این مقاله را به اشتراک بگذارید
ریموند کارور: آموخته ام صبور باشم
ترجمه حسین عیدی زاده
ریموند کارور، یکی از بهترین داستانکوتاهنویسان معاصر میگوید که بارها و بارها داستانهایش را اصلاح میکند. ریموند کارو(متولد ۲۵ مه ۱۹۳۸، متوفی دوم اوت ۱۹۸۸) نویسنده داستانهای کوتاه و شاعر آمریکایی بود. او یکی از نویسندگان مطرح قرن بیستم و همچنین از جمله افرادی است که موجب تجدید حیات داستان کوتاه در دهه ۱۹۸۰ شدهاند.
سبک نوشتار کارور و بنمایه آثار او معمولا مانند عناصر سازنده آثار ارنست همینگوی، آنتوان چخوف و فرانتس کافکا است. همچنین او را تأثیرپذیرفته از آثار ایساک بابل و فرانک اوکانر است. با وجود این، بهنظر میرسد بیشترین تأثیرپذیری او از جانب چخوف باشد که انگیزه او برای نوشتن داستان کوتاه «پیغام» (به انگلیسی: Errand) باشد. این داستان که یکی از آثار مربوط به اواخر عمر کارور است، آخرین ساعات زندگی چخوف را به تصویر میکشد. مینیمالیسم به عنوان یکی از ویژگیهای بارز آثار کارور شمرده میشود.
از کارور آثار متعددی از جمله «پاکتها و چند داستان دیگر» ( به ترجمه مصطفی مستور)، «تلفن بیموقع» (به ترجمه مصطفی مستور)، «راههای میانبر» (به ترجمه اسدالله امرایی)، «کلیسای جامع» (به ترجمه فرزانه طاهری) و «هر وقت کارم داشتی تلفن کن» (به ترجمه اسدالله امرایی) به فارسی ترجمه شده است.
ریموند کارور در گفتوگوی سال ۱۹۸۳ خود با مجله معتبر «پاریس ریویو» (شماره ۷۶) شیوه و عادت نوشتن خود را چنین توصیف کرد:
وقتی مینویسم، هر روز مینویسم. این مسئله بسیار دوستداشتنی است. روزی پس از روز دیگر میآید. بعضی وقتها اصلا یادم میرود چه روزی از هفته است.
وقتی نمینویسم، مثلا حالا که درگیر وظایف تدریس هستم، یعنی همین چند وقت اخیر به نظر میرسد تا حالا اصلا دست به قلم نبردهام و اشتیاقی به نوشتن ندارم. به عادتهای بد میافتم. تا دیروقت بیدار میمانم و تا لنگ ظهر میخوابم. اما اشکالی ندارد. یاد گرفتهام صبور باشم و منتظر فرصت. خیلی وقت پیش باید این را یاد میگرفتم. صبر.
اگر به نشانههای طالعبینی اعتقاد داشتم، نشانه من لاکپشت میشد. راحت مینشینم و شروع میکنم. اما وقتی مینویسم ساعتها پشت میز مینشینم، ده یا دوازده و حتی پانزده ساعت پشت سر هم، هر روز. این چیزی که رخ میدهد را دوست دارم. میفهمید که از این وقت کاری خیلیاش صرف اصلاح و بازنویسی میشود.
چیزهایی که بیشتر از چرخیدن در خانه و کار کردن روی داستانی که نوشتهام دوست دارم خیلی نیستند. شعرهایی که مینویسم هم همینطور هستند. عجلهای ندارم تا نوشتنم تمام شد آن را برای کسی بفرستم. گاهی چند ماه نوشته را از خانه خارج نمیکنم و این ور و آن ورش میکنم، این را برمیدارم و آن را جایش میگذارم.
نوشتن نسخه اول داستان خیلی طول نمیکشد. در یک نشست کارش تمام میشود، اما نوشتن نسخههای دیگر داستان زمان میبرد. حتی شده بیست تا سی نسخه از داستانی بنویسم. هرگز کمتر از ده یا دوازده نسخه نمیشود. نگاه کردن به نسخه اولیه داستان نویسندهای بزرگ آموزنده و دلگرمکننده است.
اگر بخواهم از نویسنده بزرگی که به اصلاح علاقه داشت یاد کنم تولستوی به ذهنم میرسد، منظورم این است که نمیدانم این کار را دوست داشته یا نه اما خیلی اصلاح میکرد. همیشه در حال اصلاح بود، درست روی همان صفحه که مینوشت. «جنگ و صلح» را هشت بار بازنویسی کرد. این چیزها برای هر نویسندهای که نسخه اول داستانش افتضاح است مثل من دلگرمکننده است.
همانطور که گفتم نسخه اول را خیلی سریع مینویسم. اغلب با دست مینویسم. با بیشترین سرعت ممکن صفحه را پر میکنم. گاهی یک جور یادداشت شخصی برای خودم دارم درمورد کاری که بعدا دوست دارم روی داستان انجام دهم. برخی صحنهها را ناتمام میگذارم، گاهی هم اصلا نمینویسماشان. اینها صحنههایی است که به دقت بسیار نیاز دارد.
منظورم این است که همه بخشها نیازمند دقت بالا هستند اما برخی صحنهها را میگذرام برای نسخه دوم یا سوم، چون نوشتن این بخشها و درست نوشتن آنها خیلی از وقت نوشتن نسخه اول را میگیرد. نسخه اول یعنی پیاده کردن طرح داستان، چارچوب داستان. بعد در بازنویسیها سراغ بقیه کارها میروم.
وقتی نوشتن نسخه دستنویس تمام شد، نسخهای از داستان را ماشین میکنم و از انجا ادامه میدهم. همیشه وقتی داستان را ماشین میکنم داستان برایم فرق میکند، بهتر میشود. در حال ماشین کردن نسخه اول بازنویسی را شروع و کمی حذف و اضافه میکنم.
اثر اصلی بعدا میآید، وقتی سه یا چهار بار بازنویسی کردم. شعر هم همینطور است، فقط شاید چهل یا پنجاه بار شعری را بازنویسی کنم.
خیلی از چیزهایی که مینویسم را دور میریزم. اگر نسخه اول داستانی چهل صفحه باشد، وقتی کارم با آن تمام شد تقریبا نصف میشود. مسئله فقط بیرون کشیدن چیزی یا کوتاه کردن داستان نیست. خیلی حذف میکنم، اما اضافه هم میکنم و بعد باز هم اضافه میکنم و باز هم حذف میکنم. این کار را دوست دارم، افزودن و بیرون آوردن کلمات.
داستانهایم بلندتر شدهاند، سخاوتمندانهتر، این واژه مناسبی است. بله، میگویم چرا. در مدرسه مسئول تایپ داریم که یه دستگاه تحریر فضایی دارد، ماشین تحریر واقعی، میتوانم داستان را به او بدهم تا ماشین کند و وقتی تمام شد یک نسخه تمیزش را به من میدهد، با جان و دل میتوانم آن را تصحیح کنم و بدهم به او تا دوباره آن را ماشین کند.
روز بعد دوباره داستان را میگیرم، باز هم تر و تمیز. دوباره مینشینم هر چقدر دلم خواست آن را تصحیح میکنم و باز به او میدهم و باز هم روز بعد نسخه تر و تمیزش را میگیرم. خیلی این کار را دوست دارم. شاید کار کوچکی به نظر بیاید، اما زندگی من را عوض کرده است، این زن و ماشین تحریرش زندگیام را عوض کردند.
در اتاق مطالعه در طبقه دوم خانه مینویسم. برایم مهم است که محل کار خودم را داشته باشم. خیلی از روزها تلفن را از پریز میکشم و علامت «ملاقات ممنوع» را نصب میکنم. سالها در آشپزخانه روی میز ناهارخوری، در راهرو کتابخانه یا در ماشینم مینوشتم. این اتاق جدید کلی تجملی است و واقعا لازم بود.