این مقاله را به اشتراک بگذارید
تازهترین رمان محمد رضا کاتب با عنوان «بالزنها» از سوی نشر هیلا روانه بازار کتاب شد.
به گزارش مد و مه به نقل از مهر، کاتب در رمان تازه خود داستان دختری تنها را روایت میکند که به دام مردی عجیب وغیر قابل پیش بینی به نام تردست میافتد. تر دست برای رسیدن به آرزوهایش از هیچ کاری روی گردان نیست. او به دنبال موجودی غریب وخاص به نام بالزن است و به همین دلیل هم مجبور است دختر را به سوی قتلگاه ببرد تا از چیزی مطمئن شود.
این رمان به گفته نویسنده آن کار فقط برای این که بهانهای، برای سفرهایمان و فرارمان از دست بی معنایی و مرگ و … داشته باشیم نوشته شده است.
این نویسنده در این زمینه میگوید: هیچ معلوم نشد چطور آخرش مجبور شدیم به روی خودمان بیاوریم که این جهان بازتابی از تصورات و نگاه ما هستند و فقط در ذهن ماست که جهان به این صورت وجود دارد و اگر ما یک موجود دیگر بودیم و یا ابزارهای شناختمان یک چیز دیگر بود یا حتی روش شناخت مان یک روش دیگر بود، حتما درک وفهم مان از این جهان طور دیگری بود و جهان مان یک شکل دیگر داشت. ما گم شدیم چون افسانههایمان هم گم شدند و حالا دنبال یک افسانه میگردند تا توی این ظلمات دست شان را بگیرد و به یک سمتی ببردشان. گاهی ما طوری در باره جهان حرف میزنیم که انگار یک چیز ثابت، یک تکه وبه یک اندازه مورد قبول همه است. در صورتی که چنین جهان قاطع، مشخص و همه گیری وجود خارجی ندارد. جهان ما برخلاف آنچه که ما فکر می کنیم چیزهای غیر عادی زیادی را میتواند در بر بگیرد و در خودش جا بدهد. از افسانه واسطوره وروح و…گرفته تا هر چیز خیالی ای که فکر انسان را میتواند به خودش مشغول کند. چه بخواهیم وچه نخواهیم ، دیگر مجبوریم با چیزی تازه وتلخ رو به رو شویم . چیزی که مختص ما و دوران ماست. چون فقط میان این دوران و به این صورت می تواند زندگی کند. این جهان عجیب وترسناک، لبخند به لب حالا انتظار ما را می کشد.
در بخشی از این رمان میخوانیم:
فقط چند تا درخت با مرگ فاصله داشتم. کافی بود پا بگذارم به فراریا کار احمقانه دیگری بکنم تا آن روانی حسابم را برسد. حتم داشتم این بار دیگر گلوله اش دور وبرم نمی خورد. برای دیوانگی اش همین بس که تا حالا کلی آدم کشته بود وباز اسم خودش را گذاشته بود صید. دوست نداشتم بدانم صید با هام چکار می خواهد بکند:
«زانو بزن. »
سربلند کردم. همین طوری نگاهش می کردم. یعنی به همین راحتی رسیده بودم ته خط. آخر برای چه؟ به چه گناهی؟ سایه او هفت تیرش را گرفت طرف سایه من که زانو زده بود. عین فیلم ها شده بود، فقط یک خرده سه بعدی تر بود. چیزی سنگین محکم از پشت به سر وگردنم خورد. حتی صدای شکستن جمجمه ام را شنیدم وبعد همه جا تاریک شد.
محمد رضا کاتب متولد ۱۳۴۵است. او نوشتن را از سنین نوجوانی آغاز کرد و در ابتدا برای کودکان ونوجوانان می نوشت اما از ابتدای دهه ۷۰ رو به ادبیات بزر گسال آورد که حاصل آن تا امروز چندین رمان، مجموعه داستان و جوایز ادبی و سینمایی بسیار از جشنواره های مختلف است. برخی از کتاب های او عبارتند از پری در آبگینه، دوشنبههای آبی ماه، آمدهام؟ شاید!!، هیس، پستی، وقت تقصیر، آفتاب پرست نازنین، رام کننده، بیترسی، چشمهایم آبی بود، لمس و…