این مقاله را به اشتراک بگذارید
به مناسبت یکصد و پانزدهمین سالمرگ فردریش نیچه؛
شرحی بر رابطۀ فردریش نیچه و لو سالومه
نیچه در مخالفت با هرگونه استیلاجویی، فمنیسم فلسفی را نیز تاب نیاورد! از ظواهر امر چنان بر میآید که تلاش فمنیسم فلسفی معطوف به «نقادی» و «مشروعیتزدایی» از نمودهای جزمیت مردانه است. اما در نگرش نیچه غایت فمنیسم فلسفی خلاف چنین تلقیِ سادهانگارانهای از نقادی است.
فرهنگ امروز/فرهاد سلیماننژاد:
«اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد؟ آیا این ظن نخواهد رفت که فیلسوفان همگی تا بدانجا که اهل جزمیت (Dogmatism) بودهاند، در کار زنان سخت خام بودهاند؟ آن جدی بودن هولناک، آن پیله کردن ناهنجار که بنابه عادت تاکنون بدان شیوه به سراغ حقیقت رفتهاند، مگر وسایلی ناشیانه و ناجور برای نرم کردن دل یک زن نبوده است؟ شک نیست که این زن نگذاشته است او را به چنگ آورند و از این رو هرگونه جزمیت امروزه با حالتی افسرده و دلسرد ایستاده است.»[۱]
فردریش نیچه
اول- لو سالومه دوشیزهای اغواگر بود. تشخیص این اغواگری به مقدار قلیلی ظرافت مردانه احتیاج دارد تا در پسِ تصاویر برجای مانده از آن نجیبزادهی پترزبورگی- در اعماق آن نگاههای نافذ و برانش- قدرت نادری از سحر و افسون مکشوف شود و بدینوسیله- شاید- راز شیفتگی نیچه نیز برملا گردد. نیچه علیرغم زندگی زاهدانهای که داشت، از روی غریزه پی به این توان خارقالعاده برده بود، و شاید همین قدرت مسحورکننده بود که باعث شد حتی پس از چالشهای فراوان، در توصیف سالومه خطاب به بانو مالویدا فونمایسنبوگ چنین بنویسد:
«این دختر پیوند استوار دوستی با من بسته است: استوارتر از هر آنچه بر روی زمین یافت میشود. مدتهاست که بخت این چنین به من روی نیاورده است. امیدوارم شاگرد واقعیام را یافته باشم و اگر عمرم کفاف ندهد، لو ادامهدهندهی راه من و تفکرم باشد.»[۲]
البته با کمال تأسف نیچه در تحلیل علایق فکری سالومه و مهمتر از آن خلقوخو و شخصیت درونیاش دچار خطایی خامدستانه شد. چراکه سالومه پس از مدتی مکاشفهی بیحاصل با نیچه به فلاسفهی تحلیلی وین و برلین متمایل شد و در محافل ایشان تردد کرد. این تمایل خط بطلانی بود بر همهی آرزوهای نیچهی ضد پوزیتیویسم. بهزعم من بیمبالاتیهای عاشقانهی نیچه در چرخش سالومه بیش و پیش از هر عامل دیگری نقش داشته است. درحقیقت میتوان اظهار داشت که گرایش سالومه به فلسفهی تحلیلی، ناشی از گسست عاطفی او از نیچه بود که به نوبهی خود میتوان آن را معلول برخورد متملکانهی نیچه با سالومه دانست که لاجرم ارزشهای آن دوشیزهی عاصی را مبنی بر خودبنیادی و آزادی بیقیدوبند نقض میکرد. فیالواقع میان یورش سالومه علیه ارزشهای مسلط قرن نوزدهم و منش فئودالی نیچه تعارضی آشتیناپذیر وجود داشت.
سالومه اولین زنی نبود که رخوت جنسی زندگی زاهدانهی نیچه را با حضور پرشور خود تکان داد؛ اما با اطمینان میتوان مدعی شد او تنها کسی بود که بستر لازم را ازبرای اقدامات عجولانهای مهیا کرد که از بیخ و بن با ارزشهای نیچه در تعارض بود: خاصه تلاشهای خامدستانه بهمنظور ازدواج! ضدیت نیچه با ازدواج چنان بود که چند سال بعد چنین نوشت:
«… فیلسوف بیزار است از ازدواج و هرچه که کار را به وسوسه های ازدواج بکشاند؛ زیرا ازدواج مانعی است و مصیبتی برای رسیدن به بهینهی خویش. تا به امروز کدام فیلسوف بزرگی ازدواج کرده است؟ نه هراکلیتوس، نه افلاطون، نه دکارت، نه اسپینوزا، نه کانت، نه شوپنهاوئر، و گمان ازدواج کردنشان را هم نمیشود کرد. و اما آنکه استثناء بود، آن سقراط، آن سقراط بدجنس، گویا به مسخرگی ازدواج کرد تا برای این گزاره برهان آورده باشد.»[۳]
درحقیقت سالومه به رقتانگیزترین ناکامی نیچه مبدل شد، اغواگریاش اختیار و عقل او را زایل ساخت، تا بدانجا که مرتکب اشتباهاتی مکرر شد و درنهایت نیز به زیرآبزدنهای احمقانه انجامید. فیالمثل نیچه در تخطئهی سالومه طی نامهای خطاب به برادرِ پل ره او را «ماده میمون خشکیدهی بوگندو و یک پدیدهی شوم» توصیف میکند! متأسفانه حریت و خودبنیادی سالومه نیچه را به واکنشهای عقدهگشایانهای وادار کرد که اجتناب از آن یکی از بنیادیترین دغدغههای فلسفی نیچه بود، یعنی «کینتوزی» (Ressentiment).
رفتار نیچه در ازاء سالومه را چطور میتوان توجیه کرد جز با احاله به تندخویی و بیتجربگی او؟ و البته رشد یافتن در محیط زاهدانهی یک خانوادهی لوتریمذهب، آن هم زیر سلطهی مادری پرهیزگار و عمههایی پیردختر، برای تبیین این تندخویی و بیتجربگی بسنده میکند. همچنان که بدان اشاره شد، نیچه در تجربهی زیستهی خود مقابل سالومه، بهتمامی برخی از بنیادیترین اصول فلسفهاش را درخصوص زنان، ازدواج، کینتوزی، و اجتناب از واکنشگری نقض کرد. در این مورد بهخصوص شاید حق با سالومه بود که خطاب به ره مینویسد:
«نیچه هنوز برخلاف هدف شناختش رفتار میکند، مانند مؤمنی در برابر خدا، مانند آدم معتقد به متافیزک در برابر وجود متافیزیکیاش … گوش نیچه پر از زمزمههای مذهب است و از این رو ارزیابی او امری محال نیست.»
با قیاس ادبیات سالومه و نیچه میتوان قضاوت کرد که کدامیک از ایشان در توصیف دیگری جانب ادب، حرمت و اجتناب از کینتوزی را نگه داشته، و نیز به شناختی ظریف از سوی مقابل خود در مقام یک دوست و همسخن نایل شده است. پربیراه نخواهد بود اگر که بگوییم نیچه علیرغم همهی ذکاوت و هوشمندیاش، در شناخت سالومه ناکام ماند و به همان میزان سالومه به درکی ژرف از نیچه دست یافت. مبرهن است که سالومه با تداوم رابطهاش با نیچه مشکل چندانی نداشت اگر نیچه بر خواست متملکانهی خود اصرار نمیورزید. چگونه میتوان در این رابطهی روشن و بهدور از ابهام مسئولیتی را متوجه سالومه دانست؟! سالومه دوشیزهای شیفتهی دانش بود و بیش و پیش از آنکه شیفتهی دانش باشد، در پی تحقق آزادی و تفرد خویشتن بود و احتمالاً گرایش او به فلسفه نیز هیچ نبود جز مستمسکی ازبرای صیانت از آزادی آرمانی و مألوف خویش. به همین خاطر زمانی که رابطهی فکریاش با نیچه به تحقق این خواست مددی نرساند، به طرفهالعینی از آن چشم پوشید و سودایی دیگر در سر پرورد و برخلاف مواضع فلسفی نیچه به پوزیتیویسم و فلسفهی تحلیلی متمایل شد. شاید تأملات فلسفی برای سالومه صرفاً بهانهای بوده باشد بهمنظور حراست از حُریت و استقلال خود. شاید کنش فلسفی و دغدغههای فکری که در آن برههی تاریخ اساساً مقولاتی مردانه انگاشته میشدند، ابزار لازم ازبرای استهزاء ارزشهای بورژوازی قرن نوزدهم را در اختیار سالومه قرار میداد: زنی متفکر و اهل نظر که برایش نقشهای تعریف شدهی زنانه چونان زادآوری، مادری و همسری در نظام خانواده اسباب بیزاری بود؛ حال آنکه نیچه از همهی این نقشهای تعریفشده در برابر یورشهای تساویطلبانهی فمنیستی مدرن تمامقد دفاع کرده و بهصراحت اعتقاد داشت:
«مرد را برای جنگ باید پرورد و زن را برای دوباره نیرو گرفتن جنگاوران! دیگر کارها ابلهی است.»[۴]
فلسفه برای سالومه بهانه بود و شاید از همین روست که دیگر امروز کسی از وی حتی در مقام نویسندهی چند رمان نیز یادی نمیکند،[۵] و این صرفاً عظمت نام نیچه است که نام سالومهی اغواگر را در تاریخ فلسفه تا ابد زنده نگاه خواهد داشت. سالومه بعدها با فردریش کارل آْندریاس ایرانشناس شهیر آلمانی ازدواج کرد و زندگی مشترک ایشان تا پایان عمر نیز تدوام یافت. با این وجود سالومه همچنان آزادی خود را حفظ کرد و با مردان بزرگ عصر خود چون ریلکهی شاعر و فروید روانکاو روابطی عمیق برقرار کرد، تا آنجا که ریلکه را در دو سفر سیاحتی به روسیه همراهی کرد و در آنجا با تولستوی نیز دیدار نمود.
سالومه بهخاطر رهیدگی از سیطرهی علایق عاطفی، دست بالا را در رابطهی خود با نیچه و پل ره در اختیار داشت و این جایگاه اقتدار نیز در آن عکس تاریخی سه نفره ممثول شده است: عکسی که نیچه و ره را بسته شده به یک گاری تصویر کرده است و سالومه را با تازیانهای در دست! جالب اینکه ایدهی این عکس پیشنهاد خود نیچه بود! ایده و پیشنهادی که اثبات میکند نیچه نیز نسبت به اتوریتهی سالومه اِشراف داشت. این ایده و تصویر تاریخی فیالواقع آن گزارهی شهیر «به سراغ زنان میروی، تازیانه را فراموش نکن»[۶] را به نقیضهای طنزآلوده بدل میسازد و در کنه خود از این واقعیت پرده برمیدارد که بهراستی راه مقابله با سیطرهجویی متملکانهای که در پس نقاب عشق مستور است، هیچ نیست جز کاربست تازیانه دربرابر هرگونه مخاطرات تحدیدگر ناشی از علقههای عاطفی و احساسی.
آندریاس علیرغم اشتهار علمی فراوانش مردی متواضع بود و در مناسباتش به مرض سیطرهطلبی نیز مبتلا نبود و شاید به همین خاطر است که سالومه میتوانست با اعتماد به تواضع وی، آزادی فردی خود را نیز تضمین شده بپندارد و در عمل نیز چنین شد. نیچه متوجه این میل ذاتی سالومه نشد و یا خود را در برابر آن به تجاهل زد. تجاهلی که معنای دیگری نداشت جز ابطال باور حماسیاش به تفرد و خودبنیادی. هرچند بعید به نظر میرسد که نیچه اساساً مشروعیتی برای حق خودبنیادی زنان قائل بوده باشد. زیرا او با اعتقادی مرتجعانه نوشته است:
«به خطا رفتن در باب مسألهی اساسی مرد و زن، و انکار ژرفترین ستیزه، و ضرورت کشاکشی جاودانه دشمنانه میان آن دو، و چهبسا خیال حقوق یکسان، آموزش و پرورش یکسان، خواستهها و وظایف یکسان برای آن دو در سر پروردن- اینها همه نشانهی نوعی سبکمغزی است … مردی که جان و خواستههایش ژرفایی دارد و همچنین از آن نیکخواهی ژرف بهرهمند است که از خود سختگیری و جدیت نشان تواند داد و باطن آن به آسانی با ظاهر آن سختگیری و جدیت اشتباه تواند شد، چنین مردی دربارهی زنان جز به شیوهی شرقی نمیاندیشد: او میباید زن را مُلک خویش بداند همچون مالی که در صندوق باید گذاشت و قفل کرد، همچون چیزی که سرنوشتش خدمتگذاری است و در این کار میباید به کمال برسد. در این باب میباید به خرد عظیم آسیا تکیه کرد، به برتری غرائز آسیا…»[۷]
برای نیچه خودبنیادی زن رخدادی دهشتناک بود که پیجویی نشانههای این دهشت در لابهلای آثار نیچه کار چندان شاقی نیست. شاید اگر نیچه نسبت به دگرگونیهای عصر خود که به برابری حقوق زنان و مردان در قرن بیستم انجامید حساسیتی نامعقول نداشت، به مراد دل نیز میرسید؛ مشروط به دست شستن از اطوار منسوخ فئودالی و ارزشهای پوسیدهی شرقی درخصوص زنان.
از سوی دیگر نیچه غافل از این حقیقت نیز بود که شرط اغواگری سالومه آزادی و استقلال اوست، و محصور شدن در حصار باید و نبایدهای اخلاقی ناشی از مناسبات عاشقانه، به طرفهالعینی میتوانست تمام قدرت سحر و جادوی سالومه را مضحمل سازد و او را چونان زنی امی در ورطهی مناسبات عامیانه مستحیل کند. همین خبط گذشتناپذیر بود که نیچه را در منجلاب رقابت عشقی با یار شفیقش پل ره ساقط کرد. یکی از بدترین تصمیمات نیچه ورود به ورطهی همین رقابت عشقی است که برای تحریک حس اشمئزاز هر مرد مقتدر و با ارادهای کفایت میکند. حال اینکه نیچه برخلاف ارزشهای فلسفی و اخلاقیاش چنین کرد و بدتر از آن بهمنظور غلبه بر رقیب عشقیاش تن به هر رذیلتی همچون زیرآبزدن داد، تا آنجا که درنهایت با تهدید پل ره به پیگرد قضایی، دست از اقدامات خصمانهی خود کشید! دراز کردن دست نیاز به سوی خانم ایدا اوربک همسر دوست وفادارش فرانتس اوربک الهیدان بهمنظور نرم کردن دل سالومه نیز خطای مضاعف دیگری بود که نیچه مرتکب شد. در ذهن زنی همچون سالومه طبیعی است که چنین مدد خواستنی نشانهی فقدان اعتماد به نفس تلقی شود و نیچه متأسفانه با مدد خواستن از همسر اوربک این فقدان اعتماد به نفس را بر ملا ساخت.
راز اغواگری سالومه آزادی و رهایی منحصربهفرد او بود: حقیقتی ازلی و ابدی که نیچه از آن غفلت کرد.
دوم- علیرغم برخورد زورتوزانهی نیچه با سالومه و نیز با وجود اظهارات مرتجعانهی وی درخصوص زنان خاصه در کتاب «فراسوی خیر و شر»، برخی از مهمترین فرازهای فلسفهی او مبین درکی دیگرگونه از زن است که میتوان ویژگی بارز آن را ضد هرگونه جزمیت فلسفی و تحکم مردانه دانست. درحقیقت دوگانهگویی و اظهارات متناقض که ویژگی شناختهشدهی اندیشهی نیچه است، خاصه در مورد بغرنج زنان مصداق بارزتری دارد.
در پیشگفتار «فراسوی خیر و شر»- و پیشتر در مقدمهی «دانشِ شاد»[۸]– نیچه «حقیقت» را به زنی تشبیه میکند که فیلسوفان به شکل جزماندیشانهای در صددند تا آن را با «جدیتی هولناک و پیلهکردنی ناهنجار» فراچنگ آورند. شاید منظور نیچه از «جدی بودن هولناک و پیله کردن ناهنجار» همان ماهیت جزمی و دگماتیستی فلسفیدن چونان فرآیندی عقلانی باشد، و «به دست آوردن دل زن» نیز همان فهم حقیقت. بازی زبانی نیچه در این مورد بهخصوص گونهای قرینهپردازی میان استعارات جنسی و فلسفی است: حقیقت چونان زنی، فلاسفه چونان مردانی، و در نهایت نیز ادراک حقیقت چونان به دست آوردن دل زن! توجه بفرمایید که در زبان آلمانی کلمهی حقیقت (Die Wahrheit) واژهای است مونث. در زبان یونانی نیز کلمهی «سوفیا» (σοφία) به معنای حکمت- و یا دانش- واژهای است مونث، و واژهی مرکب «فیلوسوفیا» (φιλοσοφία) که کلمهی «فیلسوف» به معنای «دوستدار حکمت»-و به همین اعتبار جویندهی آن- از آن مشتق شده، در کُنه خود حامل این معنای تلویحی است که هرگونه جویندگی معرفت، گویی در «ذات خویش» تلاشی است ازبرای تصاحب یک موجودیت زنانه بهنام حقیقت. پس حقیقت زنی است و فلاسفه مردانی که در پی به چنگ آوردن دل این زناند. البته نیچه در دنبالهی همین گزاره تلاش دگماتیسم فلسفی (یا آن روند دلبربایی مردانه) برای فهم حقیقت (به چنگ آوردن دل زن) را محتوم به شکست فیلسوفان (مردان) میداند. هم از این روست که مینویسد:
«شک نیست که زن نگذاشته است او را به چنگ آورند و از این رو هرگونه جزمیت (Dogmatism) امروزه با حالتی افسرده و دلسرد ایستاده است.»
پرسش این است: حال که فیلسوفان در کشف حقیقت توفیقی نیافته و یا به تعبیر جنسی حال که مردان در به دست آوردن دل زن ناکام ماندهاند، چارهی کار چیست؟ پاسخ نیچه به این پرسش در همان پیشگفتار فراسوی خیر و شر چنین است: فیلسوفان دست از «خرافهی عهد بوقی سوژه» (Subjekt) بردارند و از هرگونه دعوی جزمی (Dogmatic) که مدعی کشف حقیقت است اجتناب کنند. بهعبارتی دست شستن از ادعای قابلیتهای ذهن در فهم حقیقت اولین حکمی است که نیچه صادر میکند. این توصیه بدین معنا نیز است که مردان باید به میل سیطرهطلبی خود که همان «من» استعلاجو و برتریطلب است افسار بزنند. از حیث فلسفی پاسخ نیچه یک بیانیه علیه سوبژکتیویسم است که بعدها با شعارهای آخرالزمانی چون «مرگ انسان» و «مرگ سوژه» به بیرق فلسفی پستمدرنها مبدل شد. طبق اظهارات نیچه مادام که در کنار یقین به قابلیتهای ذهن در کشف حقیقت، باوری ماخولیایی به وجود حقیقت نیز در کار باشد، ارادهی مردان معطوف به این حقیقت بوده و لاجرم گریزی از سیطرهطلبی فلسفی- مردانه نخواهد بود. حال اینکه نیچه در پارهی ۱۰۸ فراسوی خیر و شر به صراحت مینویسد:
«چیزی به نام حقیقت وجود ندارد، آنچه هست تفسیر اخلاقی پدیدههاست.»
با اینهمه اگر نیچه در پیشگفتار فراسوی خیر و شر میان زنانگی و حقیقت پیوندی برقرار میکند، در پارهی ۲۳۲ همین کتاب بهصراحت حکم به بطلان این نسبت داده و مینویسد:
«زن را با حقیقت چهکار! از ازل چیزی دلآزارتر و دشمنخوتر از حقیقت برای زن نبوده است؛ هنر بزرگ او دروغگویی است.»
نه حقیقتی موجود است و نه در فرض وجود حقیقت امکان دستیابی به آن- کمینه بر وفق داعیهی جزمیت فلسفی- و چون چنین است هرگونه دعوی جزمی مشعر بر ادراک و تصاحب حقیقت نیز نیرنگی بیش نیست.
به همین اعتبار نیچه در مخالفت با هرگونه استیلاجویی، فمنیسم فلسفی را نیز تاب نیاورد! از ظواهر امر چنان بر میآید که تلاش فمنیسم فلسفی معطوف به «نقادی» و «مشروعیتزدایی» از نمودهای جزمیت مردانه است. اما در نگرش نیچه غایت فمنیسم فلسفی خلاف چنین تلقی سادهانگارانهای از نقادی است. هم از این روست که وی در همین کتاب فراسوی خیر و شر مینویسد:
«بزرگترین زنان تاریخ همواره در راستای مرد شدن عمل کردهاند، نمونهی بارزش مکتب فمنیسم!»
در تحلیل نیچه فرآیند فمنیستی نقد تلاشی است بهمنظور غلبه بر ساختار مردانهی جزمیت که معنای این چیرگی هیچ نیست جز حاکم ساختن ساختاری دیگرگون از جزمیت با ماهیت زنانه. نقادی فمنیسم در پی ویران ساختن ساختار جزمیت نیست، بلکه تنها درصدد است تا با به زیر کشیدن مسندنشینان ذکور این ساختار، خود بر تخت فرمانروایی آن جلوس کند. از منظر نیچه آنچه اهمیت دارد مبارزه با خود حقیقت و ادعای سوبژکتیو فهم حقیت است.
معالاسف نیچه در زندگی شخصی خود و در رابطهی پرتلاطمش با سالومه، به ادعاهای مشهور خود درخصوص مبارزه با هرگونه سیطرهجویی فلسفی-که نشان دادیم چگونه در قالب استعارههای جنسیتی بیان شده- عمل نکرد و این نقض اصل بنیادین وی در خصوص یگانگی عمل و نظر است.
پینوشتها:
[۱]. فردریش نیچه: فراسوی نیک و بد، ترجمهی داریوش اشوری، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۷۹، ص۱۹
[۲]. متن نامهها از کتاب زیر است:
ماریو لایس: زنان در زندگی نیچه، ترجمهی ماریا ناصر، نشر قله، تهران، ۱۳۸۰
[۳]. فردریش نیچه: تبارشناسی اخلاق، ترجمهی داریوش آشوری، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۸۲، ص۱۳۹
[۴]. چنین گفت زرتشت، ترجمهی داریوش آشوری، بخش یکم، درباره ی زنان و پیر و جوان
[۵]. لازم به یادآوری است که سالومه این کتاب را نیز در شرح فلسفهی نیچه نوشته است:
Lou Salomé: Nietzsche, Trans Siegfried Mandel, University of illinois Press, ۲۰۰۱
طبق تحلیل جنجالی سالومه علت اصلی جنون نیچه را باید در ایدههای فلسفی خود او جستجو کرد.
[۶]. چنین گفت زرتشت، بخش یکم، دربارهی زنان پیر و جوان
[۷]. فراسوی نیک و بد، ص۲۱۲
[۸]. شاید حقیقت یک زن است با دلایلی که به ما اجازه ندهد تا دلایل او را (برای پنهان کردن رمز و رازهایش) بدانیم.
Nietzsche, Friedrich (۱۹۷۴): The Gay Science: With a Prelude in Rhymes and an Appendix of Songs, translated with commentary by Walter Kaufmann, New York, Vintage Book, p ۳۸