این مقاله را به اشتراک بگذارید
رازهای زندگی یک زن
نیره رحمانی
وقتی زندگی درگیر ملال و تکرار میشود، چه چیزی میتواند آن را از این رو به آن رو کند؟ این موقعیتی است که برای هریک از ما به گونهای میتواند اتفاق بیفتد؛ یک زندگی تکراری که اتفاق خاصی در آن نمیافتد و همه چیز در یک ریتم کُند و از پیش مشخص افتاده است. بدترین نوع آن هم وقتی است که این یکنواختی، دامنگیر زندگی زناشوئی شده و آن را ملالانگیز کند، چنانکه در نهایت به بیاعتنایی شوهر نسبت به همسر بیانجامد که این موقعیتی آشناست، به خصوص برای خیلی از زنها که احتمال دارد آن را شخصا تجربه کرده باشند و یا چیزهای زیادی درباره اش شنیده باشند؛ جدا از اینها این شرایط دستمایه داستانها و فیلمهای زیادی بوده است.
رمان «کلاف آرزوها» اثر گراگور دولاکور که شهلا حائری آن را ترجمه کرده و نشر قطره به بازار فرستاده است، با چنین موقعیتی آغاز می شود … حکایت زنی که احساس میکند چند پرده چربی زیر پوستش آمده، چاق شده و…
« آدم همیشه به خودش دروغ میگوید. مثلا خودم خوب میدانم که خوشگل نیستم. چشمانی به رنگ آبی آسمانی ندارم که مردها خود را در آن نگاه کنند و بخواهند در آن غرق شوند تا کسی برای نجاتشان شیرجه رود. هیکل مانکنی ندارم. هیکلم توپُر و حتا چاق و چله است. از آن هیکلهایی که جای یک نفر و نصفی را میگیرد. دست یک آدم با قد متوسط، به دور کمرم نمیرسد. از آن زیباییها ندارم که باعث شود کسی در گوشم دائم زمزمههای آنچنانی کند و آه بکشد…»
چنین زنی چه دغدغههایی میتواند داشته باشد؟ فقط کافی است همسرش به او توجه کند تا زیباییهایش را در یابد. اما نکته همینجاست، ملال زندگی همه چیز را چنان تکراری کرده که همین توجه وجود ندارد. این زن «ژوسلین» چیز زیادی از زندگی نمی خواهد خوشبختی های کوچک او همانند وبلاگ پر مخاطبش که در آن از لمشغولی هایش می نویسد، مغازه کوچک خرازی و… تنها با عشق و توجه شوهرش (ژو) جلوه واقعی و لذت بخش خود را پیدا می کند : «به خودم نگاه میکنم، به هیکلم، به چشمان سیاهم و به نظرم زیبا میآیم. قسم میخورم که در این لحظه زیبا هستم، حتا خیلی زیبا. این زیبایی باعث میشود که حس کنم واقعا خوشبختم. حس کنم شدیدا قوی هستم. باعث میشود چیزهای زشت از خاطرم برود.
…سر و صدای ژو از طبقهی پایین همیشه غافلگیرم میکند. رویای ابریشمینم را پاره میکند. تند خودم را جمع و جور میکنم. سایهای روشنایی پوستم را میپوشاند. خودم میدانم که در زیر این لباس چه زیبایی نابی نهفته است. اما ژو هرگز آن را نمیبیند.»
نقطه آغاز داستان اینجاست، شاید به خود بگویید: آه یک داستان آشنای دیگر با موقعیتهای تکراری و کلیشههای نخنمایی که حداقل مخاطب جدی را نمی تواند قانع کند و حوصله اش را سر می برد. اما اصلا عجله نکنید، با خواندن صفحات بعدی این رمان پشیمان نخواهید شد. اگر از منظر رمانی سرگرم کننده به آن نگاه کنید، چنان انتظارات شما را به هم میریزد که با وجود ریتم خاص کتاب (که آرام است و با طمانینه) آن را تا انتها دنبال خواهید کرد و تازه این کلیشه شکنیها بعد از یک اتفاق کلیشهای دیگر که شما را صد در صد قانع کرده که دو دوتا چهارتا خواهد شد، در کمال ناباوری می بینید که دو دوتا می تواندچهارتا نباشد!
کلاف آرزوها از زبان «ژوسلین» روایت می شود، زنی که مثل همه در دوران جوانی آرزوهایی داشته که محقق نشده اند و او بعد از گذراندن یک زندگی معمولی به میانسالی رسیده است و ثمره این ازدواج که در آغاز برخوردار از چاشنی عشق و علاقه بود، حالا به رابطهای سرد انجامیده، شوهری بیاعتنا و یک مغازهی خرازی در شهر کوچک آراس که محیطش همانقدر بی جنب و جوش و کسل کننده است که فضای حاکم بر این ازدواج. اما این پایان زندگی نیست، همه ما با امید زنده هستیم. امید از راه رسیدن اتفاقی که همه چیز را دگرگون کند و جلوهای تازه به آن بدهد و این اتفاقی است که میافتد، ژوسیلن موقعیت آن را پیدا میکند که توجه شوهرش را برانگیزد، اما با خود میاندیشد که چه فایده ای دارد شوهرش نه به خاطر خود او بلکه به واسطه چیزی دیگر به او توجه کند و….
بزرگترین هنر گراگور دولاکور این است که از یک موقعیت ملموس و یک اتفاق آشنا و کلیشهای، رمانی با طراوت و پرکشش به وجود آورده، این جذابیت به واسطه استفاده از رخدادهای پی در پی و فراز و فرودهای دراماتیکی نیست که ریتمی تند به رمان بدهند و با این تمهید مخاطب را با خود همراه کند، بلکه برعکس رمان از ریتمی آهسته برخوردار است، ملایم همانند هر زندگی گرفتار در تکرار و ملالی که برای رهایی از آن، ناخودآگاه به هر دستاویز کوچکی چنگ میاندازیم که تغییری در آن به وجود بیاوریم. حتی شهری هم که داستان در آن رخ میدهد جایی کم جمعیت و آرام است، نویسنده همه این پارامترها را کنار هم قرار داده تا ضرورت تغییر را به نیازی درونی شده دراین زندگی بدل کرده و امید را در رمان پر رنگ و پررنگ تر سازد.
اما چه چیزی می تواند این زندگی درگیر ملال را دوباره از نو بسازد، این همان نقطهای است که گراگور دولاکور روی آن دست گذاشته و با اتکا به آن، به رمانش طراوت و تازگی میدهد و با این ایدهها داستانی متفاوت را تدارک میبیند و با پایانی که مخاطب انتظار آن را ندارد، آن را به اثری تاثیر گذار بدل می کند.
موفقیت یک رمان در جذب مخاطب به عوامل مختلفی ارتباط دارد، شاید خیلی از آنها درون متنی باشند، یعنی به ویژگیهای خود داستان، تازگی محتوا، جذابیت روایت، خوش خوان بودن و… ربط داشته باشند؛ اما عواملی که گفتیم، شرط کافی برای این موفقیت نیستند؛ چنین محصولی باید خوب هم عرضه و معرفی شود، وگرنه چنین رمانی بی آنکه مخاطب خود را پیدا کند، دیده نشده بدست فراموشی سپرده میشود.
رمان کلاف آرزوها نوشته گراگور دولاکور یکی از همین کتابهاست، یک رمان کوتاه، خوشخوان که به اندازه کافی، کشش برای همراه کردن خواننده دارد و مهمتر از همه این که یک اثر سرگرم کننده صرف نیست، خوب هم نوشته شده و از منظر ادبی نیز حرف هایی برای گفتن دارد. کلاف آرزوها در فرانسه نزدیک به پانصد هزار نسخه فروش داشته است؛ چنین کتابی بیشک اغلب خوانندگان خود را راضی نگه داشته است. تقریبا به همه زبانهای مهم دنیا ترجمه شده ؛ جلوی دوربین رفته و فیلمی براساس داستان آن ساخته شده، حتی نسخه نمایشی آن نیز روی صحنه رفته است.
اینها همه گواه آن است که رمان توانسته با همین ریتم آرامی که زندگی یک زن میان سال دارد، به گونه ای دراماتیزه شود که مخاطب را تا انتها به دنبال خود بکشد. شهلا حائری مترجم با سابقهای است با انتخابهایی که آثار خواندنی در آنها کم نبوده است. کلاف آرزوها نیز یکی از همین نمونههاست که با ترجمهای مقبول به خوانندگان ارائه شده است، اما ای کاش مترجم حالا که زحمت ترجمه اثری از نویسنده ای ناآشنا در ایران را برعهده گرفته لااقل در مقدمه ای کوتاه به معرفی نویسنده آن نیز می پرداخت. چنین معرفیهایی شاید ضروری به نظر نرسند اما اصالتی به این آشنایی میبخشند که به تاثیر گذاری بیشتر کتاب بر مخاطب میانجامد.
به هر حال اگر می خواهید یک رمان سرگرم کننده و درعین حال دارای ارزش بخوانید کلاف آرزوها یک گزینه مناسب میتواند باشد.
به نقل از الف کتاب
****
«کلاف آرزوها»
نویسنده: گرگوار دولاکور
ترجمه: شهلا حائری
ناشر: قطره، چاپ اول ۱۳۹۵
۱۳۲صفحه، ۹۵۰۰تومان