این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
گل سرخی برای امیلی
داستان ترسناکی است. داستان خانه ای در آستانه فرو ریختن که در آن آدم داستان، بریده از جهان، چون قارچی که در تاریکی بردیواری رشد کند از انسانهای پیرامون خود میبرد و به صورت هیولا در میآید.میس امیلی گریرسن دور از هیاهو وگرد وخاک و آفتاب جهان امور عادی انسان، درانزوای اختیاری خود (یا شاید اسیر اجبار درون خویش) سرمیکند و سرانجام آنچه دراتاق طبقه بالای خانه او برجای میماند وحشتی پایا و نفرت انگیز به ما میبخشد.
آیا این وحشت صرفا برای ارائه وحشت خلق شده است؟ اگر چنین نیست نویسنده چرا این همه برشاخ و برگ هیولا میافزاید؟ به سخن دیگر، آیا این وحشت سهمی در درونمایه داستان دارد؟ آیا وحشت از مفهومی برخوردارست؟
برای پاسخ بدین پرسش باید برخی از جزییات ابتدای داستان را کمابیش به دقت بررسی کنیم. در ابتدا باید ببینیم چرا میس امیلی به کار ترسناک خود دست میزند. آیا برای این کارانگیزه ای معقول دارد؟ بعدها خواهیم دید که فاکنر در تدارک گره گشایی کمابیش دقت کرده است. درابتدای داستان درمییابیم که میس امیلی یکی از کسانی است که برای آنان مرز میان واقعیت و خیال از میان رفته است. برای نمونه او نمیپذیرد که مالیاتی بدهکار است و هنگامیکه شهردار اعتراض میکند او را به جا نمیآورد. به جای آن هیئتی را که پیش رویش نشسته به سرهنگ سارتوریس ارجاع میدهد و سرهنگ سارتوریس همان گونه که خواننده آگاه است ده سالی است که درگذشته است. ظاهرا از نظر میس امیلی سرهنگ سارتوریس زنده است. نمونه بهتر جنجال درگذشت پدر اوست که سه روز تمام از مردم شهر پنهان میکند:
فقط وقتی نزدیک بود به قانون و زور متوسل شوند تسلیم شد و آنها بیدرنگ پدرش را خاک کردند.
میس امیلی
ظاهرا بیماراست. روایتگر داستان به روشنی اشاره میکند که مردم احساس میکردند که امیلی دیوانه است. سراسر این توضیح برای این است که آنچه میس امیلی برای نگه داشتن معشوقش انجام میدهد درنظر ما پذیرفتنی باشد. معشوقش مرده از یک نظر برای او زنده است زیرا سرزمین واقعیت و احتمال یکی شده است. با این گفته نمیخواهیم به توجیه داستان بپردازیم، زیرا چنانچه فاکنر صرفا به روایت تاریخ روانشناسی ناهنجار علاقمند باشد، داستان معنی ودرستی خود را به عنوان داستان از دست میدهد وآنچه برجا میماند داستان به عنوان گزارش بالینی است. اگر قرار باشد درستی داستان به اثبات برسد میباید از چیزی برخوردار باشد که بدان احتمالا معنای اخلاقی نام دهیم، معنایی در شرایط اخلاقی و نه صرفا در شرایط روانشناختی.
از سوی دیگر بسیار آسان میتوان گل سرخی برای امیلی را به نادرست، داستانی دلهره آور پنداشت که به قصد سرگرمی خواننده نوشته شده است. درباره آثار فاکنر بارها گفته اند که جز ایجاد سرگرمیچیزی ارائه نمیدهند.
بنابراین، درک انگیزه میس امیلی در عدم تمایز میان واقعیت وخیال، میان زندگی و مرگ، حائز اهمیت است. اما صرفا توجه به این عدم تمایز عامل شکل گیری درونمایه داستان نیست.
بهتر است در این جا به انگیزه ای که از آن یاد کردیم برگردیم: امیلی چه کاره است؟ شخصیت او را چه پایههایی تشکیل میدهند؟ چه عللی مرز میان خیال و واقعیت را برای او درهم میریزند؟میس امیلی به یقین از ارادهای استوار برخوردارست. در مسئله مالیات، باهمه دیوانگی، زیان نمیبیند. او زن بسیار آرامی است و تسلط خود را برگروهی که به دیدنش میآیند وکمابیش از او بیمناکند نشان میدهد. درمسئله خرید سم، فروشنده را ازمیدان به درمیکند. اهل تظاهر نیست. حاضر نمیشود به او بگوید که سم را برای چه کاری میخواهد و با این همه، چنین ارائه استوار و غرور آهنینی نمیتواند از عقیم ماندن او و جریحه دار شدن احساساتش جلوگیری کند. پدرش جوانانی را که به سراغ او میآمدند تارانده است و در ذهن روایتگر داستان میس امیلی و پدرش عکسی را تشکیل میدهند:
میس امیلی زنی باریک اندام با لباس سفید درانتهای آن ایستاده بود و نیمرخ پت وپهن پدرش درمیانه عکس دیده میشد که پشت به او داشت و شلاق اسبی را دردست گرفته بود و در پشت سر هردو چارچوب دری که رو به عقب باز بود آنها را چون قاب درمیان گرفته بود.
اینکه این تصویر را نویسنده داستان درجایی دیده یا صرفا نمادگرایانه است موضوعی است که ازحد ذهن او فراتر نمیرود ودر همان جا میماند.
هنگامیکه میس امیلی، سوار بر درشکه و درکنار سرکارگر، خیابانهای شهر را زیر پا میگذارد، درواقع به تحقیر مردم میپردازد، زیرا او شانه به شانه کسی نشسته است که به عقیده مردم در سطحی نازلتر ازاو قرار دارد. در داستان، غرور میس امیلی با این تحقیر مردم از جانب او ارتباط دارد. او مغرورانه ارقام و ابزارهایی را که قرار است بر درخانهاش نصب شود، یعنی قراردادها را، به دور میافکند و حتی اراده دیگران را که با اراده او درتضاد است به هیچ میگیرد. واینها همه سرانجام به او توانایی میبخشند تا از بیرون رفتن معشوقش جلوگیری کند و هنگامیکه با بیوفایی معشوقش نسبت به خود روبهرو میشود سعی میکند که نه تنها اراده او و عقیده دیگران بلکه قوانین مرگ و فساد را نیز زیر پا بگذارد.
اما این نکته نیز معنای داستان را دربر ندارد. زیرا آن چه تاکنون گفته ایم، در واقع، توضیح نوعی انحراف روانشناختی بوده است یا بهتر گفته شود صرفا به موردی در روانشناختی ناهنجار اشاره شده است. حال برای اینکه به جنبه مفهومی داستان بپردازیم باید اندیشهها وکارهای میس امیلی را به زندگی معمول جامعه پیوند دهیم و میان آنها نوعی ارتباط برقرار کنیم. درست درهمین جاست که یکی از عناصر موثر روایت به سرنخ نیاز دارد. اگر دقت کنیم درمییابیم که داستان را یکی از مردم شهر روایت میکند و در آن ارجاع به آنچه مردم درخصوص میس امیلی میاندیشند عامل همیشگی است. درسرار داستان خواننده با چیزی که پیوسته روبه رو میشود این است که ما چه کردیم، ما چه گفتیم و به نظر ما چه چیزی درست بود و جز اینها. روایتگر حتی موضوع را با دقتی بیشتر میشکافد. درجایی میگوید که میس امیلی به نظر عموم: گرامی،گریز نپذیر، غیر قابل نفوذ،آرام وخود سر بود. هر یک از صفات با اهمیت ومعنی داراست. از یک نظر میس امیلی به سبب داشتن همان انزوا وخود سری به همه مردم تعلق دارد. او حتی به نظرآنان ارزشمند است .به دلیل خود سری واستقلالی که امیلی از خود در انجام آداب ورسوم اشرافی نشان میدهد و به دلیل تحقیر او نسبت به آنچه مردم میگویند زندگیش به گونه ای طنز آمیز حالتی همگانی به خود گرفته است. عبارتهای بسیاری از روایتگر براین واقعیت او تاکید میگذارد. برای نمونه آنجا که میگوید:
آدم تصور میکرد که تنها نگهبان چراغ دریایی چنین شکلی دارد.
امیلی چنین چهره ای دارد، چهره کسی که درانزوای همچون انزوای نگهبان چراغ دریایی زندگی میکند،کسی که پیوسته به سیاهی چشم میدوزد و چراغش وظیفه ای همگانی برعهده دارد. یا هنگامیکه، پس از مرگ پدرش، در بستر بیماری میافتد وسپس بر میخیزد:
کمابیش شبیه آن فرشتههایی شده بود که توی پنجرههای رنگی کلیسا کشیده اند،یک چنین شکل غمگین و آرامی پیدا کرده بود.
برداشت ما از این توصیفها هرچه باشد، نویسنده به یقین سعی میکند به میس امیلی نوعی آرامش و وقاری ببخشد ورای این جهان، غیر زمینی یا غیر خاکی، همچون آرامش ووقاری که احتمالا فرشته ای از آن برخوردارست.
بدین ترتیب، میس امیلی برای مردم ترکیبی است از بت و سپر بلا. ازیک سو مردم او را تحسین میکنند چون مظهری از گذشته آنهاست، گذشته ای که بدان میبالند. آنان ترسی توام با احترام نسبت به او احساس میکنند که ما نمونه آن را در رفتار شهردار و هئیت همراهش درحضورمیس امیلی میبینیم. از سوی دیگر، غرابت او، یعنی این واقعیت که او درانجام کارهای روزانه زندگی توانایی رقابت با آنان را ندارد، این واقعیت که او با درماندگی احساس میکند در این جهان جدید سهمیندارد سبب میشود که آنان نسبت به او برتری احساس میکنند و نیز نسبت به گذشته ای که او نماینده آن است. میبینیم که این جدایی کامل میس امیلی است که سبب میشود مردم از کارهای او برداشت خاص خود راداشته باشند.
احتمالا جنبههای وحشت بار و تحسین انگیز کار نهایی میس امیلی از این سرشت او مایه میگیرد که همواره اصرار میورزد در دیدار با مردم شرایط او با ید مراعات گردد. او هیچ گاه سر فرود نمیآورد، هیچ گاه در پی جلب همدردی دیگران نیست، از این که خود را به شکل پیرزنی مهربان درآورد بیزار است و ارزشها و داوریهای مردم را به هیچ میگیرد. چنین استقلال روحی میتواند انسان را به هیولا بدل کند و میکند، اما، درعین حال، خوداری او از پذیرش ارزشهای جامعه، وقار و شهامت به او میبخشد. جامعه این موضوع را احساس میکند، از همین روست که پیش از شکستن در اتاق طبقه بالا،نخست آداب تدفین را به جا میآورد.گویی میان افراد جامعه پنهانی این تفاهم پذیرش همگانی یافته که خلوت میس امیلی تا هنگامیکه او خود به تاریخ نپیوسته باید دست نخورده باقی بماند. علاوه براین ،به رغم این واقعیت که، از پیش میدانستیم که در آن سرزمین بالای پلکان اتاقی است که هیچ کس در چهل سال گذشته درون آن را ندیده و باید درآن را شکست.
تشییع جنازه میس امیلی رویدادی همگانی است با آن پیرمردها که بعضی با اونیفرم ماهوت پاک کن کشیده جنگ داخلی آمده بودند وروی ایوان یا چمنها درباره امیلی چنان گرم اختلاط بودند که انگار با او هم دوره بوده اند، با او رقصیده اند وشاید اظهار عشق کرده اند……
به سخن دیگر، جامعه او را به تاریخ افتخار آمیز خود راه میدهد. اینها همه نوعی شناسایی تلویحی پیروزی اراده میس امیلی به شمار میآید.پیشتر به ما گفته شده که هنگامیکه میس امیلی ثروتش را از دست میدهد جامعه برای او دل میسوزاند ، همان گونه که وقتی درمییابد از پا افتاده است درصدد ابراز همدردی بر میآید. اما او بر ترحم،سرزنش ومحکومیت جامعه غلبه میکند همان گونه که دیگر عقاید آن را به هیچ میگیرد.
با این همه، همان طور که اشاره کردیم ممکن است گفته شود که میس امیلی دیوانه است. این نظر ممکن است واقعیت داشته باشد. اما در ارتباط با این موضوع دو نکته را باید درنظر داشت. نخست، شرایط ویژه ای را باید در نظر گرفت که دیوانگی میس امیلی را در بردارد. این دیوانگی حاصل گسترش غرور او و نیز امتناع او از تسلیم شدن در برابر الگوهای معمول رفتار دیگران است. بنابراین، با توجه به این واقعیت، دیوانگی میس امیلی پر معنی است. این دیوانگی مسائلی در بردارد که به راستی دارای اهمیتاند و ناگزیر با جهان انتخاب آگاهانه اخلاق سرو کار دارند. دوم، تفسیر دیوانگی میس امیلی از جانب مردم درخور دقت است. آنان او را تحسین میکنند هرچند از این که ترحم آنان را به هیچ گرفته آزرده خاطرند، و روایتگر، که درواقع سخنگوی جامعه است، آخرین افشای ترسناک زندگی میس امیلی را شاهدی براین مدعا میداند که ارزشهای او به هدفهای غایی جامعه راه یافته است. او با کارگری معمولی، همربارن، ازدواج میکند، حال جامعه هرگونه میخواهد بیندیشد. آنچه در خور اهمیت است این است که او بیوفایی نمیبیند و نیز درست است که همربارن را به گونه ای نامشروع پیش خود نگه داشته است اما شرایط او مراعات شده، تسلط او محفوظ مانده و جهان تحقیر شده است.
بسیاری از منتقدان براین باورند که تراژدی داستان انسانی است که میخواهد خود باشد، میخواهد با شرایط خود با جهان روبه رو شود، آن چنان درخواست اشتیاق دارد یا آن چنان مشتاقانه زندگی میکند که هیچ سازشی را نمیپذیرد. نمیتوان مدعی بود که این داستان با تراژدیهای بزرگ، همچون هملت یا شاه لیر، قابل قیاس است با این همه داستان گل سرخی برای امیلی برخی از عناصر اساسی تراژدیها را دربردارد. به یقین غرور، انزوا واستقلال میس امیلی عناصری از شخصیت قهرمان تراژدی را به یاد میآورد، و نیز همان گونه که وحشت عمل او بیرون از زندگی معمول جامعه است مفهوم استقلال او نیز درمیان فضائل معمول این جامعه جایی ندارد.
با این همه فاکنر در داستان بر سر آن است که بگوید غریب ترین مسئله هر جامعه جزیی طبیعی از آن جامعه است یا بهتر گفته شود هیولایی که از میان جامعه قد میافرازد جدا از آن جامعه نیست. و این درونمایه گل سرخی برای امیلی است. درونمایه ای که داستانگویی چون فاکنر میتواند بدان دست یابد.
کتاب داستان و نقد داستان ترجمه و گزیده احمد گلشیری
‘