این مقاله را به اشتراک بگذارید
زندگی و آثار «گوستاو فلوبر» خالق مادام بوواری
سعید کمالی
فرانسوی ها به چشم ما ایرانی ها، چه درست و چه اشتباه، آدم های «سانتی مانتالی» هستند. تصورمان از یک جوان فرانسوی کسی است که «مïسیو» ورد زبانش است، برای خطاب کردن طرف مقابلش از ضمیر دوم شخص جمع استفاده می کند و سر میز ناهار بی شمار قاشق و چنگال ریز و درشت دارد. «سانتی مانتال» صفتی فرانسوی است که معادل فارسی اش چیزی شبیه «احساساتی» یا «احساسی» است، اما به اشتباه آن را در محاوره به جای «شیک» به کار می بریم. به هر حال، هر قدر هم که فرانسوی ها را آدم های شیکی بدانیم،بی شک «سانتی مانتال» دانستن فرانسوی ها، بی ربط با «احساساتی» بودن آنها نیست.
یعنی این اصطلاح رایج، بی شک زمانی به احساساتی بودن آنها برمی گشته است. «تربیت احساساتی» یا آن طور که «مهدی سحابی» هفت سال پیش آن را با عنوان «تربیت احساسات» به فارسی برگردانده، نیز داستان «تربیت سانتی مانتال» یا «تربیت احساساتی» نسل و جامعه یی از فرانسه را نشان می دهد که خواسته ها و اهداف راستینش را فراموش کرده و درگیر احساسات خود شده و چشمانش را بر واقعیت کشورش بسته است.
«تربیت احساسات» داستان زندگی «فردریک مورو» جوان احساساتی است که به طور اتفاقی با خانواده آقای «ژاک آرنو» آشنا می شود و دل به خانم «آرنو» می بندد. «فردریک» که در ابتدای رمان جوانی مصمم، با اراده و با آرزوهای بزرگ تصویر شده، کم کم از خواسته هایش دست می کشد و در کش وقوس ماجراهایی که با خانم «آرنو» دارد، همه آنها را فراموش می کند. در نهایت، «فردریک» که پیش از این به تحصیلات دانشگاهی اش در رشته حقوق و همچنین نویسندگی علاقه زیادی داشته و حتی همیشه می خواسته وزیر بشود، به هیچ کدام از آرزوها و خواسته های گذشته اش نمی رسد و زندگی اش به کلی در راه احساساتش فنا می شود.
در همین اثنا، یعنی در همین سال هایی که «فردریک» در حال نزدیک و دور شدن از معشوقه اش است، فرانسه تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی مهمی را پشت سر می گذارد اما «فردریک» که به واسطه درگیری احساسی اش از همه این اتفاقات به دور است، تنها نظاره گر آنها است و هیچ دخالتی در سرنوشت سیاسی و اجتماعی کشورش ندارد. فرانسه در سال هایی که قسمت بیشتری از «تربیت احساسات» در آن سال ها روایت می شود، در گیر و دار جنبش ها و شورش های انقلابی است. انقلاب سال ۱۸۴۸ فرانسه در همین موقع رخ می دهد و در این بین شورش های زیادی در پاریس در جریان است و در نهایت پادشاهی لویی فیلیپ پایان می یابد و «جمهوری دوم» فرانسه برقرار می شود.
«گوستاو فلوبر» خود نیز همچون «فردریک مورو» در جوانی راهی پاریس می شود تا در رشته حقوق ادامه تحصیل بدهد و پس از چندی حقوق را نیمه رها می کند تا به نویسندگی بپردازد. «فلوبر» در انقلاب سال ۱۸۴۸ فرانسه بیست و هفت ساله بوده و توانسته خوب اتفاقات و پیشامد های آن موقع را مشاهده و تجزیه و تحلیل کند. «فلوبر» همچنین در زندگی سه معشوقه داشته که از نظر سنی از او بزرگتر بودند، همچون خانم «آرنو»، «رزانت» و خانم «دامبروز» معشوقه های «فردریک مورو» در «تربیت احساسات» که هر سه از او بزرگترند. به عبارت دیگر، نسل و جامعه یی که «گوستاو فلوبر» در «تربیت احساسات» از آنها حرف می زند، دقیقاً همان نسلی است که «فلوبر» در آن بزرگ شده و به چشم خود آن را دیده و تجربه کرده است.
«فلوبر» البته از آن نویسندگانی است که از دخالت زندگی شخصی نویسنده در رمان بسیار بیزار بوده و توانسته به جز معدود دفعاتی در «مادام بواری» این موضوع را رعایت کند و در «تربیت احساسات» نیز تنها شباهتی که شاید بین «فردریک مورو» و خود نویسنده وجود دارد، همین چند نکته سطحی است. با این همه، همان طور که «فلوبر» قبلاً درباره «مادام بواری» گفته «من مادام بواری هستم»، در اینجا هم می توان گفت که نسل و جامعه حاکم بر رمان «تربیت احساسات»، همان نسل و جامعه یی است که فلوبر در آن زندگی کرده است.
«تربیت احساسات» همچنین رمانی است که «فلوبر» بیشتر از هر کتاب دیگری بر روی آن وقت گذاشته. نوشتن این کتاب هفت سال وقت برده، در حالی که «فلوبر»، رمان بی نظیر و درخشان «مادام بواری» را تنها در پنج سال نوشت. «فلوبر» بی شک، پیش از هر کتاب و نوشته و عنوانی، به عنوان نویسنده «مادام بواری» شناخته می شود. «مادام بواری» بی تردید یکی از تاثیرگذار ترین رمان های تاریخ ادبیات است و «اما بواری» نیز یکی از مهم ترین شخصیت های داستانی ادبیات. «ماریو بارگاس یوسا» در «عیش مدام» غبا ترجمه «عبدالله کوثری»ف که کتابی است درباره «فلوبر و مادام بواری»، درباره تاثیر بی اندازه «اما بواری» در زندگی اش می گوید: «شماری اندک از شخصیت های داستانی تاثیری چنان ژرف بر زندگی من نهاده اند که بسیاری از آدم های واقعی که می شناختم قادر به آن نبوده اند.» «یوسا» همچنین در این کتاب درباره عظمت «مادام بواری» می گوید: «اغلب درباره «مادام بواری» تکرار می کنند که این رمان به یک ضربت خود را از رمانتیسم جدا کرد و آغازگر جنبش رئالیسم شد. اگر بگوییم این رمان به جای انکار رمانتیسم، آن را به کمال رساند، به حقیقت نزدیک تر است.»
«مادام بواری» را همان طور که «یوسا» در «عیش مدام» اشاره کرده، «آغازگر جنبش رئالیسم» و حتی «نخستین رمان مدرن» می دانند، اما شاید عنوانی که پیش از همه اینها لایق این رمان باشد، «کمال رمانتیسم در ادبیات» است. البته، «گوستاو فلوبر» بی تردید نویسنده یی بوده که «نخستین رمان مدرن» را نوشته و صدالبته آغازگر «جنبش رئالیسم» است، اما آن چیزی که در این مقاله نیز تلاش می شود تا به آن بپردازیم، این نکته است که «فلوبر» این تلاش ها را در «تربیت احساسات» به ثمر نشانده است و نه در «مادام بواری». با این همه، چیزی از اهمیت «مادام بواری» کاسته نمی شود، چرا که این کتاب مهم ترین و تاثیرگذار ترین اثر «گوستاو فلوبر» است، اما شاید بهترین آنها نباشد.
از این نظر، «مادام بواری» را می توان تا حدی با «آنا کارنینا» لئو تولستوی مقایسه کرد که از «جنگ و صلح» بهتر است، یا «ابله» و «برادران کارامازوف» داستایوفسکی که از «جنایت و مکافات» بهترند، اما همه این آثار در برابر معروف ترین اثر نویسنده شان در ردیف دوم نام برده می شوند. بی شک بحث درباره «اهمیت» یک اثر با «جایگاه» آن متفاوت است. «مادام بواری» اهمیت بیشتری از «تربیت احساسات» دارد، اما شاید «جایگاه» بالاتری نداشته باشد.
در میان دلایلی که «مادام بواری» را «نخستین رمان مدرن» می خوانند، مهم ترین دلایل یکی این است که موضوعی که «فلوبر» برای «مادام بواری» انتخاب کرده، خارج از دایره موضوعات ادبیات رمانتیسم است. اینکه «فلوبر» در نهایت «ضدقهرمان» را وارد حیطه رمان کرده و در دنیایی که دیگر مخصوص بورژواها نیست، به احساسات و مشکلات زن در حالی عصیانی پرداخته است. فرم روایتی «مادام بواری» نیز از دیگر مشخصه هایی است که باعث شده این کتاب را «رمان مدرن» بخوانند. دخالت کمتر راوی یا آن طور که «یوسا» در «عیش مدام» آن را «راوی نامرئی» می خواند، نیز از مهم ترین ویژگی های دیگر آن است.
اما با این همه، هر چند «فلوبر» در «مادام بواری» پا بسیار فراتر از محدوده های ادبیات رمانتیسم گذاشته و نوآوری های بی بدیلی خلق کرده است، اما آن چه که ما به آن مولفه های «رمان مدرن» می گوییم، بیشتر از آنکه در «مادام بواری» خودش را نشان بدهد، در «تربیت احساسات» خودش را نشان داده است. در اصل، همانطور که قبلاً از زبان «یوسا» نقل قول شد، «مادام بواری» بیشتر از هر کار دیگری، «ادبیات رمانتیسم» را به اوج و کمال رساند و به گونه یی پرونده آن را بست. در «تربیت احساسات» است که پرونده رمان مدرن باز می شود و تمام آن چیزهایی که در «مادام بواری» ناقص و تکه تکه نمایان شده، کامل در این کتاب خودنمایی می کند.
«ماریو بارگاس یوسا» همچنین در نزدیکی «مادام بواری» به «ادبیات رمانتیسم» در «عیش مدام» می گوید: «برخی رمانتیک ها (مثل لامارتین و شاتوبریان) صورت ذهنی واقعیت را توصیف می کردند و برخی دیگر (مثل هوگو) توهم را به جای واقعیت می نشاندند. فلوبر این واقعیت مثله شده را گسترش داد و آن نیمه یی را که تخیل رمانتیک ها از میان برداشته بود به آن افزود (البته بی آنکه مثل زولا، اویسمان و دوده در سال های بعد، توهم رمانتیک را سرکوب کند). در این رمان اجزای سازنده عشق رمانتیک جملگی حضور دارند: فوران احساسات، تقدیر تراژیک، زبان شور و شوقی آتشین.
رابطه میان لئون و اًما که کم و بیش تمامی فصل اول قسمت سوم را تشکیل می دهد، اگر از بافت اصلی رمان جدا شود، به آسانی در رمانی رمانتیک جای می گیرد.» در نتیجه آن چیزی که «یوسا» را نیز وا می دارد تا «مادام بواری» را به جای آغازگر «جنبش رئالیسم»، «کمال رمانتیسم» بخواند، همین نزدیکی بیش از پیش «مادام بواری» به ادبیات رمانتیسم است. درباره «راوی نامرئی» و «تکنیک بی طرفی» که از ویژگی های دیگر مدرن خواندن «مادام بواری» است، «یوسا» در «عیش مدام» نشان می دهد که «فلوبر» آنچنان نتوانسته به آن وفادار بماند و گه گاه در قضاوت خواننده دخالت کرده است.
«گوستاو فلوبر» ید طولایی در نامه نگاری داشت و سهم بسیاری از آن با معروف ترین معشوقه اش «لوییز کوله» است که یازده سال از او بزرگتر بوده. مکاتبات «فلوبر» که بالغ بر چهارده جلد کتاب است، حاوی مهم ترین آرای ادبی و اجتماعی فلوبر است. «فلوبر» در یکی از همین نامه ها که در حین نگارش «مادام بواری» به «لوییز کوله» نوشته، می نویسد غبه نقل از کتاب «عیش مدام»ف: «چیزی که به نظر من زیباست، چیزی که من دوست دارم بنویسم، کتابی است درباره هیچ، کتابی بی هیچ وابستگی به دنیای بیرون، کتابی که به یمن نیروی درونی سبکش، قائم به ذات باشد، همچنان که زمین خود را در خلاء فضا نگه می دارد و از هر پایه یی بی نیاز است، کتابی که کم وبیش هیچ موضوعی ندارد، یا دست کم موضوع آن نادیدنی است، البته اگر چنین چیزی ممکن باشد.»
«فلوبر» هر چند هنگام نوشتن این نامه، سرگرم نگارش «مادام بواری» بوده است، اما به نظر می رسد که در نهایت در «تربیت احساسات» است که تا حدی به این خواسته خود دست می یابد و رمانی خلق می کند که «کم و بیش موضوعی» ندارد، یا البته صحیح تر آن است که بگوییم رمانی خلق کرده که «موضوع آن نادیدنی» است. وگرنه در «مادام بواری» که به قول «یوسا»، موضوع کتاب خیلی هم خوب واضح و آشکار است. اما فلوبر در «تربیت احساسات» موفق می شود تا در نهایت موضوعی را بهانه چیزی بکند که در واقع می خواهد درباره آن حرف بزند. در «مادام بواری»، «اما بواری» شخصیت محوری داستان است و تفسیر ها و تاویل هایی که از رمان می شود، مربوط به او می شود، اما در «تربیت احساسات» ماجرا اصلاً این طور نیست، چرا که «فردریک مورو» هرقدر هم که شخصیت محوری داستان باشد، به هیچ وجه آن جایگاهی را ندارد که مثلاً «اما بواری» در رمان «مادام بواری» دارد.
یعنی «فردریک مورو» بیشتر بهانه یی است برای مشاهده اتفاقات و جریاناتی که در حاشیه زندگی «فردریک» در جریان است در حالی که در رمان «مادام بواری»، هر آنچه که اتفاق می افتد حول شخصیت اصلی است و به گونه یی به او برمی گردد. در نتیجه در «تربیت احساسات» است که «فلوبر» موفق می شود برای اولین بار موضوع اصلی خود را به گونه جدیدی روایت کند، آن را در میان جامه «فردریک مورو» پنهان کند و در نهایت به قول خودش، رمانی خلق کند که «قائم به ذات» باشد.
«فلوبر» همچنین درباره روایت داستان نظر مخصوص به خودش را داشته. به اعتقاد «فلوبر» راوی باید کمترین دخالت را در قضاوت خواننده از داستان داشته باشد. این نقش راوی که «یوسا» به آن «راوی نامرئی» می گوید، در «تربیت احساسات» بیشتر از هر رمان دیگر «فلوبر» پیاده می شود. «یوسا» در «عیش مدام» درباره این ویژگی «فلوبر» می گوید: «هیچ نویسنده یی قبل از فلوبر شگردهای چنین کارساز برای پنهان کردن حضور راوی ابداع نکرده است.» اما «راوی نامرئی» فلوبر در «مادام بواری» گهگاه از لاک خودش سر بلند می کند و نظر می دهد، قضاوت می کند، همدردی می کند اما در «تربیت احساسات» منتهای تلاش خود را برای پنهان کردن خود می کند. این چنین است که «گوستاو فلوبر» بیشتر از هر وسیله دیگری، نظر خودش را درباره حال و هوای فرانسه در جریان انقلاب سال ۱۸۴۸ و تغییرات سیاسی آن موقع، در پنهان ترین نوع خود و در قالب داستانی عاشقانه بیان می کند.
از دیگر ویژگی های «تربیت احساسات» که آن را «نخستین رمان مدرن» می کند، نبود «ساختار هرمی رمان کلاسیک» در آن است. «فلوبر» در «مادام بواری» روایت سیکلی و دایره یی را حفظ کرده است، داستان از جایی شروع و در جایی تمام می شود. به عبارت دیگر ، با تمام تفاوت های «مادام بواری» با رمان های کلاسیک و ادبیات رمانتیسم، ساختار روایتی آن، به جز قسمت هایی، تفاوت آنچنانی با ساختار هرمی رمان کلاسیک ندارد. اما در «تربیت احساسات» دیگر بالکل اثری از این ساختار نیست و «چندگونگی»، «انقطاع» و «آشوب» رمان مدرن به خوبی در آن دیده می شود. در این میان، تمام آن مولفه هایی که با آن «مادام بواری» را رمانی مدرن می خوانیم، بیشتر از هر جایی در «تربیت احساسات» دیده می شوند تا این کتاب، «قائم به ذات» خودش را نشان دهد.
اما بین همه این ویژگی ها شاید مهم ترین آنها آن چیزی است که تا به حال به آن نپرداخته ایم و آن «سبک فلوبر» است که بیش از پیش در «تربیت احساسات» با آن مواجهیم. به عبارت دیگر، آن چیزی که بیشتر از همه، «تربیت احساسات» را لایق عنوان «نخستین رمان مدرن» می کند، تجلی «سبک فلوبر» در این رمان است. یعنی «فلوبر» بیش از هر جایی «سبک» خود را در این کتاب پیاده کرده است.
اما منظور از «سبک فلوبر» چیست؟ در معنای وسیع و کلی، «سبک فلوبر» را می توان مجموعه اعتقادات، باورها و نوآوری های فلوبر در نویسندگی دانست. در همین رابطه مقاله یی در سال های ۱۹۲۰ در نشریه «نوول رïوو فرانسز» منتشر شد با عنوان «سبک فلوبر» که بیشترین اشاره آن به «متافور» یا «کنایه و استعاراتی» است که «فلوبر» در نوشته های خود به آن پرداخته است. این نوشته با عکس العمل «مارسل پروست» نویسنده شاهکار «در جست وجوی زمان از دست رفته» مواجه شد و به موجب آن «مارسل پروست» که در سال ۱۹۲۰ نویسنده شناخته شده یی در فرانسه بود و کمتر مقاله یی می نوشت و در حال نوشتن «زمان بازیافته» بود، قلم به دست گرفت و مقاله یی به تاریخ اول ژانویه ۱۹۲۰ در همان نشریه منتشر کرد و به تفصیل درباره «سبک فلوبر» حرف زد. «مارسل پروست» این مقاله را درباره «تربیت احساسات» نوشت و منظور خود را از «سبک فلوبر» در این رمان بیان کرد. توضیح «پروست» درباره «تربیت احساسات» و «سبک فلوبر» شاید مهم ترین برهان برای مدرن بودن «فلوبر» باشد.
«پروست» در ابتدای این مقاله که اتفاقاً از مهم ترین و به یادماندنی ترین مقالات این نویسنده وسواسی است، «فلوبر» را با «کانت» فیلسوف مقایسه می کند. «پروست» در ابتدای مقاله خود «فلوبر» را مردی می داند که با سبک خود، نگاه ما را به اشیا ، همچون «کانت» در تئوری «شناخت» و «واقعیت دنیای بیرون» دگرگون و نو کرده است. «پروست» در این مقاله برداشت خود را از «سبک فلوبر» بیشتر از آنکه وامدار متافور فلوبری بداند، ریشه در استفاده زبانی فلوبر از ادبیات می داند و معتقد است که «سبک فلوبر» واقعیت دنیای بیرون را نزد ما تغییر داده است. لذا «پروست» در همین رابطه با بررسی زمان و نوع فعل به کار رفته شده در «تربیت احساسات» در نهایت، خواننده را به سویی سوق می دهد که فلوبر چگونه با به کارگیری زبانی از افعال در عبارات خود، توانسته دید ما را عوض کند و به گونه یی دیگر در «تربیت احساسات» برای اولین بار رمانی مدرن خلق کند.
«پروست» در ادامه به کاربرد جدید «فلوبر» از ضمایر و حروف اضافه در روایت «تربیت احساسات» اشاره می کند و نشان می دهد که بیشتر از هر چیز دیگری «فلوبر» چطور با تغییرات زبانی توانسته دید جدیدی از روایت و داستان سرایی برای ما بگشاید. در همین رابطه، «پروست» به کاربرد حرف «و» در «تربیت احساسات» اشاره می کند و با نمونه آوردن از آن، نشان می دهد که «فلوبر» در جایی که به طور معمول در ادبیات رمانتیسم از «و» استفاده می کنند در «تربیت احساسات» از آن استفاده نکرده و فضای جدیدی را ایجاد کرده است.
در نهایت، آن چیزی که به نظر می رسد، این است که تمام ویژگی هایی که با استمداد از آنها، «مادام بواری» را «رمانی مدرن» می خوانیم، یعنی کاربرد «ضد قهرمان»، فرم، تکنیک بی طرفی و از همه مهم تر «سبک فلوبر»، بیشتر از هر جایی در «تربیت احساسات» خود را نشان داده است. باری دیگر تاکید بر آن است که هیچ کدام از دلایل فوق، چیزی از اهمیت «مادام بواری» نمی کاهد، چرا که بی گمان «مادام بواری» از تاثیرگذار ترین رمان های تاریخ ادبیات جهان است. نوآوری های «فلوبر» در «مادام بواری»، پرداخت خوب «اما بواری» و همچنین کاربرد تکنیک های نو ساختاری و روایتی همه از ویژگی های خوب این کتاب است.
اما آن چیزی که به نظر نگارنده مقاله می رسد و بر آن تاکید دارد، جایگاه ویژه و استثنایی «تربیت احساسات» در میان آثار «گوستاو فلوبر» است. «ماریو بارگاس یوسا» نیز در همین باره در «عیش مدام» می گوید: «اگر چه من همه آثار فلوبر را دوست می داشتم، کتابی که تاثیری به ژرفای مادام بواری بر من نهاد، تربیت احساساتی بود. زمانی دراز این اثر را بزرگ ترین کار فلوبر می شمردم، چون بلندپروازانه ترین کتاب های او است و این عقیده هنوز هم تا حدی معتبر است.»
اعتماد