این مقاله را به اشتراک بگذارید
کار و زندگی پیدی جیمز از زبان خودش
ملکه جنایت!
امین فرجپور
پیدی جیمز را ملکه جنایت نامیدهاند؛ نویسندهای که بهعنوان یکی از محبوبترین نویسندگان رمانهای کارآگاهی، برخلاف بیشتر نویسندگان این ژانر، بیرون ازمحدوده خوانندگان و علاقهمندان این ژانر نیز احترام و اعتباری دارد. پیدی جیمز نیز مثل آگاتا کریستی، دیگر بانوی سرشناس جنایی و کارآگاهینویس، انگلیسی است. انگار که خاک انگلیس برای پرورش ملکههای جنایت و تباهی حاصلخیزترین خاک است. جیمز که تقریبا حدود یک قرن پیش به دنیا آمده، بعد از پایان جنگ دوم جهانی بهعنوان یکی از صاحب منصبان پلیس بریتانیا علاقهمند شد از آشناییاش با روند اتفاقات و رخدادهای جنایی و کارآگاهی برای خلق ادبی بهره گیرد و این کار را بالاخره در سال ١٩۶٢ به انجام رسانید؛ زمانی که در ۴٢سالگی با انتشار نخستین رمانش که «صورتش را بپوشان» نام داشت، محبوبیتی کمنظیر به دست آورد. پیدی جیمز بعد از نخستین رمانش نویسندگی را جدیتر دنبال کرد که حاصل این امر ١١ رمان دیگر است که گامبهگام معروفیت، محبوبیت و البته اعتبار او را در دنیای ادبیات بیشتر و بیشتر کردند. او با خلق کارآگاهی به نام آدام دالگلیش- که بعد از شرلوکهلمز و پوارو مشهورترین کارآگاه داستانی در ادبیات انگلیسی زبان به شمار میرود، با رمانهای خون بیگناه، آشیانه بلبل، نخستین گناه، فرزندان بشر، حرفهای نامناسب برای یک زن و… که بیشترشان منبع اقتباس برای آثار تلویزیونی و سینمایی نیز بودهاند، خود را بهعنوان نویسندهای جدی و پرمخاطب در دنیای ادبیات تثبیت کرده است. پیدی جیمز همچنین با فروش بیش از ١۵میلیون نسخه از آثارش در آمریکا شهرت و ثروتی افسانهای از قبل رمانهای جذابش به دست آورده است. پیدی جیمز که به گفته خودش مفتخر به دریافت عنوان بارونس از دست ملکه انگلیس نیز بوده، جوایزی چون خنجر الماس نشان کارتیه، جایزه ادگار آلن پو، خنجر انجمن جنایینویسان و… را در دوران فعالیت ادبیاش به دست آورده است. در گفتوگویی که درنشریه پاریس ریویو چاپ شده، پیدی جیمز درباره کار، زندگی، ادبیات، رمانهای جنایی و… سخن گفته است.
پیش از نویسندهشدن
دانشگاه نویسنده نمیسازد…
گفتهای که همیشه عمرت دلت میخواسته نویسنده شوی؛ اما با این حال نخستین رمانت در ۴٢سالگیتان به چاپ رسیده. چگونه است؟
بعضی چیزها را دقیق نمیشود گفت. این را هم میتوانم درهمین حد بگویم که از بچگی حس میکردم قرار است نویسنده شوم. یادم میآید که همیشه برای خواهر و برادر کوچکم قصه میگفتم؛ قصههایی که خودم ساخته بودم.
فقط همین؟
نه؛ البته همین هم کم نیست. اما یادم میآید همیشه زمانی که کاری انجام میدادم، انگار که کار را کسی دیگر انجام داده باشد، بیرون ماجرا ایستاده و آن کارها را با زبان سوم شخص روایت میکردم: دختر مویش را شانه کرد و صورتش را شست. لباس خوابش را پوشید و… نمیدانم این چیزها آیا ربطی به میل همیشگی من به نویسندگی دارند یا نه؛ اما فرقی هم نمیکند. واقعیت این است که همیشه کتابدوست بودم و عشق نویسندگی داشتم.
بچگیتان چگونه بود؟
سه بچه بودیم و زندگی متوسطی داشتیم. پدرم کارمند بود، یک کارمند تیپیک؛ و البته زندگیشان با مادرم هم زیاد جور نبود. دلیل اختلافاتشان نیز شاید به این بازگردد که خیلی با هم فرق داشتند. پدرم درونگرا و بیاحساس بود و مادرم خونگرم و دمدمیمزاج. هر قدر پدرم باهوش بود، مادرم به همان میزان میتواند کمهوش و معمولی ارزیابی شود.
با چنین پیشزمینهای به نظر میرسد آشنایی با کتاب و نویسندگی را پدرتان رقم زده باشد.
نه اتفاقا. نه پدرم و نه مادرم اهل کتاب و ادبیات و داستان نبودند. باید این را هم بگویم بچه که بودم، از پدرم میترسیدم، اما هرچه گذشت، بیشتر به منش و شجاعت و هوش و طنازیش آشنا و علاقهمند شدم. الان که فکر میکنم هم پدر و هم مادرم را با عشق تمام به خاطر میآورم. آنها اگرچه با هم زیاد جور نبودند، اما بهعنوان پدر و مادر بینظیر بودند. بیشترین خوشحالی پدرم را زمانی میدیدم که در زمینهای موفقیتی به دست میآوردم…
ادبیات را در دانشگاه هم تحصیل کردی؟
نه؛ وقتی ١۶سالم شد، مجبور به ترکتحصیل شدم. حقیقتش خانوادهام قادر نبودند از پس مخارج تحصیل من برآیند. الان هم البته کمبودی از این جریان حس نمیکنم. نمیتوانم بگویم اگر دانشگاه میرفتم، الزاما نویسنده بهتری میشدم. حتی شاید هم برعکس میشد، اما دراین حد باید از خوششانسی خودم بگویم که در دبیرستان چنان معلمان علاقهمند و دلسوزی داشتیم که وقتی داشتم مدرسه را ترک میکردم، بیشتر از فارغالتحصیلان دانشگاهی امروز آثار کلاسیک و نمایشنامههای شکسپیر و اشعار شاعران بزرگ را خوانده بودم.
اهل رمان هم بودی؟
زیاد. خیلیزیاد میخواندم. هم داستانهای پرماجرا میخواندم و هم آثاری مثل جینآستن و… ما درخانه کتاب زیاد نداشتیم و بیشتر از کتابخانهها امانت میگرفتم. یک نکته جالبی را نیز باید بگویم. من آن زمانها از کتاب دعا نیز خوشم میآمد. زبان زیبا و بیزمانی و قدیمیبودنش مرا خیلی جذب میکرد.
راستی؛ از کجا دانستی که در زمینه جنایینویسی استعداد بیشتری در قیاس با رمانهای ادبی داری؟
من هیچوقت بین رمانهای جنایی و رمانهای جدی یا ادبی تمایزی ندیدهام. شاید بشود به یکی رمان جریان اصلی گفت و به دیگری رمان دارای مخاطب محدودتر؛ اما نه آنگونه که شما عنوان کردید، اما درپاسخ سوال شما؛ من در نوشتن نخستین رمان کارآگاهیم کمترین تردیدی نداشتم، چراکه قبل از نوشتن عمری از خواندن اینگونه رمانها لذت برده بودم و بنابراین فکر کردم شاید بتوانم دراین زمینه موفق باشم. دلیل دیگر هم این بود که رمان جنایی و کارآگاهی بهعنوان ژانرهایی محبوب امکان چاپشدن کتابم را بیشتر میکردند.
درباره رمان کارآگاهی و جنایی
منتظر فرشته الهام میمانم…
آلن روب گریه به نقل از بورخس نقل کرده که تمام رمانهای بزرگ دنیا داستانهای کارآگاهی هستند؛ از جنایت و مکافات بگیرید تا حتی آثار خود روب گریه… موافقی با این نقل قول؟
بهش اینجوری نگاه نکردهام؛ اما فکر کنم نگاه درستی باشد. از آنجا که رمان یک فرم شکل یافته و به عبارتی ساختگی است و نویسنده رمان کارآگاهی نیز این رویکرد را به منتها درجه ممکن به نمایش میگذارد، فکر میکنم این گفته درست باشد. نویسنده رمان کارآگاهی باید از بین ماجراها و آدمها دست به گزینش بزند، آنها را درنظمی نو ارایه دهد و درعین حال، براساس تجارب خودش از واقعیت پردهبرداری کند، همان کاری را میکند که دیگر رماننویسان نیز آن را به انجام میرسانند. گرهگشایی نیز وجه مشترک دیگری است.
در زمان ساخت یک داستان چه میکنی؟ دربارهات این شوخی نقل میشود که همیشه اول یک جسد پیدا میکنی و بعد یک داستان درباره آن میسازی.
نه؛ این شاید فقطوفقط یکی از راههایی باشد که گاه به کار میگیرم. بهتر است برای روشنشدن مطلب این را بگویم که حداقل برای من صحنه وقوع رخدادها بیشتر از خود جسد یا هرچیز دیگری اهمیت دارد…
صحنهها را چگونه انتخاب میکنی؟ شانسی؟ یا با تخیلکردن؟ آیا مثل کارگردانان سینما دنبال لوکیشنهای مناسب برای داستان هم میگردی؟
هیچوقت آگاهانه دنبال لوکیشن نبودهام. چون هیچوقت برای من اینگونه نبوده است. حالا که این داستان را تمام کردم، پس حتما باید داستانی دیگر شروع کنم. من منتظر الهام میمانم؛ هرقدر بخواهد طول بکشد. البته بدیهی است که ذهن و تخیلم را برای آمدن الهام آماده نگه میدارم، اما عجله هیچگاه در کار من نبوده است.
شماری از نویسندگان و نمایشنامهنویسان مدرن از اینکه در پیریزی طرح نهاییشان مشکل دارند، بارها و بارها سخن گفتهاند. شما چه؟ خصوصا که در رمان کارآگاهی آن طرح نهایی و به اصطلاح پلات کار همه چیز است.
نه؛ شاید فقط آنهایی از این قضیه شکایت دارند که راهش را نمیدانند و شاید هم داستانگفتن را بلد نیستند. البته برخی از نویسندگان عامدانه از این قضیه دوری میکنند و میخواهند آثاری متفاوت خلق کنند. من اما برایم طرحریزی پلات یک ضرورت است؛ با اینکه شاید هم بدون آن نوشتن کتاب سادهتر باشد. شاید شنیده باشید که در دهه٣٠ که از آن به دوران طلایی داستانهای کارآگاهی یاد میشود، پلات داستان در واقع همه چیز بود. در آن روزها پیداشدن یک جسد به تنهایی در آثار داستانی ممکن نبود. بیشتر جسدها در اتاقهای قفلشده، با پنجرههای بسته و درحالی که آثار وحشت برچهره اجساد نقش بسته بود، پیدا میشدند و نویسنده باید گامبهگام راز آن اجساد را برملا میکرد. آگاتا کریستی دراین زمینه استاد بود.
بعضی از نویسندگان درباره پایان رمانشان میگویند که نمیدانند پایان کار چه خواهد شد، اما در ژانر کارآگاهی و جنایی نویسنده باید بداند و دقیق هم بداند.
دقیقا. البته تفاوت وجود دارد میان رمان کارآگاهی و رمان جنایی. رمان کارآگاهی ساختاریتر است. همه چیز درآن قواعدی دارد و باید براساس سرنخهای منطقی به گرهگشایی یک راز ختم شود. در واقع یکجور میشود بهش گفت، ادبیات منطقی. درپاسخ شما هم باید بگویم؛ چون در این ژانر گرهگشایی براساس منطق باید صورت بگیرد، بنابراین نویسنده باید پایان را ازهمان آغاز راه بداند.
درباره دیگر تفاوتهای رمان کارآگاهی و جنایی میتوانی بگویی؟
رمان جنایی طیف وسیعی از رمانها را از آثار آگاتا کریستی تا ویلکی کالینز، دیکنز (راز ادوین درود)، گراهام گرین، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف داستایوفسکی و… را شامل میشود. من رمان کارآگاهی را زیرژانر رمان جنایی میدانم و خیلی محدودتر است.
وقتی داستانی را آغاز میکنی، از اول تا آخرش را به ردیف مینویسی یا اینکه ابتدا صحنههای خاصی مثلا جنایت را مینویسی؟
بستگی دارد. گاهی ابتدا از صحنههای مهم و بزرگ داستان آغاز میکنم و گاهی نیز به ردیف مینویسم.
کاراکتر کارآگاه آدام دالگلیش از کجا در رمانهای شما سروکلهاش پیدا شده؟
معلم انگلیسی من یک بانوی اسکاتلندی بود به نام میزی دالگلیش. وقتی برای کارآگاه کتابم دنبال نامی بودم که نه خیلی خاص و ویژه و نه خیلی عوامانه باشد، این نام را رویش گذاشتم. جالب اینکه سالها بعد آن معلم به من گفت که نام پدرش آدام بوده که من روی کاراکتر گذاشته بودم.
آیا این شخصیت ورژن مردانه خودتان است؟
فکر نمیکنم. البته در شخصیتش ویژگیهایی دارد که من در هر انسانی میپسندم؛ اما اینکه ورژن مردانه من باشد، نه. من او را دوست دارم، چون اگر قرار باشد قهرمانی درچند کتاب حضور داشته باشد، نویسنده باید او را دوست داشته باشد.
علایق و سلایق ادبی پیدی جیمز
انتقام از مردان؟ احمقانه است!
گفتی نویسنده مورد علاقهات جین آستن بود. او چه داشت که بهش علاقهمند شدی؟
نوعی قدرت خاص که در کنترل ساختار کارش دارد. تعهدش به ادبیات مثل تعهدش به انسان؛ جرأت و شجاعتش؛ هوشمندی و طنز هوشمندانهاش؛ جهان ملموس و باورپذیری که خلق میکند و… همهوهمه چنان مرا به او علاقهمند کردند که حتی اسم دخترم را نیز جین گذاشتم. روزی که او به دنیا آمد، لندن یکی از بدترین بمبارانها را داشت تجربه میکرد. من او را از بیمارستان مستقیم به زیرزمینی در یکی از محلههای خلوتتر بردم و در حالی که داشتیم صدای بمبها را میشنیدیم، نشستم و برای صدمینبار جین آستن را خواندم.
به جورج الیوت نیز چنین علاقهای داشتی؟
او را بعدتر شناختم. من هم مثل بیشتر انگلیسیها فکر میکنم میدل مارچ یکی از بزرگترین رمانهای انگلیسی است؛ اما آن جذابیتی را که در جین آستن دیدهام، هیچگاه در الیوت نیافتهام. من مثلا میدانم دیکنز یک نابغه بوده، اما این را هم میدانم که نمیتوانم او را بهعنوان نویسنده محبوبم انتخاب کنم. شخصیتهای زن آثار دیکنز ناموفق، کاریکاتوری، عجیب، با مایههای گروتسکی و شیطانی هستند؛ اما در عین حال واقعی نیستند؛ اما آستن همهچیزش واقعی است. او هیچ وقت دو مرد را در حال مکالمه تصویر نمیکند، مگر اینکه زنی در این میان حاضر باشد؛ به این دلیل که شاید تجربه آن را و شناخت لازم را از مردان ندارد.
درباره نویسندگان خارجی، مثلا بزرگان ادبیات روس یا نویسندگان فرانسوی چه؟ از اینها هم چیزی میخواندی؟
چندتایی خوانده بودم. جنگ و صلح، آناکارنینا. راستش از آنجا که بعد از مدرسه باید سر کار میرفتم، وقت نمیکردم نویسندگان انگلیسی را بخوانم، چه رسد به روسها و فرانسویها. آثار چند نویسنده آمریکایی را نیز خواندهام: همینگوی، فیتزجرالد، جان اوهارا و البته جنایینویسهایی چون دشیل همت و راس مک دونالد.
میتوانی بگویی کار کدام نویسنده رمانهای کارآگاهی را دوست داری؟
من کار بیشتر نویسندگان زن را میخوانم. دوروتی السایرز، انگایو مارش، جوزفین تی….
نظرت درباره جدیدترها مثل روث رندل چیست؟ حتی جوانترها….
دوستشان دارم. روث رندل داستانهای کارآگاهی را بهنام خودش و رمانهای جناییش را به نام مستعار مینویسد؛ اما من فکر میکنم او در رمان جنایی موفقتر است و باید نام اصلیش را روی اینها بگذارد.
میتوانی نظرت را درباره سر آرتور کونان دویل، خالق شرلوک هلمز بگویی؟
هر نویسنده جنایی قطعا خودآگاه یا ناخودآگاه تحتتأثیر سر آرتور کونان دویل بوده؛ حتی اگر انکار کند و حتی اگر خودش نداند. او میراثی عظیم برای هر نویسنده جنایی به جا گذاشته؛ که روشنفکری ملموس، توانایی در آفرینش دنیایی خاص، منطق در روایت و توانایی قصهگویی مهمترین جنبههای آن هستند. همچنین بهعنوان خالق یکی از نخستین و مشهورترین کارآگاهان دنیا، شرلوک هلمز، حق زیادی به گردن این ژانر دارد.
ژرژ سیمنون چه؟
کارش را تحسین میکنم. او در هر حیطهای که پا گذاشته رماننویس خیلی خوبی قلمداد شده است. درک و نگرش روانشناسانه او به اذهان جنایتکار محشر است. ژرژ سیمنون به ما نشان داده که بدون داشتن یک طرح روشن هم میشود رمان جنایی خوب نوشت. او تنها کاری که میکرد انتخاب اسامی از دفتر تلفن و گذاشتن آنها در موقعیتهای ویژه بود و اجازه دادن به آنها که خود حرکت کنند. او البته به این سبک نمیتوانست داستانهای دقیق و منطقی کارآگاهی بنویسد که اشکالی هم ندارد. سیمنون یک جنایینویس خوب و درجه یک بوده و خواهد بود.
گفته میشود که زنان در نوشتن داستانهای کارآگاهی استعداد دارند. به نظرت چرا؟
این کاملا درست است. زنان در طرحریزی داستانهای پر گره کارآگاهی که به نوعی میشود از آن به داستان کارآگاهی سنتی تعبیر کرد در قیاس با داستانهای پرتحرک و خشن جنایی که همچنان حیطهای مردانه بهشمار میآید، تبحر بیشتری نشان داده و موفقتر هستند. شاید یکی از دلایل چنین موفقیتی چشم ریزبینتر زنان باشد؛ چرا که طراحی گره و سپس گرهگشایی نیاز به توجه به جزییات زندگی روزمره دارد.
به عنوان یک نویسنده آیا خودت را فمینیست میدانی؟
این فقط یک انگ است. شاید از این نظر که فرصتهای برابر، دستمزدهای برابر و به طور کلی زندگی منصفانهتری برای زنان میخواهم فمینیست قلمداد شوم؛ اما اگر منظورتان آن فمینیستهای دوآتشهای باشد که همهچیز را در تقابل با مردان میبینند، نه. اینجور زنان شاید از اینرو که از زن بودن خودشان راضی نیستند، در پی انتقامگرفتن از مردان هستند.
نویسندگی پیدی جیمز
همیشه پشت پوست اسکلت است
وقتی نخستین رمانت منتشر شد، مثل خیلی از نویسندگان، از اینکه برای چاپ مورد قبول قرار گرفته شگفتزده نشدی؟
نه؛ اما خوشحال شدم. همیشه فکر میکردم اگر کتابی بنویسم، قطعا چاپ خواهد شد. این اتفاق هم افتاد و نخستین ناشری که کتاب را خواند، آن را برای چاپ پذیرفت. شاید بشود ماجرا را اینجور هم دید که من آدم خوششانسی بودم. نویسندگان بسیار خوبی را میشناسم که کشوهای میز کارشان پر از نامههای عودت کار است.
بعد از موفقیت نخستین کتاب یازده رمان کارآگاهی نوشتی؛ تا اینکه ناگهان با فرزندان بشر که یک رمان اخلاقی آیندهنگرانه بود، کار در حیطهای دیگر را آغاز کردی…
توصیف خوبی کردید چون من به هیچوجه این رمان را علمی-تخیلی نمیدانم. قبل از اتمام این رمان اصلا برنامهای برای اینکه داستانی اخلاقی بنویسم، نداشتم.
منبع الهامتان چه بود؟
اینبار قطعا لوکیشن نبود. درواقع خبری که درباره کمشدن ۵٠درصدی اسپرم مردان غربی منتشر شده بود، نوشتن این کتاب را کلید زد. وقتی دلیلش را از چند دانشمند پرسیدم، بیشترشان آلودگیها را عمده دلیل این اتفاق ذکر کردند. این همه مرا به سمتی برد که فرزندان بشر را درباره روزهایی که زندگی بشر طبیعی به پایان رسیده، اما نسلی جدید از انسانها در پی ادامه حیات هستند، بنویسم.
جایی گفتهای که عناوین کتابهایت بیشترین اهمیت را برایت دارند. درست است؟
نه تنها مهم هستند، بلکه یافتن نام مناسب برای یک کتاب سختترین کار ممکن نیز است. برای من البته عناوین کتابها اغلب در مراحل اول کار به ذهنم میآیند؛ اما در مواردی که این اتفاق رخ ندهد، میدانم درگیر دشوارترین دشواریها خواهم شد.
آیا شده که در یافتن نام مناسب دچار مشکل شده باشی و کس دیگری مثلا ویراستار کمکت کرده باشد؟
فقط یکبار. در رمان خون بیگناه که در ضمن نخستین کتاب پرفروشم در آمریکا بود؛ اسم اول کتاب ارتباط خونی بود. وقتی فهمیدیم کتاب دیگری به این نام در آمریکا منتشر شده، تصمیم به تغییرش گرفتیم. مشکل بزرگ اما جایی بروز کرد که اسم مناسبی به ذهنم نمیرسید. تا اینکه یکی از دوستانم گفت طبق یک خرافه کاتولیکی اگر برای سنت آنتونی دعا کنی او کمک میکند گمشدهات را پیدا کنی. وقتی این کار را کردم نخستین چیزی که فردای آن روز به ذهنم رسید عنوان خون بیگناه بود.
می توانی بگویی بهعنوان نویسندهای که ابزار اصلیش مرگ است، درباره مرگ چه فکری میکنی؟
همیشه پسوپشت پوست، اسکلت میبینم؛ همیشه. همواره مرگ یک مسأله مهم ذهنی برای من بوده و البته هر چه سنم بالاتر رفته مرگ خودم مسأله مهمتری شده است. به قول شکسپیر: آمادگی همهچیز است! من از مرگ نمیترسم، بلکه هراسم از مرگی طولانی و دردناک است. از نظر عمر طولانی همیشه خودم را آدم خوشبخت و خوششانسی حس کردهام، چرا که دوستان پرشماری را دیدهام که در جنگ یا در خانه از بیماری سرطان و… مردهاند. پدرم همیشه میگفت الان در وقت اضافه هستم و من نیز همین حس را مدتهاست که دارم. با این حال عاشق زندگی نیز هستم.
شما آدم مذهبی هستید؟
قطعا به خدا اعتقاد دارم. به زندگی ابدی روح نیز اعتقاد دارم؛ حداقل اینکه امیدوارم اینجور باشد.
درباره نوع کارکردن
بهشتی به نام آشپزخانه!
درباره نوع کارکردنت میگویی؟ مثلا چه زمانهایی مینویسی؟
زمانی که تازه نویسندگی را شروع کرده بودم، زود از خواب بیدار میشدم و از ساعت۶ تا ٨ صبح مینوشتم. این عادت با من مانده و هنوز هم زود بیدار میشوم و صبحها مینویسم. وقتی دارم کتابی مینویسم قبل از ساعت هفت بیدار شده به آشپزخانه رفته و چای درست میکنم، اخبار را گوش کرده، دوش گرفته و سپس کار را آغاز میکنم. بعد از چند ساعت هم وقتی خسته شده و ادامه کار را غیرممکن میبینم، کار را متوقف کرده و دیگر در طول روز سراغ نوشتن نمیروم.
جای مشخصی برای نوشتن داری؟
اینگونه نیست که فقط در یک جای خاص بتوانم بنویسم و در حقیقت هر جایی که خلوت و آرامش داشته باشد، میتوانم به نوشتن بپردازم. البته در آشپزخانهام در لندن راحتتر هستم؛ چون وقتی خسته شدم، میتوانم در را باز کرده و در باغچه خانهام هوایی بخورم. مزیت دیگر آشپزخانه این است که میزش بزرگتر است و جای کافی برای ریختوپاش یادداشتها و… دارد.
با دست مینویسی یا ماشین تحریر؟
نوشتن با دست را ترجیح میدهم، اما دستخطم خیلی بد است و زمانی که بهخصوص با عجله نوشته باشم، خواندنش برای خودم نیز دشوار است. در مواجهه با این مشکل تنها راه علاجم منتقلکردن دستنوشتههایم به دستگاه تایپ در کمترین زمان ممکن است که این کار را منشی انجام میدهد.