این مقاله را به اشتراک بگذارید
از نگاه خوانندگان مد و مه:
یادداشتی بر فیلم ماجرای نیمروز ساخته محمدحسین مهدویان
ماجرای امروز سینما!
مجتبی لرزنگنه
اینکه فیلمی در جشنواره فیلم فجر در نه رشته نامزد دریافت سیمرغ شود و تنها نائل به دریافت کمتر از نیمی از آنها گردد به معنای بهتر بودن آن نیست و اساسا معیار درستی برای تحلیل، به تماشاگر و علاقه مندان به سینما نمی دهد؛ چرا که در جشنواره های خیلی خیلی بزرگتر و جهانی نیز نمونه هایی از این دست وجود دارد و مثال های متعددی را می توان بیان نمود. سوال اینجاست که در این بحبوحه ی نبود سینمای قصه گو و منفعل ماندن و در جا زدن سینمای امروز ایران، چرا این رویداد فرهنگی – جشنواره فیلم فجر- دچار گسست شده و کم کم بوی رکود و انفعال می دهد؟! اینکه سیمرغ بلورین بهترین فیلم به فیلمی تعلق بگیرد که دچار خلاء ای می باشد که پیش تر ذکر آن رفت (نبود قصه) و حتی دست کم تلاش نمی کند که شخصیتی بیافریند و از این ناحیه به شدت ضربه می خورد، نشان از چه دارد؟ اینکه چند هنرپیشه طناز را که کاراکترهای جدی و واقعی را بدانها چسباندن بسیار مضحک است و بدتر آنکه بازیگران نیز حس آن شخصیت های جدی را نمی توانند القا نمایند چه معنایی جز توذوقی محکم زدن به مخاطب دارد؟ تنها نکته مثبت فیلم را باید در خرج گزافی دانست که برای به تصویر کشیدن حال و هوای آن دوران گذشته متمرکز بوده و نه متمرکز بودن بر روایتِ قصه ای برای سینما. اما فیلم ساز ما شاید فراموش کرده که با دکوراتیو نشان دادن عناصر گذشته نمی توان تاریخ را به نمایش درآورد. این نکته حتی ادای تاریخ هم نمی تواند درآورد چه رسد به خود آن و مهم تر از آن بازنمایی آن.
دیگر سوالی که شاید ذهن خیل عظیمی از تماشاگران را به خود مشغول کند آنست که چگونه کارگردانی با این سن و سال که قطعا حوادث آن دوران را نه خود به چشم خویش دیده و درک کرده، توانسته حال و هوای ادراک نکرده ی خویش را به تصویر بکشد و در آن شعار بدهد و قضاوت کند و برداشتی از قسمتی از تاریخ ایران زمین داشته باشد؟! و سعی در ارائه برداشت های خود از قسمتی از تاریخی کند که خود در آن نزیسته؟ شاید پاسخ را ساده بینگاریم و در مطالعه و تحقیق و تفحص بدانیم اما به نظر جواب سوال را باید در موضوع دیگری جستجو کرد؛ چرا که با تحقیق و استنباط های شخصی می شد فیلمی درخور و خالی از شعارزدگی تولید کرد، و طنز قضیه آنجاست که در دنیای سینما با شعار و صرفا کنارهم قرار دادن چند تکه داستان که عمدتا از زبان آدم های داستان به مخاطب عرضه می شود نمی توان قصه ای ساخت چه رسد به سینما؛ با این کار فقط در دامِ "ساخته نشدن" یا بهتر است بگویم "درست ساخته نشدن" می افتیم. و این ناتوانی در به تصویر کشیدن، نیروی ویران کننده ای را بر کلِ درامِ امروز ما وارد می کند. نکته دیگر آنکه با نمایش چند صحنه ی انفجار و تیراندازی نه می توان دیدی درست به مخاطب و جوانان از حس و حال دنیای آن زمان ایران داد و نه حتی تعلیق سطحی به تماشاگر. بطور مثال می توان از انفجار و کشته شدن دو خواهر در فیلم نام برد که در آن صحنه به مینیمال ترین و سطحی ترین شکل ممکن فیلمسازِ ما سعی می کند که تعلیقی به مخاطب عرضه دارد اما در این راه شکست می خورد چرا که تعلیق با صدای مهیب انفجار نارنجک و ناگهانی شکل نمی گیرد.
از لحاظ فیلمبرداری فیلم نیز به شدت از زوم کردن های متوالی بر اشخاص رنج می برد و نمی دانم فیلمساز چه معنایی در پس ذهن خویش داشته و با چنین تصویر برداری و قاب بندی های متعدد بر آدمهای فیلم سعی در نشان دادن چه چیزی دارد؟ جز گیج نمودن مخاطب و آزردن وی نتیجه ای ندارد.
با روندی که مهدویان پیش گرفته، نشان از آن دارد که نبض جشنواره فجر و داوران و به بیانی رگ خواب فیلمهای جشنواره پسند را می داند و با حامیانی چون تهیه کننده فیلم می تواند هر چه بهتر به روندی رو به جلو جهش یابد. بدرود