این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک
نیلوفر نیک سیر
رمان خدای چیز های کوچک ترا با خود میبرد به دنیایی که از رنگ پراست .از گوناگونی سرشار است ترا از مزه ی خوشی ها ودرد هایی که یک انسان میتواند حس ولمسش کند آگاه میسازد.
ارونداتی روی نویسنده ی این روایت هاست . روی این حوادث را تجربه کرده ودیده است چنانچه مادرش به او میگوید که: بعضی ازین حوادثی که در کتاب از آنها حرف زده ای وقتی اتفاق افتاده اند که فقط دوسال از عمرت میگذ شته است. خود روی اضافه میکند که من برای باز سازی وبه یاد آوری این حوادث هیچ تلاشی نکرده ام. اما به وضوح میتوان دید آن ها جایی در ذهن من ثبت شده اند.
ازین گفته ها به این برآیند میرسیم که هنر محصول ناخود آگاه آدمیست یعنی آنچه که در کودکی فرد اتفاق افتاده است در هنگام نوشتن از عمق به سطح میاید وچنان غیر مستقیم داخل متن بافت میخورد که خود نویسنده از آن آگاهی پیدا نمیکند. تمام ضربه های روحی ، سرخورده گی ها وآنچه ذهن را بشدت در کودکی تکان داده اند ، متن یک اثر را خلق می کنند.
روایت خدای چیز های کوچک به گونه ایست که زمان را در هم می شکند . نویسنده مخاطب را با دنیای پیچیده ی ذهنی شخصیت ها در گیر میسازد و در نتیجه فضای را خلق میکند که سراسر تخیل و در حقیقت ریالیزم جادوییست. در این روایت دریا جان دارد درختهای جنگل نفس می کشند. حتی در جایی روحی به دار کشیده میشود وخون از آن چکه چکه می ریزد. واین جادو روایت ها چنان به تصویر کشیده میشوند که خواننده همه را باور میکند که این حاصل قدرت نویسنده ست.
نه تنها این رمان از تخیل شاعرانه برخوردار است که به علاوه ی آن نویسنده به جنبه های اجتماعی که شخصیت ها در آن خلق شده اند نیز توجه کرده است از نابرابری طبقات میگوید از طبقه ی اجتماعی مینویسد که در هند بنام " پست ها " معروفند و این طبقه خودشان نیز قبول کرده اند که لایق هیچگونه محبت وفروگذاشتی نیستند. چنانچه وقتی یکی از افراد این طیف چشمش آسیب می بیند و فردی از طبقه ی برتر به او کمک میکندتا چشمی اهدایی را دریافت کند، او همواره مدیون این احسان هست و با چشمش دین دارش به دنیا می نگرد. فاصله ی تلخ طبقاتی را در این داستان به خوبی میتوان دید ولمس کرد. عشقی ممنوع نیز بین دو شخصیت داستان اتفاق می افتد عشاق از دو طبقه ی متفاوت اند. آمو و ولوتا دچار عشقی میشوند و این عشق آنها را به ملاقات های پنهانی می کشاند. پیوندی که دیگران هرگز آنرا نمی پذیرند و در نهایت پیش خود چنین فکر میکنند که : " آمو چطور توانسته بوی ولوتا را تحمل کند ؟ تا به حال کسی متوجه شده است که این ها ، این پاراوان ها یک بوی خاصی میدهند ." " خشم ماماچی از پاروان پیر ویک چشمی که در باران ایستاده بود، آب از او می چکید وپوشیده از گل بود، به تحقیری سرد نسبت به دخترش وآن چه کرده بود ، تبدیل شد. او را برهنه در کنار مردی تصور کرد که جز یک کولی کثیف نبود. در هم آمیختن آن ها را با همه ی جزییات تجسم کرد. دست سیاه وخشن یک پاراوان بر اندام دخترش.
ازین گزاره ها میتوان به این درک رسید که این فاصله چقدر عمیق اند و این حس نفرت از طبقه ی پست وپایین تا چه اندازه در جان همه ریشه دوانیده.
ولوتا که بخاطر طبقه ی اجتماعی پایینش بصورت وحشتناک ودرد آوری کشته میشود. او که خدای چیز های کوچک هست وهیچگاه نتوانسته صاحب آرزو های بزرگ باشد. او که خدای از دست دادن است و زندگیش در عشقی خلاصه میشود که پایانی جز مرگ برایش ندارد.
نویسنده چنان به خوبی به توصیف نشسته است که میتوان همان لحظه را با تمام وجود دید ولمس کرد. لحظه هایی چون مرگ آمو که در کنج تنهایی میمیرد و با حالتی بسیار دردناک سوزانده میشود و با تمام زیبایی اش به کام آتش کشیده میشود.
یا مرگ سوفی مال دختر دوازده ساله ی که در آب دریا غرق میشود ، چشمهایش را ماهی ها خورده اند و گل ولجن آب بر روی موهای قرمز رنگش نشسته است.
ارونداتی روی نویسنده ی قدریست. او با همین کتابش نشان داد که میتواند درد ، عشق ، خشم ونفرت را بوسیله ی کلمات تا اعماق روح مخاطبنیش نفوذ بدهد تا جاییکه بعد از خواندن هر بخش ازین کتاب ، خواننده مدتی به دیوار خیره میشود و به نقش کلمات فکر میکند.
زنان درین داستان نقش پر رنگی دارند بخصوص آمو که مادر دو فرزند است. او عشق را تجربه کرده
و با جرات از حس دوست داشتنش دفاع میکند که در نتیجه با ضربات باتوم که برسینه هایش کوبیده میشود، با دنیای که در دست مردهاست مواجه میشود.مردانیکه برای تحقیر زن به جسمش حمله میکنند تا خوب خردش کرده باشند. " مردانی بدون حس کنجکاوی. بدون تردید. مردانی که هر یک به شیوه ی خود به نحوی واقعی وهولناک بالغ بودند. آنها به جهان می نگریستند وهرگز به این نمی اندیشیدند که این دنیا چگونه می گردد، چون این را می دانستند، آن ها جهان را می گردانند. آنها تعمیر کار هایی بودند که بخش های مختلف یک ماشین را سرویس میکردند."
ماماچی زن دیگر این داستان است که عمری نا بینایی را تحمل کرده و ضربات شوهرش را بر تن تجربه کرده است ویا کوچا ما کوچولو که پیر دختریست با آرزو های جوان ودلی سرشار نفرت. استا وراحل کودکان معصومی هستند که ذهنی بازیگر دارند و تخیلاتی که مربوط به کودکان بسیار با هوش است. آنها مادر را درک میکنند وگاهی به چین های شکمش با ظرافت خاصی عشق می ورزند.
ارونداتی روی در رمان خدای چیز های کوچک، خالق دنیای عجیب وخاصی ست . سرشار از رنگ وبوی ،طبیعت وحشی و جنون درونی انسانهایی که در دل داستان زندگی می کنند.
هرات / حمل ۱۳۹۶