این مقاله را به اشتراک بگذارید
به گزارش مدومه به نقل از شرق، «کبوترهای ایلیا» هجده داستان از نویسندگان آلمانیزبان است که با ترجمه کتایون سلطانی در نشر افق منتشر شده است. «کبوترهای ایلیا»، نوشته هانس بِندِر، «شکار»، نوشته گوردون پازِوانگ، «نان»، «تا چشم کار میکرد برف بود و برف» و Billbrook نوشته ولفگانگ بورشرت، «هنگام فرار»، «سفری به سوی بابوشکا» و «بازگشت»، نوشته وُلف دیتریش شنوره، «لوئیزه»، نوشته کلاوس کوردون، «بازگشت مرگبار»، نوشته هربرت تساند، «ما هم بهزودی در آن دیار خواهیم بود»، نوشته پاول شالوک، «طناب»، نوشته هانس لیپینسکی گوتِرزدورف، «بادِ ماه مارس»، «سرباز فراری» و «سرزمین بیگانه»، نوشته ماری لوئیزه کاشنیتس، «حمله» و «آنای رنگپریده»، نوشته هاینریش بُل و «اسکی روی یخ»، نوشته پاول آلوِردِز داستانهایی هستند که در این مجموعه گرد آمدهاند. داستانها با معرفیهایی کوتاه از نویسندگانشان همراه هستند و با خواندن این معرفیها در مییابیم که بیشتر نویسندگانی که داستانهایشان برای ترجمه و انتشار در این مجموعه انتخاب شده است، نویسندگانی هستند که تجربه جنگ را بیواسطه از سر گذراندهاند و تاثیر این تجربه را در داستانهایشان هم میتوان پیدا کرد. مثل هانس بِندِر که کتاب با داستانی از او آغاز شده و عنوان مجموعه، «کبوترهای ایلیا»، نیز برگرفته از همین داستان است. یا ولفگانگ بورشرت و هاینریش بُل که از آنها بیش از یک داستان در این مجموعه آمده است. چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب هم آمده است، مجموعه «کبوترهای ایلیا» شامل داستانهایی است که در آنها به تاثیر جنگ در زندگی و سرنوشت مردم کشورهای درگیر در جنگ جهانی دوم و خشونت آلمان نازی پرداخته شده است. آنچه در ادامه میخوانید سطرهایی است از داستان «کبوترهای ایلیا»، نوشته هانس بِندِر: «جناب سروانِ ما هیچوقت از خوردن سیر نمیشد. یعنی واقعا صرفنظر از وقتهایی که مشغول تیراندازی بود، مدام دهانش میجنبید و چیزی میخورد: یک تکه نان خالی، نان و کالباس، نان و روغن حیوانی، گوشت یا ژامبون. از همه این چیزها بیشتر، هلاکِ خوردن گوشت کفتر بود. از وسط دهکدهها که رد میشدیم، همین که روی پشتبامها یا توی آسمان کبوتری ظاهر میشد، فوری نشانه میگرفت و با تیر میزدش. من هم از شکار کبوتر خوشم میآمد. تفنگی دوربیندار داشتم و همیشه خوب به هدف میزدم. البته راستش گلوله تفنگهای پیادهنظام برای جثه کوچک کبوتر زیادی بزرگ بود. برای همین، تیر که بهشان میخورد پرهاشان دستهدسته کنده و در هوا پخش میشد. پیکر نحیفشان هم اغلب آشولاش میافتاد روی زمین. من گماشته جناب سروان بودم. سرخکردن کبوترها هم یکی از وظایفم بود. برای این کار روش خاصی داشتم. بعد از اینکه شکمشان را خالی میکردم و پرهاشان را میکندم، یک قاشق کره میانداختم توی دیگ. همین که کره آب میشد، کبوترها را میانداختم توی روغن. بعدش نمک و فلفل اضافه میکردم و اگر آن نزدیکیها باغچهای چیزی بود، یک دسته جعفری هم میانداختم رویشان. بعد از ده دقیقه، کبوترها شروع میکردند به جلزوولز. آنوقت اینرو آنروشان میکردم. بعد از بیست دقیقه، از هردو طرف برشته و قهوهای میشدند و بوی خوششان از دیگ میزد بیرون…»