این مقاله را به اشتراک بگذارید
ظهور شیطان در کالبد انسان
حمیدرضا امیدیسرور
شاهکارهای ناتمام تاریخ ادبیات کم نبودهاند، رمانهایی که هریک به دلیلی به پایان نرسیدهاند، اما مخاطبان بیآنکه اهمیتی برای این مسئله قائل باشند از خواندن آنها لذت بردهاند: «محاکمه» و «قصر» اثر کافکا به اغلب زبانهای زنده جهان ترجمه شده و میلیونها نسخه از آنها فروش رفته و چنان در ذهن مخاطبان جا افتادهاند که اصلا کسی اهمیتی به ناتمام بودن آنها نمیدهد و چه بسا آن را به خاطر نیز نیاورند!
دستنوشتهی «آدم اول» آخرین رمان آلبرکامو را در کیف دستیاش هنگام تصادف او یافتند. مرگ به کامو مجال کامل کردن این رمان را نداد و آدم اول به همین شکل منتشر شد و از قضا برخی آن را بهترین اثر کامو نیز میدانند.
«یادداشتهای شیطان» اثر لیانید آندرییف، شاید از شهرت شاهکارهایی که نام بردیم برخوردار نباشد، آندرییف در سال ۱۹۱۸ نوشتن آن را شروع کرد، او در اوج شهرت و پختگی ادبی بسر می برد، اثری بلندپروازانه را آغاز کرد؛ اما متاسفانه بختیار نبود و در دسامبر ۱۹۱۹ درگذشت. زمانی که هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود و بلند پروازانهترین اثرش نیز ناتمام بود. با این حال تنها دو سال بعد از درگذشت او ناشر تصمیم گرفت «یادداشتهای شیطان» را تا همانجا که نوشته شده، منتشر کند.
در اغلب داستانهای آندرییف اگر چه یک خط داستانی مشخص وجود دارد و نویسنده نیز به دور از پیچیدگیهای فرمی آن را روایت میکند؛ اما گاه شگردی را بکار میبندد که خواننده رفته رفته، درگیر لایههای درونیتر اثر میشود؛ به عبارت روشنتر در طول روایت، حرکت بیرونی اثر رنگ باخته و این حرکت درونی و تغییر و تحولات روحی و روانی شخصیتهاست که برای خواننده جذابیت پیدا میکند و ضامن کشش «یادداشت های شیطان» از این جنبه از شاخصترین آثار آندرییف محسوب میشود و هم از این روست که ناتمام ماندن آن برای مخاطب محسوس نیست و بیش از نود سال از نخستین انتشارش گذشته و بارها و بارها به همین شکل منتشر شده و از شهرت جهانی نیز برخوردار است.
خوشبختانه اخیرا این رمان با ترجمه بسیار خوب حمیدرضا آتشبرآب و به همت نشر علمی و فرهنگی به شکلی مقبول در اختیار علاقمندان ادبیات روس قرار گرفته است و در مدت زمان کوتاهی به چاپ دوم نیز رسیده است. اگر چه قریب به نیم قرن پیش نخستین بار توسط کاظم انصاری چند داستان کوتاه از آندرییف به فارسی برگردانده شده، اما بیاغراق این حمیدرضا آتشبرآب بود که در سالهای اخیر، نابغه جوانمرگ شده ادبیات روس را چنان که باید به مخاطب فارسی زبان معرفی کرد. ابتدا با انتشار دو داستان بلند و موفق از دوره اول کارنامه آندرییف، در کتاب «داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند» و حالا با انتشار واپسین اثر برجسته او یعنی «یادداشتهای شیطان».
آندرییف در خانوادهای فقیر در مسکو به دنیا آمد(۱۸۱۷). با اینکه از دانشگاه دکترای حقوق گرفته بود، ترجیح داد از راه نوشتن روزگار بگذراند. در نخستین سالهای قرن بیستم، با داستانهای کوتاهی که منتشر کرد، شهرتی به هم زد؛ پول خوبی از نوشتن نصیبش می شد که با توجه به نوع زندگی اش تقریبا همه را برباد می داد. ولخرجی های او در این دوره تا حدی تحت تاثیر زندگی دشوار او در دوران کودکی بود.
سری پرشور و روحیهای انقلابی داشت، اما به دور از عملگرایی. زندگی آرام و بدور از فراز و نشیبی را پشت سرگذاشت که یکسره وقف خواندن و نوشتن می شد. درمیان نویسندگان همدوره اش، چهره ای متمایز بود با آثاری که در هیچ یک از دسته بندی های آن دوره جای نمی گرفت.
در روزگاری که رئالیسم روسی در حال گسترش و غلبه بر دیگر سبک ها بود، برخلاف آنها که از تجربیات شخصی یا مشاهدات مستقیم خود در نوشتن داستان های واقعگرایانه بهره می گرفتند، آندرییف به قدرت ذهن و تخیل خود اتکای بسیار داشت. با این حال او بیش از هر نویسنده هم دوره اش، فرزند زمانه خود بود. نویسنده ای که با درک عمیق و فراگیر از آنچه در جهان پیرامونش اتفاق میافتاد، به خلق آثاری دست زد که بازتاب دهنده روح زمانه خود بودند.
روایت است تولستوی در اظهار نظری معروف درباره او میگوید: «آندرییف دائما میخواهد به هول و هراس بیندازد؛ اما من هیچ هول و هراسی احساس نمی کنم.»
این چیزی است که بسیاری از نویسندگان نامدار آن روزگار نیز از آن غافل بودند. بهره مندی آندرییف از چنین درکی و ارائه آن در آثارش را گذر زمان، در مورد او به اثبات رسانده است. پاره ای از ارزش های در خور اعتنای «یادداشت های شیطان» نیز در همین رابطه شکل می گیرد. بیآنکه رمانی رئالیستی باشد، گواهی راستین از زوال فرهنگ و تمدن کهن اروپا در دهه های آغازین قرن بیستم داشت.
آندری در «یادداشت های شیطان» می خواهد نشان بدهد که این زوال و فروپاشی در یک سیر زمانی و حرکت تمدنی شکل گرفته و حاصل هوا و هوس مقطعی سیاست مردان نبود است.
در واپسین دهههای قرن نوزدهم، سر و کلهی اندیشمندانی پیدا شد که از رسیدن روزگار افول فرهنگ و تمدن کهن غرب می گفتند. برخی آنها را به بدبینی متهم میکردند و برخی دیگر آنان را منادیان نهیلیسم میخواندند. پیش بینی میشد، بالاخره جایی این انحطاط به فروپاشی بینجامد و درگرفتن جنگ جهانی اول نماد بارز آن بود. لیانید آندرییف با این طیف از اندیشمندان هم آواز بود و بیش از همه شیفته فردریش نیچه فیلسوف بزرگ آلمانی بود که از کسوف تمدن و فرهنگ غرب خبر داده و فلسفهورزیهای شاعرانه و شورانگیز او تاثیری شگرف بر روح و جانش آندرییف گذارده بود.
در دودهه نخست قرن بیستم وقایعی در حال وقوع بود که رفته رفته سایه شوم جنگ جهانی اول را بر سر قاره کهن گسترده ساخت، جنگی که چنان از کشتهها پشته ساخت که تا آن زمان نظیر آن را هیچ بشری نه دیده و نه شنیده بود. آنچه در این ایام رخ داد، از درستی پیشگویی های نیچه درباره فرهنگ و تمدن اروپا حکایت داشت و حکم تأییدی بر این واقعیت بود که آندرییف بیهوده از هول و هراس سخن به میان نیاورده و شاخکهای حساس آندریف در برابر انحطاط و پلشتی این دوران پرتب و تاب بلاخیز به مراتب دریافت دقیقتری از آن روزگار در قیاس با نویسنده بزرگ روس ( تولستوی) در ایام پیری داشت.
کشش آندرییف به نوآوری و پرداختن به جهان در حال تغییر و دگرگونی ارزش ها قدیمی و جایگزینی ارزش های تازه باعث میشد، در داستانهای خود به سراغ مضامینی برود که تا پیش از آن پرداختن به آنها تابو محسوب میشدند؛ بنابراین گاه نوشتن این آثار واکنشهای تندی را از سوی دیگران به دنبال داشت.
همسر تولستوی نیز در آغازین سالهای قرن بیستم نامه صریحی درباره داستانهای کوتاه آندرییف منتشر کرد و به ارائه چنین «کثافاتی» به عنوان ادبیات تاخت! به روشنی میتوان دریافت که به آندرییف درکی درست و اصیل از سالهای آغازین قرن بیستم رسیده بود. روزگاری غلط انداز که حتی تولستوی و همسرش نیز در درک آن دچار اشتباه شده و سادهانگارانه لب به نکوهش آندرییف گشوده بودند.
آندرییف علاوه بر داستان، نمایشنامه نیز نوشت؛ اما با داستانهای کوتاهش بود که نامش سرزبانها افتاد. در داستانهای کوتاهی که در دهه اول قرن بیستم نوشت، تصویر نویسندهای عصیانگر را از خود به نمایش گذاشت. به خصوص دربرابر آنچه به عنوان تابو، ذهنهای سنتی و خرافی، نزدیک شدن به آنها را برنمیتابیدند. بنابراین با رویکردی صریح و تابوشکنانه به سراغ غرایز انسانی و نقش و تاثیر آن در روابط آدمها به خصوص از جنبههای روانی رفت. یک دهه بعد از آن، با آغاز شدن جنگ جهانی اول چنان تغییراتی در نهادهای خانوادگی و اجتماعی به وجود آمد که ناظران را شگفتزده کرد. جهان بعد از جنگ جهانی اول تفاوت فاحشی با جهان پیش از آن داشت، ارزشهای بسیاری فروریخته و ملاک های فراوانی وارونه شده بودند. در عالم واقعیت شاهد اتفاقاتی بود که «کثافات» مورد اشاره همسر تولستوی در داستانهای آندرییف در قیاس با آن گل و بلبل به نظر میرسید. آندرییف با این داستانها که به شهرتش انجامید در واقع کوشید نشان دهد که چگونه غرایز جنسی و هوای نفسانی با تسلط بر روح آدمی میتواند او را به پستی دچار سازد.
«یادداشت های شیطان» آخرین نوشته لیانید آندرییف و به نوعی خاصترین آنهاست. این رمان بازتاب دریافتهای اوست از ابرانسان نیچه، مفهومی که اساس پاره ای از آثار ادبی یک نسل را به خود اختصاص داد. برخی براین باورند «یادداشت های شیطان»از آثاری چون اهریمنان داستایفسکی و اکسیرهای شیطان هافمن تاثیرگرفته است؛ اما فرض قبول این نکته نیز مانع آن نمی شود با اثری کامل و مستقل روبه رو باشیم.
«یادداشتهای شیطان» رمانی است که میتوان از منظرهای گوناگونی بدان پرداخت و به تناسب همین نوع نگاه دریافتهایی متنوع نیز داشت. رمان اگرچه عنوان یادداشتهای شیطان را یدک میکشد اما اساسیترین ایده آن را شناخت انسان تشکیل میدهد، انسانی که در آغاز قرن بیستم در میانه تندبادهایی که از هر طرف وزیدن گرفته سرگردان است و بدیعترین بخش ماجرا نیز واسطه قرار دادن شیطان برای شناخت انسان است. این ویژگی نشان از خیز برداشتن نویسنده برای خلق اثری پرمایه دارد که با گوشه چشمی به مکاشفه یوحنا و موضوع هبوط شیطان به روی زمین نوشته شده است. اما نکته جالب این است که برخلاف باورهای مذهبی که شیطان در هیآت خود به فریب انسان می پردازد، این بار داستان از جایی آغاز میشود که شیطان در کالبد یک انسان فرو رفته است. ده روز از این اتفاق گذشته و حالا او به روایت حالات درونی و بیرونی استفاده از این ایده به درونمایه رمان کیفیتی فرا واقعی داده که در پارهای بخشها به سمبولیسم پهلو میزند.
در سال ۱۹۱۵ یک میلیاردر امریکایی به نیت اینکه از ثروتش برای سعادتمند ساختن بشر بهره ببرد با یک کشتی راهی اروپا میشود. در راه زیر دریاییهای آلمانی این کشتی را هدف قرار داده و غرق میکنند. حکایت تصمیم این میلیاردر و کشته شدن او ایده اصلی آندرییف برای نوشتن رمانی میشود که در آن کوشیده تصویری واقعی از اروپا در دهههای نخست قرن بیستم و درست در آستانه جنگ جهانی ارائه کند، اروپایی که اوضاع و احوال آن به روشنی گویای انحطاطی است که آندرییف و همفکرانش از آن سخن گفته و همواره به کج اندیشی و حتی نهیلیسم محکوم شده بودند.
در روایت داستانی شده آندرییف،به ماجرای کشته شدن میلیاردر امریکایی در حین سفر به اروپا با کشتی توسط نیروهای آلمانی اشاره نمی شود (زمان وقوع داستان به پیش از آغاز جنگ جهانی اول برده شده است) بلکه این شیطان است که مرتکب قتل شده و سپس در کالبد میلیاردر فرو میرود.
با این تمهید هوشمندانه آندرییف بستری را فرهم آورده که بتوان رمان او را از جنبههای گوناگونی مورد تحلیل قرار داد. نخست اینکه ایده هبوط شیطان در متون مذهبی به شکل مورد نظر نویسنده به کار ساحت داستان میآید.
زمان داستان به پیش از جنگ اول جهانی برده میشود و اتمسفر پرچالش اروپای در آستانه جنگ مورد استفاده قرار میگیرد. در این رمان میلیاردر امریکایی به نیت کمک به اروپا و پیشگیری از از بین رفتن آن وارد اروپا میشود. اما با مرگ او و ورود شیطان به کالبدش کاربرد این ثروت شکلی معکوس پیدا میکند.
به نقل از الف کتاب
****
«یادداشتهای شیطان»
نویسنده: لیانید آندرییف
مترجم: حمیدرضا آتش برآب
ناشر: علمی و فرهنگی، چاپ اول ۱۳۹۵
۲۸۴صفحه، ۱۸۰۰۰ تومان