این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیمای زن در اندیشۀ شوپنهاور
عبدالله امینی
آرتور شوپنهاور (Arthur Schopenhauer) (۱۷۸۸–۱۸۶۰ میلادی) مقاله ای تحت عنوان «در باب زنان»٭(On women) نوشته است. این مقاله از جمله مطالب عامه پسند و غیر فلسفی است که او در این مقام، در اوج اندیشه و تفکرش نیست، گرچه چندان متمایز از نظام فکری اش نیست. شوپنهاور در این مقاله زبان به ملامت و بدگویی از زنان میگشاید و در حقیقت عقده های پسِ ذهن ناخودآگاه خویش را نسبت به زنان خالی می کند. به زنان، هم از لحاظ جسمانی و هم از جنبه ی روانی توجه و نقاط ضعف آنان را از دو جنبه ی کمی و کیفی گوشزد کرده است. به زعم او، مردان«جنس اول» و زنان«جنس دوم»اند. آن چه در زیر می آید زبده و خلاصه ی دیدگاه وی درباره ی زنان است. نگارنده در این گفتار قصد تأیید یا رد نظرگاه شوپنهاور را ندارد و داوری این مسئله را به عهده ی خوانندگان می گذارد. هر چند نمی توان این نکته را از نظر دور داشت که آنچه در طول قرن ها در پسِ ضمیر ناخودآگاه مردان درباره ی زنان نهفته بوده است، اینک شوپنهاور با بیانی صریح و بدون پرده عیان می سازد.
مقدمه:
در نگاه نخست شاید عجیب به نظر بیاید که فیلسوفی همچون شوپنهاور به جای حمایت از حقوق زن، زبان به ملامت وی گشوده است؛ زیرا همزمان با نیمه ی دوم زندگی شوپنهاور، فمینیسم (Feminism)؛ -نهضت آزادی زنان و طرفدار حقوق مساوی زن و مرد – کم و بیش هر چند نه به طور موفق، آغاز به کار کرده بود. گرچه دو دهه ی آخر قرن نوزدهم به عنوان یک نهضت توانست منشأ اثر شود و مورد توجه قرار گیرد. احتمالا″مطالبات و خواسته های همین نهضت باعث شد که شوپنهاور درباره ی زنان و حقوق آنان هر چند به نحو منفی سخن بگوید. اما غالب مفسران دو دلیل برای زن ستیز بودن (Misogyny) وی ارائه کرده اند(۵: p; 15). اکثر قریب به اتفاق آنان بر این باورند که بدبینی شوپنهاور نسبت به زنان از یک سو، معلول شخصیت و تجربه ی ناکام وی در زندگی شخصی است؛ زیرا او در زندگی خاطره ی خوشی از روابط خویش با مادرش (یوهانا تروزینر(Johana Trosiener)) نداشت و به اندازه ی کافی «مهر مادری» نچشیده بود. مادرش را دائم از برخی کارهایش برحذر می داشت و او هم از تمسخر پسر ذره ای دریغ نمی ورزید. قطع روابط این دو نهایتا″تا مرگ مادر حدود ۲۴ سال مداوم به طول انجامید. (شوپنهاور همواره مادرش را مقصر اصلی مرگ پدرش می دانست و نیز پس از مرگ پدر معاشرت مادرش را با گوته و متفکران رمانتیست را مذمت می کرد.)
از طرف دیگر، دلیل بدبینی وی به زنان به فلسفه و نظام فلسفی او مربوط می شود؛ زیرا شوپنهاور به لحاظ متافیزیکی-نه در زندگانی عملی-«بدبین» است . نظام وی سرشار از بدبینی نسبت به جهان است و جهانی که ترسیم می کند عالمی پر از رنج و الم و سراسر شر است. و این معلول«اراده یا خواست زندگی»(Will to life) است. به علاوه روابط او با زنان در زندگی اش هم چندان تعریفی نداشت. ناشران غالبا″ مطالب و نوشته هایش را در باب زنان حذف می کردند (۲: ص؛ ۲۶۰).
٭٭٭
با توجه به مطالب فوق انتظار می رود که دیدگاه شوپنهاور درباره زنان به چشم یک فمینیست و مدافع حقوق زن باشد؛ اما دیدگاه او نسبت به زنان سنتی است و مردان را در مرتبه ای والاتر از زنان قرار می دهد. دید سنتی وی به زن اینجا آشکار می شود که می گوید: «زن باید خانه دار و مطیع باشد نه مسرف و متکبر» (۱: ص؛ ۱۷۱). او با لحن بسیار شدید و حتی غیرمتعارف این گون در مورد زنان قضاوت می کند (چیزی که به ندرت از یک متفکر می توان انتظار داشت. شاید اگر شوپنهاور فمینیست های بعدی چون اریگاری، سیمون دوبوار و امثال آن ها را می دید ممکن برخی از مدعیات خود را تعدیل کند!): زنان «…کودک صفت، سبکسر و کوته نظر؛ در یک کلام، در سراسر زندگی، کودکانی بزرگ جثه اند- چیزی میان کودک و انسان بالغ، یعنی بین یک کودک و یک مرد تمام و کمال» (۳: ص؛ ۵۹). به زعم وی، زنان هم به لحاظ جسمانی و هم به لحاظ فعالیت های روانی فاقد توانایی های لازم اند. زنان دینِ زندگی را از طریق درد زایمان و زحمات بچه داری می پردازند. «طبیعت» مردان را گول زده است؛ زیرا زنان را چند روزی به ملاحت و طنازی و چهره ی گلگون می آراید و حربه ها و نیرنگ هایی نیز به آن ها آموخته تا توجه مردان را به خود جلب کنند و زنان را از توجه و محبت خود محروم نکنند؛ غافل از اینکه چهره ی گلگون آنان چند صباحی بیش نیست و تا آخر عمر مردان را اسیر خود خواهند کرد. به رغم بی پرده گویی شوپنهاور، خواننده ی امروزی ممکن است در شرایط کنونی برخی از این مدعیات و داوری های شوپنهاور در باب زنان را به نحو ملموس مشاهده کند!
شوپنهاور زنان را به سرگرمی به برخی امور روزانه و کم ارزش متهم می کند. «تنها مشاغلی که ایشان را به جد مجذوب و سرگرم می سازد، عشق و چشم و هم چشمی است و هر آنچه به البسه و زر و زیور و رقص و امثال آن مربوط باشد» (۳: ص؛ ۶۰). حتی پا را از این فراتر می گذارد و مردان را به لحاظ قوه ی اندیشه و دور اندیشی بالاتر از زنان قرار می دهد؛ زیرا زن تنها اموری که مربوط به زمان حال و اینجا و اکنون و امر بالفعل و جزئی است، درک می کند؛ در حالی که مرد در لحظه ی حال زیست نمی کند؛ بلکه افق دید وی گذشته، حال و آینده را در بر می گیرد. «کوته نظری» و «محدود بودن افق دید» زن به دلیل ضعف قوه ی استدلال اوست. برعکس، مرد دارای «قوه ی تفکر قوی» است و به همین جهت «دور اندیش» است. هر چند تا اینجا شوپنهاور یک دم از نقد و ملامت زنان غفلت نمی ورزد، اما جایی در مقاله اش مشورت با زنان در موقع بروز بحران و مشکل را کاری پسندیده می داند؛ به این سبب که زنان در چنین مواقعی سر یع ترین و کوتاهترین راه به سوی مقصود بر می گزینند و در این امر قضاوت آنان معقول تر و معتدل تر از قضاوت و داوری مردان است. اما باید توجه داشت که این ویژگی مثبت که مختص زنان است، در واقع به زعم شوپنهاور به «کوته نظری» آنان مربوط می شود که فقط زمان حال و نزدیکترین هدف و مقصود را در نظر دارند. در حقیقت او باز به شیوه ی غیر مستقیم نقطه ضعف زنان را گوشزد می کند نه چیزی دیگر.
ضعف قوه ی استدلال در زن سبب می شود که او هیچ درکی از «عدالت» نداشته باشد اما طبیعت این ضعف را برای زن جبران کرده است و آن هنر«فریب و حیله گری»است که ذاتی زنان است و از طریق آن می توانند از خود دفاع کنند. «بنابراین زنی که کاملا″ راستگو باشد و حیله در کار نیاورد احتمالا″ از محالات است.» (همان. ص؛۶۳). آنان علاوه بر نیرنگ و فریب واجد صفات منفی دیگری از جمله نادرستی، بی وفایی، خیانت، نمک نشناسی، نفرت، حسادت و… هستند (۴: ص؛۱۱۸ و ۳: ص؛ ۶۳).
در نظام فلسفی شوپنهاور زن آلت و خادم «نوع» است. به این معنا که طبیعت، زن را در راستای بقای نوع از طریق تولید مثل قرار داده است. از آن جا که زن به عنوان منشأ و آغازگر نوع انسان و نگهدار آن، به عبارت دیگر طالب و خواستار اراده زندگی است نه انکار آن، طبیعی است که نگاه شوپنهاور به وی بدبینانه باشد. اما در زن چه چیزی هست که ذهن مرد را به خود معطوف و مشغول می کند. به باور او در زنان تنها «جاذبه ی جنسی» آن هاست که ذهن مرد را مفتون و فریفته ی« زیبایی ناپایدار» خود می کند. شوپنهاور در عبارتی مشهوری که دست مایه مورخان شده است در باب برجستگی این مسأله در میان زنان می گوید: «آنچه “جنس لطیف” نام داده اند، شانه هایی باریک و میانی پهن و ساقی کوتاه است، و تمامی راز زیبایی او در پس همین جاذبه ی جنسی او پنهان شده است.» (۳: ص؛ ۶۵). ضعف زنان تنها به قوه ی استدلال آنان ختم نمی شود، بلکه ایشان در هنر و موسیقی نیز نسبت به مردان هیچ گونه استعداد حقیقی ندارند؛ شاهد این مدعا این است که حتی باهوش ترین ایشان نتوانسته یک شاهکار هنری خلق کند. آیا این ضعف ناشی از این امر نیست که مردانی امثال شوپنهاور به زنان اجازه ی عرض اندام در عرصه های مختلف از جمله هنر و موسیقی نداده اند؛ زیرا امروزه شاهد هنرنمایی های زنان در عرصه های مختلف هستیم و برخلاف نظر شوپنهاور این هنرنمایی ها و آثار زنان امروزه شاهد این مدعاست.
در غرب زنان را باید در جایگاه واقعی خودشان -همانند شرقیان- نشاند. (اشاره شوپنهاور به شرقیان و رفتار آنان با زن و نادیده گرفتن حقوق زنان در شرق نشان می دهد که در شرق بیش از غرب حقوق و جایگاه آنان نامشخص بوده و هست). زن نه شایسته ی احترام و نه لایق داشتن حقوق مساوی با مرد است؛ زیرا مرد «جنس اول» و زن از «جنس دوم است». قانون تک همسری در اروپا قانونی خلاف طبیعت است و سبب محروم شدن زن از حقوق طبیعی خود می شود. بنابراین قانون چند همسری برای جنس مؤنث مفید است. شوپنهاور لابد دین اسلام را به جهت قبول قانون چند همسری می پسندیده است! وی همچنین در باب نحوه ی ارث بردن زنان سخن رانده است و در این زمینه نیز حق چندانی برای آن ها قائل نیست. به عقیده ی او، زنان تنها برای گذران زندگی حق ارث بردن از شوهر خویش را دارند؛ زیرا این مردانند که پول درمی آورند نه زنان.
شوپنهاور در مقاله ی دیگری تحت عنوان «متافیزیک عشق جنسیت ها»٭٭(The metaphysics of the love the sexes ) که به مسئله ی عشق زن و مرد به هم می پردازد، نگاه وی در این جا به زن و مرد واحد است (این تفاوت به این امر بر می گردد که شوپنهاور در این مقاله درصدد است تا مسئلهی عشق را در نسبت با اصل اساسی نظام فلسفی خویش، «اراده ی کور»، نشان دهد)؛ یعنی هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارند؛ زیرا هر دو اسیر اراده ی زندگیای هستند که در قالب غریزه ی جنسی تجلی و تعین پیدا کرده است. به بیان دیگر، هرچند مرد در انتخاب همسر احساس می کند که آزادانه و بر اساس ذوق و سلیقه ی خویش عمل می کند؛ ولی در حقیقت، گرایش وی به زن زیبا و دارای کمالات عالی نه در جهت خشنودی و سعادت خویش، بلکه برای کمک به نوع و حفظ اصالت هر چه بیشتر آن است. این جا آشکار می شود که رویکرد شوپنهاور به زنان، جنبه ی متافیزیکی و انتزاعی دارد و بدون لحاظ کردن پیوند آن با کل نظام فلسفی وی درک کامل نظر وی در این باره ناممکن است. شاید همین عدم توجه سبب شده است که برخی مفسران و خوانندگان آثار شوپنهاور زبان به ملامت وی گشوده اند. بر همین اساس آن جا که او «بی وفایی زنان» را نابخشودنی تر از «بی وفایی مردان» می داند (۳: ص؛ ۳۲)؛ بدون توجه به حقیقت بنیادین اندیشه ی وی یعنی اراده زندگی، این گفته قابل قبول نخواهد بود.
در این جا نمی خواهیم به ارزیابی و نقد دیدگاه شوپنهاور درباره ی زنان و حقوق آنان بپردازیم؛ زیرا گذر زمان بسیاری از دیدگاه های تنگ نظرانه و اشتباه وی را آشکار و روشن ساخته است. ولی صرف توجه به زنان و مسئله ی حقوق آنها در جامعه نزد شوپنهاور هر چند به نحو سلبی آغاز نهضت فمینیستیی یعنی، مطرح شدن زنان و حقوق آنان را نوید می دهد که در ده های بعد از شوپنهاور به بار نشست و در غرب و به تبع آن در جاهای دیگر هر چند به شیوه ی ضعیف منشأ اثر شد و نگاه به زن و جایگاه او در اجتماع و در نسبت با جایگاه مرد دگرگون گشت.
تامس تافه می گوید:«درباره ی نظرات او[شوپنهاور] درباره ی زنان چیزی نمی توان گفت جز اینکه این نظرات شاید کمی عجیب و غریب باشد.»(۱: ص؛ ۱۸۵). نگاه شوپنهاور به زن در زندگی عملی خود نیز باعث شد که تا پایان عمر مجرد باقی بماند؛ زیرا وی حاضر نبود حقوق خود را نصف و وظایفش را دو برابر کند.
پی نوشت ها و منابع:
٭ دیدگاه های شوپنهاور در باب زنان در مقاله ای تحت همین عنوان در کتاب نه چندان فلسفی او با عنوان «یادداشت ها و حواشی»(Parerga und Paralipomena) آمده است. شوپنهاور این کتاب را اواخر عمر نوشت و مطالب آن بیشتر جنبه ی عمومی و مطابق فهم عامه است که غالب عبارات و جملات آن به سبب نثر درخشان و سلاست و روانی آن ها دستاویز مترجمان و خوانندگان عمومی آثار او شده و به صورت جملات قصار و گزین گویه ها درآمده است. البته آهنگ کلی این اثر از مشی نظام فلسفی وی چندان هم دور نیست.
٭٭ لازم به ذکر است که این مقاله در جلد دوم، شاهکار اصلی شوپنهاور «جهان به عنوان اراده و بازنمود»(The World as Will and Idea) آمده است.
۱- تافه، تامس؛ فلسفه آرتور شوپنهاور؛ ترجمه عبدالعلی دست غیب؛ نشر پرسش،۱۳۷۹.
۲- کاپلستون، فردریک؛ تاریخ فلسفه(از فیشته تا نیچه)؛ ج.۷؛ترجمه داریوش آشوری؛انتشارات علمی و فرهنگی؛ چاپ سوم۱۳۸۲
۳- ولی، یاری؛ جهان و تأملات فیلسوف: گزیده هایی از نوشته های آرتور شوپنهاور؛ نشر مرکز،۱۳۸۶.
۴- همدانی، مشفق؛ افکار شوپنهاور؛ انتشارات؟؛ چاپ دوم،۱۳۲۷.
۵- Chiristopher, Janaway; The Cambridge Companion to Schopenhauer; Cambridge University Press, 1999 .
۶- Schopenhauer, Arthur (1977) The World as Will and Idea,V.1 and 2, Translated by R. B. Haldane and J. Kemp, London, AMS Press, Fourth Edition, V. 2.
نصور