزد جایزه بود و این بار همتایش یعنی کاواباتا به این اعتبار دست یافت. اگر چهارگانه این نویسنده را بخوانید متوجه خواهید شد که ادبیات ژاپن بسیار بالاتر از اینهاست که تنها آن را در امثال موراکامی خلاصه کنیم. به اعتقاد بنده حتی نویسندهای بهمراتب قدرتمند از کاواباتا، موراکامی و حتی ایشیگورو است. چهارگانه این نویسنده شامل چهار رمان است که هرکدام داستانی مجزا دارند؛ «برف بهاری»، «اسبهای لگامگسیخته»، «معبد طلایی» و «زوال فرشته». اسم چهارگانه را هم گذاشت «دریای حاصلخیزی». اگر از روی زمین به ماه نگاه کنید، پهنهای را خواهید دید که شبیه دریاست اما خب همه میدانیم که آنجا آبی وجود ندارد. درواقع سرابی است که میشیما هم در انتخاب اسم چهارگانهاش به این مفهوم اشاره دارد. شخصا «اسبهای لگامگسیخته» را (هرچند به لحاظ فرم قویتر از سه رمان دیگر است) چندان دوست ندارم اما مابقی مجلدها همه خواندنی هستند. به لحاظ شخصیتی هم نویسنده عجیبی بوده، به شدت ورزش میکرد و در فنون شمشیرزنی سامورایی استاد بود، حتی در مسابقات به مقامهایی هم در سطوح بالا دست پیدا کرده بود. با این حال در ۴۵سالگی با مرگی عجیب و به روش «هاراگیری» به زندگیاش پایان داد. رمانهای «برف بهاری» و «اسبهای لگامگسیخته» سالها قبل منتشر شده بودند اما دوباره با ترجمه غلامحسین سالمی منتشر شدند و درحال حاضر در بازار کتاب موجودند. اما برای یافتن ترجمه «معبد طلایی» احتمالا به دردسر خواهید افتاد. «زوال فرشته» را هم نشر مهناز چاپ کرده که تا چندسال پیش در کتابفروشیها بود. حالا نمیدانم.
ریونوسکه آکوتاگاوا
اگر بخواهم فهرستی از داستانهای کوتاه شاهکار جهان تنظیم کنم، قطعا یکی از آنها داستان «در جنگل» نوشته ریونوسکه آکوتاگاوا است. براساس این داستان، کارگردان بزرگ ژاپنی، کوروساوا فیلمی ساخت با عنوان «راشامون» که یکی از شاهکارهای سینمای ژاپن است. کوروساوا فیلم را در سال ١٩۵١ ساخت و قبل از آن بیش از ١٠ فیلم دیگر هم ساخته بود اما منتقدان اعتقاد دارند همین فیلمش سبب شد شهرتی جهانی پیدا کند. با این حال اگر بخواهم بین نسخه سینمایی و داستان یکی را انتخاب کنم، به نظر میرسد داستان آکوتاگاوا قدرتمندتر باشد، چون تکنیک، سوژه داستان، شیوه روایت و شخصیتپردازی همه با هم چنان در این داستان کوتاه عجین شده که کمتر میتوان به قدرت آن یافت. او برای مخاطبان فارسیزبان نامی آشناست. داستان «دماغ» این نویسنده را احمد شاملو به فارسی برگردانده و مجموعه داستانی هم از او با عنوان «پرده جهنم» با ترجمه جلال بایرام منتشر شده است. «دماغ» به شدت نمادین به نظر میرسد اما خود داستان «پرده جهنم» (در مجموعه «پرده جهنم») با وجود زیرمتنهای نمادین به نظر داستانی بهتر است. با این حال همچنان «در جنگل» بهترین داستانی است که از او خواندهام؛ داستانی که به ظاهر جنایی است. جنازهای یافت شده و کارآگاه درحال بازرسی از مظنونان است اما جلوتر که میروید احساس میکنید نویسنده به دنبال قاتل و مقتول و جانی و جنایت نیست. داستان انگار ماجرای سرگردانی انسان معاصر است. مایههای پسامدرنیستی داستان هم قابلتأمل است؛ بیشتر البته به لحاظ شیوه روایی. در هر حال طرح قصه را لو نمیدهم تا لذت خواندنش را از دست ندهید. این داستان را سالها پیش، بانوی فقید داستاننویس ایران، خانم سیمین دانشور به فارسی ترجمه کرد و در کتاب «ماهعسل آفتابی» به چاپ رساند که مدتی نایاب بود. بعدها اما دوباره به همت انتشارات «نگاه» منتشر شد و درحال حاضر در بازار کتاب موجود است.
شهروند