این مقاله را به اشتراک بگذارید
اشتباه فاجعهبار هیتلر و استالین
طرح گرسنگی: نقشهای که نازیها برای مرگ ۳۰ میلیون روس کشیدند
آنتونی بیور
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
آنتونی بیور (متولد ۱۹۴۶) از جمله کارشناسان برجسته جنگ دوم جهانی به شمار میآید. این نویسنده بریتانیایی که به دلیل نگارش چندین اثر تاریخی داستانی از جمله «سقوط برلین»، «استالینگراد، آغازی بر پایان» و «جنگ دوم جهانی» از شهرتی جهانی برخوردار است، در مقالهای از چرایی اشتباه فاجعهبار دیکتاتورهای برلین و مسکو میگوید. به باور بیور، استالین در سال ۱۹۴۱ همچنان اطمینان داشت که هیتلر هرگز به خاک شوروی حمله نخواهد کرد و هیتلر بر این باور سادهانگارانه بود که شوروی غنیمتی سهلالوصول است که به راحتی میتوان آن را تحت پرچم آلمان درآورد!
****
هنگامی که هیتلر در دسامبر ۱۹۴۰ تصمیم به لشکرکشی به اتحاد جماهیر شوروی گرفت، در واقع دو هشدار تاریخی بیسمارک را نادیده گرفت. بیسمارک سالها پیش از آن نسبت به حمله به شوروی و همینطور خطرات بزرگ یک جنگ به اصطلاح دوجبههای هشدار داده بود.
هدف دیرینه و احساسی هیتلر مبنی بر «خرد کردن و درهم شکستن بلشویسم یهودی»، در واقع هدفی بود که وی کاملا به آن اعتقاد داشت و از یک ایدئولوژی نشات میگرفت. با این حال هیتلر در توجیه این ایده خود برای ژنرالهای شکاک و مردد آلمانی، از حمله و اشغال روسیه به عنوان مطمئنترین راه برای وادار کردن بریتانیا به اتحاد با آلمان یاد میکرد. هیتلر ادعا میکرد که بلافاصله پس از مغلوب شدن روسیه، ژاپن در موقعیتی قرار خواهد گرفت که بتواند توجه آمریکا از اروپا را منحرف کرده و حواس واشنگتن را به پاسیفیک معطوف کند.
هدف استراتژیک رهبران حکومت نازی این بود که نفت و مواد غذایی مورد نیاز آلمان را از طریق شوروی تامین کنند. آنها بر این باور بودند که در صورت تحقق این هدف، رایش سوم نیز به قدرتی بلامنازع و شکستناپذیر بدل خواهد شد. اگرچه هیتلر از نظر رفتاری و انتخاب اهداف بسیار تنوعطلب بود و خیلی زود از هدف اولیه دور میشد؛ اما ایده لشکرکشی و اشغال اتحاد جماهیر شوروی در واقع به سالهای دور یعنی به اواخر جنگ اول جهانی بازمیگشت و هیتلر همچنان بر آن اصرار داشت.
اشغال اوکراین در سال ۱۹۱۸ توسط لشکریان آلمانی تحت فرماندهی ژنرال «هرمان فون آیشهورن» همواره هیتلر را تحت تاثیر قرار میداد و با یادآوری این پیروزی بیش از اندازه شاد میشد. به همین خاطر پیشوای نازی به شدت بر این باور بود که تحت کنترل درآمدن دوباره این منطقه توسط آلمان میتواند به تنهایی از تکرار تاریخ جلوگیری کند. به عبارت روشنتر به باور هیتلر چنانچه آلمان بار دیگر موفق به اشغال اوکراین میشد، بریتانیا دیگر نمیتوانست مانند جنگ اول جهانی آلمان را محاصره کند و به تبع آن از بروز و تکرار آن قحطی وحشتناک و کشنده جلوگیری به عمل میآمد.
در همین حال یعنی سراسر نیمه نخست سال ۱۹۴۱، استالین، رهبر شوروی، به شدت نسبت به اهداف بریتانیا مشکوک بود و گمان میکرد، نخستوزیر وینستون چرچیل قصد دارد آلمان و شوروی را به جان هم بیندازد تا کشور تحت فشار قرار گرفته خود را از این مهلکه نجات دهد. به همین خاطر بود که حاکم کرملین همه هشدارهای بریتانیا در مورد آمادگی آلمان برای حمله به شوروی را نشنیده گرفت و گفت که از نظر او همه این هشدارها چیزی بیشتر از «مشتی تحریکات انگلیسی» نیست. جالب آنکه استالین حتی از اخبار و اطلاعات سرویسهای مخفی خود نیز خشمگین میشد و دلیل همه این اطلاعات غلط و گمراهکننده را به فساد کشیده شدن ماموران شوروی در خارج از کشور میدانست!
آن پرواز اسرارآمیز رودلف هس، معاون هیتلر به بریتانیا در ۱۰ می ۱۹۴۱ که در کسوت یک میانجی صلح انجام گرفت، اگرچه در داخل آلمان با واکنشهایی ناشی از دستپاچگی و در انگلستان با حیرت حاکمان روبهرو شد اما به تردیدها و بدبینیهای مسکو دامن زد و استالین را بیش از پیش نسبت به نیات بریتانیا دچار شک و تردید کرد. دولت بریتانیا نیز البته با تلاش برای مخفی نگاه داشتن ورود هس به این کشور در واقع دچار اشتباهی فاحش شد.
شاید بهتر این بود که شخص وینستون چرچیل بیدرنگ اعلام میکرد که هیتلر با اعزام هس به بریتانیا به وی پیشنهاد صلح داده و او بیدرنگ این پیشنهاد را رد کرده است؛ اما پنهانکاری بریتانیا موجب شد که استالین شکاک بیش از پیش در نیات چرچیل به شدت ضد بلشویسم شک کرده و این جریان را نشانهای از توطئه پنهان آلمان و بریتانیا علیه شوروی عنوان کند. استالین تا اندازهای به نیات انگلستان بدبین بود که عقیده داشت سرویس مخفی انگلستان هواپیمای هس را به داخل خاک بریتانیا هدایت کرده است.
جالب آنکه یکی از نخستین هشدارهای جدی در مورد حمله آلمان به خاک شوروی، توسط «فریدریش ورنر گراف فون در شولنبورگ»، سفیر وقت آلمان در مسکو به اطلاع استالین رسید. شولنبورگ در همان زمان نیز به شدت با نازیها مخالف بود و پس از پایان دوران سفارتش به آلمان بازگشت و بعدها به دلیل نقشش در نقشه ترور هیتلر، در تاریخ ۲۰ جولای ۱۹۴۴ اعدام شد؛ اما استالین حتی هشدار سفیر آلمان را نیز باور نکرد و در حالی که از خشم میلرزید فریاد کشید که حتی یک کلمه از ادعاهای او را باور نمیکند: «از قرار معلوم این اطلاعات غلط به سفارتخانهها هم رسیده است!»
رهبر شوروی بر این باور غلط بود که آلمانیها با حمله خود به مرزهای غربی شوروی تنها یک هدف را دنبال میکنند که عبارت است از تدوین نسخه جدیدی از پیمان مولوتوف – ریبن تروپ. این پیمان که در سال ۱۹۳۹ میان آلمان و شوروی منعقد شده بود، بندهایی محرمانه نیز در خود داشت و بر اساس آن در واقع اروپای شرقی میان آلمان و شوروی تقسیم شده و مناطق نفوذ و حوزه منافع هر دو کشور مشخص شده بود؛ اما برای فردی مانند استالین که به شدت دچار پارانویا بود، اعتراف یک آلمانی در مورد حمله کشورش به خاک شوروی در حکم یک حقه و توطئه و عملی عجیب به شمار میآمد و ظاهرا استالین قول هیتلر را بیشتر باور میکرد. هیتلر طی نامهای به رهبر شوروی در آغاز همان سال اطمینان داده بود که نیروهای آلمانی تنها برای خارج شدن از برد و تیررس بمبافکنهای بریتانیایی، به سمت شرق کوچ کردهاند.
از سوی دیگر ژنرال فیلیپ گولیکوف، رئیس بیتجربه و بیکفایت سرویس اطلاعات و امنیت ارتش شوروی نیز به شدت بر این باور پافشاری میکرد که هیتلر تا قبل از شکست دادن بریتانیای کبیر به هیچ عنوان علیه شوروی وارد جنگ نخواهد شد. این ژنرال روسی از ارائه این گزارشها و اطلاعات به بخش ویژه تحلیل اقدامات آلمان و همینطور به گئورگی ژوکوف، رئیس ستاد ارتش و مارشال سیمون تیموشنکو کمیسر ویژه امور دفاعی خودداری میکرد.
با این حال همه این ژنرالها همه چیز را در مورد احتمال حمله ارتش آلمان به خاک شوروی میدانستند و حتی طرحی برای مقابله با بحران نیز تهیه کرده بودند. در این طرح که تاریخ ۱۵ ماه می همان سال را دارد، یک حمله پیشگیرانه با هدف نابودی امکانات آلمانیها در کنار خاک شوروی پیشنهاد شده بود.
البته استالین پیش از این با دیگر پیشنهادهای ژنرالهایش یعنی تقویت عمومی نیروهای نظامی به احضار ۸۰۰ هزار نیروی ذخیره به خدمت زیر پرچم و استقرار ۳۰ لشکر در امتداد مرزهای جدید غربی اتحاد جماهیر شوروی موافقت کرده بود.
در عین حال برخی از تاریخنگاران تجدیدنظرطلب از این اقدام استالین به عنوان سندی متقن در مورد نقشههای جدی شوروی برای حمله به آلمان یاد کرده و به این ترتیب تصمیم دولت آلمان نازی برای لشکرکشی به شوروی را توجیه میکنند. این در حالی است که اصولا ارتش سرخ شوروی در تابستان ۱۹۴۱ در موقعیتی نبود که توان انجام یک حمله بزرگ را داشته باشد. به هر حال هرچه بود هیتلر در تصمیم خود برای حمله به شوروی کاملا راسخ نشان میداد و از مدتها پیش در انتظار فرصتی مناسب برای نیل به این هدف دیرینه به سر میبرد.
از سوی دیگر ظاهرا استالین هم پیشنهاد ژنرالهایش برای انجام حمله پیشگیرانه علیه آلمان در زمستان ۱۹۴۱ را نپذیرفت و در عوض انجام چنین حملهای را به سال ۱۹۴۲ موکول کرد و البته گفت که این موافقت تنها در صورت آموزشهای بهتر نیروهای ارتش سرخ و برخورداری آنها از اسلحه و تجهیزات بهتر حاصل خواهد شد.
در واقع همه محاسبات اولیه و پیشین استالین به دلیل تسلیم ارتش فرانسه در ژوئن ۱۹۴۰ به نوعی غلط از آب درآمده بود. این تسلیم علاوه بر پیروزیهای روحی و روانی، یک پیروزی تجهیزاتی و فنی را نیز نصیب ارتش و نیروهای آلمانی کرد؛ زیرا در همان زمان ۸۰ درصد از وسایل نقلیه و موتوری شماری از لشکرهای آلمانی در واقع از موجودی انبارهای ارتش تسلیمشده فرانسه تامین شده بود؛ وسایل و تجهیزاتی که از نظر مکانیکی و فنی به مراتب بهتر و قدرتمندتر از تولیدات مشابه در ارتش آلمان محسوب میشد.
همین مسئله یکی از دلایل نفرت استالین از فرانسویها بود و این نفرت بعدها و در جریان کنفرانس تهران در سال ۱۹۴۳ خود را نشان داد و استالین صراحتا از فرانسویها به عنوان خیانتکار و همکار نیروهای اشغالگر یاد کرد.
توزیع وسایل نقلیه موتوری فرانسوی در لشکرهای آلمان نازی، یک پیامد دیگر هم داشت. این مسئله در واقع یکی از عوامل بیشماری بود که موجب شد آغاز «عملیات بارباروسا» [اسم رمز عملیات اشغال خاک شوروی توسط آلمان] با تردیدها و اما و اگرهای فراوان روبهرو شود. البته بر اساس یکی از تئوریهای قدیمیتر گفته میشود که حمله نیروهای آلمانی به خاک یونان در آوریل ۱۹۴۱ موجب به تعویق افتادن عملیات بارباروسا شد، اما این تعبیر واقعیت ندارد. دلیل اصلی تعویق عملیات بارباروسا در واقع بارش غیرمعمول برف و باران در بهار ۱۹۴۱ و به زیر آب رفتن باند فرودگاههایی بود که برای فرود و برخاست هواپیماهای جنگنده آلمانی در نظر گرفته شده بود.
نقشه و طرح ارتش آلمان نازی این بود که خاک شوروی را تا به اصطلاح «خط AA» یعنی از آرخانگلسک در سواحل دریای شمال تا آستراخان در جنوب شوروی، به اشغال خود درآورد. اگر این نقشه عملی میشد آنگاه بود که نیروهای ارتش آلمان درست در پشت مسکو و همینطور در پشت ولگای اولیا مستقر میشدند.
«طرح گرسنگی» از جمله طرحهای محبوب نازیها به شمار میآمد. آن دسته از سربازان ارتش شوروی که از نبردهای سنگین آغازین عملیات بارباروسا جان سالم به در برده و البته از چاله به چاه افتاده بودند، چارهای جز این نداشتند که تا کوههای اورال عقبنشینی کنند. بر اساس این طرح که توسط نیروی هوایی آلمان تدوین شده بود، در همان حال که سربازان شوروی عقبنشینی میکردند، ساخت تاسیسات و اقامتگاههای شهروندان آلمانی و استعمار مناطق اشغالشده روسیه و اوکراین آغاز میشد. در طرح گرسنگی که هربرت باکه از بلندپایگان حکومت نازی بر تدوین آن نظارت و دخالت داشت، پیشبینی شده بود که محصولات غذایی شوروی برای تامین نیازهای نیروی هوایی آلمان مصادره شود. بدین ترتیب بر اساس این طرح ۳۰ میلیون انسان بیگناه دچار گرسنگی شده و به ویژه در شهرهای اشغالشده جان خود را از دست میدادند.
این طرح رادیکال و بیرحمانه هربرت باکه موجب شور و شعف هیتلر و گورینگ و هیملر شد زیرا به باور آنان این طرح در واقع راهحلی برای مشکل کمبود فزاینده مواد غذایی در آلمان و همزمان سلاحی موثر و اصلی در جنگ ایدئولوژیک علیه نژاد اسلاو و «بلشویسم یهودی» به حساب میآمد. نیروی هوایی آلمان به عنوان متولی اصلی این طرح بلافاصله موافقت خود را با آن اعلام کرد. بدین ترتیب دولت آلمان میتوانست با محصولات غذایی شوروی نیازهای سه میلیون نظامی اشغالگر و ۶۰۰ هزار راس اسب را از داخل کشور اشغالشده تامین کند و این مسئله با توجه به دوری و عدم دسترسی به آلمان و مشکلات غذایی در داخل آلمان، یک پیروزی بزرگ محسوب میشد؛ اما وجه دیگر این طرح خوابی بود که آلمانیها برای اسرای شوروی دیده بودند. قرار بر این بود که این اسرا به صورت سیستماتیک گرسنگی بکشند و بر اثر گرسنگی بمیرند. بدین ترتیب آلمانیها موفق میشدند که قبل از حتی شلیک یک گلوله بسیاری از نیروهای دشمن را نابود سازند.
در عین حال نباید از اشتباه و بیتدبیریهای هیتلر نیز به سادگی گذشت، اشتباهاتی که علت اصلی آن ناآگاهی وی در مورد امور لجستیک و قدرت نظامی بود. هیتلر نمیدانست که حتی با همراهی همه متحدان رومانیایی و ایتالیایی و مجاری خود نیز هرگز نمیتواند بخشهایی بزرگ از یک کشور را به اشغال درآورد.
در سال ۱۹۴۱ بود که گروهی از افسران ارتش آلمان و سرویسهای مخفی این کشور به هیتلر پیشنهادی دادند که چه بسا میتوانست در همان سال پیروزی آلمان را رقم بزند. در این پیشنهاد آمده بود که آلمان به تشکیل یک ارتش اوکراینی به استعداد یک میلیون نیروی مذکر اقدام کند؛ اما این پیشنهاد به هیچ عنوان به مذاق هیتلر خوش نیامد، زیرا پیشوای نازی هرگز نمیتوانست با تسلیح «نژاد پست اسلاو» موافقت کند و هرگز نمیتوانست تحمل کند و ببیند که اسلاوهای پست اونیفورم ارتش آلمان را به تن کنند. با این حال هیتلر عنوان کرد که با توجه به ضعفها و ناتوانیهای بیشمار نیروهای آلمانی در منطقه و همینطور به دلیل وسعت منطقه، چنانچه بتوان لشکرکشی نظامی به شوروی را به یک جنگ داخلی میان جمهوریهای مختلف شوروی بدل کرد با آن موافق است. البته هیتلر موافقت خود را به این مشروط کرد که کارشناسان تایید کنند، این طرح میتواند راه را برای پیروزی قطعی آلمان هموار کند.
با این حال هرگز چنین طرح و پیشنهادی به مرحله اجرا درنیامد؛ زیرا آلمانیها اساسا با هرگونه تشکیل دولت مستقل و یا هرگونه اعطای خودمختاری به اوکراینیها که به معنی حداقلی از استقلال باشد مخالف بودند. بدین ترتیب حتی اکثر آن اوکراینیهایی که در آغاز از حمله آلمانیها استقبال کرده بودند خیلی زود به اهداف واقعی برلین پی برده و متوجه شدند که نازیها چه نقشههای شومی در سر میپرورانند.
افزون بر آن ظاهرا هیتلر هیچ درسی از تجربه حمله ژاپن به چین در سال ۱۹۳۷ نگرفته بود. در آن مورد هم یک ارتش کاملا آموزشدیده و از نظر قدرت نظامی برتر به یک کشور بسیار پهناور حمله کرد و اگرچه در آغاز کار به پیروزیهایی دست یافت اما مقاومتی که مردم کشور اشغالشده از خود نشان دادند چنان شوکآور بود که وحشت و هرجومرجی غریب را در میان نیروهای اشغالگر رقم زد؛ وحشتی که به شکست ژاپن قدرتمند انجامید.
هیتلر در جریان تحقیر و دستکم گرفتن بلشویسم ظاهرا این مسئله را در نظر نگرفته بود و نمیدانست که وطنپرستی چنان ریشههای عمیقی در میان روسها دارد که هر لحظه و در هر موقعیتی به آنان انگیزه لازم برای ادامه جنگ را میدهد، جنگی که بیش از هر چیز خشم و عزم و اراده استوار در آن نقش ایفا میکند. افزون بر آن هرکس که در آن زمان حس وطنپرستی نداشت نیز حاضر به جنگ علیه آلمان بود زیرا بسیاری از روسها هنوز هم به آرمانهای کمونیسم وفادار بودند؛ هیتلر اما همچنان بر این باور بود که میتواند ارتش سرخ و سراسر سیستم شوروی را به انقیاد خود درآورد. او خطاب به فرماندهانش گفته بود: «تنها کافی است که این در را بشکنیم تا همه آن عمارت پوسیده با صدای مهیبی فرو بریزد.» البته شماری از افسران مستقر در مرزهای شرقی، این ادعای هیتلر را غیرواقعی عنوان میکردند و برخی از آنان برای اثبات صحت این تردید خود به گزارشهای ژنرال گالینکور در مورد حمله ناپلئون به مسکو در سال ۱۸۱۲ استناد کرده و سرنوشتی شوم را برای ارتش آلمان پیشبینی میکردند.
شماری از افسران قدیمیتر آلمانی نیز که سابقه جنگ در روسیه را در خلال جنگ اول جهانی داشتند، با این ایدههای هیتلر موافق نبودند. افزون بر آن بیشتر آلمانیها میدانستند که پیروزیهای ارتش این کشور در لهستان و اسکاندیناوی و کشورهای بنلوکس و فرانسه و بالکان، مرهون نیروی هوایی بوده و نباید تصور شود که کلیت نیروهای مسلح آلمانی شکستناپذیر محسوب میشوند؛ تصور و توهمی که البته در آن زمان وجود داشت.
در همان حال افسران آلمانی برای افراد خود توضیح میدادند و اعلام میکردند که «در آستانه یکی از بزرگترین لشکرکشیهای تاریخ» قرار دارند و سه میلیون سرباز آلمانی آمادهاند با کمک ارتشهای فنلاند، رومانی و همینطور ایتالیا، جنگی صلیبی علیه بلشویسم را آغاز کنند.
فرماندهان و افسران آلمانی نیز به افراد خود دستور میدادند که در هر شرایطی برای نبرد با دشمنی که بیاندازه ناتوان است آماده باشند و در کمال راحتی اطمینان میدادند که نابودی ارتش سرخ شوروی تنها سه تا چهار هفته زمان خواهد برد!
یکی از سربازان جمعی لشکر نیروهای مخصوص کوهستان در دفتر خاطرات خود نوشت: «خدا را شکر که فردا صبح زود عملیات علیه دشمن دیرینه یعنی بلشویسم آغاز میشود. من واقعا خیالم راحت است. کاملا مطمئن هستم… و عقیده دارم که اگر بتوانیم این کشور و منابع و ذخایرش تا منطقه اورال را تصرف کنیم، آنگاه در موقعیتی خواهیم بود که خودمان غذایمان را تامین کرده و اروپا در موقعیتی قرار خواهد گرفت که تا هر زمان بخواهد جنگ در دریا [علیه بریتانیا] را ادامه دهد.»
یک افسر جزء در یگان مخابرات لشکر اساس از این نیز خوشبینتر و خوشخیالتر بود: «من کاملا به این مسئله باور و اعتقاد راسخ دارم که نابودی روسیه نیز درست مانند فرانسه زیاد طول نخواهد کشید و احتمال میدهم که چنانچه وضعیت به همین صورت پیش برود بتوانیم در ماه آگوست به مرخصی و تعطیلات برویم.»
اما این بزرگترین گستاخی و خودبزرگبینی تاریخ به زودی به پوششی برای بزرگترین و هولناکترین جنایتی بدل شد که تاریخ بشریت تا به امروز تجربه کرده است.
زود دویچه
تاریخ ایرانی