این مقاله را به اشتراک بگذارید
فیلمسازی، بازی آزادیِ عمل است
گفتوگو با دیوید لینچ به بهانهی فصل جدید «تویین پیکس»
دیمن وایس/ ترجمهی مریم شاهپوری
دیوید لینچ در چهل سالی که از اولین تجربهی فیلمسازیاش با سرپاککن (۱۹۷۷) میگذرد، جایگاه خود را به عنوان پدرخواندهی سینمای نامتعارف و عجیب تثبیت کرده است. او که از اعماق ناخودآگاهش دست به خلق آثار هنری خود میزند، مفاهیم پذیرفتهشدهی واقعگرایی/ رئالیسم در ژانر تریلر را با نئونوآر روانشناختی بسیار موفقش یعنی مخمل آبی (۱۹۸۶) به چالش کشید. لینچ در سال ۱۹۹۰ همین کار را با مجموعهی تلویزیونی تویین پیکس کرد که در آن قتل ملکهی زیبایی یک شهر کوچک باعث برملایی فسادها و زالوهای اجتماعی زیادی میشود.
لینچ در ده سال گذشته با هیچ فیلم بلندی در جشنوارههای سینمایی حاضر نشده است و آخرین بار با فیلم دیجیتالی عجیبوغریب اینلند امپایر (۲۰۰۶) به جشنواره ونیز رفته بود. آخرین حضورش در جشنواره کن هم به سال ۲۰۰۱ برمیگردد و شاهکارش جاده مالهالند؛ فیلمی که به جدیدترین فهرست مجلهی «سایت اند ساند» از پنجاه فیلم برتر تاریخ سینما هم راه پیدا کرد.
اما لینچ امسال با کنجکاویبرانگیزترین مجموعهی تلویزیونی سال برگشته است: فصل سوم سریال تویین پیکس که دو فصل اولش در سالهای ۱۹۹۰ و ۹۱ ساخته و پخش شدند. این فیلمساز بزرگ ۷۱ ساله با اینکه در هیچیک از گفتوگوهای جدیدش به شخصیتها و پیرنگ فصل جدید سریالش نپرداخته است اما مثل همیشه ایدههای جذابی دارد. او سال گذشته اولین دوره از جشنواره خودش با عنوان Festival of Disruption (که بهنوعی ضیافت تجزیه و فروپاشی معنی میدهد) را برپا کرد که در توضیح آن میگوید: «این رویداد درباره تجزیه و فروپاشی قدیمیها و هموار کردن راه برای تازههاست. فروپاشی، اتفاق خوبی است و مخرب بودن میتواند دانش بهتری برای آدمها به ارمغان بیاورد.»
چرا خواستید پس از ۲۵ سال دوباره به جهان داستانی «تویین پیکس» برگردید؟
خب، داستان تمام نشده بود و من شیفتهی این دنیا و آدمهای آن بودم.
همیشه دوست داشتید فرصت چنین بازگشتی فراهم شود؟
مدتی نمیخواستم به این دنیا برگردم تا اینکه روزی مارک فراست مرا به ناهار دعوت کرد. ناگهان متوجه شدم که دوباره دارم به این مجموعه فکر میکنم و بعدش همه چیز پشتسرهم ردیف شد و این بازگشت رقم خورد.
کار از کجا شروع شد؟ شنیدم که شما به عنوان یک فیلم هجده ساعته به این پروژه فکر میکردید و نه یک سریال تلویزیونی.
خب، همان طور که گفتم این جهان داستانی را دوست دارم و ایدهها خودشان همین طور به ذهنم میآمدند. من همیشه کار کردن در تلویزیون را مثل فیلمُسازی میدیدم. این مجموعه هم یک فیلم است. از این رو وقتی قسمت آزمایشی تویین پیکس را میساختم برایم حکم یک فیلم کوتاه را داشت. از این رو، هر قسمت پایان بازی دارد و در واقع با فیلم بلندی طرف هستیم که به بخشهایی تقسیم شده است.
حالوهوای داستان چهطور شکل گرفت؟
تویین پیکس حالوهوای خودش را داشت که از ایدههای داستانیاش میآید؛ و این ایدهها بودند که همه چیز را به ما دیکته میکردند. البته بیشتر ایدهها هم در راستای حالوهوای مجموعه شکل میگرفتند و مطرح میشدند.
حالوهوای خودتان چهطور بود؟
خوشحالی.
خوشحالی از اینکه دوباره این جهان روایی را میبینید یا اینکه در دوره خوبی از زندگیتان قرار گرفتهاید؟نه، من فقط کار کردن را دوست دارم و این بار علاوه بر آدمهای فوقالعادهای که پیش از این با آنها همکاری کرده بودم، چهرههای جدید بسیار زیادی هم به پروژه ملحق شدند.
این فصل را چهطور با فصلهای اول و دوم مقایسه میکنید؟ خیلیها عقیده دارند که شما در اولین فصلها خیلی آزادانه عمل میکردید و پذیرای اتفاقها بودید؟
من همیشه میگویم باید از فیلمنامه پیروی کرد اما در عین حال باید از اتفاقهای جدید هم استقبال کرد. هر چیزی تا به پایان خودش نرسد، تمام نشده است و میشود روی آن کارهای تازهای کرد؛ و طبیعت همیشه در طول راه، شما را با ایدههای جدید غافلگیر میکند که این موضوع خارقالعاده و زیبایی است.
این بار طرح دقیقتری داشتید؟
نه، شما هرگز نمیدانید چه چیزی خواهید داشت تا اینکه کار به پایان برسد.
شما بارها گفتید که هرگز قصد حل کردن معمای قتل لورا پالمر را نداشتید. آیا در این فصل نیز همین رویکرد را دنبال کردهاید یا اینکه این بار سرنخهایی در داستان وجود دارد؟
این معما کاملاً مخفی است و قرار نبود که حل شود.
جالب است چون در عصر اینترنت مخاطبان در چنین مواردی خیلی ناراحت میشوند.
نه، نه، نه؛ آنها ناراحت نمیشوند و اتفاقاً کنجکاو میشوند. گاهی وقتها هم ندانستن، آنها را مأیوس و درمانده میکند. مردم درست تا لحظهی آخر میخواهند از همه چیز سر دربیاورند و بعد از آن دیگر به هیچ چیزی اهمیت نمیدهند. در اینجا همه چیز در «تجربه»ی حضور در جهان داستانی تویین پیکس و قرار گرفتن در حالوهوای چنین سفری خلاصه میشود؛ که اتفاق زیبایی است. خودم دوست ندارم بدانم که قرار است چه چیزی ببینم؛ میخواهم خودم آن را کشف کنم و این واقعاً موضوع مهمی است.
چنین استقبالی از فصل جدید شما را غافلگیر کرد؟
میدانید که غافلگیریهای زیادی هست. چهطور اتفاقی که در یک شهر کوچک جنگلی روی میدهد میتواند در سراسر جهان خواهان داشته باشد. این اتفاقها واقعاً غافلگیرکنندهاند.
اصلاً به چنین موضوعی فکر کرده بودید؟
نه، شما فقط کار خودتان را میکنید. در نوشتههای باستانی هندوها با نام ودا جملهای هست که میگوید: «انسان فقط روی کنش خودش کنترل دارد و نه هرگز نتایج و ثمرههایش.» پس من در این مورد هم کنترلی نداشتم و همه چیز دست سرنوشت و مردم بود.
با فصل سوم به جشنواره فیلم کن هم رفتید. این رویداد برای شما چه جایگاهی دارد؟
خب، همان طور که میدانید بهترین جشنواره فیلم جهان است و من آن را دوست دارم. در واقع تجلیل تمامعیاری است از سینما.
بهترین خاطرهتان از حضور در این رویداد سینمایی چیست؟
خب، من در سال ۱۹۹۰ با قلباً وحشی نخل طلا را برنده شدم که تجربهی بسیار هیجانانگیزی بود.
سال گذشته فیلم پشت صحنه و تولید «مخمل آبی» را در جشنوارهتان با عنوان Festival of Disruption در لسآنجلس به نمایش گذاشتید که فوقالعاده بود؛ و نشان میدهد چهطور سر صحنه کار میکنید و همه چیز چهقدر شخصی است. بیتردید میشود گفت بهندرت کارگردانی میتواند سر صحنه از چنین آزادی عملی برخوردار شود.
من همیشه چنین شرایطی را داشتهام. باید چنین آزادی در اختیار داشته باشید. اصلاً اسم این بازی آزادی است. آزادی ساختن فیلمی که میخواهید، همه چیز است. اصلاً چرا کسی باید فیلم بسازد وقتی چنین آزادی ندارد؟
اما شما زمان زیادی را به ساختن نشانها و وسایل صحنهای اختصاص میدهید که به طور طبیعی کار واحد هنری است؛ یعنی حسابی درگیر تولید میشوید.
همهی عناصر مهم هستند و شما مشغول کار میشوید و نهایت سعیتان را میکنید تا همه چیز درست و تماموکمال به نظر برسد. من ساختن وسیلهها و نقاشی و چنین کارهایی را در پشت صحنه دوست دارم. اینها هم بخشی از تجربهی فوقالعادهی ساختن یک فیلم است.
وبسایت ماهنامه فیلم