این مقاله را به اشتراک بگذارید
بررسی ریشههای فحاشی و دشنامگویی در تاریخ ایران
یک روایت سختناخوش
فحاشی؛ ویژگی اخلاقی یا پیشه اجتماعی توصیفی تاریخی از وجود و تداوم پدیده «دشنام» و «ناسزا» در فرهنگ ایرانی
پرستو رحیمی
گروهها، قومها و ملتهای گوناگون در گذر تاریخ و روزگار به ویژگیهایی شناخته شدهاند. بسیاری از این ویژگیها به خلقوخو و گرایشهای اخلاقی هر ملت بازمیگردند. اینگونه گزارههای اخلاقی که نشاندهنده جنبههای اصلی و فرعی ذهنیت جمعی درباره قومها و ملتهای گوناگون به شمار میآیند، گاه از نگاهی درونی به دایره بیان آمده و البته بیشتر با نگرشی بیرونی مطرح میشوند. کشور ایران نیز با توجه به تاریخ پرهیاهوی خود و حضور بیگانگان در دورهها و روزگاران گوناگون تاریخی در این سرزمین از چنان قاعدهای برکنار نیست. گزارههایی درباره ویژگیهای اخلاقی ایران و ایرانی در بسیاری از آثار نوشتهشده ایرانیان یا نگاشتههای شرقشناسان و ایرانشناسان غیر ایرانی به ویژه جهانگردان وجود دارد که بسیار قابل توجهاند. برای مثال با نگاهی به منابع و آثار گوناگون شرقشناسان و سفرنامهنویسان اروپایی، بسیار ویژگیهایی منفی یا مثبت میتوان یافت که آنان به ایرانیان نسبت دادهاند؛ گزارههایی منفی همچون نهانکاری و شفافنبودن، تعارف نامتعارف، بیبرنامگی، فرصتطلبی، ضعف انتقادپذیری، قانونگریزی، حسادت، چاپلوسی، شعارزدگی، مردهپرستی، ریا و تزویر، دخالت در کار دیگران یا فضولی و در برابر، ویژگیهایی مثبت مانند مهماننوازی، مهرورزی، احساسیبودن، خونگرمی، میهندوستی به عنوان ویژگیها و صفتهای پسندیده ایرانیان یاد شدهاند. همین نگرش با اندکی شدت و ضعف در میان مردم یک کشور و درباره خودشان نیز میتواند به بحث و گفتوگو گذاشته شود. ممکن است بارها در جمعهای دوستانه و خانوادگی، در اتوبوس و تاکسی با چنین گزارههایی روبهرو شده باشیم که گونهای ویژه از رفتار و کردار را ویژه یک فرهنگ یا سرزمین برشمردهاند؛ برای مثال «ایرانیها همه مهماننوازند» یا «ایرانیها نمیتوانند به خوبی از عهده کارهای گروهی برآیند». هرچند اینگونه نتیجهگیریهای کلی و تعمیم در پارهای موارد میتواند تنها حق بخشی از مطلب را به جاآورد، اما آنچه مسلم مینمایاند این است که فرهنگ هیچ کشوری به ویژه سرزمینی مانند ایران با گوناگونی اقلیمی، قومی و مذهبی، قابل کاستن به یک مفهوم جامع نیست؛ فرهنگ و به پیروی از آن ویژگیهای اخلاقی همچنین اساسا در گذر زمان و در شرایط گوناگون و در تعامل با محیطها، هرچند به کندی اما تغییر مییابد، بنابراین سخنراندن از فرهنگ ایرانی یا هر فرهنگ دیگر که ویژگیهای اخلاقی و خلقوخوی مردم آن را نیز دربرگیرد به عنوان یک مفهوم ایستا و اساسا یک پدیده ثابت، قابل درنگ است و نمیتوان چندان بدان اعتنا کرد.
روایت بیهقی از سقطگویی
ناسزاگویی و کاربرد گسترده دشنام در زمینهها و موقعیتهای گوناگون در همین راستا یکی از ویژگیهای اخلاقی ایرانیان به شمار میآید که در منابع گوناگون بدان اشاره شده است. دشنامهای جنسی و ناموسی و فحشهایی که میان طبقهها و گروههای گوناگون اجتماعی به شکلهای گوناگون نمود مییابد، احتمالا یکی از مهمترین مسایل و پدیدههای تاریخ فرهنگی ایران به شمار میآید که از آن به سادگی نمیتوان و البته نباید گذشت. برخی معتقدند در روزگار کنونی، فراگیری و گستردهشدن شبکههای اجتماعی میان افراد و قشرهای گوناگون و متنوع، عادیسازی و از میانرفتن زشتیِ چنین دشنامهایی را در پی آورده که در گذشته کمتر امکان پیدایی و گستردگی مییافتند یا دستکم نمیتوانستند به آسانی در گستره زندگی خانوادگی و اجتماعی نمایان شوند. سررشته را اما اگر باز هم گرفته، به گذشته بازگردیم، درخواهیم یافت با مساله و پدیدهای تاریخی روبهروییم. مرتضی راوندی در کتاب ارزشمند و پربرگ «تاریخ اجتماعی ایران» از سخن بیهقی در اینباره یاد میکند که دشنام دادن یا در اصطلاح قدیمی «سقط گفتن» از دیرباز میان طبقههای گوناگون اجتماع ایران معمول بوده است. بیهقى حدود هزار سال پیش در اینباره چنین روایت کرده است «دانم که سخت ناخوشش آید و مرا متهم مىدارد. متهمتر گردم و سقط گوید اما روا دارم». اگر به نوشتههای اندیشمندان و جهانگردان غیر ایرانی که در سدههای گذشته به ایران سفر کردهاند نگاه اندازیم، درمییابیم این پدیده، مساله دیروز و امروز و ویژه جامعه کنونی نیست.
پارهای از سفرنامهنویسان، سفیران و ماموران غیر ایرانی سیاسی و نظامی که در دورههای گوناگون تاریخی به ایران آمدهاند، در کنار تعریف و تمجید از مهربانی، گشادهدستی و خانواده دوستی ایرانیان، به رواج بددهانی و فحاشی میان پارهای از مردمان این سرزمین اشاره کردهاند. برای مثال میتوان به روایت ژان باتیست تاورنیه، جهانگرد و بازرگان پرآوازه فرانسوی اشاره کرد که در دوران صفویه چندین بار به ایران سفر کرده است. وی در سفرنامهاش مینویسد «برخی ایرانیان بسیار بددهان هستند و حرفهای رکیک و دشنام بسیار دارند. دو مرد هنگام گلاویز شدن، با زبان به جان هم میافتند». ژان شاردن، دیگر سیاح نامدار فرانسوی که او نیز در دوره صفویه میهمان ایران بوده است، دشنام دادن را عادت همیشگی ایرانیان میداند که هیچ ربطی به طبقه اجتماعی آنان ندارد «دشنام دادن رسم و عادت همه ایرانیان اعم از عالى و دانى مىباشد. تنها از نظر شدت و ضعف تفاوت دارد». شاردن سپس به برخوردی اشاره میکند که میان خوانسالار و صدراعظم رخ داده است و با شگفتی فراوان عبارتی را بیان میکند که خوانسالار نسبت به صدراعظم بر زبان رانده است «خوانسالار برآشفت و به تغیّر گفت صدراعظم … خورده». جهانگرد فرانسوی سپس نتیجه میگیرد «این معمول بزرگان حتى عامّه ایرانیان است که وقتى بخواهند نادرستى گفته کسى را بنمایند، و قولش را انکار کنند در مقام تغیر این جمله ناستوده را بر زبان مىآورند؛ و این از جمله عیبهاى ایرانیان است». این سخن شاردن را شاید بتوان تایید کرد که دشنامگویی به گروهی ویژه در جامعه ایران اختصاص نداشته است؛ کتاب «ده سفرنامه» که روایت حضور چند بازرگان ونیزی در ایران پیش از صفوی به شمار میآید، از زبان یکی از آنان گواهی میدهد شاه نیز چنین کاری انجام داده است و از آن به عنوان پدیدهای معمول و رایج نام میبرد. آن بازرگان چنین روایت میکند «شاه به طور صمیمى و یکرنگى با ما وارد گفتگو شد و پرسید که از «ینگه دنیا» چه خبر دارید؟ و چگونه مىتوان به آنجا سفر کرد؟ سپس شاه بحث را به ناپلئون بناپارت کشانید و حسبالمعمول مقدارى ناسزا نثار فرانسویها نمود». دشنام و ناسزاگویی را در هرحال از نظر اجتماعی و فرهنگی- جدا از بررسی تاریخی- شاید بتوان یکی از سلاحهای تدافعی افرادی به شمار آورد که راهی دیگر برای رفع نگرانی و خشونت خود، در لحظه نمیشناسند. با گشتوگذاری در منابع و سفرنامههای تاریخی با گونههایی از وضعیتها و شرایط روبهرو میشویم که اشخاص یا به طورکلی جامعه را به سوی بهرهگیری از دشنام برای پیشبرد هدفشان میکشاند. دشنامهای ناموسی یکی از مهمترین جنبههای این پدیده اجتماعی به شمار میآید که ریشه دراز تاریخی دارد. افزون بر این، پارهای تعصبهای عقیدتی و آیینی یا شرایط دشوار اجتماعی که میتواند روزنامهها و جراید را، به عنوان ابزارهای نوین آگاهیبخشی به این سو ببرند، نمونههایی در تاریخ دارد که بدانها میپردازیم. ادبیات نیز متاثر از مقتضیات زمان، جنبههایی از این معضل اجتماعی و فرهنگی را به شکلهای گوناگون در خود مینمایاند.
ناموسی که به دشنام و ناسزا آلوده میشود
جهانگردان و ماموران غیر ایرانی سیاسی و نظامی در سفرنامهها و گزارشهایشان به نمونههایی فراوان از وجود و رواج اینگونه دشنامهای در میان ایرانیان اشاره کردهاند. دکتر ادوارد پولاک، پزشک اتریشی که در دوره ناصرالدین شاه قاجار برای تدریس در مدرسه دارالفنون به ایران آمد، در کتاب «سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان» در اینباره مینویسد «نفرین و ناسزا از مشخصات ایرانیان است. معمولا هدف ناسزا، خود شخص نیست، بلکه خانواده او بخصوص پدر، مادر و یا قبور گذشتگان وی است زیرا بر حسب مفهومی که زندگی خانوادگی دارد، فحش به خانواده بسی ناگوارتر از دشنام به خود مخاطب است. اغلب فحشهایی که برای زنان به کار میرود چندان رکیک است که به ترجمه آنها مجاز نیستم و این کلمات قبیح را اغلب از دهان کودکان خردسال میتوان شنید که بر معنای آنها نیز واقف نیستند و به تقلید از بزرگترها به کار می برند». این روایت کوتاه پولاک دو نکته مهم دربردارد؛ یکم این که هم بزرگسالان هم کودکان و نوجوانان به ناسزاگویی گرایش داشتهاند، دوم این که مخاطب بسیاری از این الفاظ رکیک زنان بودهاند. ژان شاردن، جهانگرد پرآوازه فرانسوی نیز تاکید دارد که زنان همواره مورد نسبتهای ناسزاوار قرار میگیرند «به زنان هم نسبتهاى ناسزاوار مىدهند، و حال آن که نه آنان را دیدهاند و نه نامشان را مىدانند، و نه این که در دل خواهان بدنامى و رسوایى ایشان مىباشند». پارهای از این واژگان به روایت شاردن بسیار شرمآور بوده است «ضمن ناسزا گفتن و فحش دادن به هم غالبا نام آن قسمت از اعضاى بدن را مىبرند که قلم از آوردن اسم آن شرمگین است». آنگونه که شاردن توصیف کرده است زنان نیز البته به هنگام منازعه از قاعده دشنامگویی نسبت به یکدیگر برکنار نبودهاند «زنان نیز هنگام ستیزهگرى با هم دست کمى از مردان ندارند، و پس از این که از دشنام دادن به هم خسته شدند به هم مىگویند: زندیق، مشرک، بىدین، بتپرست، سگ بهتر از توست، انشاءالله بلاگردان سگ فرنگیها بشوى».
این پدیده در دوران معاصر نیز به استناد پارهای از منابع تاریخی بر همان روال بوده است. جعفر شهری، پژوهشگر فرهنگ و تاریخ تهران در روزگاران قاجار و پهلوی و نویسنده کتاب پربرگ «طهران قدیم» درباره فحاشیهای ناموسی سخن رانده و آن را بیشتر پدیدهای رایج در میان اوباش و اراذل برشمرده است. وی تاکید میکند آوردن نام زنان و دختران به خودی خود یکی از ملاحظههای اصلی خانوادهها به شمار میآمده که از آن پرهیز میکردهاند «آنها که جزء نوامیس به حساب شده، آوردن حرفشان بر زبان نیز جزء ملاحظات و تعصبات دقیق به شمار میآمد، همچنانکه در خود خانوادهها اسامی دختران و خواهران و زن و مادر به زبان نیامده از اظهار و علنی آن خودداری کرده، ایشان را با نامهای مستعار حقیر و اسامی پسران، صدا میکردند، مانند: آهای دختر یا خواهر علی … یا با اسامی ماههایی مانند رجب، شعبان و رمضان که در آنها به دنیا آمده بودند و جهت صداکردن زنان و همسران و مادر: ضعیفه، و یا مادر حسن و علی که اسامی فرزندان ارشدشان بود و یا با گفتن مثلا «دختر حسن، دختر حسین» و لفظ «ننه» به مادران اطلاق میکردند. از آن جهت که کسی نام نوامیس آنها را ندانسته نزد این و آن و در کوچه و بازار بر زبان نیاورند، تا آن حد که غالبا پسران و برادران حتی اسامی واقعی مادر و خواهران خویش را نمیدانستند». این روایت، هم از موقعیت اجتماعی زنان در ایرانِ آن روزگار میتواند نشان داشته باشد، هم ژرفا و گستردگی بهرهگیری از فحاشی ناموسی در جامعه آن روز ایران را نمایان میسازد. جعفر شهری چنین ادامه میدهد«لیکن دشنامها و ناسزاهای کسوکار و خواهر و مادری بود که در مرافعهها و منازعهها رد و بدل میکردند. مانند: ق[…] و متشابهات آن در زشتترین الفاظ و معانیای بود که به منسوبات و نوامیس هم نسبت میدادند و آلات و مردی انسان و حیوانی که به همان صورت حواله طرف مشاجره میکردند».
فرنگیِ پدرسوخته
فرهنگ ایرانی در روزگار گذشته، نگرشی ویژه به سیاحان و مسافران غیر ایرانی داشت. ایرانیان در آن روزگار، غیر همکیشان خود را کافر برمیشمردند، از اینرو نسبت به آنان حساسیتی بسیار داشته، میکوشیدند با استناد به پارهای از باورهای اعتقادی با غیر ایرانیان به ویژه اروپاییان رفتار کنند. نمونههایی فراوان بدینترتیب از دشنامگویی نسبت به آنان در سفرنامهها وجود دارد که شگفتی آن سیاحان و مسافران را در پی میآورده است. ایزابلا بیشوب در کتاب سفرنامه «از بیستون تا زردکوه بختیاری» در اینباره مینویسد «بچهها با دیدنم به هیجان آمدند و فریاد میزدند یک زن فرنگی! یک زن فرنگی! و سپس کلمات رکیکی بر زبان جاری کردند. در همین گیرودار گروهی که مسلح به سلاح گرم بودند و بقیه چماق به دست داشتند، به طرف من حمله کردند و با صدای بلند مرا کافر خطاب میکردند». چنین دشنامی البته نسبت به آنچه پارهای دیگر از منابع مانند ارنست اورسل و مادام دیولافوا روایت کردهاند چندان مایه شگفتی و شدت افول اخلاق در ایران نیست. ارنست اورسل در کتاب «سفرنامه قفقاز و ایران» با بیان یک خاطره که کوشش او را برای نزدیکشدن و ورود به امامزادهای بیانگر است، از فحشهایی گوناگون سخن میراند که نثار وی و همراهاناش شده است «چند نفری که در اطراف حوض نشسته بودند و سر و صورت خود را در آن میشستند، متوجه من شدند و دستها را به طرف آسمان دراز کرده و شروع به ناسزا گفتن کردند. اما ناگهان به خود لرزیدم، زیرا که از انتهای کوچه فرد قویهیکلی نمایان شد و چون ما را در امامزاده دید، بر سرعت خود افزود و در حیاط، غوغایی به راه انداخت، و پیوسته فحشهای آبداری از قبیل پدرسوختهها، حرامزادهها، پدرسگها و غیره، نثار ما میکرد». اورسل همچنین در جایی دیگر از سفرنامه خود تاکید دارد ایرانیان از ترس اینکه لباسشان به لباس ما برخورد کند و نجس شوند هر جا ما را میدیدند بر زمین تف میکردند و به ما دشنام بیادبانه سگ میدادند. در سفرنامه پاتینجر با نام «مسافرت سند و بلوچستان» نیز به اینگونه فحاشیها اشاره رفته است. پاتینجر از جمله ماموران سیاسى و نظامى هیات ژنرال مالکم بود که مأموریت داشتند از راه خشکى، قدرت طبیعى، اقتصادى، نظامى و راههاى سوقالجیشى منطقههای بلوچستان و ایران جنوب شرقى را بررسى و ارزش اردوکشى در این ناحىهها را تعیین کنند. او روایتی جالب در اینباره دارد «یک یا دو ساعت قبل از حرکت از بم بىادبى یک نفر مرا بسیار عصبانى کرد. این شخص ابتدا به اطاقى که در آن استراحت کرده بودم وارد شد و با قاطعیت اظهار داشت که من اروپائى نیستم بلکه یک نفر افغان در لباس مبدل مىباشم. چون از خطراتى که در اثر انتشار و قبول این عقیده غلط ممکن بود متوجه من بشود آگاه بودم و میدانستم که چه دشمنى و معاندتى بین این دو ملت وجود دارد از اینرو برخاسته و به ایوان رفتم تا این ادعایش را رد کنم. پس از آن که ادعایش را رد کردم، براى جمعیت به سخنرانى و نطق شروع کرد و با لحنى بسیار موهن کلیه خارجىها را مورد فحاشى و هتاکى قرار داد. بعد رو بمن کرده گفت چگونه جرات کردهام که در لباس و آداب مسلمانان درآیم ولى از پیغمبر آنها متابعت نکنم! تمام این اظهارات او با سیلى از زشتترین فحشها و ناسزاهاى رکیک درباره خوردن گوشت خوک و شراب و سایر غذاهاى ممنوع توام بود. این جریان مدتى بهمین منوال ادامه داشت و تمام مردم بازار که عده آنها به دو الى سه هزار نفر میرسید دور منزل جمع شده هریک از آنها بنوبه خود مشغول ریشخند و لعنت من شده بودند و مرا بخاطر اعمالم سرزنش و تحقیر میکردند». روایتهای پاتینجر به ویژه درباره کسانی که گرد وی آمده، شمارشان به سه هزار نفر میرسیده است، از گستردگی و همهگیری دیدگاه منفی به اروپاییان و غربیان میتواند نشان داشته باشد؛ همچنین واژگان و عبارتهای ناسزایی که نسبت به وی به کاربردهاند، رواج چنین رفتاری را بیانگر است.
گویی دشنام مده، پس چه دهم؟
ادبیات همواره از حوزههایی به شمار میآید که با شرایط و مقتضیات تاریخی و سیاسی پیوندی مستقیم دارد. ادبیات میتواند بسیاری از رخدادهای سیاسی و تاریخی را در خود بازتاباند. نمونه روشن این بازتابش تاریخی، پس از انقلاب مشروطه در حوزه ادبیات فارسی، چه شعر چه نثر رخ داد. ادبیات کلاسیک ایران از آنرو که گونهای مدیحهسرایی برای پادشاهان بود، جزو نمونههای کمیاب همچون آثار عبید زاکانی، نمیتوانست چندان گرایش انتقادی داشته، با هزل، هجو یا حتی طنز همراه باشد. شاعری همچون ناصرخسرو در ادبیات کلاسیک برخلاف ادبیات معاصر ایران، همه را از دشنامگویی برحذر میدارد «مکن فحش و دروغ و هزل پیشه/ مزن برپای خود زنهار تیشه … نخیزد دشمنی الا به هذیان/ تو هذیان بر زبان خود مگردان». نمونههایی مانند سوزنی سمرقندی البته در ادبیات کلاسیک ایران وجود دارد که به روایت مرتضی رواندی در کتاب «تاریخ اجتماعی ایران» یکی از شاعران بدزبان دوره خود بوده و در پاسخ به معترضی چنین سروده است «در هجا، گویی دشنام مده پس چه دهم/ مرغ بریان دهم و بره و حلوا و حریر؟!». شاعری رند همچون سعدی نیز در جایی، دشنام و ناسزا را وسیلهای برای امتیازبخشی به معشوق و محبوب به کار برده است «زهر از قبل تو نوشداروست/ فحش از دهن تو طیبات است» و این اعتبار و ارزش معشوق در نزد عاشق آنچنان مینمایاند که حتی ناسزا گفتن از دهان او ارزشمند برشمرده شده است. وضعیت اما پس از مشروطه با یک دگرگونی تاریخی، شعر و ادبیات را به ادبیات عامه و به فرهنگ کوچه و بازار نزدیک کرد. شاعران و سرایندگانی چون میرزاده عشقی و ایرج میرزا به روشنی هجویات و هزلیات، حتی گاه واژگان رکیک را به شعرها و سرودههای خود وارد کردند. محمدعلی جمالزاده در کتاب «قصه ما بسر رسید» از فحشهاى شصت هفتاد سال پیش نمونههایی میآورد که در پارهای مکتبخانهها و مدرسهها رواج داشته است «پسرک فضول، پسرک بىچشمورو، بىشرم، بىحیا، جعلنق، متعفّن، خنزیر، نجسالعین، کلببنکلب، حماربنحمار، گوساله، ولدالزنا، چه گ[…] مىخورى، اى خبیث، اى ملعون» که البته بیشتر در میان دانشآموزان در مدرسه رواج داشته است.
دشنام و ناسزا؛ برآمده از خشونت در جامعه
گواهیهای روایتشده از منابع گوناگون تاریخی درباره تعبیرها و اصطلاحات در زمینه دشنامها و ناسزاها، بیشتر نشاندهنده افت اخلاقی جامعه در دورههای گوناگون تاریخی به شمار میآید. این پدیده با توجه به مقتضیات زمان، شدت و ضعف داشته است. آنچه در این میانه اهمیت مییابد آن است که وجود واژه یا تعبیری در زبان، از مصداق خارجی آن در جامعه نشان دارد و چنین بیانگر است که تا زمینه پدیدهای در میان مردمی وجود نداشته باشد واژهای نیز برای آن پدید نخواهد آمد. وجود ناسزا و واژگان رکیک به هرروی، وجود و کاربرد خشونت را در یک بستر و جامعه بیانگر است. این خشونت واژگانی در حقیقت با احساس کمبود و ضعف یا حقارت درونی فرد فحاش، خود را مینمایاند. وجود چنین پدیدهای، هم از جنبههای فردی و اجتماعی، هم از دریچههای تاریخی و سیاسی اهمیتی بسیار مییابد.
پیدایش روزنامهها؛ دشنامهای مکتوب
روزنامه و روزنامهنگاری به معنای نوین پدیدهای چندان قدیمی در ایران به شمار نمیآید. چاپ نشریه در دوران معاصر به کمتر از دویست سال پیش بازمیگردد، زمانی که میرزاصالح شیرازی به عنوان عضو نخستین گروه دانشجویان فرستادهشده به اروپا، از انگلستان به ایران بازگشت و روزنامهای بنیان گذارد؛ هرچند روزنامه وی چندان پابرجا نماند. جدا از پیشینه و فراز و نشیبی که این پدیده نوین از سر گذرانده است، در دورههایی از تاریخ معاصر ایران به ویژه در جریان انقلاب مشروطیت و پس از آن، روزنامهها به عرصهای برای رقابت جناحهای گوناگون و مخالف فکری بدل شدند که به استناد پارهای منابع، ناسزا و دشنامگویی به یکی از روشهای رایج آنان درآمد. عینالسلطنه سالور، شاهزاده قاجاری در کتاب «روزنامه خاطرات عینالسلطنه» به جدال بسیاری از این روزنامهها اشاره داشته، نمونههایی نیز از اعتراض و پاسخگویی آنان آورده است. وی روزنامه «رعد» را از این فحاشیها به دور دانسته، جوابیه این روزنامه را نسبت به یکی از معترضان آورده است «اى نویسنده ورقه سیاه، چنانچه دانستهاى باز آگاه شو. نویسنده «رعد» فحاش نیست. پیشرفت خود و حیثیت روزنامه را به انتشار اخبار دروغ لکهدار نمىکند». وی در جایی دیگر مینویسد «عجب حکایتى است. روزبهروز بازار فحش و افترا توسعه پیدا مىکند. مطالعه بعضى از جراید ما شرمآور است. اگر از جراید و مجلات ما یک کلکسیون ترتیب بدهند بهترین نمونه انحطاط اخلاقى یک طایفه بشرى خواهد بود». او در واکنش به این وضعیت تاسف میخورد مردم باید برای خرید روزنامهها و فوقالعادههایی پول دهند که به تعبیر وی از فحاشی و ناسزاگویی به این و آن شخص مملکتی سرشار است. آنچه عینالسلطنه اشاره کرده است، نابسامانی وضعیت روزنامههای آن روزگار را از نگاه وی به عنوان یکی از موافقان دربار در برابر مشروطهخواهان نشان میدهد که در قالب دشنامگوییهای دو سوی ماجرا به یکدیگر در روزنامهها بازتاب یافته است. عینالسطنه که از شرایط موجود به شدت ناراضی است از ترقی! فحش سخن میراند «در مشروطه هرگز این همه فحاشى نمىکردند. معلوم مىشود در این هیجده سال چیزىکه خوب ترقى کرده فحش و دشنام و ناسزاست». رواج این ادبیات در میان پارهای روزنامهها گاه با نگرشها و موضعگیریهای سیاسی پیوند مییابد، همچنان که به روایت «روزشمار تاریخ معاصر ایران» حکومت نظامی تهران به تاریخ ١٧ اسفند ١٣٠٠ خورشیدی به نویسندگان و روزنامهنگاران اینگونه هشدار داد «زبان گوینده و قلم نویسنده، باید پاک و بىآلایش باشد، هرزبانى که آلوده به فحاشى و هتاکى شد، قطع و هرقلم که تجاوز از حدود آزادى نماید، شکسته خواهد شد».