این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«دستیار»؛ جاذبه صفر مطلق
پرتو مهدیفر*
بسیاری از بزرگان ادبیات، روبرت والرز را ستوده یا همانند کافکا و هرمان هسه از سبک و اندیشه او تاثیرات عمیق گرفتهاند. اما به راستی هیچکس جز والزر نمیتواند مثل خودش بنویسد. هنگامی که ویرجینیا وولف در سال ۱۹۱۹ مقاله «داستان مدرن» را ارائه داد و به آثاری که جنبه امپرسیونیستی آن به وجه تجربیاش غالب بود پرداخت، شاید نمیدانست یک دهه پیش نویسنده آوانگارد سوییسی و ساکن برلین، به خلق رمانهایی پرداخته که کاراکترهایش غوطهور در ادراکاتی سیال هستند. تکگویی «یوزف» در رمان «دستیار» برخلاف آنچه از این جنس راوی سراغ داریم، بسیار شیرین و طنازانه و واجد تیزبینی لازم نسبت به واقعیات جاری است. برای همین راوی سوم شخص، بسیاری مواقع با رغبت میدان را برای او خالی میکند و به نفع لحن دلپذیرش، پاپس میکشد. شخصیتهای والزر در کنار معمولیبودن، میتوانند بسیار عجیب و خاص باشند و در عین سادگی، پیچیده عمل کنند. زندگی پر فرازونشیب و تجربیات غریب او در آثارش بهویژه دو رمانی که به فارسی برگردانده شده، یعنی «دستیار» و «یاکوب فون گونتن» (ترجمه ناصر غیاثی، نشر نو، نشر چشمه) به شدت نمود پیدا کرده است. او برای بیان منظورش از آدمهای دونپایه و دنیایی کاملا خاکستری، بدون تبعیت از یک پلات خاص، با صراحت و جسارت، بهره میجوید. شاید کارمندان و کارگران خیالباف دنیای والزر، بهترین و با ملاحظهترین شخصیتهای داستانهای مدرن باشند که در کمال احترام و تواضع طنزی گزنده دارند. به گفته سوزان سانتاگ، «هنر در سنجیدهترین و دلپذیرترین شکل خود در آثار والرز موج میزند»؛ همان هنری که هسته مرکزی آن انکار قدرت و سلطه است.
یوزف، جوان ۲۴ سالهای است که به عنوان دستیار به استخدام یک مخترع به نام توبلر درمیآید و در ویلای اشرافی آنها واقع در ارتفاعات حومه شهر اقامت میگزیند. او متعلق به قاعده هرم طبقات اجتماعی است؛ آواره و بیچیز، و به تعبیر کتاب مانند دکمهای آویزان که کسی زحمت دوختنش را به خود نمیدهد، چون از پیش معلوم است که دیگر مدت زیادی پوشیده نخواهد شد. اما این موجود سربههوا، سرشار است از خیالهای دور و دراز و مودی لحظهای که در کسری از ثانیه به نقیض خود تبدیل میشود. یوزف در تکگوییهای سراسیمه و شتابزدهاش، متناوبا ما را از عذاب به بیخیالی، از ترس به آسودگی و از یاس به شعف میکشاند. بزرگسالی که شیوه ادراک و احساسی کودکانه دارد؛ کودکانه نه به مفهوم ابلهانه، بلکه در وجهی مثبت، یعنی حفظ خلوص بدوی با نگاهی بدون زنگار و عاری از غرض. این مرد رمانتیک دائما بین عواطف و عقلانیت خود دست به دست میشود. اما وجدان او هیچگاه چشم برهم نمیگذارد و دائما او را بر سر دوراهیهای اخلاقی غافلگیر میکند. شوخطبعی والزر در توصیف این تغییرات برقآسا و متضاد به طرز فوقالعادهای جذاب و شگفتانگیز است. همین کافی است تا ما همواره حتی هنگامی که منطق حکم دیگری دارد، با یوزف همدل باشیم. او به معنای واقعی دوستداشتنی، وفادار و مطیع است.
در سوی دیگر، در راس هرم خانواده توبلر با مختصات رفتار بزرگمنشانه بورژوایی قرار میگیرد؛ نوعی اصالت و سنجیدگی در رفتار و واکنشهای قراردادی ناشی از یک تربیت افراطی و وسواسی. از آن جنس آدمها که صدای قهقهه و آهشان زنگ مشابه و کنترلشدهای دارد. خندههای علیل و رامشده، خشمهای حقبهجانب و ملاحظات تحقیرآمیز. هر یک از آنها کمپلکسهای سایکولوژیک خودش را دارد. آقای توبلر از یک رئیس خشمگین و ترسناک تا کارفرمایی مهربان و دست و دلباز در نوسان است و خانم خانه از یک زن مغرور خشک میتواند به یک همنشین خوشذوق و دلنشین تبدیل شود. هیچکدام از کاراکترها سیاه یا بالعکس، عاری از خطا نیستند. شخصیتها همچون اجزای یک اکوسیستم بسته بالاخره به یک تعادل میرسند و با رفتار هم آداپته میشوند. یوزف باید به دنبال سرمایهگذار برای خرید و تولید انبوه این سازهها باشد. البته که او در کمال وظیفهشناسی از هیچ تلاشی فروگذار نخواهد کرد، اما در نهان، به مفیدبودن این تولیدات نبوغآمیز شک دارد، گرچه به زودی و به سهولت قادر است با دلایلی محکم خود را در جهت معکوس قانع کرده، در فوایدشان داستان ببافد! و قدر مسلم، دیری نخواهد پایید که در خلسه فریبنده طبیعت اطراف ویلا که مثل مغناطیس او را به خود جذب میکند، کل قضیه را به فراموشی بسپارد! واکنشهای نوسانی او به رفتار آدمها هم دقیقا تابع همین روند است. طی چند ماه هیچگونه موفقیتی در زمینه جذب سرمایهگذار یا دریافت تسهیلات بانکی حاصل نمیشود. از جانب دیگر نقدینگی خانواده، صرف اختراعات ظاهرا بیمصرف میشود. یوزف هیچ حقوقی دریافت نمیکند. اما خشنود است، چون آن خانه و آدمهایش را دوست دارد، از آن بالا همهچیز زیباست.
«چیزی بود شبیه یک ماوا. قدیمها چقدر از کوچه پسکوچههای شلوغ و خلوت گذشته بود با حسی سرد و زشت و به زانودرآورنده از تکافتادگی. در جوانیاش خیلی پیر بود. حس غربت دائمی میتوانست فلج و از درون خفهاش کند، چه خوب بود تعلق خاطرداشتن به کسی، چه با نفرت، چه با شکیبایی، چه با بدخلقی، چه با تسلیم و رضا. چه با عشق و چه با اندوه.» حالا تجربه مجدد سقوط و رویاهای محال برایش سخت است. اوضاع اقتصادی هر روز رو به وخامت میگذارد و خانواده توبلر در مرز ورشکستگی و نابودی قرار میگیرد. این قصر باشکوه، ستونهای متزلزل و در حال ریزش دارد. اما تمول و شکوه گذشته نمیگذارد توبلر واقعیت این فروپاشی را آنگونه که هست ببیند. دوران افول، بیاعتنا به ناباوری او به سرعت نزدیک میشود و زمان یک عقبگرد ناگزیر به صفر فرا میرسد. اما مفهوم جایگاه تازه برای همه یکسان نیست. اگر صفر برای خانواده توبلر، خانهای کوچکتر از قصر فعلیشان است، برای یوزف دقیقا، به معنای یک هیچ تمام و کمال است. جاذبه «صفر مطلق» که درنهایت او، و هر کس مثل او را به سوی خود خواهد کشید: «یوزف بر این اشراف داشت که رسیده به آخر خط… حرفی زد که ممکنترین راه بود برای اینکه برسد به ته هر چیز… به نظرش رسید دلش باید برای کل دنیا بسوزد، کمی هم برای خودش، اما مقتدرانه و اندیشمندانه برای تمام چیزهای دوروبرش…»
* پزشک و منتقد
آرمان
‘