این مقاله را به اشتراک بگذارید
لذت کتابخوانی
چرا باید کتاب جدید بخوانیم؟
تیم پارکس
ترجمۀ: محمود بدرلو
چرا باید بهسراغ نوشتهها و نویسندگان معاصر رفت؟ ویرجینیا وولف که در مقام منتقد، بیشترِ کتابها را به باد انتقاد سخت خود میگرفت، معتقد است یکی از لذتهای خواندنِ داستانهای تازه این است که شما را مجبور میکند «قضاوت» خود را محک بزنید. خوبیِ اینچنین نوشتههایی این است که کسی دربارۀ آنها نظری نداده است. این شمایید که تشخیص میدهید این کتاب خوب است یا نه. درحقیقت بازتاب اولیۀ کتاب برای شما، یک جور معمای معناشناسانه و جذاب است. اگر کتاب را تا یک جاهایی خواندید و از آن لذت بردید، پس احتمالاً کتاب، کتاب خوبی است؛ لااقل تا آنجا که مشغولتان میکند، خوب است.
آیا پیشتر چنین اثری خلق نشده است؟ آثاری که حتی شاید از نمونههای امروزی نیز بهتر باشند؟ اگر پاسخ مثبت است، پس چرا بهدنبال رمانها و کتابهای معاصر هستیم و آنها را میخوانیم؛ درصورتیکه بسیاری از نوشتههای کلاسیک با قیمتهای بسیار اندک در دسترسمان هستند و حتی بهصورت کتابهای الکترونیکِ رایگان هم درآمدهاند. همین اواخر، کتاب اعترافات یک ایتالیایی۱ اثر ایپولیتو نییِوو۲ را بهصورت رایگان دانلود کردم. نوشتۀ بسیار زیبایی است. شخصاً دربارۀ ایتالیای قرون هجده و نوزده از این کتاب خیلی آموختم. این کتاب ۸۶۰ صفحه دارد. اگر چند تا کتاب دیگر مثل این پیدا کنم، همۀ زمان مطالعهام پر خواهد شد. خب حالا سؤال این است که با وجود چنین کتابهایی، چرا باید بهسراغ نوشتهها و نویسندگان معاصر رفت؟
ویرجینیا وولف که در مقام منتقد، بیشترِ کتابها را به باد انتقاد سخت خود میگرفت، معتقد است یکی از لذتهای خواندنِ داستانهای تازه این است که شما را مجبور میکند «قضاوت» خود را محک بزنید. خوبیِ اینچنین نوشتههایی این است که کسی دربارۀ آنها نظری نداده است. این شمایید که تشخیص میدهید این کتاب خوب است یا نه. درحقیقت بازتاب اولیۀ کتاب برای شما، یک جور معمای معناشناسانه و جذاب است. اگر کتاب را تا یک جاهایی خواندید و از آن لذت بردید، پس احتمالاً کتاب، کتاب خوبی است؛ لااقل تا آنجا که مشغولتان میکند، خوب است. البته اینطور هم نیست که یکباره تصمیم بگیرید که یک کتاب خوب است یا مثلاً جذاب است. اگر اینطور باشد و این شما باشید که در لحظه تصمیم میگیرید یک کتاب را خوب بدانید، معنیاش این میشود که خودتان هم نفهمیدهاید از آن کتاب لذت بردهاید یا نه. از همه بدتر هم اینکه اصلاً نمیدانید معنی کتابِ خوب چیست و لذتبردن از آن چه مفهومی دارد.
البته هرچقدر هم که با نوع گفتار و ادبیات وولف آشنایی داشته باشید، این موضوع کمی پیچیده است. یک کتاب خوب ممکن است حس لذتی به ما ببخشد که تابهحال آن را تجربه نکرده باشیم یا حتی حسی را که انتظارش را داریم، به ما منتقل نکند. کتابی ممکن است دقیقاً با خصوصیات یا رفتارمان منطبق باشد؛ اما کتاب دیگری، آنچنان با افکار ما در تضاد باشد که با خواندن آن احساس کنیم باید در خود تغییراتی ایجاد کنیم. در این صورت چند نفر از مخاطبانِ چنین کتابی حاضرند ذائقۀ خود را عوض کنند؟ یکی از جذابیتهای کتاب یولیسیز۳ اثر جیمز جویس این است که در ده سالِ پس از انتشارش، نظر بسیاری از خوانندگان و فرهیختگان را دربارۀ خود تغییر داد.
بسیاری افراد، تنفر از این کتاب را کنار گذاشته و به تحسینِ آن روی آوردند. یکی از آنان، منتقد مشهور پاریسی، لوئیز ژیله بود. ژیله در ابتدا از کتاب جویس با عناوینی چون «هضمنشدنی» و «بیمعنی» یاد کرد؛ درحالیکه بعدها برای خلق این اثر، به نویسندهاش تبریک گفت و آن را شاهکار خواند. اما بودند کسانی که از تحسینهای فراوان و تعریفهای تملقآمیز به رویکردی محتاطانه و تردیدآمیز رسیدند. ساموئل بکت در ابتدا اعتقاد داشت جویس زبان انگلیسی را حیات دوباره بخشیده است؛ اما بعدها به تردید افتاد که آیا جویس هم ادامهدهندۀ این خطای قدیمی است که زبان میتواند تجسم تجربههای زیسته باشد. بههرحال در مواجهه با تجربیات تازه، شاید مدتی برای تصمیمگیری لازم باشد.
همین نبود اطمینان، دقیقاً قسمتی از لذتبردن از آن کتاب است. این همان حظی است که از خواندن کتابهای اِگِرز۴، پاموک۵، جِلینک۶ یا فرانته۷ برای اولین بار میبریم یا حتی لذتی که در سیر خواندن آثار متقدم روت۸ به آثار متأخر او به ما دست میدهد. البته این علاقهمندی به کتابهای جدید و منطبقکردن خود با آنها گاهی باعث نوعی اعتیاد هم میشود یا سادهتر، باعث میشود ما همواره بهدنبال نوشتههایی بگردیم که آن حسِ خوشایند پیشین را برای ما تداعی کنند. منظور از منطبقکردن خود با آنها این است که آیا ما را به ادامۀ خواندنش وسوسه میکند، خستهمان میکند یا با انتظارات ما تطبیق دارد یا آنها را به چالش میکشد. صرفنظر از اینکه بهاتمامرساندن کتابی جدید به ما حس لذت ببخشد یا خیر، ما احتمالاً از فکرکردن دربارۀ پرسشهایی که در اینگونه کتابها از ما پرسیده میشود یا احساساتی که آنها برای ما خلق میکنند هم لذت خواهیم برد. این دقیقاً همان تجربهای است که من در خواندن آثاری از موراکامی، جلینک و ساراماگو۹ داشتهام. من از خواندن کتابهای این سه نویسنده چندان لذت نمیبرم؛ اما چیزی که باعث خوشنودیام شده است، دستوپنجه نرمکردن با این نویسندهها است. بنابراین همانگونه که وولف میگوید، «این موضوع که ما میتوانیم از اثری زنده و تازه، بهنسبت آثار گذشته، مطالب بهتری دریافت کنیم، جای بحث دارد و میتوان روی آن فکر کرد. حتی بااینکه شاید آثار تازه کممایهتر و دونپایهتر هم باشند».
اعتراض: آیا رمانی قدیمی یا خارجی که در سنتی ناآشنا و دور نوشته شده است، برای ما نوعی تازگی یا دستکم شگفتی نخواهد داشت؟ مثلاً داستان گِنجی۱۰، رنجهای ورتر جوان۱۱ یا حتی همان اعترافات یک ایتالیایی اثر نییِوو، نمیتوانند اینگونه باشند؟ چرا، میتوانند؛ اما با دو تغییر مهم. اثری مانند داستان گِنجی در طول قرون گذشته میلیونها نفر را به خود جذب و آنها را به محکمیِ خود متقاعد کرده است. حالا میتوانم سری را که درد نمیکند، دستمال ببندم و خلاف نظر این میلیونها نفر حرف بزنم؛ اما ابتدا باید از خودم بپرسم چرا این کتاب در طی سالها اینهمه آدم را از نسلهای مختلف به خود جذب کرده است؟ همین جا بهتر است بگویم که هیچ چیز دربارۀ ژاپنِ قرن نوزدهم نمیدانم؛ پس طبیعتاً نمیتوانم قضاوت کنم که این رمان به «جهانی» که نویسندهاش در آن زندگی میکرده، واکنش مناسبی نشان داده است یا خیر. اینکه داستان گِنجی برای من اینقدر عجیب مینماید، بهخاطر شگفتانگیزبودن جهان این داستان است. البته این موضوع برای من فوریت چندانی ندارد؛ چون بههرحال من اجباری برای زندگی در جوّ رمان داستان گِنجی ندارم.
من نزدیک به سی سال در ایتالیا زندگی کردهام و حتی چندین کتاب از نویسندگان ایتالیایی قرن نوزدهم خواندهام که البته برخی از آنها بهصورت چاپی هم نبودهاند. بااینوجود، وقتی رمان نییِوو را میخوانم، نمیتوانم فضای ذهنی نویسنده را از ونیز، بولونیا یا میلانِ اوایل قرن نوزدهم درک کنم. من با روایت نییِوو از انقلاب ۱۸۴۸ به اندازۀ روایت مارتین اِمیس از زندگی در لندن دهۀ هشتاد در کتاب مراتع لندن۱۲ درگیر نمیشوم. من قادرم ایرادهای مختلفی ازکتاب امیس بگیرم؛ چرا؟ به یک دلیل بسیار ساده، چون خودم در آن سالها در «لندن» زندگی کردم. البته میتوانم جاهایی هیجانزده هم بشوم چون او در بعضی قسمتهای کتاب درست به هدف زده است؛ اما این حس در خواندن کتاب تام جونز۱۳ اثر هنری فیلدینگ۱۴ شاید به این صورت جلوهگر شود: با خواندن کتاب، از اینکه دنیای نویسنده چقدر با دنیای شما متفاوت است، تعجب میکنید.
هیجانِ خواندن کتاب یا رمان جدیدی که جرئت کرده و صحنه یا اتفاقی معاصر یا نزدیک را شرح داده است، معمولاً بهدلیلِ یافتن پاسخِ این پرسشها ایجاد میشود: این چطور دنیایی است که من هم در آن زندگی میکنم؛ اما در کتاب این نویسنده، این همه عجیبوغریب به تصویر کشیده شده است؟ حالا این نویسنده با این همه چیزهای عجیب، چه چیزی میخواهد به من بگوید یا چطور میخواهد راهی را نشانِ من بدهد که ماجراهای کتابش را بفهمم؟ آیا این سختی ارزشش را دارد؟ آیا من هم میتوانم با این روش به زمانۀ خود پاسخ دهم و آیا این روش برای من نیز کارساز خواهد بود؟ اینها همۀ پرسشهایی است که خوانندگان در هنگام خواندن کتاب یولیسیز با آن مواجه میشوند. همینطور کتاب خانم دالووی۱۵ یا رنگینکمان جاذبه۱۶، یا تریلوژیِ۱۷ ساموئل بکت یا آخرین افتخار کاترینا بلوم۱۸ یا زیرِجهان۱۹ اثر دان دِلیلو۲۰ یا کتاب وداع با اسلحه۲۱ اینها همه کتابهایی هستند که با راضیکردن تعداد زیادی از خوانندگان، سرانجام جایی برای خود در ذهن عمومی جامعه مییابند. اما بسیاری دیگر از آثار که در زمانۀ خودشان همینقدر جذاب بودند، از یادها رفتهاند. یکی از آنها آثار نویسندۀ فقید انگلیسی برایان استنلی جانسن است. در آن زمان لذت تفکر دربارۀ نسبت کارهای او با دنیای همعصرش، همچون کارهای بکت در زمانۀ کنونی است.
روبرتو کالاسو در کتاب ازدواج کادموس و هارمونی۲۲ مدعی است خواندن ایلیادِ هومر، اذعان به این است که در هنر، پیشرفتی نیست که بیشتر از چیزی باشد که تاکنون به دست آمده است. البته این حرف چندان بیراه نیست؛ اما به این معنی هم نیست که همه چیز در هنر به سرانجام رسیده است. جهان تغییر میکند و مردمِ آن نیز. در رمان معاصر، شیوۀ توجه نویسندگان به چیزها به شکل فعلیشان ما را شگفتزده میکند.
وقتی من رمان ساطور۲۳ را در سال ۲۰۰۵ مینوشتم، یکی از ویراستاران اروپاییام از من شاکی بود؛ چراکه در برخی قسمتهای داستانم برای نمایش ردوبدلکردن پیامک توسط شخصیتها، متن پیامکها را آورده بودم. او که تفکری قدیمی و بیگانه با فناوریهای نوین داشت، این حرکتِ من را نوعی ادا تصور میکرد. اما اکنون هشت سال پس از آنروز تصور وجود چنین چیزهایی در یک نوشته اصلاً هم عجیب و غیرعادی به نظر نمیرسد. کسی که میخواهد زندگی مدرن امروز را شرح دهد، باید شخصیتهایی داشته باشد که آیپد و گوشیهای هوشمند دارند و از قطار و هواپیما استفاده میکنند. باید بداند که این ابزار چگونه هویت، خودآگاهی و کیفیت تجربیات مردمان زمانهاش را تغییر داده است. آنها دائماً در معرض ارتباط با آشنایان و بسیاری ناآشنایان هستند.
درحقیقت آنچه باعث تردید دربارۀ کتابهای جدید میشود، اقتباس صِرف آنها از آثار گذشتهاند. این کتابهای جدید، ما را به گذشته میبرند تا لذت کتابهای آن دوره را برایمان تکرار کنند؛ گذشتهای که خودِ نویسندگانش نیز فقط از طریق کتاب با آنها ارتباط پیدا کردهاند. قدرت کتاب نییوو در این است که او خود در متن خیزش ریزورجیمنتو۲۴ قرار داشته و در جستوجوی ساختن موقعیتی معنادار در جهان دگرگونشدهای بود که در آن میزیست. همین موضوع کتاب را بیواسطه میسازد. وقتی لئوپاردِ۲۵ توماس دی لامپدوزا۲۶، نوشتۀ دهۀ پنجاه میلادی را میخوانید، با یک «اقتباس۲۷» دلربا و تأثیرگذار روبهرو میشوید. کاملاً مشخص است که لئوپارد از تصمیم نویسنده برای آفرینش داستانی شیک (سبکمند) و ظریف نشأت گرفته است. تصور خیزش ریزورجیمنتو، تصوراتی که در پناه گذشتهنگاری و دانشی که رمانهای سنتی بر مبنای آن نوشته شدهاند، امن و بیخطر هستند.
دربارۀ واقعیتگریزی در روایت و داستان بسیار گفتهاند؛ اما شاید بزرگترین واقعیتگریزی، پناهبردن به خانۀ گذشته است؛ خانهای که در آن ادبیات و تاریخ دربارۀ لحظهای که ما در آن نبودیم، سکوت میکنند. اما همچنان باید زندگی کرد، باید در حال زندگی کرد.
پینوشتها:
[۱] Confessions of an Italia
[۲] Ippolito Nievo
[۳] Ulysses
[۴] Dave Eggers
[۵] Ferit Orhan Pamuk
[۶] Elfriede Jelinek
[۷] Elena Ferrante
[۸] Roth
[۹] José de Sousa Saramago
[۱۰] The Tale of Genji
[۱۱] The Sorrows of Young Werther
[۱۲] London Fields
[۱۳] Tom Jones
[۱۴] Hennery Fielding
[۱۵] Mrs. Dalloway
[۱۶] Gravity's Rainbow
[۱۷] Trilogy
[۱۸] The Lost Honour of Katharina Blum
[۱۹] Underworld
[۲۰] DeLillo
[۲۱] Farewell to Arms
[۲۲] The Marriage of Cadmus and Harmony
[۲۳] Cleaver
[۲۴] بهمعنی رستاخیز (به ایتالیایی:Risorgimento) نمایندۀ دورهای از تاریخ ایتالیا بین ۱۸۱۵ و ۱۸۷۰ است. این دوره سرشار از تلاش مبارزاتیِ مردم برای وحدت و بازیابی فرهنگ ایتالیا بود. این اسم از نشریهای به همین نام گرفته شدهاست که کاوور در تأسیس آن همکاری داشت و در سال ۱۸۴۷ میلادی منتشر شد.
[۲۵] The Leopard
[۲۶] Tomasi di Lampedusa
[۲۷] PASTICH: التقاطگرایی، اثر عاریهای: ترکیبی هنری، مشتمل بر فرمها یا نقشمایههای اقتباسیافته از منابع مختلف.
نیویورک ریویو آو بوکز
ترجمان