این مقاله را به اشتراک بگذارید
بگذاریم ملت ها درقلب شاعرانشان متولد شوند
نگاهی به شعر شیرکو بیکس شاعر بزرگ کردستان
شیرکو در سال ۱۹۴۰ میلادی در شهر سلیمانیه تولد یافت.اولین شعرش را در سال ۱۹۵۷ در نشریه ژین به چاپ رساند.تم اصلی کارهای او آوارگی،ستمدیدگی و برخستن مجدد از میان خاکستر بوده است.از وی آثار متعددی به جای مانده است از جمله:فروغ شعر،کجاوه گریه،سپیده دم،رودبار،عطش من با آتش فرو می نشیند،عقاب سرخ،آینه های کوچک،دره پروانه ها،صلیب و…وی درسال ۱۹۸۸ جایزه ادبی توخولسکی را دریافت کردجایزه ای که هر سال به یکی از بهترین شاعران آواره جهان اهدا می شود.وی شهروند افتخاری شهر فلورانس هم شد.شیرکو درادبیات کردی وزنه ای سنگین است.این نوشته کوشش ناچیزی است برای استخراج معنا و مفهوم از معدن واژگان او همین و بس.
قربان عباسی
ملتها در قلب شاعرانشان متولد میشوند در دست سیاستمدارانشان میمیرند. این جمله را محمد اقبال لاهوری بر زبان آورده است. شاعران آمیخته دردند. از اندوه و غم تغذیه میکنند اما اندوه و غم جانکاه را در دلشان به یاقوت بدل میکنند. از رشته مروارید کلامشان میتوان درخشش سپیدی را دید. احمدرضا احمدی زمانی گفته یود برای نوشتن شعر نه به قافیه نیاز است نه به کلاس درس فقط کافی است درد را تجربه کنی. درد است که به تعبیر هرمان هسه حتی گرگهای بیابان را به زوزه کشیدن وا میدارد. شاعران کردستان نیز هریک به سهم خود بازتابدهنده رنج و اندوهند. و در این میان سهم شیرکو بی کس و مبارزه بی امانش در برابر خمیازه های تاریخ خود چراغی است فراروی ظلمت. ایستادگی اش دربرابر جهانی که «عشق هنوز درآن پر درنیاورده است» بسیار ستودنی و تامل برانگیز است. شیرکو بی کس مبارز است نه ازآن مبارزانی که در دام تبهگنی ایدئولوژی و اتوپیا سازی سقوط کنند و نه ازآن مبارزان سیاست زده که با تاریکی و خشم خو گرفته باشند. مبارزی است که به مصاف آفات غارهای ترسناک می رود. غارهایی که درخود موجوداتی خو گرفته به تاریکی و ظلمت پرورش می دهند. به سراغ سرزمین سوخته می رود سرزمینی که درآن عشق نفرین شده است و جثه ممنوع و صلیب ها متبسم. او جهان را گهواره ای می خواهد گهواره ای از گل. جهانی که درآن بادهای مسموم نوزند. و با صدای سهمناک خود آینده فرزندان مان را ازما نربایند. در سرزمین سوخته درخت شعر از ریشه می خشکد و حتی رویاهای مان، گلدان های مان و زه گیتارمان نیز. زبان از کلمه باز می ایستد تن از رقص و خیام از پیاله. پرندگان دیگر مست نمی شوند و مرگ است که نور را غارت می کند.
«به خاطر داری که گفتمت/چرا زیر باران سیاه ایستاده ایم؟!»/ای دختر نفرین شده/درپیشگاه این تاریخ ترسو/این خزه ها دیگر ما را رها نمیکنند/چرا ما زیر باران سیاه ایستاده ایم؟
شاعر در چنین جهانی ظلماتی نمیتواند زیست. سارتر فیلسوف در جایی از زیبایی شناسی شکست می گوید. از جهانی که درآن ابزارها شکسته اند و کوشش ها عقیم مانده اند. جهان دیگر تکیه گاهی ندارد و لطافتی ترسناک برآن مستولی است. اما شاعران ورق را برمی گردانند ودر بن بست آخرین شعر را بدل به اعتراض میکنند. اعتراض بر جهان تا صمیمیت از دست رفته را بدان بازگردانند. شکست در شعر بی کس نیز عین همین رستگاری است. او ما را ورای این جهان می برد واز میان خرابه های آن زبانی شاعرانه بیرون می جهد. سارتر اضافه می کند اگر پای تعهد شاعر درمیان باشد خواهم گفت که شاعر کسی است که متعهد به شکست است و معنای عمیق وبال یا ملعنتی که شاعر همیشه ازآن دم می زند و همیشه آن را حکم سرنوشت یا دخالتی از خارج می داند درهمین است.
شاعر کرد از درختان سربریده، از زن سیه برف، از سرزمین طاعون، از دختر دم مرگ سخن می گوید. از بادی پرخار، ازباران سیاه، از مرگی روشن. تا شکست جهان و محاصره آن سخن بگوید.
«هر شب چاهی در سینه ام حفر می کند/ای دختر مصلوب شده به هنگام ماهتاب/ای زن در زنجیر»
شاعری که زیست ملتش در سایه هولناک استبداد و ستم همواره او را در محاصره ترس نگه می دارد.
«سرآغاز ترس/انتها ترس/داستان و /سامان/ و مبارزه و کتابم/همه زیر پرده ترس ناپیدایند. شیرکو بی کس شاعری است که بیش از همه طوفان های سیاه را می شناسد. غروب های قیر اندود، شیهه مرگ، آسمان کور تم هایی هستند که در شعر شاعران کرد به کرات خود را منعکس میکنند. او ماه را دوست دارد اما نه بر سر نیزه، بهشت را با همه حوریان اش دوست ندارد مگر این که دختر ساسانی نفرین شده دربین شان باشد.
«دیگر غرق شراب و /بوسه حوریان شدیم/من تنها چهل حوری داشتم/آری چهل/اما تو بین آنها نبودی/ای دختر ساسانی نفرین شده!
شیرکو زندگی را می ستاید، خاک را اما نه سرزمین آفات را. سرزمینی را می طلبد که درآن شعر و شراره و سرود را شکنجه نکنند. چیزی که من کردش نام می دهم. این سرنوشت کرد است سرنوشت عشقی که گردن به شمشیر می ساید تا وفاداری خود را به زندگی اثبات کند.
شیرکو شکست و ناکامی خلق خود را بدل به اعتراض می کند. از سرآغاز شبی شوم و آبستن به قحطی و گرانی و از زایمان بچه شیطان ها از شبی دراز و لاغر و بدنفس و بی رحم سخن می گوید. از چشمان خلقی سخن می گوید که گورستان ستارگان است و امید و نور درآن به خاموشی و اشک بدل شده است. از سرزمینی سخن می گوید که پناهگاه دزدان است و پناهگاه گناه!
«دراین شب پریزاده ام!/هنگام آن رسیده/نوبتم رسیده است/که داستان نفرین شده خود را برایت بازگویم/داستان مرگ و شکنجه هزارباره ام/تو نگاه کن/بخار روحم را»
ودر میان بخار روح خود از زندگی کرو کور، از تاریخ منگ/از پریزاده های یتیم خاک خود سخن می گوید. پریزاده هایی که از شکاف دیوار درآمده اند بی کاخ و بی کنیزک! از جویبار زهر، از شط گناه از شهر به صلیب کشیده وجدان خود سخن می گوید. درشهر خلوت زهر ترک شده، از سر بریده خود سخن می گوید. اما شیرکو این شکست، حرمان، اندوه را به مبارزه و اعتراض بدل می کند علیه جهانی میانمایه. او زندگی را بر بال های فرسوده اش می نشاند و نیز خلق خود را تا آنها را از سرزمین بادهای سیاه بکوچاند. سرزمینی که مستبدانش به ماه نیز تهمت فاحشگی می زنند. حق باوست و تعبیر شاعرانه او رساتر ازآن است که تفسیر شود: «آنقدر در آب کم عمق زیسته ام/تبدیل شدم به گیج ترین ماهی آب های دنیا» اما شیرکو بی کس زمان را لایه لایه می کند ورقش می زند اسبش را چون آناباز زین می کند و پریزاده خود را فرا می خواند تا از کرختی و خواب آلودی بیدار شود چانه بر زانو ننهد که چنین مرگی مرگی شرمگینانه است. او دلداده سوخته و پریزاده اش را فرا می خواند تا دردهایش را به دردی زیبا و نازنین بدل کند. صراحت شاعرانه، تیزبینی و ظرافت دید شیرکو بی نظیر است.
«من برای این زاده شدم/گورم کنار سرم بلرزد/. لکن بی کس که زندگی اش را قایقی واژگون شده می داند خود را فروتنانه کسی می داند که شعر را آزرده است، کم عمق مطالعه کرده است و افق دیدش همانقدر است که گنجشکی خیس پرواز کرده است. از فاجعه عقل سخن می گوید از آدم های میانمایه و کوتوله ای که خود را خدا می پندارند. درسرزمین آنها داستان می میرد، شعر یخ می زند و اندیشه های خشک و نازا فاجعه بار می آورند. و درست در دل چنین شبی ظلمانی است که خطاب به پریزاده اش می گوید:
«دراین شب شوم/دراین شب بدنفس/دیگر چرا دو دودلی و تردید؟؟ هنگامش است برخیز/…/و مرا به سزای ابدی عشق برسان/عاشقی نو/تاریخی نو/گلی نو پدید آور!
شیرکو خواهان خلق چنین جهانی است جهانی آرام، پر از شعر و شراره و سرود که همگان در برکه ماهتابش شنا کنند. به گمان من کردستان چنین جایی است. اگر بگذاریم ملت ها در قلب شاعران شان متولد شوند»