این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«بازگشت به کیلیبگز» اثر شورژ شالاندون
زندگی بین سیمهای خاردار
پرتو مهدیفر*
ادبیات آنگلو-آیریش دارای یک هویت ملی است و فارغ از ارزشهای ادبی، شناخت محتوای آن بدون آگاهی از تاریخ پرماجرای ملتی که برای حفظ تمامیت خود، پیامدهای تلخ و ناگوار مبارزه مسلحانه را به جان خرید و بار روانی یک عمر سرخوردگی و احساسات پارادوکس را به دوش کشید، امکانپذیر نخواهد بود. همینگونه است آثاری که توسط نویسندگان غیرهموطن برای ایرلند نگاشته میشود. درک تمام آنچه در ایرلند یا برای ایرلند نوشته میشود، بدون پیشزمینه، قطعا درکی دقیق نخواهد بود.
یورشهای اولیه ارتش بریتانیا در قرن سیزدهم میلادی آغاز شد و تا قرن شانزدهم تمامی جزیره کاتولیکمذهب ایرلند به تصرف بریتانیا درآمد. برنامه ایجاد یک قحطی ساختگی برای شکست مقاومت مردم، یک تا سه میلیون نفر از جمعیت کشور کاست و این نسلکشی هیچگاه از حافظه تاریخی ایرلندیها پاک نشد. همچنین طرح پروتستانکردن ایرلند، سنگ زیربنای خصومتی گشت که در نیمه دوم قرن بیستم، به مدت سی سال استان ایرلند شمالی را در جنگ داخلی سیاسی- مذهبی فرو برد. نخستین جرقههای مبارزه برای استقلال ایرلند، در سال ۱۹۱۶ میلادی در «قیام عید پاک» شکل گرفت. سه سال بعد، ارتش جمهوریخواه ایرلند، شاخه مسلح نهاد سیاسی استقلالطلبان شینفن، مبارزه مسلحانه را آغاز کرد. در ۱۹۲۱ بهدنبال اعلام پایان جنگ استقلال، آتشبس برقرار شد. اما دولت بریتانیا پیش از ترک ایرلند، بخش شمال شرقی جزیره ایرلند را تحت نام استان ایرلند شمالی ضمیمه پادشاهی متحد بریتانیا کرد. تجزیه ایرلند با مخالفت صریح جمهوریخواهان روبهرو شد و «جنگ داخلی» بین اتحادگرایان پروتستان و استقلالطلبان کاتولیک درگرفت. نبردهای مسلحانه چریکی با تلفات سنگین برای یک سال ادامه یافت و رابطه شمال و جنوب در طی دهها سال همچنان مغشوش و پرتنش ماند. سه دهه نا آرامی و کشتار (۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰) با حضور گسترده ارتش بریتانیا و استقرار دهها هزار سرباز در ایرلند شمالی و بازداشت بدون محاکمه و بدون مدت فعالان ارتش جمهوریخواه ایرلند باعث شدتگرفتن عملیات مسلحانه ارتش جمهوریخواه و گسترش آن از ایرلند به خاک بریتانیا شد. بهاینترتیب دولت انگلستان تصمیم به مذاکرات محرمانه با شینفن گرفت که سرانجام با تصمیم دولت وقت انگلستان مبنی بر عفو تمام اعضای زندانی گروههای جمهوریخواه و امضای موافقتنامه «جمعه نیک» در سال ۱۹۹۸ به نتیجه رسید. در دسامبر سال ۲۰۰۵ میلادی دنیس مارتین دونالدسون به ضرب گلوله از پا درمیآید. او از اعضای ردهبالای شینفن و از مبارزان قدیمی ارتش جمهوریخواه ایرلند و دوست و همرزم بابی سَندز بود، دونالدسون بعدها متهم به جاسوسی و همکاری با ام.آی.فایو (سازمان جاسوسی انگلستان) شد. سه سال بعد ارتش جمهوریخواه مسئولیت این اعدام انقلابی را به عهده گرفت. دوستی او با نویسنده و ژورنالیست فرانسوی سورژ شالانن الهامبخش خلق رمان «بازگشت به کیلیبگز» شد. این روایت، نه یک بیوگرافی و گزارشنویسی، بلکه توصیف تراژیک و پیچیدهای از سلسله وقایعی است که قهرمان دیروز را به خائن امروز بدل میسازد. یک خودی را به بیگانه، دوست را به دشمن و همهچیز را به هیچ. تصویری قوی و همدلانه از فروپاشی یک روح که شاید بتوان با او همذاتپنداری داشت، اینکه گاهی میشود بر سر دوراهی اخلاقی، ناگزیر ماند و با تمام بیمیلی، آزادی و زندگی عدهای را با عدهای دیگر معامله کرد… این کتاب تاریخ سرشار از اندوه و سرخوردگی و عشق به سرزمین و باورهاست. مردمانی که سهگانه استعمار و وطنپرستی و مذهب دغدغه جداییناپذیر زندگانی ناهموارشان بوده است. تصویری که شالاندن از کاراکتر اصلی ارائه میدهد، چه آنزمان که قهرمان است و چه هنگامی که ضدقهرمان، تصویری صرفا حماسی و اغراقآمیز نیست. او با روشنبینی، روبهروی وقایع میایستد و ساده از پرسشها و تردیدهای موجود در تصمیمات و اقدامات سیاسی و نظامی گذر نمیکند. از آغاز، پایان پیش روی ماست، اما این ذرهای از اشتیاق به خواندن نمیکاهد: «امروز حرف میزنم چون تنها کسی هستم که میتوانم حقیقت را بگویم، چون امیدوارم بعد از من سکوت حاکم شود.» خانواده میین نماد ایرلند است.
زندگی شخصیت اصلی تایرون، پدر و فرزندش تاریخ جاری است. در مبارزه، در پیروزی، در شکست و در تجزیه. آنها آنقدر جنگیدهاند که صلح را باور نداشته باشند!… پدر پاتریک، ناسیونالیست تمامعیار که در جنگهای استقلال و قیام عید پاک، مشارکت داشته اما مذاکرات صلح و جدایی ایرلند شمالی را برنمیتابد و بر این باور است که حیثیت و خاکش را از دست داده، آخرین تلاشهایش برای کمک به انقلابیون جنگ داخلی اسپانیا علیه فرانکو عقیم میماند و رویای پیروزی و افتخار را برای همیشه دفن میکند. او اکنون مردی کماهمیت و میخوارهای نفرتانگیز است. از شجاعت دیروز تنها دشنامهایی را به یادگار دارد که مسلسلوار به زبان انگلیسی از دهان شلیک میکند، مبادا قداست و زیبایی زبان ایرلندی را بیالاید. هر کلام رکیک را به مثابه نمودی از استعمار بالا میآورد تا اندکی از تلخی و زنندگی احساس شکست بکاهد. او رسما به پایان رسیده، از همان روزی که ارتش جمهوریخواه ایرلند سلاح را زمین گذاشت و ایرلند دوپاره شد او دیگر هیچ نبود، پس میرود که خود را تمام کند، خسته از سرزمین، در سکوت و تنهایی با مشتی از خاک کشورش در جیب، تهیدست و در آرزوی یک پایان افسانهای به زمین میپیوندد. تایرون پس از مرگ پدر و هجوم استیصال، همراه خانواده به بلفاست نقلمکان میکند. کاتولیکهایی سرافکنده در قلب شهری پروتستان، به گتوهای کاتولیک رانده میشوند، جایی که هر کس قفس خودش را دارد. بیگانگانی در خاک خودی، پناهگرفته پشت دیوارهای خشم و تنفری مشترک. آنجاست که یاد میگیرد ضربه بزند و ضربه بخورد، و اینگونه کودکی تمام میشود… از این به بعد شرح مشارکت او در مبارزات استقلالطلبانه و جنگ داخلی است که دوشادوش مردم عادی که مهرههای اصلی این جنبش و معترض به خودمختاری تحتالحمایه هستند، میجنگد. ملتی که در عین اعلام بیطرفی در جنگ دوم جهانی، زخمی و جریحهدار است، درحالیکه جنگ داخلی با مصیبتهای فراگیر جنگ جهانی پس زده شده. ایرلند حتی سهمی از شادی اروپا پس از اتمام جنگ ندارد. ملتی که نبرد خودش را باخته، کشورش دوپاره شده، نمیتواند پرچمش را با شادی بر فراز ساختمانها به اهتزاز درآورد. زندگی سالها در تردد بین سیمهای خاردار گتو و میلههای زندان سپری میشود. بین آتش و خون و شکنجه. دستها یا در اسارت زنجیرند یا گلاویز با تفنگ. پرسهای مدام در حوالی مرگ. هر فریاد یک دعوت به جنگ است و هر سکوت یک دورخیز. اکنون تایرون در میانسالی و از مهرههای کلیدی ارتش جمهوریخواه ایرلند است. قهرمانانی آرمانی که همراه معترضان دهه هشتاد (بابی سندز و سایر داوطلبان لیست شهادت) و پسر بیستسالهاش جک در زندان به سر میبرد. تصویر صحنههای اسفناک زندان قصد دارد به مخاطب بفهماند، قهرمانانی که برای باورهایشان این شرایط را تاب آوردند، انسانهایی بزرگ و قابل احتراماند و اگر روزی در بزنگاه تصمیمگیری و دشواریهای اخلاقی و اعتقادی لغزشی رخ داد، قطعا توضیح سادهای ندارد. اگرچه برخی لغزشها هرگز قابل بخشش نیست، اما شاید گریزناپاپذیر باشد! تایرون میین دقیقا در همین بحران به دام میافتد و بنا بر مصالحی، همکاری با ام.آی.فایو را میپذیرد، تا در ازای دادن اطلاعات جان عزیزان و حیثیت خود را حفظ کند به این شرط که کسی کشته یا دستگیر نشود. اما… روایت به شکل موازی در فصلهای مجزا سیر زندگی و مبارزات او را از ابتدا تا واپسین روزهای زندگی، هنگامی که دیگر مشخص شده بیستوشش سال به عنوان رابط برای انگلیس جاسوسی کرده، به پیش میبرد: «من تبدیل به هیچ شده بودم… از پادرآمده… منزجر از خودم… حرامزادهای خدمتگزار… محکوم به دروغ ابدی… عهدشکن… یخزده و تهی… در سرم فریاد میکشیدم. فریاد یک شکنجهشده… من با ملتم راه نمیرفتم، ترکش کرده بودم… و شرافت پاسخگفتن به آنها را نداشتم… در سرزمین خودم بدبختم، به تهدیدی بدل شدهام، خائن روحیه یک جامعه را بر باد میدهد، مثل نارنجکی تکهپارهشده، ترکشش همه را میگیرد. خائن همه را زخمی میکند…» فرایند صلح، مواضع را تغییر داده و طبق قواعد بازی تایرون مهره سوختهای است که به وقت جنگ مفید بوده، اما هنگام آتشبس نه! انگلیس برای نشاندادن حسنیت او را به ارتش جمهوریخواه ایرلند پیشکش میکند. میتواند با هویت جعلی و مهاجرت روزهای آخر را در آرامش سپری کند با مرگی طبیعی اما ترجیح میدهد تنها و بریده از همه، منتظر بماند تا مرگی که انتظارش را میکشد از روبهرو بیاید، شاید اینگونه، ایرلند انتقامش را بگیرد و عذاب سالها به پایان برسد: «همه در نظرم مجسم شدند. در تاریکی سایه آنها را شمردم. به همه، به عشقهایم سلام کردم. شب دراز خواهد بود. درازترین شبی که انسانی در آن زیسته است. حتی اگر برخیزد روز دیگر سرنخواهد زد. نه بهار، نه تابستان، هیچچیز الا شب.»
* پزشک و منتقد
آرمان
‘