این مقاله را به اشتراک بگذارید
کجای هستی ایستادهای، مولف-مخاطب؟!
منیرالدین بیروتی*
تا نشست گفت: چرا مینویسید؟ گفتم: تو چرا نفس میکشی؟ خندید و گفت: نفسکشیدن ارادی نیست، هر موجود زندهای نفس میکشد. گفتم: یعنی نوشتن ارادی است؟ گفت: صد درصد. گفتم: پس چرا این همه آدم هستند که نمینویسند؟ رفت توی فکر. گفت: شاید چون نمیتوانند بنویسند کار دیگری میکنند. گفتم: از نظر تو نویسندگی هم کار است پس؟ گفت: شاید، یعنی به نوعی کار هم هست. گفتم: اگر نوشتن و نویسندگی کار باشد مثل بقیه کارها، پس راه ما از هم سوا است و جداییم و جوابی ندارم که بدهم… بهاش برخورد. گفت: دارید سختش میکنید. خب، دوست دارم بدانم چرا مینویسید… گفتم: موضوع سختی است، من سختش نمیکنم. گفت: شما نویسنده هستید، کتاب دارید، بالاخره مخاطب هم دارید، فکر کنید من یکی از مخاطبان شما دوست دارم بدانم چرا مینویسید و وقت نوشتن به من مخاطب هم فکر میکنید یا نه؟ گفتم: واقعا جواب میخواهی یا دنبال کشتن وقت و پرکردن ستون روزنامهات هستی؟ باز هم بهاش برخورد. با لحنی دلخورانه گفت: چقدر سخت میگیرید شما. گفتم: نه! شماها خیلی آسان گرفتهاید موضوع را. حیرتی شد و پرسید: یعنی چی؟ گفتم: تو وقتی گزارش یا مطلبی برای ستون روزنامهات مینویسی به مخاطبت فکر میکنی؟ گفت: حتما. برای او دارم مینویسم. گفتم: این او، اویی که میگویی کیست؟ چشم توی چشمم، گفت: خب مخاطب. گفتم: کدام مخاطب؟ تو برآیند هزاران «او» را در یک او خلاصه کردهای و برای او مینویسی؟ گفت: شاید. گفتم: نه! تو هزاران «او» را در خودت به شکل یک «او» درمیآوری و بعد تازه با «من»ِ خودت درمیآمیزی و در اصل «من»ِ توست که درباره آن «او» تصمیم میگیرد. هرچه را «من»ِ تو پسندید، مینویسی به این امید که «او» هم بپسندد. بهتی نگاهم کرد. گفت: چقدر سخت شد. گفتم: نوشتن اگر با معیارهای رایج روزگار ما سنجیده بشود کار است، و یک کاری مثل خیلی کارهای دیگر. مثل کفاشی، مثل دکوراسیون، مثل کابینتسازی، مثل بنایی و مهندسی و… هزار شغل دیگر. یعنی که باید باهوش باشی ببینی مشتری چی میخواهد و دنبال چی میگردد و چه تقاضایی دارد تا تو هم آن را بسازی و عرضه کنی. آنوقت هم کار خودت را کردهای و هم مشتری را راضی کردهای. پس خیر دنیا و آخرت را بردهای، چون هم نیاز کسی را برآورده ساختهای و هم نیاز خودت برآورده شده. گفت: این ایراد دارد از نظر شما؟ گفتم: نه اصلا. تازه هزار دعای خیر هم پشت سرت داری. اخمی شد و پرسید: خب پس چی؟ گفتم: نوشتن و نویسندگی به عنوان شغل و کار را گفتم. اما نوشتن دیگری هم هست و نویسندگان دیگری هم هستند که نوشتن برایشان کار نیست، بلکه نفسکشیدن است. اینجور نویسندگی و نوشتن معیار دیگری دارد که حالا توی دوره زمانه ما فراموش شده. گفت: بیشتر توضیح میدهید؟ گفتم: نه! توضیح برای چی و برای کی؟ دلخورانه نگاهم بکند گفت: یعنی چی؟ خب برای من توضیح بدهید تا بفهمم. گفتم: تو مخاطب من نیستی. بدجور بهاش برخورد. گفت: پس شما برای خودتان مینویسید؟ بری خودتان حرف میزنید؟ گفتم: دعا کن ما یاد بگیریم برای خودمان بنویسیم. ببین چقدر بختبرگشته شدهایم که نوشتن برای خودمان شده یک آرزو. گفت: گیج شدم به خدا… گفتم: گیج نشو. کسی که یاد بگیرد برای خودش بنویسد قبل از آن یاد گرفته حتما که خودش را بشناسد و کسی که خودش را شناخته همه را شناخته و اویی که همه را شناخته، دیگر «من» ندارد، پس همه «او» میشود و وقتی برای خودش مینویسد برای همه نوشته. اینجور نویسنده و اینطور نوشتن، زمانه را با خودش میکشاند و میبرد و هر چیزی مربوط به زمان و زمانه را درمینوردد و از نو میسازد. اما آنجور نوشتن که کار میشود مثل باقی کارها اسیر زمان و زمانه میشود و زمان آن را با خودش میکشاند و میبرد هر جا که دلش بخواهد و همین هم هست که میبینی هر دوره و هر زمانی به شکلی درمیآید. گفت: پس تکلیف مخاطب چی میشود؟ گفتم: تو اول بدان معیار نوشتن و نویسندگی چی هست، بعد برو سراغ مخاطب. گفت: شما بگو معیار چیست؟ گفتم: من توی حرفهام گفتهام. گفت: خیلی سخت شد! گفتم: تا وقتی تو درونت را نشناختهای و به جوابی نرسیدهای میخواهی به دیگری چی بگویی و از کجا؟ گفت: پس هیچکسی نباید بنویسد با این تفاسیر. گفتم: فقط وقتی باید دست به قلم برد که یا نقبی از نقبهای درون را شناخته و رفته باشی و بخواهی چراغی باشی برای کسی دیگر تا تو را تکرار نکند و یا اینکه چنان به کشف بزرگی رسیده باشی که مطمئن باشی با نوشتن چیزی تازه به جهان اضافه خواهی کرد که اگر نه این باشد و نه آن، قلمت را بشکن! گفت: خب، همه خیال میکنند دارند چیزی به جهان اضافه میکنند یا نقبی تازه زدهاند به درونشان. گفتم: آره، همه اینجوری فکر میکنند، اما میخواهی بدانی کدام درست میگوید و کدام نادرست؟ گفت: آره. گفتم: فقط یک جمله از او بپرس که کجای این هستی واایستاده و چرا؟ گفت: اینکه خیلی ساده است. گفتم: تمام راز نوشتن در همین سوال ساده است. ساکت شد.
* داستاننویس. از آثار: ماهو و آرام در سایه
آرمان