این مقاله را به اشتراک بگذارید
«شهرآفتاب»ی تا قسمتی ابری
سمیرا سهرابی
دوری مسیر «شهر آفتاب» خیلی از مشتاقان این عرصه را به زحمت میاندازد و شاید دست تعداد زیادی از کتابدوستان واقعی را که حالا دیگر نمیتوانند میان درگیریهای روزانهشان، زمانی را برای رفتن به نمایشگاه خالی کنند، از این رویداد بینالمللی سالانه کوتاه کند. هرچند که وجود «شهر آفتاب» باعث شده با نمایشگاهی منسجمتر و منظمتر از سالهای قبل روبهرو شویم و البته فضایی بیشتر، که مجبور نباشیم برای گذر از راهروها و دیدن غرفهها ناخواسته به هم تنه بزنیم و پایی را لگد و خُلقی را تنگ کنیم. رویدادی که البته بینالمللیبودنش را شاید نتوان خیلی جدی گرفت. کسانی که به غرفههای انتشارات خارجی سر زده باشند خوب میدانند این غرفهها چه فضای سوتوکور و ساکتی دارند؛ که همان تعداد محدود بازدیدکنندگان هم بعد از پرسوجو از قیمت یک یا دو کتاب و یک ضرب و تقسیم ساده از خرید منصرف میشوند و در این میان نه غرفهدار مقصر است و نه مشتری. مشتریای که به هوای تخفیفهای چند درصدی تمام مشقات را به جان خریده و خودش را به «شهر آفتاب» رسانده. آدمهایی که ساک و چمدانها و کیسههای خریدشان را دنبال خود از این غرفه به غرفه بعدی میکشند تا نیاز چند وقتهشان را برطرف کنند و در این بین در خرجهایشان هم صرفهجویی اساسی انجام دهند. البته در کنار آن ولع دیدن و نفسکشیدن کتابها را هم فروبنشانند. همین بازدیدکننده که معمولا زمان ناهار را هم در فضای نمایشگاه سر میکند، نمیتواند غذایی با کیفیت و قیمتی مناسب تحویل بگیرد. یا فضای مناسبی برای استراحت و تجدید قوا مابین زمانهای گشتوگذار میان غرفهها وجود ندارد و درنهایت باید به فضای سبز و چمنهای نمایشگاه بسنده کند و بدون استثنا همه، حتی تعداد زیادی از افراد که نیازی به کتابهای درسی و آموزشی ندارند، از بلندگوهای نمایشگاه راجع به فلان آزمون کارشناسی ارشد و دیگر آگهیهای تبلیغاتی از این دست را بشنوند. آن هم در دورهای که تقریبا اینترنت در دسترس همه است و خیلی راحت با چند کلیک ساده و بهرهبردن از تخفیفهای اینترنتی میتوان کتاب را جلوی منزل تحویل گرفت و خلاص. اما آیا شده است که به این مساله به شکلی مطلوب فکر کرده باشیم که قرار است «شهر آفتاب» سهمی از خانه ما باشد؟ سهمی از رفاه ما؟ وقتی به آنجا قدم میگذاریم امکانات به گونهای باشد که تنها عشق کتاب ما را سر پا نگه دارد؟ زیبایی مکان در ما نشاطی برپا میکند که پس از برخورد با کمبودها ناگهان زیبایی مکان کدر میشود و مجبور میشوی به تحمل عواملی آزاردهنده که راه فراری از آن نیست.
دنیای کتاب، دنیایی است که نژاد و گویش و سن و سال نمیشناسد. تبعیضی وجود ندارد و درنهایت هرکس سهم خود را به خانه میبرد. از کودکانی با صورتهای رنگشده با کتاب داستانی در دست تا نوجوانان و جوانانی که کم پیش میآید کیسهای با نوشته «آی لاو گاج» توی دستشان نباشد و آن روحانیای که از سنگینی کتابهای توی دستش مجبور شده عبایش را بردارد و تا کند و توی یکی از کیسهها روی کتابها بگذارد یا حتی خانوادهای که هدفش تنها دیدن نمایشگاه و گردش در این فضا بوده. و البته دختر و پسرهایی که به ردیف توی صف ایستادهاند، صفی که از جلوی غرفه شروع شده و تا فضای باز نمایشگاه ادامه دارد، به عشق دیدن نویسنده محبوبشان و عکس و امضایی از او. میتوان گفت امروز دنیای قدرتمند رسانهای و مجازی میتواند رقیب سرسختی برای نمایشگاه باشد؛ چراکه آنها میتوانند در کمترین زمان در دسترس قرار گیرند، ولی آیا نمایشگاه کتاب میتواند با چنین سرعتی همه چیز را مهیا کند تا مراجعهکنندگان دغدغه سردرگمی نداشته باشند؟ دنیای مجازی نگران ازدحام نیست، چون جهان خود را با کاربرانش تقسیم کرده، این جهان در پنهانترین جای خانه در کنار کاربرش قرار دارد. نمایشگاه چه ترفندی باید به کار ببرد تا مراجعهکنندگان خودی به حساب بیایند و فارغ از دغدغههای روزمره بر اوضاع مسلط شوند؟ به نظر میآید تبلیغات خاص و راهکارهای سهلالوصول برای رسیدن به کتابهای مورد نظر حرف اول را میزند، پس در این بین به هیچ عنوان نمیتوان منکر تاثیر فضای مجازی شد. تبلیغات گستردهای که در این فضا صورت گرفته به خوبی نتیجه داده و توانسته خیلیها را به نمایشگاه کتاب بکشاند.
اما مسالهای که باعث شده رفتهرفته مردم و جوانان به ادبیات داستانی روی خوش نشان دهند حیرتانگیز است و به مصداق «یک کتاب بیشتر بخوانیم» میتواند نمود یابد و این یک امتیاز خوب است. نیازی نیست به سبد خرید تکتک بازدیدکنندگان سرک بکشی تا از سطح اعتماد مردم به داستان وطنی مطلع شوی. همین که از کنارشان رد میشوی و نام نویسندهای ایرانی را میشنوی که سراغ کتابش را میگیرند یا نگاهی به عکسهای موجود در فضای مجازی بیندازی، خیلی چیزها دستگیرت میشود. همان صفهای طولانی برای دیدن نویسنده محبوب هم گویای خیلی چیزها است. حرف از ترقی یکشبه و غلو در ماجرا نیست اما همین قدمهای کوچک و پرمشقت رو به جلو است برای به دستآوردن اعتماد مخاطب و البته قابل تقدیر است؛ تلاشی که از سوی برخی ناشران صورت میگیرد و البته رشد نویسنده ایرانی که تلاشش برای کسب جایگاهی شایسته، کاملا محسوس است. با مراجعه به بعضی از غرفهها درمییابیم که داستان ایرانی در این بلبشوی نشر، دارد خودش را پیدا میکند. نویسندههای جوان در کنار نویسندههای قدر وارد میدان شدهاند و همین که توانستهاند چند کتاب به چاپ برسانند نشانه توجه به اقتدار داستان ایرانی است. گرچه نمیتوان تمام کتاب اولیها را به عنوان آثار شاخص مورد توجه قرار داد معهذا میتواند یک شروع خوب باشد. و خود نمایشگاه سکوی پرتاب بهترینها به میان مردم است.