این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: به مناسبت انتشار «اشراقها» آرتور رمبو با ترجمه بیژن الهی
تقدم شاعر بر شعر
نادر شهریوری (صدقی)
آرتور رمبو (١٨٩١-١٨۵۴) کتاب شعر معروف خود، «فصلی در دوزخ» را زمانی سرود که نوزده سال بیشتر نداشت. او آن را در تیراژی محدود در بلژیک به چاپ رساند و سپس به مدت کوتاهی پس از آن اشعاری منثور* بدون قافیه و با ضربآهنگهای متحد به نام «اشراقها» را سرود، بیآنکه درصدد باشد آن را به چاپ برساند و یا از سرنوشت آن اطلاعی حاصل کند. از آن پس شاعر سرودن شعر را برای همیشه کنار میگذارد زیرا فصلی دیگر از زندگیاش شروع میشود، در این فصل شاعر به سفر میرود. به اروپا و دوردستتر به آفریقا و سپس به خاورمیانه و حبشه سفر میکند و بیش از ده سال از عمر کوتاه خود (٣٧ سال) را در حبشه سپری میکند. در آنجا به تجارت برده و قاچاق اسلحه میپردازد. یک شب در کافهای در حبشه با تاجری فرانسوی اهل کتاب آشنا میشود. تاجر فرانسوی پس از آشنایی با وی او را بهجا میآورد و به او میگوید که چقدر در فرانسه مشهور شده است و از او نظرش را درباره شعر میپرسد. رمبو میگوید، هرچه بود تمام شد.
«سفر»ی این چنین و بهیکباره در زندگی شاعرپیشهای همچون رمبو را که از قضا شعرهایش شهرتی روزافزون پیدا کرده بود، میتوان واجد نوعی ناخرسندی از زندگی شهری - زندگی بورژوایی- تلقی کرد. این ناخرسندی از زندگی شهری و گریز از انضباط و مقررات آن که همراه با تکروی هنرمندانه نیز است اگرچه شباهتی به گریز فردگرایانه رمانتیکها از این نوع زندگی دارد اما سفر رمبو در اساس با رمانتیسم تفاوت دارد. رمانتیکها در گریز و ناخرسندیشان از زندگی بورژوایی به جستوجوی «گل آبی»، «دیار رویاها»، آمال و خیالهای خوش بودند، درحالی که سفر رمبو که با بریدن یکباره او از سرودن شعر همراه بود، فیالواقع سفری واقعی بود: سفری به دنیای ناشناختهها و دوردستها، نه به این علت که به آمال خوش منتهی شود و نه به این علت که همچون رمانتیکها اغوا شده باشد، بلکه چیزی او را دلزده و ناخرسند کرده بود. ناخرسندی رمبو و شاعرانی مانند او دراساس چیزی نبود مگر گذراندن «فصلی در دوزخ»، اما این دلزدگی هرچه بود کاملا واقعی مینمود.
«ای مرگ، ای ناخدای پیر، گاه رفتن است! برکشیم لنگر را
دل ما از این دیار گرفته است ای مرگ، آماده کنیم کشتی را
اگر آسمان و دریا چون شبه قیرگونند
دلهای ما، که تو میشناسی سرشار از پرتوهای روشناییاند.»١
«سفر» شاعران سمبولیسم همچون بودلر، مالارمه، رمبو، حال چه سفری ذهنی مانند سفر مالارمه به جهان اثیری فرشتگان و چه سفری واقعی مانند سفرهای رمبو، بهواقع نوعی تبعید در این جهان بیسامان برای رسیدن به نوعی انزوای خودخواسته بود تا که شاعر بتواند خود را پیدا کند. اما این کار سخت، پیداکردن خود و یا بهتعبیر رمبو شناخت ذات خویش بهعنوان شاعر نیازمند تلاشها و کوششهای طاقتفرسا و در مورد شاعرانی از قبیل رمبو نیازمند استراتژی «رئالیستی» بود. رمبو در نامههایی به پل دومینی و ایزامبار از برخی مشخصههای رئالیستی استراتژی خود میگوید. رمبو در این نامهها مینویسد: «میخواهم شاعر شوم، تلاش میکنم تا نهانبین شوم: هرگز نخواهی فهمید شاید بتوانم برای تو توضیح دهم. مسئله رسیدن به مجهول است با ازکارانداختن حواس… دردها سهمناکاند اما باید قوی باشم، از بدو تولد باید شاعر باشم»,٢ سپس در نامهای دیگر از نخستین درس استراتژیک خود میگوید: «درس نخست برای کسی که میخواهد شاعر شود، آن است که به صورت کامل ذات خویش را بشناسد… شاعر با تعطیلی طولانی حواس، نهانبین -غیببین- میشود. این کار شکنجهای وصفناپذیر است، نیازمند ایمان کامل و نیروی انسان برتر است، زیرا او در میان اجتماع، بیمار بزرگ، جنایتکار شگرف، نفرینشده سترگ و عارف برتر خواهد بود. بهخاطر آنکه به مجهول میرسد.»٣
لازمه شاعرشدن چنان که رمبو در نامه خود بر آن تأکید میکند آن است که شاعر تدریجا مبادرات به ازکارانداختن حواس خود کند تا در نهایت نهانبین شود. پیامد این روش در مورد رمبو اجازهدادن به آن وجه از خلقوخوی حیوانی درون آدمی و نه آن وجه فرشتهگون است تا بهتمامی امکان بروز پیدا کند. به بیانی دیگر بازکردن مسیر زهر درون آدمی است تا خود را بهتمامی بروز دهد، این دیگر وظیفه شاعر است که پادزهر آن را پیدا کند. «ما به زهر ایمان داریم. میدانیم چِسان از سر جان بگذریم هر روزه.»۴
این روش رئالیستیِ رمبو که به جسمیت خویش امکان مانور میدهد برای شاعر این امکان را فراهم میکند تا به اعماق ناخودآگاهی خویش فرو رود. شاید این عجیبترین استراتژی رئالیستی است که رمبو برای خود تجویز کرده بود. «در میان تمامی استراتژیهای رئالیستی برای مقابله با تناقضات مدرنیسم، استراتژی رمبو بهراستی شگفتآور است: تخریب منظم و برنامهریزیشده عقل، هوش و حواس تا مرز جنون و حتی فراتر از آن، رمبو بهجای عروج به آگاهی ناب فرشتهگون میخواست به اعماق جانورگونه ناخودآگاهی و غریزه ناب فرو رود.»۵
عنوان دقیق استراتژی رمبو بهواقع چنین است: «چگونه میتوان آگاهانه به جنون رسید؟» تا در پی جنونی این چنین شاعر به استنتاجاتی برسد که ضریب هوشیاری و بهتعبیر رمبو غیببینیاش افزون شود. این نحوه افزایش ضریب هوشیاری که به آن «جنون هوشیاری» نیز میتوان گفت قبل از رمبو بهوسیله بودلر انجام گرفته بود. بودلر نیز خود را به مغاک ناتورالیسم جسم سپرد تا به برهوت ناشناخته برای یافتن امر نو و بهتعبیر رمبو به نهانبینی برسد. «بهشت یا دوزخ، فرشته یا جانور، سرگردانی و آوارگی روحی بودلر همچون پرسهزدنهایش در خیابانهای پاریس پایانی نداشت.»۶ فیالواقع آتشی بود که او را به تکاپو میانداخت:
«این آتش چنان در اذهان ما شعله میکشد که میخواهیم
در ژرفنای مغاک فرو رویم، بهشت یا دوزخ فرقی ندارد
در ژرفنای ناشناخته برای یافتن نو»,٧
ایده نهفته در پس ذهن بودلر اهمیتدادن به «فرد»؛ «شاعر» است. بودلر گفته بود «من هر چیزی را که آزادیام را محدود سازد دیوانهوار رد میکنم». بدینسان فرد، آنهم فردی هنرمند و البته شاعر، آنهم شاعری سمبولیست میتواند درنهایت خود را واجد قدرتی والا و درکی نهان بپندارد. از نظر بودلر دنیا جنگلی است مملو از سمبلها، علائم و اشارات که از چشم مردم عادی پنهان است و فقط شاعر با قدرت ادراک و یا با تفسیر و تعبیر میتواند آن را حس کند. در این شرایط شاعر قدرتی در حد پیشگویان پیدا میکند که در عینحال قدرت آن را مییابد که در فراسوی چیزهای جهان واقعی، جوهره پنهان را در جهانی آرمانی، جهانی دیگر ببیند. رمبو چنین حس بودلری را در قطعه پایانی خداحافظ «فصلی در دوزخ» به شعری منثور میآورد.
«پاییز شد! – ولی چرا به خورشید جاودانه حسرت بریم. اکنون که ما – دور از کسانی که در گیرودار فصلها میمیرند- به کشف نور خدا پیمان بستهایم؟»٨
به «سفر»های شاعران سمبولیست بازگردیم. به سفرهای رمبو، به انزوای خودخواسته و همینطور تلاشها و استراتژیهای وی برای آنکه شاعر بتواند «خود» را پیدا کند. به نظر میرسد ایده سمبولیستها و بهخصوص ایده اصلی بودلر و رمبو در اساس تقدم شاعر بر شعر است. این تقدم با تـأکید بر تواناییهای فرد شاعر همراه است. در این صورت اگر هم شعر از جایگاهی ممتاز برخوردار است به خاطر آن است که برآمده از استراتژی شاعر است. زیرا شعر در هر صورت محصول و تجلی عینی شاعر است. به نظر سمبولیستها اگر که شاعران نبودند جهان چهبسا گنگ بود اما در صورت وجود شاعران نیز جهان آن چیزی نیست که مینماید. سمبول به شاعر قدرتی دوگانه میبخشد، از یک طرف ابزاری است. برای بیان رازهای جهان هستی که تنها شاعر به آن تواناست اما از سوی دیگر بهرهگیری از زبان نمادین – سمبولها، پناهی برای رازورزی شاعران میباشد. این باز به قدرت و اهمیت شاعران میافزاید تا شاعر به تمامی تسخیر نشود و به زانو درنیاید.
پینوشتها:
* رمبو اولین نفر بود که شعر منثور سرود قبل از او بودلر نیز شعر منثور مینوشت. «رمبو شعر منثور را به یاری تصاویر و ایماژهای درخشان و نامنتظر ایجاد میکند که یکی روی دیگری قرار میگیرند، نیز ضرباهنگهای متغیری ایجاد میکند که همگان با حرکت شعر افتوخیز دارد و جریان مییابد»، به نقل از «سمبولیسم» چارلز چدویک، ترجمه مهدی سحابی، نشر مرکز
١. از بودلر
٢ و ٣. «رمبو، شاعر گفتوگو با دیگری»، علی احمد سعید (آدونیس)، ترجمه حبیبالله عباسی
۴. «صبح مستی» از کتاب «اشراقها»، آرتور رمبو، بیژن الهی
۵، ۶. «کتاب شاعران»، تناقضات مدرنیسم، نقدی بر مقاله اریش هلر، مراد فرهادپور
٧. از بودلر به نقل از «ضرورت هنر»، ارنست فیشر، فیروز شیروانلو
٨. «خداحافظ»، «فصلی در دوزخ»، آرتور رمبو، محمدعلی سپانلو
شرق