این مقاله را به اشتراک بگذارید
جُنگ به مثابه سبکی از نوشتار در آثار کاظم رضا، با نگاهی به «لوح» و «هُما»
باغِ جناس و عقلِ نقل و عرضِ عروض
علی شروقی
نخستین دوره دفترهای پیوسته «لوح»*، که جُنگی بود ویژه قصه (و البته با گوشه چشمی هم به ادبیات نمایشی) و زیر نظر کاظم رضا درمیآمد، در چهار دفتر و بهترتیب در خرداد ١٣۴٧، اردیبهشت ١٣۴٨، تابستان ١٣۵٠ و زمستان ١٣۵٠ منتشر شد. نگاهی به فهرست آنچه در این چهار دفتر به چاپ رسیده نشان از تنوع نامها و شیوهها دارد، نشان از اینکه نفس قصه برای کاظم رضا مهمتر بوده است از اینکه چه قصهای و چهطور قصهای و از چه کسی. در چهار دفتر اولِ «لوح»، هم قصه از فریدون تنکابنی هست، هم از ک. تینا، هم از ساعدی و هم از محمود دولتآبادی و ع. فدایینیا و هوشنگ گلشیری و محمدرضا پورجعفری و ناصر تقوایی و نسیم خاکسار و درویش و رضا دانشور و…
در دوره دوم دفترهای «لوح»، دفترهای پیوسته ۵ و ۶ و ٧، که در زمستان ١٣۵٣ بنا به نوشته ساداتاشکوری «پس از مدتها انتظار برای اجازه انتشار، سرانجام پس از حذف داستانها و سطرهایی از برخی داستانها، راهی بازار میشود» داستانهایی از ابراهیم گلستان، م. ا. بهآذین، محمود گلابدرهای، احمد محمود، جعفر مدرسصادقی و… منتشر شده است. با اطلاعاتی حتی نهچندان زیاد از تاریخ قصهنویسی معاصر ایران میتوان دریافت که بین آثار برخی از این نویسندگان، بهلحاظ سبک و طرز نگاه و مضمون و تکنیک و همهچیز تفاوت از زمین تا آسمان است. مثلا بین دولتآبادی و ک. تینا یا بین تنکابنی و فدایینیا و الخ. داستانهای خود کاظم رضا را اگر خوانده باشیم بیشتر شگفتزده میشویم از این میزان گشودگی و پذیرندگی گردآورنده در انتخاب و چیدن اینهمه قصه متنوع کنار هم که خط ارتباطیشان تنها همان قصه و روایتبودنشان است و هرآنچه ربط دارد به قصه و داستان و روایت، نه چیز دیگر.
در ضمیمههای رایگان و سه کتابی هم که «لوح» منتشر کرد همین گشودگی و تنوع به چشم میخورد. سه اثر داستانی «تابستان همان سال» از ناصر تقوایی، «سفر» از محمود دولتآبادی و «جاده» از اکبر رادی که بهصورت کتابهایی مستقل درآمدند و داستانِ آن زمان تا حدودی متفاوت و خلافِ جریانِ «نماز میت» رضا دانشور، «گزیده صافیشده تذکرهالاولیاء» به انتخاب م. آزاد و کاظم رضا، «گزیده قصص قرآن مجید» به انتخاب م. سرشک (محمدرضا شفیعیکدکنی)، «گزیده اسرارالتوحید» به انتخاب و تهذیب ناصر ایرانی، مجید اصلانی و محمدرضا اصلانی که بهعنوان ضمیمههای رایگانِ «لوح» منتشر شدند نشان میدهد که کاظم رضا عاشقانه در جستجوی هر چیزی بود که رنگی از قصه و روایت داشت، خواه این در ادبیات قدیم بود یا در ادبیات معاصر، خواه در ادبیاتِ چپگرا بود و خواه در ادبیاتی که فارغ از گرایش سیاسی بیشتر به تجربههایی در زبان و فرم گرایش داشت. و البته کاظم رضا در عین این گشودگی در برابر هرچه قصه و روایت که به دستش میرسید، به آرامی و بیسروصدا سبک و سیاق خود را در نوشتن دنبال کرد و پیش برد که از قضا همین شوق چیدنِ تکههایی مستقل، مجزا و بیارتباط به یکدیگر و شوقِ قصه از هر جنسی که میخواهد باشد، جزیی از این سبک و سیاق بود و اگر در زبانآوری و نثر نیز بیش از هرچیز به جناس توجه داشت، آنقدر که گاه به نظر میرسد مینوشت تا مکاشفات خود را از کلماتی که کنار هم جناس میسازند به نمایش بگذارد، گویا بیشتر از سر همین میلِ بیحدوحصرش بود به گردآوردن و کنار همچیدن همه چیزهای در ظاهر شبیه و در معنا متفاوت و نه البته لزوما متضاد. خواننده با خواندن کارهای کاظم رضا گاه در باغی تودرتو از جناسها گم میشود و خط داستانی را از دست میدهد اگر از اساس در کار کاظم رضا چیزی به نام خط داستانی در معنای کلاسیک آن بتوان یافت. برای او بیشتر همان کنارهمچیدن تکهها مهم است، آنهم نه به صورت لایهلایه روی هم که به صورت سطوحی در جوار یکدیگر که در یک نگاه به دید بیایند. ازهمینرو در کار او خط داستانی کمرنگی هم اگر گاهی پیدا میشود، این خط داستانی حاشیهای نازک است بر آن سطوح کنار هم. او نقاشی است که پرسپکتیو را میشکند و در این کار گویا بیشتر به مینیاتور شرقی نظر دارد تا کوبیسم غربی. کار او به لحاظ داستانی نیز با متر و معیار داستان کلاسیک و حتی داستان مدرن غربی، سنجیدنی نیست. هر قصه او ترکیبی است متنوع از شکلهای مختلف نوشتار در ادبیات قدیم و جدید ایران. از نثر موزون و آهنگین ابراهیم گلستان تا شعر حجم و ادبیات عرفانی و قصههای رمزی سهروردی و امیرارسلان و حسین کرد و پاورقیهای عشقی و قصههای پلیسی و نثر مسجع گلستان سعدی و… همهوهمه در کار او حضور دارند، با همان چینش همسطح و بیآنکه هیچیک بخواهد آن دیگری را از میدان بهدر کند، همچون همان کلماتی که جناس میسازند بیآنکه نویسنده بخواهد معنای یکی را بر دیگری برتری دهد؛ این ترکیببندی صلحآمیز را در همان سطرهای آغازین داستان «هُما» بهخوبی میبینیم: «یک آتشدانِ کُندُر، بالای پیشبخاری؛ یک گربهی کلهماهیخور، کنارِ در بود – ظرفی پُر، از تخمه آفتابگردان و تخمه کدو، بر روی کُرسی.
وقتی مادر و دختر، پا به آستانِ داستان گذاشتند هنوز پانصدوبیستودو سال به میلاد مسیح مانده بود.
تا همینجا، پریزاد، در پرده نردِ عشق با بردیا میباخت؛ داتیس، با اقبالِ بالنده، در بیابان میتاخت؛ و آبرادات، با شمشیرِ آخته، کارِ کوتوالِ قلعه را در خَمِ دهلیزها میساخت. سری به سلام تکان دادم، اما از زیرِ کُرسی در نیامدم.» هما، یک داستان عاشقانه است. خود کتاب نیز همنام است با کتابی از محمد حجازی که رمانهای عامهپسند مینوشت. راوی داستان در حال خواندن یک رمان عامهپسند عاشقانه – تاریخی است که مادر و دختر سر میرسند و نهال عشق جوانه میزند. پیش از آن اما مادرِ دختر داستانی آغاز میکند از عشق و ازدواجی علیرغم میلِ خانواده و زندگی در آغاز شیرین و بعد تلخ و پر از دربهدری و آوارگی. روایت زن به نثری مسجع نوشته شده چون راوی میگوید که «اوزانِ این زن چنان جور با سَجع و قافیه بود که بدیع مینمود و عروض عرض میکرد! چطور تا حال نفهمیدم؟ این خانم، عجب عقلِ نَقل داشت.» نویسنده از زبان راوی، به عمد تذکر میدهد که زن «عروض عرض میکرد» تا خواننده حیرت نکند از اینکه زن به زبان مسجع نقل میگوید. در ضمن نویسنده هیچ در پی پارودی ساختن از داستان عاشقانه عامهپسند هم نیست که مثلا زبانی دشوار را بهکار گرفته باشد در خدمت بیگانهسازی از یکجور قصهپردازی آشنا به مذاق خواننده آسانپسند. دغدغه او بیشتر استفاده از تمام ظرفیتهای روایتگری و نقل است بیهیچ برتری دادنِ یکی بر دیگری و از همینرو خط داستانی آنقدر مهم نیست که خود نقل که ترکیبی از افسانه و داستان جن و پری و داستان پهلوانی و پاورقیهای نشریات است با نثر مسجع و آهنگین. در این چینش، آدمی فرهیخته و بسیار کتابخوانده با عقلی گزینشگر دست به کار است؛ آدمی مسلط بر نثر، ادبیات، زبان و انواع داستان که گویی از هر کتاب آنچه را دلخواه اوست گردآوری و انتخاب کرده و چون جُنگی از انواع سبکها و شیوههای بیان و نوشتار کنار هم چیده است، تا در نهایت یک چیز را به نمایش بگذارد: ولعِ سیریناپذیر به داستان و روایت از هر نوع و جنس که میخواهد باشد، همچون راوی «هُما» که با همان نثر آهنگین و پر از جناس مورد علاقه نویسندهاش میگوید: «به اجبار، بارِ کتابنویسی را تا آخر بُردم و درسِ تاریخ را، از تاج به سر گذاشتن آغا محمدِ خواجه تا انقراضِ قُراضهها، از رو نوشتم و جُورِ جبر را صبر و رفع و رجوع کردم و، بیخیالِ بقیه، به داستانخوانی رو کردم.»
در بسیاری از داستانهای دیگر او نیز مانند «هُما»، راوی در حال خواندن کتاب داستان است که در تله داستان – یا داستانِ همان کتاب یا داستان کتابی بزرگتر که داستانِ کتابی که راوی میخواند هم بخشی از آن است -گیر میافتد. مثل داستان «درسِ ترس» که بخشهایی از آن در شماره چهارم «این شماره با تأخیر» و بخشی از آن هم در شماره بیستوسوم مجله «نوشتا» چاپ شده و به گمانم یکی از بهترین کارهای کاظم رضاست و در همین قصه است که پای قصههای رمزی سهروردی نیز وسط میآید. در «هُما» چنانکه گفته شد راوی دارد کتاب داستان میخواند و در همین حین به داستانی دیگر کشیده میشود و از آن داستانِ دیگر، داستانِ خودش رقم میخورد و همینطور الخ. از کاظم رضا داستانی با عنوان «باغ باقلوا» در شماره هجدهم «نوشتا» چاپ شده که نمونه نوعی سبک اوست. در این داستان، راوی که یارش به سفر رفته میکوشد در غیاب محبوب، خود را با کتابهای کتابخانهاش سرگرم کند. سراغ انواع کتابهای عامهپسند میرود. تندتند میخواند و یکی را رها میکند و میرود سراغ دیگری و داستان، ماراتنی است از کتاب خواندنهای راوی و دست آخر در خواب از باغ باقلوا سردرآوردن. در این قصه، اشتیاق و عطش سیریناپذیر به داستان، یادآور اشتیاق خودِ نویسنده است. نویسندهای که پیش از نوشتن هر داستانِ خود، گویی چنان میل و اشتیاقی به روایت و روایتگری دارد که وقتی این میل میخواهد تحقق پیدا کند، وقتی موضوع میل که خود داستان است دسترسپذیر میشود، این میلِ در دسترس یا مطلوبیت خود را در قبال ابعاد خیالی که نویسنده از آن میل برای خود ساخته، از دست میدهد یا موضوع میل، در آستانه دسترسپذیری، موذیانه، پا پس میکشد. ازهمینروست که کاظم رضا گویی همواره در جُنگ بیپایان قصهها و درعینحال در فاصلهای از قصه ایستاده است.
*درباره جنگ لوح هرچه در این نوشته آمده است برگرفته از اطلاعاتی است که کاظم سادات اشکوری در صفحات ٣۶٢ تا ٣۶۶ کتاب «نگاهی به نشریات گهگاهی (معرفی نشریات منظم غیردولتی ١٣٣٢ تا ١٣۵٧)، نشر تیراژه و علمی، چاپ اول: تابستان ١٣٧۴، بهدست داده است.
شرق