این مقاله را به اشتراک بگذارید
آغازی بر پایانی گنگ!
مجتبی لرزنگنه
دنیل بلیک! در آغازِ شنیدنِ این نام، شاید ما را با این فکر مواجه سازد که روایت فردی است با داستانی منحصربفرد؛ اما کمی بعد از شروع فیلم آنهم با ریتم کندش تصور دیگری در ذهن مخاطب بر جای می گذارد. کن لوچ در این درام ما را با روایت خطی از زندگی دنیل بلیک داستان تنها می گذارد و گویی این سیر گذر زمان در فیلم را تعمداً کند کرده تا هر چه بیشتر به زوایای مختلف زندگی آدمهای داستان ورود پیدا نماید. هر چه به جلو می رویم نبود گره در داستان را می بینیم و قصه محور نبودن آن نیز به عامل پیش گفته به وحدت می رسند تا روایت بشدت کند پیش رود و تماشاگر را در تماشای فیلم با پرسشی روبه رو سازد که چرا روایت این گونه است؟ فیلم که قصه ای ندارد جز روایتی از اینکه فردی سکته قلبی کرده و دائما ما را با این اضطراب می آزارد که هر آن امکان وقوع حمله ی قلبی دیگر در او وجود دارد ؛ چنانچه در آخر فیلم هم با وجود بستر مثبت و به دور از تنش و اضطراب با حمله قلبی دیگر اینبار از پای در می آید!
نکته ی دیگری که در این فیلم می تواند تماشاگر را با پرسش مواجه سازد آنجاست که عمدتا این فیلم درباره ی قشر متوسط و رو به پایین جامعه بریتانیاست؛ آنجا که مادرِ دو فرزند خردسال ِ فیلم در هنگام خوردن شام ایثار به خرج می دهد و فقط یک سیب می خورد اما ما این ازخودگذشتگی را به طور واضح و مبرهن نمی بینیم چرا که کارگردان فیلم خیلی زود از این موضوع گذر می کند و نتیجه این ایثار را در جایی که خدمات رایگان به افراد فقیر می دهند مشاهده می کنیم، مادر را می بینیم در حال بازکردن یه کنسرو و با ولع خوردن آن که حاکی از این موضوع است که دارد از ضعف تلف می شود.
لوچ موضوع کمابیش خوبی را دست مایه ساخت درام کرده است اما به خوبی نتوانسته آنرا با زبان بصری سینما به نمایش درآورد. وی در این فیلم شاید دارد کشمکشی بین نیروی سرمایه داری جامعه اروپایی و مردمی که تحت تأثیر آن قرار می گیرند را نشان می دهد که این به خودی خود ایده ی خوبی است اما به ثمر نمی نشیند چراکه همانطور که قبلاً ذکر آن رفت ریتم کند و غیرباورپذیر بودن بسیاری از اکت های بازیگران در این فیلم ما را به این نتیجه می رساند.
موضوع دیگر آنکه، فیلمسازِ ما در همجواری سیاه پوستی زندگی می کند که آن فرد در پی یافتن راه های میانبری است برای عبور از سد عظیم سرمایه داری و رسیدن به منفعت مالی و گذر از فقر؛ و جالب آنجاست که پیرمردِ داستان ما این موضوع را می پذیرد و کمترین تلاشی جهت میانبر زدن های اداری در رسیدن به حقش نمی کند. و این در تناقضی آشکار است با آن بخش از داستان که هر روز پیرمردِ منضبطِ داستان به همسایه سیاه پوستش در بردن آشغال هایش از درب خانه تذکر می دهد. فردی که این چنین ظریف درگیر انضباط است چگونه آن گونه خلاف قانون بودن رفتار سیاه پوست را می پذیرد بدون کمترین گلایه ای!
از نقاط قوت این فیلم می توان به واقع گرایانه بودن داستان فیلم اشاره داشت؛ همچنین این نکته که در این فیلم، پیرمردِ داستان ما (دیو جانز) رفتاری فعالانه دارد برای ایجاد ثبات در زندگی شخصی اش؛ و سعی دارد تا در این حین به زندگی کتی ِداستان نیز کمک کند تا پایداری اش را حفظ کند؛ شغل مناسب به دست بیاورد و با رفتاری شفقت آمیز در صدد بر آید تا نقش پدرخانه یا بهتر است بگوییم پدربزرگ خانواده را برای او و فرزندانش ایفا نماید؛ که البته در نهایت تلاش پیرمرد در این مسیر، به مراد نمی رسد و کتی به انحراف کشیده می شود و داستان به سویه های تاریکی می رود که کتی می خواهد از آن راه به بهتر زیستن خود و فرزندانش یاری رساند.
از نقاط ضعف فیلم هم می توان علاوه بر موارد گفته شده به فیدهایی که گاه و بی گاه در فیلم نشان داده می شود و تسلسل پیوستگی نماها را به هم می ریزد، اشاره داشت، اتفاقی که خود مزید بر کند بودنِ روایت به کلیت اثر خدشه وارد می کند. و دیگر سخن آنکه آن جایی که سعی در ارتباط گرفتن با کامپیوتر و پر کردن درخواست اینترنتی است به شدت از واقعیت به دور است چرا که دیو جانز که یارای آن نیست که ماوس را به درستی حرکت دهد! آنهم در شهری در لندن، که کمابیش اکثر قریب به اتفاق رویدادهایی در اطراف یک شهروند روی می دهد به صورت مجازی و از طریق اینترنت است!