این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
دلوز مفهوم نیستی را تصدیق میکند. او به دنبال مفهومی ایجابی از نیستی است که درون پارامترهای سلبی کمبود یا نبودِ حضور درک نمیشود (مرد عبارت نیست از آنچه یک زن فاقد آن است، و برعکس). بهجای آن او تاکید میکند که نیستی جز لاینفک هستی است. نیستی ظرفیتِ خلاقِ زندگی انسان است که با آن میتواند از آنچه امروز در آن قرار دارد فراتر برود.
*****
«دلوز» امروز به چه کارمان میآید؟
لوس آنجلس ریویو آو بوکز /
ترجمه ی امیر قاجارگر
امروز چه بر سر میراث دلوز میآید؟ هرچیزی و هر کسی که از دلوز تأثیر گرفته باشد، باید پیوسته در برابر تقلیل دلوز به تصویری دگماتیک از اندیشه مقاومت کند. دلوز نه فیلسوف نافذ و مقتدر دیگری از سنت غربی است، نه چهرهای است که تنها مورد تحسین و ستایش قرار گیرد. نیستی ِتکین و یکتای دلوز ما را تهییج میکند تا قابلیت خود را در متفاوت اندیشیدن نشان دهیم، و تلاش کنیم آیندهای را بیافرینیم که با امروزمان متفاوت است. در سالمرگ ژیل دلوز، لوسآنجلس ریویو آو بوکز از چند دلوزشناس دعوت کرده است تا اهمیت دلوز و آثارش را در زمان حاضر بررسی کنند.
چهار نوامبر ۱۹۹۵، ژیل دلوز از پنجره آپارتمانش در پاریس پایین میپرد و به زندگی خود پایان میدهد. ژیل میراثی فلسفی از خود بر جای گذاشت که به تدریج رشتههای آکادمیک متعددی را متأثر ساخت؛ رشتههایی نظیر فلسفه قارهای، مطالعات سینمایی، نظریهٔ ادبی، نقد فرهنگی، نظریهٔ اجتماعی و سیاسی، مطالعات مسائل دگرباشان، نظریهٔ هنر و معماری و همچنین رشتههای رو به رشدی مانند مطالعات حیوانات و نظریه زیستمحیطی. این تنوع مطالعاتی تا حدی به دلیل علاقه دلوز به پرسه زدن در جهانهای مختلف و ایده گرفتن از آنها بود.
او به شکلی مبتکرانه تفکرات فیلسوفانی نظیر برگسون، فوکو، کانت، هیوم، لاکان، لایبنیتس، مارکس، نیچه و اسپینوزا را با برداشتهای هنرمندانی نظیر بیکِن و آرتود، رماننویسانی چون کافکا و کارول، و فیلمسازانی مانند هرزوگ، هیچکاک و آیزناشتاین ترکیب میکرد. و این تنها بخشی کوچک از تواناییهای عمیق اوست. شاید تمام تبوتابها و جنبوجوشهای روشنفکری پس از دلوز، تاییدی باشد بر پیشگوییِ دوست صمیمی و فیلسوف همقطارش، میشل فوکو که گفت: «این قرن (قرن بیستم) قرن دلوز خواهد بود.»
امروز، در قرن بیست ویکم، چه بر سر میراث دلوز میآید؟ برای پاسخ به این سؤال، لازم است برخی از اندیشههای کلیدی دلوز را به یاد آوریم. برای مثال نقل قولی با این مضمون از او وجود دارد: فلسفه عبارت است از خلق مفاهیم. بدون خلق مفاهیم جدید، هیچ نوع اندیشۀ متفاوت و خطوط پروازی در تفکر وجود نخواهد داشت. در ثانی، در همین راستا، دلوز میگوید که مفاهیم ابزار تحلیل هستند، نه تصدیق.
دلوز بر سر حرفش ماند و نظام مفهومی درخشانی- مثل «خطوط پرواز» – از خود به جای گذاشت، از دیگر مفاهیمی که دلوز (و مفاهیمی که به همراه دوست و شریکش، فلیکس گتاری وضع کرد) به یادگار گذاشته است میتوان به: قلمروزدایی۱ و بازقلمروسازی۲، فضای هموار۳ و فضای ناهموار۴، مفاهیم مولار (جرمی)۵ و مولکولار (ذرهای)۶، اکثریت۷ و اقلیت۸ اشاره کرد که البته نباید آنها را با جفتهای دوگانه خلط کرد، هرچند گاهی رابطهای ذاتی با هم دارند و یکی درون دیگری جای میگیرد (آنجا که اکثریت میتواند به اقلیت تبدیل گردد و برعکس.) دلوز، به معنای واقعی کلمه، فیلسوفی متعهد به فلسفهٔ درونماندگاری بود.
یکی از کارهای برجسته دلوز در این زمینه، احیای دوبارهٔ مفهوم تفاوت و بیرون کشاندن آن از قبضۀ سیاست اینهمانی بود. او مفهومی از تفاوت را پرورش داد که مفاهیم دوگانه نظیر بودن/ نبودن، مرد/زن، انسان/حیوان، سیاه/سفید و غیره را از ویژگی سلسهمراتبی تهی میساخت. دلوز در مقامِ متفکر در زمینۀ تفاوت فینفسهٔ ایجابی (به جای تفاوت سلبی بین، برای مثال، یک مرد و زن) مفهوم متعارف تفاوت را پیچیده میسازد و به همراه آن جایگاهی را که مفهوم نیستی در سنت فلسفی غرب دارد، به چالش میکشد.
به بیان ساده، دلوز مفهوم نیستی را تصدیق میکند. او به دنبال مفهومی ایجابی از نیستی است که درون پارامترهای سلبی کمبود یا نبودِ حضور درک نمیشود (مرد عبارت نیست از آنچه یک زن فاقد آن است، و برعکس). بهجای آن او تاکید میکند که نیستی جز لاینفک هستی است. نیستی ظرفیتِ خلاقِ زندگی انسان است که با آن میتواند از آنچه امروز در آن قرار دارد فراتر برود.
این تغییر ظریف و در عین حال مهم در طرز تفکر به دلوز اجازه داد تا دیدگاهی سیاسی در باب تجربه پرورش دهد. او علاقۀ زیادی به درک شرایط تجربهٔ محتمل نداشت و بیشتر درمورد شرایط تجربۀ عملی کنجکاو بود. و آن را تجربهگرایی استعلایی نام مینهاد. این طرز فکر پیامدهای سیاسی متعددی دارد. هنگامی که یکتایی و تکینگی تجربه از شرایط انتزاعیِ تجربه محتمل آزاد شده باشد -زمانی که تجربهٔ محتمل از توان میافتد- تنوع و زایاییِ تجربه به منزلۀ برآمدِ جزییات انضمامی و احتمالی (عملی) درک میشود نه کلیاتی که (طبق اعتقاد رایج در فلسفه استعلایی) بر تجربه حکمرانی میکند.
تجربهگرایی استعلایی دلوز در فهم و واکنش، در برابر خشونتی که در آغاز قرن ۲۱ خود را دربرابر ما آشکار میسازد، بسیار راهگشا است. انقراض دستهجمعی گونهها، تغییرات آبوهوایی، بیعدالتی روزافزون، فقر، اتمام منابع طبیعی، آلودگی، امراض همهگیر، جنگ داخلی که دیگر بین جنگجو و غیرنظامی تفاوت قائل نمیشود، ظهور ناسیونالیسم و تعصب خطرناک در قبال فوج پناهجویان در سراسر دنیا و البته بنیادگرایی (چه دینی و چه غیر دینی) از جمله این خشونتها هستند؛ و البته جهانی که در رویارویی با این فهرست یأسآور، ظاهراً بیرمق بر روی زمین افتاده است.
آنچه مهم است مقابله با ناامیدی و تسلیمنشدن در برابر این وقایع است. ما شدیداً و فوراً نیازمند واکنشهایی خلاقانه هستیم، واکنشهایی که آنچه به نظر ناامیدکننده است را به چیزی امیدوارکننده تبدیل سازد. در اینجا، خاصیت تغییرپذیری و دگرگونشوندهٔ واقعیت یک عملکرد استعلایی است. تجربهگرایی استعلایی واقعیت تجربی را به چیزی غیر از آنچه درحال حاضر است تبدیل میکند. این امر خارج از قلمروی تجربه نیست؛ بلکه عملکردی متمایز است که زیربنای تمامی تجربههاست.
اگر قرار است ادامهٔ قرن بیستویکم چیزی متفاوت باشد، باید راههای جایگزین خلق کنیم. طرح مسئله دربارۀ آنچه در حال حاضر وجود دارد، به منظور خارجشدن از این وضعیت، مشق تجربهگرایی استعلایی است. این تنها یک تجربۀ عملی نیست که شامل تغییرات سیاسی، توسعه تکنولوژیهای جدید، ارائۀ خدمات محیطی و اجتماعی بیشتر، وضع قوانین جدید و تولید صورتهای شفافتری از حکومت و غیره باشد. ما برای نیل به شرایط استعلایی، خلاق و متمایز ِ واقعیت با چالشی نظری، فلسفی-مفهومی نیز مواجه هستیم. اگر قرار است واقعاً روشهای مألوف اندیشیدن را تغییر دهیم و در واکنش به چالشهای جوامع عمل کنیم، باید به توصیف و تحلیل روشن عملکرد خشونت، شیوههای مشروعیتبخشی به آن و همپوشانی آن با زندگی روزانه بپردازیم. این امر واکنشهای عملی را از بازگشت به همان وضع سابقی که خود برای مقابله با آن طرح شده بودند، حفظ میکند.
در پرسش از اینکه چگونه یک عادت میتواند ظرفیت و قدرت عمل یک موجود را افزایش یا کاهش دهد، دلوز توجه خود را معطوف به مسئلهٔ اتونومی میسازد. عناصر زندگی -بدنها، کالاها، پول، دارایی، مادیات، تفکرات، زبان- در ساختار اجتماعی و بدون آن («کدگذاریشده» یا «کدگذارینشده» در زبان دلوز و گتاری) چگونهاند؟ چنین ساختارسازی و عدم ساختارسازی چه نوع شیوههای عمل و صورتهایی از عاملیت را تولید میکند؟ و در خدمت چه چیزی هستند؟ چنانچه فلسفه تمرین خلق مفاهیم باشد، وظیفهٔ آن به نقد ختم نمیشود.
موقعیت کنونی نیازمند آن است که مفاهیم جدید خلق شوند، اما بدون هیچ جای اشتباهی: زمانی که مفاهیم جدید بکار گرفته میشوند، شیوههای عمل و تجربیات کنونی را توضیح نمیدهند؛ در واقع، این خود مفاهیم هستند که نیازمند توضیحاند. این بدین معناست که شخص باید (به گونهای استعلایی) شرایطی که ظهور مفاهیم جدید را میسر ساخته است، توضیح دهد. و این امر از طریق فرایندی فراهم میآید که در آن فیلسوفان با امکانات بالقوۀ تجربهٔ واقعی (تجربهگرایی) دست و پنجه نرم میکنند تا تفاوت را بوجود آورند.
وقتی بحث تغییر موقعیت از نهیلیسمِ ناامیدی به استغنای تجربه به میان آید، تجربهگرایی استعلایی ابزاری برای نقادی در اختیار قرار میدهد. به جای استفاده از کلیاتی نظیر حقوق فردی برای ارزیابی چگونه زندگی کردن، دلوز ما را به التزامی خلاقانه به شرایطِ بودنِ واقعی برای تولید تفاوتِ واقعی فرا میخواند: برای نمونه، تفاوتهایی که تصویری بیرونی از اصول متعارف سرمایه و تاثیرات پرخشونت حرکت و انتقال سرمایه ارائه میدهند، تفاوتهایی که در آن نقش عاملیت لحاظ میشود، تفاوتهای ناگهانی و تجربی که ساز و کارِ تصرف را ازهم میپاشد، و تفاوتهایی که به مثابه یک نیروی انقلابی در حواشی تاریخ عمل میکنند.
پروبلماتیزه کردن و طرح مسئله، صورتی از تجربهگرایی استعلایی است زیرا شیوههای مألوف تفکر و عملکردن را زیر سؤال میبرد. در این جا به یاد اعتراض خشمآلود و شجاعانهٔ یونانیها به اقدامات ریاضت اقتصادی که توسط اروپا تحمیل شده بود، میافتم. همچنین به زنجیرهٔ انسانی دو روزهٔ جنبش صلح سبز فکر میکنم، زمانی که معترضان خود را از دهنههای زیر پل در پورتلند بالای قایقرانانی که روی آب شناور بودند، آویزان کردند تا جلوی حرکت نفتکش شِل که راهی قطب شمال بود را بگیرند. آنها با روشهای متفاوت خود، هم توجه جهان را به خود جلب کردند و هم استفاده از خشونت «مشروع» را با نام دموکراسی زیر سؤال برده و به بحث کشیدند. در واقع آنها استفاده از «خشونت مشروع» را به مثابه تجاوزی خشونتبار به دموکراسی آشکار و رسوا ساختند.
امروز چه بر سر میراث دلوز میآید؟ ضرورت مطالعه دلوز در دوران کنونی بر درکی ثابت از فلسفهٔ دلوز استوار نیست. هرچیزی و هر کسی که از دلوز تأثیر گرفته باشد، باید پیوسته در برابر تقلیل دلوز به تصویری دگماتیک از اندیشه مقاومت کند. دلوز نه فیلسوف نافذ و مقتدر دیگری از سنت غربی است، نه چهرهای است که تنها مورد تحسین و ستایش قرار گیرد. نیستی ِتکین و یکتای دلوز ما را تهییج میکند تا قابلیت خود را در متفاوت اندیشیدن نشان دهیم، و تلاش کنیم آیندهای را بیافرینیم که با امروزمان متفاوت است. به بیان دیگر، باید بتوانیم آینده را با تصدیق ظرفیتِ مشروطسازیِ حال حاضر در میانمان پذیرا شویم. زیرا همانطور که دلوز بیان میکند: «اگر در دام رویای دیگری گرفتار آمدی، به فنا رفتهای». زمان آن رسیده است که نه تنها رویاهای خود را بسازیم، بلکه خود را از دامی که آنها سر راهمان قرار دادهاند برهانیم. اگر این دامها تنها در حد رؤیا باقی بمانند.
پینوشتها:
آدرین پار (Adrian Parr) فیلسوف و منتقد فرهنگی استرالیایی است.
[۱] Deterritorialization [۲] Reterritorialization [۳] Smooth space [۴] Striated space [۵] Molar [۶] Molecular [۷] Majoritarian [۸]Minoritarianترجمان
‘