این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا جین آستین و خواهران برونته را باید خواند
بازیگوشیِ غول و بیاعتناییِ ما
علی شروقی
نخستین درسگفتارِ نابوکُف در کتاب «درسگفتارهای ادبیات اروپا» درباره رمان «منسفیلد پارک» جین آستین است. رمانی که نابوکُف، آنطور که جان آپدایک نقل میکند، ابتدا در برابر راهدادن آن به درسگفتارهای خود مقاومت میکرده و سرانجام به اصرار ادمند ویلسن آن را در فهرست رمانهایی که قرار بوده درس بدهد گنجانده است١، هرچند وقتی شروع به درسدادنِ این رمان میکند، همچنان نق میزند و میگوید منسفیلد پارک «شاهکاری تکاندهنده و جذاب در ردیف برخی از رمانهای دیگر در این مجموعه درسگفتارها نیست. رمانهایی چون مادام بُواری، یا آنا کارنین آتشبازی بیهمتایی هستند که به شکل تحسینبرانگیزی مهار شده است. حال آنکه منسفیلد پارک کار یک خانم و بازی یک کودک است. اما از این سبدِ هنر گلدوزیِ درخشانی بیرون میآید و در آن کودک هم رگهای از نبوغ خارقالعاده هست.»٢ راستش این اظهارنظر از طرفِ نویسندهای نکتهسنج که استادِ کشف جزئیاتِ اساسیِ باریکتر از مو در آثار ادبی بود، تا حدودی بوی جهتگیری مردسالارانه میدهد، مخصوصا وقتی بدانیم که نابوکُف پیشاپیش نزدِ ادمند ویلسن به این جهتگیری اعتراف کرده و در نامه به ویلسن نوشته است: «نسبت به تمامی زنان نویسنده پیشداوری دارم.»٣ در ادبیات داستانی ایران هرچند کمتر شاهد آن نکتهسنجیهای نابوکُفی بودهایم، اما بهنظر میرسد داستاننویسان و منتقدان ما بهلحاظ پیشداوری درباره نویسندگان زن با نابوکُف اتفاقنظر داشتهاند، چنانکه در ایران همچنان وقتی صحبت از رمانِ کلاسیک به میان میآید کمتر کسی به یاد جین آستین و خواهران برونته میافتد، مگر مخاطبان عادی و غیرِمتخصصِ ادبیات و خصوصا زنانِ رمانخوان. یک دلیل این بیاعتنایی شاید بازمیگردد به سنت ترجمه رمان در ایران و اینکه مترجمانِ درجهیکِ قدیمیتر ما کمتر سراغِ این نویسندگان رفتهاند، یعنی شاید تقریبا بشود گفت که اصلا نرفتهاند. از طرفی در ترجمه نقد و نظریه ادبی نیز منتقدان و نظریهپردازان فرانسوی و روسی در قیاس با بریتانیاییها دستِ بالا را در ایران داشتهاند و بیشتر به فارسی ترجمه شدهاند. بنابراین مخاطب فارسیزبان با آثار نظریهپردازان بریتانیایی که در آنها فراوان و مکرر از رمانهای نویسندگانی نظیر آستین و خواهران برونته و جورج الیوت مثال آورده و به آنها ارجاع داده میشود، کمتر آشناست. مسئله دیگر شهرت این نویسندگان به سانتیمانتالبودن، عامهپسندبودن و در یک کلمه «جدینبودن» است. بخشی از این شهرت شاید از همان پیشداوری جنسیتی نابوکُفی میآید: داستان را یک زن نوشته، پس نباید بهاندازه آنچه نویسندگان مرد نوشتهاند جدیاش گرفت. خوشبختانه الان چندسالی است که در ایران تمامِ آثار جین آستین و خواهران برونته با ترجمههای قابلاعتماد رضا رضایی به بازار آمده و فرصتِ جبران این بیاعتنایی و نخواندن هست. پیش از این از تمامِ این آثار ترجمههای قابل اعتمادی وجود نداشت. پروژه رضا رضایی اما این کمبود را برطرف کرد گرچه آن بیاعتنایی قدیمی به آثار این نویسندگان سرِ جای خود ماند. مخاطبان عادیِ رمان از این ترجمهها استقبال کردند اما ادبیاتیها اقبال چندانی به این آثار نشان ندادند و جالب اینکه نخستین ترجمههای رضا رضایی از رمانهای جین آستین کمی بعد از بهراهافتادن موجی از بهاصطلاح زنانهنویسی و روزمرهنویسی در داستاننویسی ایران منتشر شد و به بازار آمد و این همزمانی میتوانست به عمق پیداکردن آن موج کمک کند. از اوایل دهه ٨٠ بهبعد در ادبیات داستانی ایران، نوشتن از لحظات بهظاهر عادی و پیشپاافتاده زندگی روزمره رایج شد. این نوشتن از زندگی روزمره با رمانهایی نظیرِ «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد و «پرنده من» فریبا وفی آغاز شد و چون شخصیتهای محوری این هر دو رمان زن بودند، زندگی روزمره این شخصیتهای داستانی با مسائل عامِ زنانی که در جامعهای مردسالار به حاشیه خانه رانده شده بودند گره خورد. بعد از آن بهتدریج نوشتن از لحظات زندگی روزمره به وجه غالب ادبیات داستانی ما تبدیل شد و بسیاری از نویسندگان تازه بهمیدانآمده، اعم از زن و مرد، به ثبت زندگی روزمره شخصیتهای داستانهای خود پرداختند. این روزمرهنویسیها اما هرچه بیشتر رواج پیدا میکردند وجه داستانیشان کمرنگتر میشد، از ظرافت و طرز نگاهی نامتعارف در آنها اثری نبود، قصهپردازی و شخصیتپردازی قوی نداشتند و در یک کلمه حوصله خواننده را سر میبردند و اغلب او را در سانتیمانتالیسمی تیره و اندوهبار و سطحی رها میکردند بیآنکه در مرئیکردن زوایا و جزئیات تعیینکننده زندگی روزمره و آشناییزدایی از این روزمرهگی توفیقی بهدست آورده و توانسته باشند از دل این زندگی روزمره داستانی جذاب بیرون بکشند و بهدست دهند. در همین دوران ترجمههای رضا رضایی از آثار جین آستین درآمدند و بعد از آن نوبت به برونتهها رسید و آن پروژه هم تمام شد، اما داستاننویسانِ مدعیِ جدیبودن همچنان بیاعتنا از کنار این ترجمهها گذشتند و هیچکس حواساش نبود که آنچه در ادبیات داستانیِ ایران دارد بهعنوان داستانِ جدی تولید انبوه میشود محصولی است که بهمراتب بیش از آثار جین آستین و خواهرانِ برونته انگِ سانتیمانتالبودن و عمقنداشتن به آن میچسبد و چهبسا این انگ به آن نمیچسبید اگر جین آستین و خواهران برونته درست و فارغ از پیشداوریهای مرسوم خوانده و درک میشدند چراکه همهچیزِ این آثار درست در نقطه مقابل سانتیمانتالیسم و افراطهای داستانیِ غیرحرفهای است.
درونمایههای عاشقانه و روایتِ ساده و سرراستداشتن لزوما نشانه سانتیمانتالیسم و سطحینگری نیست. این طرزِ پرداختن به درونمایه است که سطحی یا عمیقبودن داستان را تعیین میکند و طرزِ نگاه آستین و برونتهها بهگونهای است که به درونمایههای ساده و عامهپسند عمق میدهد و آنها را به وضعیتهایی پیچیده پیوند میزند و از خلال این درونمایهها تصویری دقیق و ریزبینانه از یک دوران و تحولات آن به دست میدهد. حال آنکه در روایتهای اغلبِ داستاننویسان ایرانی این سالها از زندگی روزمره، ذرهای از مهارت آستین و برونتهها در خلق موقعیتهای جذاب داستانی، آمیختن موقعیتهای دشوار با شوخطبعی و رندی، تیزبینانه ریزشدن در جزئیات شخصیتها و موقعیتها و آشناییزدایی از موقعیتهای بهظاهر عادی و پیشپاافتاده، به چشم نمیخورد. منظورم همان نویسندگانی است که همزمان با انتشار ترجمههای رضایی از آستین و برونتهها به نوشتن و چاپ آثارشان مشغول بودند. البته در نخستین نمونهها مثل «پرنده من» و «چراغها را من خاموش میکنم» ظرافتهایی در طرز نگاه و روایت و مهارتهایی در ساختوپرداختِ داستان از طریق فاصلهگرفتن از موضوع بهچشم میخورد اما آن آثار هم بهلحاظ خلق موقعیتهای جذاب داستانی توفیق چندانی نداشتند و در آنها هم با قصههایی پرکشش و شخصیتهایی چندوجهی مواجه نبودیم گرچه بهمراتب بهتر و موفقتر از آثار نویسندگانی بودند که بعدتر به میدان آمدند. در کارِ نویسندگانِ بعدی کوچکترین ذوق و ظرافتی نبود. قصه و ماجرایی هم نبود و البته بیاعتنایی به آستین و برونتهها که سطحی و عامهپسند و سانتیمانتال به حساب میآمدند همچنان ادامه داشت، حال آنکه خواندن این آثار هیچ حسنی هم اگر نداشت، دستِکم میتوانست نویسندگان نگران نسبت به اجحاف و تبعیضِ جنسیتی را به سمتوسوی درستتر و دیدنِ عمیقتر مسئله هدایت کند و روایتهای داستانی دقیقتر، چندوجهیتر، پرحوصلهتر، تودارتر و بیهیاهوتری از معضل و مسئله مورد نظر بهدست دهد. روایتهایی که بهجای مویهگریِ صرف که حاصلِ نزدیکشدن بیش از حد به موضوع است، میتوانستند از موضوع فاصله بگیرند و با خودداری رندانه خواننده را از احساساتیشدنهای سطحی بازدارند و به او فرصت مکاشفهای تدریجی را بدهند و در بزنگاههایی هم غافلگیرش کنند و همچنین با آوردن تشبیهات و تعبیرات دقیق و خلاقانه جان و جوهر یک موقعیت یا یک آدم را بیرون بکشند و تحویل مخاطب دهند. مثل این سطرها از رمان «شرلی» شارلوت برونته که تحولات بنیادین یک دوران را اینگونه بیان میکند: «قرن نوزدهم در نوجوانی غولآسای خود بازیگوشی میکند… این پسر غول در بازیهای خود کوهها را از جا میکند و برای تفریح صخرهها را به اینسو و آنسو میاندازد.»۴ چنین سطرهای بهظاهرساده اما شاداب و پخته و هنرمندانهای را که حس و جوهرِ یک دوران را بتوانند در چند جمله خلاصه کنند، نمونههای ایرانی اینگونه رمانها کم دارند، پس واضح است که چرا جین آستین و برونتهها را باید خواند.
پینوشتها:
١. درسگفتارهای ادبیات اروپا، ولادیمیر نابوکُف، ترجمه فرزانه طاهری، نشر نیلوفر، صص٣٠ و ٣١
٢. همان، ص۵۶
٣. همان، ص٣١
۴. شرلی، شارلوت برونته، ترجمه رضا رضایی،
نشر نی، ص٨ ٢١
شرق