این مقاله را به اشتراک بگذارید
به بهانه زادروز سوزان سانتاگ؛ نویسنده و منتقد ادبی
ادبیات کسب و کار من است
«هرگز از خودم نمیپرسم که ما چرا زندگی میکنیم و برای چه به دنیا آمدهایم. زندگی غیرقابل تعریفتر و پیچیدهتر از آن است که بتوان برای آن یک فرمول پیدا کرد. برای زندگی کردن راههای بسیاری وجود دارد. فکر کردن به این موضوع که آیا زندگیام کامل بوده یا خیر، نه تنها شتابزده، بلکه خودباورانه و خودخواهانه خواهد بود..»
در میان مشاهیر زنی که تاریخ ادبیات معاصر بهخود دیده است، بیگمان نام سوزان سانتاگ تلولویی خیرهکننده داشته و دارد. سانتاگ در ۲۸ دسامبر ۲۰۰۴، در سن ۷۱ سالگی به دلیل سرطان خون درگذشت، اما بر خلاف آنچه در جملات بالا گفته بود، زندگیاش از دید مخاطبان او، کامل و غنی سپری شد. او در ۱۶ ژانویه ۱۹۳۳ در نیویورک زاده شد و در سه رشته الهیات، فلسفه و ادبیات از دانشگاههای هاروارد و آکسفورد فارغالتحصیل شد. سوزان کودکیاش را در لانگآیلند نیویورک، غم بار، ناراحت و با مادری که از وی فاصله داشت توصیف میکند. خانواده او سپس به توسان آریزونا و در آخر به دره سن فرناندو در جنوب کالیفرنیا مهاجرت کردند، جایی که وی در پشت کتابهای بسیارش پناه گرفته بود و در سن پانزده سالگی از دبیرستان فارغالتحصیل شد. سوزان تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه برکلی شروع کرد ولی پس از مدتی به دانشگاه شیکاگو رفت و دلیل اصلی این انتقال را بهتر بودن برنامه درسی دانشگاه شیکاگو بیان کرد.
نویسندگانی با نام او هویت یافتند
سانتاگ در دانشگاههای برکلی و شیکاگو در رشتههای فلسفه و ادبیات و همچنین رماننویسی ادامه تحصیل داد. لئو اشتراوس، جوزف شواب، کریستیان مککاور، ریچارد مککئون، پیتر فون بلنکن هاگن و کنث بارک از اساتید وی در دوره تحصیل لیسانس او در دانشگاه شیکاگو بودند. سانتاگ در سال ۲۰۰۰ «جایزه ملى کتاب» را به خاطر نوشتن رمان تاریخى «در آمریکا» به دست آورد؛ اما به عنوان نویسنده بیشترین اثرگذارى ادبىاش به دلیل مقالههای موشکافانهاش بود. سوزان سانتاگ با حوصله و صرف وقت، آثار نویسندگان برجسته سراسر جهان را مطالعه مىکرد و شناختى خوب از ادبیات جهان داشت. او روشنفکرانى اروپایى چون رونالد بارتس و الیاس کانتى را به جامعه ادبى آمریکا معرفى کرد. این نویسندگان با نام سانتاگ در آمریکا هویت یافتهاند. کارلوس فوئنتس، رماننویس نامدار مکزیکى درباره سانتاگ مىگوید: «هیچ نویسنده امروزى را سراغ ندارم که مثل او ذهن زلال و گنجایش ارتباط و به هم پیوستن داشته باشد.»
انتقاد و اعتراض به سیاستهای ایالات متحده
سانتاگ از مطرحترین نویسندگان، منتقدان و نظریهپردازان ادبی معاصر است که در زمینههای مختلفی همچون سینما و عکاسی نیز صاحبنظر است. سانتاگ در کنار این گرایشات، روشنفکری حساس و آگاه بود که درباره اتفاقات مهم سیاسی و اجتماعی، رویکرد خاص خودش را داشت. مثلا با اینکه زاده آمریکا بود، اما همیشه منتقد سیاستهای آمریکا بهخصوص درباره جنگ ویتنام و حادثه ۱۱ سپتامبر بود و با اینکه اصالت یهودی داشت، اما اشغالگری اسرائیل در اراضی فلسطینیان را همواره نکوهش میکرد.
این موضعگیریها باعث شد که در سرزمینش به عنوان خائن و وطنفروش شناخته شود. این در حالی است که از سوی انجمن منتقدان ادبی آمریکا، پرحرارتترین چهره قرنبیستم لقب گرفت. خودش درباره رسالت روشنفکرانهاش میگوید: «روشنفکران، انسانهایی دارای نظر هستند که این امر بیتردید مرا نیز در بر میگیرد، با این حال نمیخواهم دائما نظرم را بیان کنم، زیرا چندان مهم نیست. مهم، ادبیات است. ادبیات کسب و کار من است.»
سانتاگ، مسائل و دلمشغولیهای انسان امروز را بخوبی درک و از این که میدید کتابخوانی مانند گذشته دغدغه مردم جهان نیست، ابراز تاسف میکرد. یکی از آخرین گفتگوهای سوزان سانتاگ با نشریه بوستون ریویو بود که قسمتهایی از آن را در ادامه میخوانید:
در یکی از مقالههای شما درباره عکاسی که در نشریه بررسی کتاب نیویورک به چاپ رسید، نوشتید که هیچ اثر ادبیات تخیلی ارزش و اعتباری سندی ندارد. فکر میکنید ادبیات تخیلی از میدان بیرون میرود؟
داستان نویسان در اثر مشکل هویت، بسیار عصبی شدهاند. بسیاری از آنها تلاش میکنند که به داستان خود شخصیت غیرداستانی بدهند. یک مثال زنده و تازه کتاب «زندگیام به عنوان یک مرد» اثر فیلیپ روث است. این کتاب سندی از شخصیت و تجربه خود نویسنده است که جنبه داستانی کمتری دارد و منعکسکننده موفقیت روانشناختی نگاه به هر چیزی است. دوستانی دارم که به من میگویند تنها به کتابهایی از داستاننویسان واقعا علاقهمندند که خاطرات روزانه یا نامههای آنها باشد.
فکر نمیکنید چنین علاقهای به این دلیل باشد که مردم احساس نیاز به ارتباط با گذشته خود و دیگران دارند؟
بله، به عقیده من، مردم فقدان ارتباط با گذشته را حس میکنند و نیازمند آن هستند. در حالی که علاقهای به گذشته ندارند.
کتابهای «نیکوکار» و «مرگ بچه گربه» نوعی زندگینامه نیستند؟
این دو رمانم زندگینامه نیستند؛ اما برخی از داستانهایم همچون «پروژه سفر به چین» تصویرگر زندگی خودم هستند.
چرا تصمیم گرفتید درباره عکاسی هم بنویسید؟
زیرا تجربه کار عکاسی و فیلمبرداری دارم و با آن مانوسم. با عکاسی بسیاری از مسائل سیاسی، اخلاقی و مسائل مدرنیته را میتوان نشان داد. عکس، به نوعی تاریخ مختصر تحولات و رویدادهاست. «ویلیام کی. ایونس» دوربین را بعد از صنعت چاپ، مهمترین اختراع بشر نامیده است. به عقیده من اختراع دوربین حتی مهمتر است. دوربین در فرهنگ و زندگی اجتماعی روزمره ما وارد شده، به همین دلیل وسیلهای جالب با پتانسیل بالاست. چینیها مانند ما از یکدیگر و آثار تاریخی مهم عکس و فیلم میگیرند.
وقتی ما به عنوان خارجی از خانه روستایی یک چینی عکس بگیریم، ممکن است معترض شود و اجازه این کار را به ما ندهد. زیرا آنها نگاه ما به عکاسی را ندارند. آنها عکاسی را به عنوان شیوهای برای رسیدن به حقیقت و انتقال آن درک نمیکنند. دوربین برای هر کس کاربرد خاص خود را دارد. البته چین را که گفتم فقط یک مثال است و میشود هر کشور دیگری را هم مثال زد.
پس بر مبنای این نگرش، از لحاظ ادبی، عکس میتواند بستر و راه دیدن کامل را فراهم کند؟
عکس، آثار هنری را به ابزار ارتباطی تبدیل میکند. وقتی من در اورویتو بودم، میتوانستم با ایستادن مقابل کلیسا، تمام نمای بیرونی آن را تماشا کنم، اما قادر به دیدن جزئیات آن نبودم. بعد جلو رفتم و برخی جزئیات را که در پایین و روبهرویم بود، دیدم؛ اما ارتفاع بالاتر از ۲ متر در برابر چشمانم نبود. اما عکسها همه جزئیات را برایم روشن کردند.
خانم سانتاگ، در گذشته تمرکز کاریتان بیشتر روی مقالهنویسی بود؛ ولی به نظر میرسد حالا از آن دور شدهاید.
همین طور است. فرم مقالهنویسی را کنار گذاشتهام. رمان بسیار برجستهتر است. البته میتوان عناصر مقاله را در یک رمان قرار داد، اما عناصر رمان را نمیشود در مقاله جا داد.
اما دو رمان معروف شما، «در آمریکا» و «شیفته آتشفشان» روایتگر زمانی هستند که آغاز مدرنیته بوده است؟
کاملا. این دو رمان درباره اکتشاف و وارد شدن به عصر جدید است. عصر جدید از اواخر قرن هجدهم آغاز شده و «شیفته آتشفشان» در آن زمان شکل میگیرد و ماجراهای «در آمریکا» پس از جنگ داخلی آمریکا روی میدهد؛ یعنی در ابتدای عصر جدید آمریکا.
شخصیت اصلی در رمان «در آمریکا» یک بازیگر لهستانی است. او قصد دارد صحنه تئاتر را ترک کند و انسان جدیدی شود. میخواهد از دنیای قدیم خود به دنیایی جدید قدم بگذارد. او به همراهی گروهی از اعضای خانواده و دوستانش به آمریکا مهاجرت میکنند تا جامعه مشترک تازهای ایجاد کند، اما شکست میخورد و به صحنه باز میگردد. او به نوعی وسواس پرداختن به فعالیت حرفهای بازیگری دارد. این کتاب درباره چشمپوشی و مصالحههایی است که یک هنرمند قادر به انجام آن است.
همدلی