این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
شجاعت ناامیدی؛
تغییر جهان توسط یک مارکسیست پشمالو!
ویل سلف
این روشنفکر چپگرا که همچون ستارههای موسیقی راک محبوبیت دارد، میگوید که مباحث "ترامپ علیه کلینتون" و "ماندن یا خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا" صرفا جنبه نمایشی دارد.
زندگی به رغم تمام پیشرفتهای پزشکی بسیار کوتاه است؛ آنقدر کوتاه است که نمیتوان برای مطالعه تئوریهای قلمبه سلمبهی مارکسیستهای از کار افتاده وقت صرف کرد – تئوری که میگوید همچنان باید آن جسد ایدئولوژیک را همچون پروکروستس بر روی اتفاقات معاصر بسط داد. اما بخت با ما خوانندگان لیبرال بورژوازی یار بود که خدا "اسلاوی ژیژک" را برایمان فرستاده است. خواسته ژیژک این است که جدی گرفته شود: وی تاکنون هزاران صفحه پر از جملات دشوار را نوشته که همه آنها نشان میدهد وی محققی است که تمام قواعد غرب را صرفا با نیت شلیک به ابتداییترین استحکامات قدرت آموخته است.
ژیژک به عنوان یک خرمگس سیاسی که در کشورش اسلوونی دنبال پست بود، بالاخره به سنگرها تکیه زده – البته تا جایی که میدانیم بیشتر در حال درست کردن کوکتل مولوتف است! – و معتقد است که خودش به اندازه کافی یک فعال انقلابی است و میتواند کتاب آخرش "رویدادنامه سالی پر از اقدامات خطرناک" را زیرنویس کند و همزمان شعار مشهور گاندی را در صفحاتش نقل کند: «همان تغییری باش که دوست داری در جهان ببینی.»
اما کتاب "شجاعت ناامیدی" (The Courage of Hopelessness) نیز یک وراجی دیگر است که در پایان دوران نمایش خیابانیِ چند فرهنگی باراک اوباما رخ میدهد؛ ژیژک خودش میخواهد جدی گرفته شود ولی این کار را وقتی انجام میدهد که زیر شلوارش پایین است و بیشتر شبیه یک آدم لوده به نظر میرسد! همینطور است؛ زندگی آنقدر کوتاه است که وقت نمیشود کتاب مارکسیستهای بازنشسته را خواند؛ مخصوصا آن مارکسیستهایی که ابزار نظریشان را همزمان از آچار دیالکتیکی چپها و پیچگوشتی فرویدی (با اصلاحات ژاک لاکانی) راستها وام گرفتهاند. با این حال او میتوانست جدی گرفته شود اگر به خاطر جوکها و البته زمانبندیهای خندهدار نبود.
یقینا به خاطر کتاب "راهنمای منحرفان به سینما" و تمام ارجاعات فرهنگی گلچین شده و گسترده او است که حالا ژیژک به عزیز کرده چپها در آنچه از چپ در بریتانیا مانده، بدل گشته است – ژیژک در کتاب جدیدش به منابع فرهنگی مختلفی از رمانهای علمی-تخیلی چینی گرفته تا سفر زمستانیِ فرانتس شوبرت اشاره کرده است؛ از آنجایی حرفهای ژیژک هم ساده و هم به شکل دردآوری غیرکاربردی است، میتوان گفت که دیگر خبری از نظریه پردازی (و بذله گویی) این شخص پرآشوب نیست – اگر فکر میکنید که حرف حساب میزند پس بهتر است پاپا کارل را دنبال کنید و مطمئن باشید که ایدههایش تمام فلسفه جهان را تغییر خواهد داد! اما برگردیم سر کتاب شجاعت ناامیدی؛ این کتاب همیشه مرا یاد آن جوک معروف در مورد اقتصاد میاندازد: «خب در عمل بسیار خوب است، اما از لحاظ تئوری چه؟ آیا جواب میدهد؟»
پس از کتاب "کمتر از هیچ" است که در سال ۲۰۱۳ نوشته شد، کتاب شجاعت ناامیدی منتشر شد؛ یک جمعبندی ۱۰۰۰ و خوردهای صفحهای که نگاه ژیژکی به دنیا را در قالب هگلی به خواننده معرفی میکند. شجاعت ناامیدی میکوشد تا نگاه معیوب ژیژک به دنیا را در دنیای واقعی اعمال کند: این بار فلسفه بافی با پای پیاده: ژیژک به حتم از ما میخواهد که آخرین نشانههای سیستم ارزشی بیاعتبارمان را کنار بگذاریم و همراه خودش (و برنی سندرز) به سمت سنگرهای در دست ساخت رژه برویم. ژیژک حین مطالعه سال مشقت بار ۲۰۱۶ برای چپها – و پس از آنکه مشخص شد خبری از انقلاب سراسری در اروپا نیست – به اتفاقات پس از انقلاب اکتبر و محکومیت اجتماعات لنین اشاره میکند و میگوید گرچه ایجاد سوسیالیسم در یک کشور "مزخرف" است، اما این سوال مطرح میشود: «اگر ناامیدی کامل از وضعیت، با تحریک ده برابری تلاشهای کارگران و دهقانان، به ما برای ایجاد الزامات اساسی تمدن به روشی متفاوت از کشورهای اروپایی فرصت دهد، چه خواهد شد؟»
مشکل اصلی استالین این بود که زیاده خواه بود – او علاوه بر ترور، به گولاگ و انواع دیگر کشتار تکیه کرده بود؛ با این حال، بنا به اظهارات ژیژک، درسهای کمونیسم قرن بیستم به ما میآموزند که «باید از توان کافی برای به عهده گرفتن کامل ناامیدی برخوردار باشیم.» اعتراف میکنم که دقیقا نمیتوان منظور حرفهای ژیژک را با توجه به سیاستهای معاصر درک کنم – اما حدس میزنم که او احتمالا برای گروهی اندک پیام فرستاده است: مخصوصا انسانگرایان لیبرال متنفر از خود که کتابهای ژیژک را میخرند و پای سخنرانیهایش مینشینند. متعاقبا از همین افراد انتظار میرود که پیشتازان پرولتاریاهای علمی-کاری باشند که قرار است انقلاب ژیژکی را شکل دهند – همین کارگران روزمزد هستند که خودشان را گرفتار تونل تاریخ میکنند و باید توسط اربابانشان مجاب شوند که «رویای رسیدن به یک آلترناتیو، نشانه بزدلی تئوریک است… و شجاعت واقعی آن است که شخص اعتراف کند که نور انتهای تونل احتمال چراغهای جلوی قطاری است که دارد به او نزدیک میشود.»
از این جنبه تهدید آمیز، دست کم، میتوان متوجه شد که ژیژک با یک فیلسوف معاصر که دقیقا در نقطه مقابل خودش قرار دارد، ارتباط برقرار کرده است: جان گرِی؛ گری در نقدی که برای کتاب "کمتر از هیچ" برای نیویورک تایمز نوشت، ژیژک را از حیث دیدگاههای خشونتآمیز و ابهاماتش به چالش کشید. ژیژک، از نگاه گری، اصرار دارد که «خشونت انقلابی دارای ارزش ذاتی و نمادین برای بیان خشونت است – گفتهای که هیچ شباهتی نه به مارکس دارد و نه به لنین.» گری معتقد است که پدر فکری ژیژک "ژرژ سورل" (Georges Sorel) است که «کمونیستم را یک اسطوره آرمانشهری میدانسته – اما اسطورهای که برای شورش احیاکننده اخلاق علیه فساد طبقه بورژوازی احترام قائل است.»
ژیژک نیز همواره چنین شورشی را – بیشک به خاطر بخش فساد و بورژوازی – به خورد مخاطبانش داده است: در واقع این ما هستیم که در برابر چهار "جنبه" تضاد ذاتی سرمایهداری جهانی احساس ناامیدی پیدا میکنیم: جهاد بنیادگرا؛ تنشهای ژئوپلیتیک؛ جنبش رهاییبخش جدید رادیکال در یونان و اسپانیا؛ و بحران پناهندگان. اما حس ناامیدی ما صرفا برگرفته از ناخودآگاه اشتباهمان نشات میگیرد: همینکه ماهیت گول زنندهی انتخابهای بزرگمان در سال ۲۰۱۶ را – ترامپ در برابر کلینتون؛ خروج یا ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا؛ خروج یونان در برابر بسته مالی از طرف اتحادیه اروپا – بپذیریم، موضعگیریِ استالین را (از حیث "انحراف" از بلشویسم) را خواهیم پذیرفت که «هر دوی آنها [گزینهای] بد هستند.»
به این خاطر است که «سو برداشت از سیاستهای رادیکال» که هنگام مواجهه با دوراهی با آن روبهرو میشویم – مانند لباس شنای اسلامی یا اروپایی؟ اسد یا داعش؟ – در واقع نوعی شبه درگیری هستند. احتمالا زمانی که مطالعه شجاعت ناامیدی را به پایان برسانیم، آن سو برداشت کنار زده خواهد شد و ما نیز به "تمامْ رادیکالهایی" مانند سیریزا [حزبی یونانی ائتلاف چپ رادیکال]، طرفداران مایوس برنی سندرز و احتمالا صف باقیماندههای حزب کارگر تحت رهبری جرمی کوربین خواهیم پیوست گرچه ژیژک حرف زیادی در مورد بریتانیا به عنوان یک فرهنگ سیاسی مجزا ندارد.
البته از این مسئله شگفت زده میشوم. بالاتر هم گفتم که شاید شوخطبعی ژیژک است که باعث شده طرفداران بیشماری میان انگلیسی زبانان پیدا کند؛ این مسئله در کنار دانشوری ظاهری و به کارگیری مباحث اکتشافی متفاوت از مارکس و فروید همیشه سوژهای خوب برای خنده است. اما در حقیقت، حرفهای ژیژک در مورد ایالات متحده بیش از آنچه در آنجا خریدار داشته باشد، در بریتانیا شنیده میشود؛ این در حالی است که حضور رسانهای او در کمترین حالت ممکن است. وضعیت در قاره اروپا نیز به همین شکل است – یک ژورنال مطالعات ژیژک وجود دارد ولی به نظر میرسد که بیشتر مخاطبانش بریتانیایی باشند. در واقع تنها جامعه علمی بریتانیا است که، به زعم من، هنوز دارای محققانی هستند که تحت استانداردهای دانشمندانی کار میکنند که ایدههایشان با منشا ایدههای ابهامآور ژیژک موازی است؛ به همین خاطر است که ما لوئی آلتوسری، دریدایی، ژیل دلوزی و لاکانی داریم – در حالی که خود فرانسویها چنین ارتباطاتی را بیهوده میدانند.
زمانی که ژیژک برای ایراد سخنرانی به دانشگاه ما آمد، کاملا متوجه شدم که او یک راک استار روشنفکر است: هیچ سالنی در دانشگاه گنجایش پذیرایی از متقاضیان شنیدن سخنرانیاش را نداشت؛ به همین دلیل سخنرانی ژیژک در سالن ورزشی دانشگاه انجام شد. تمام صندلیهای پر شده بودند؛ در واقع به طول یک کیلومتر طرفدار لاکان آنجا نشسته بودند! تمام حضار حین سخنرانی ژیژک مجذوب حرفهایش مانده بودند. اما من از لابهلای حرفهای اسلاوی ژیژک فقط همین چند نکته را متوجه شدم: ۱٫ من یک مارکسیست-لنینیست پشمالوی هیکلی هستم؛ ۲٫ من به نیروی رهایی بخش خشونت انقلابی اعتقاد دارم؛ و ۳٫ واقعا اعتقاد دارم.
آن موقع، یعنی ۵ سال پیش، واقعا در فکر بودم که شنوندگان فارغ از اینکه او یک کمونیست انقلابی زنده است، چه چیزهایی از حرفهایش بیرون خواهند کشید. همکارانم هم که به خاطر خصوصی شدن تحصیلات تکمیلی همگی از پا افتاده بودند، تقلی میکردند تا با لباسهای ژندهشان جایی در الگوی نئولیبرال پیدا کنند و خودشان را بیشک جزئی از حرکت انقلابی میدانستند.
گری در مقاله خود، هم به عنوان یک مارکسیست و هم به عنوان یک معرفت شناس، اعتبار فلسفی ژیژک را زیر سوال میبرد. اما من به ویژگیهای یک نظریه معتبر که بتواند بین دانستههای ما و افکار ژیژک ارتباطی برقرار کند، اهمیت میدهم. تنها مشکل این است که "انقلاب" یک دستهبندی کاملا ابهام انگیز باقی میماند: یک مخزن صرف برای میلیونها شخص مشتاق به اقدام بیانگیزه. گری سپس پیشنهاد میدهد که پدیده ژیژک تماما یکی از کارکردهای تازه سرمایهداری است – در تئوری همانند مبحث کالاهای مصرفی است؛ و بنابراین، وجهه عمومی ژیژک کاملا برگرفته از سیستمی است که آن را به نقد میکشد. گری حتی به شکل ضمنی ژیژک را به "عدم مسئولیت پذیری جنایی" متهم میکند: وی خوانندگان و شنوندگانش را به نوعی خشونت بیاحساس تشویق میکند که فقط در سریالهای تلویزیونی قابل مشاهده است. ژیژک، برای گری، نمایانگر تکرار توهم پسا روشنفکری از "پیشرفت سیاسی علم" است. با این وجود آنچه این دو متفکر عصر حاضر با یکدیگر به اشتراک میگذراند، بدبینی عمیق و ممتد است که حتی برخی آن را پوچگرایی میدانند.
بالاتر گفتم که ژیژک میتواند یک نویسنده بذله گو نیز باشد – اما وی در جایگاه یک فرویدی (یا لاکانی) میداند که این چیزها شوخی بردار نیست. قرار است که به زودی گپ و گفتی با اسلاوی ژیژک در لندن داشته باشم و آن شخصی که قرار است امور مربوط را ساماندهی کند، پس از آنکه متوجه شد قرار است برای کتاب "شجاعت ناامیدی" ژیژک نقد بنویسم، از من خواست که تا جای ممکن درباره آن کتاب منفی نباشم.
بسیاری از شوخیهای ژیژک متعلق به خودش نیست؛ در حقیقت او داستانهای قربانیان رژیمهای ستمگر را بازگو میکند. برای نمونه، وی در شجاعت ناامیدی داستانی مربوط به یک دهقان روسی تحت اشغال مغولها را تعریف میکند که حین تجاوز یک شخص متجاوز به همسرش باید با او مدارا کند. این جوک قرار است که به ناتوانی جنسی مخالف شوروی کنایه بزند. در مورد خودم میتوانم بگویم که ژیژک آنقدر برایم شوخى آمیز است که بنشینم و در مورد توان انقلابی ناامیدی در خودم بحث کنم؛ یا شاید خودش هم تمایل داشته باشد که با شکل دیگری با اطرافیانش تا کند.
گاردین / فرادید
‘