این مقاله را به اشتراک بگذارید
«امپراتوری خورشید» آقای بالارد
جان کالوین بچلر
مریم زارعی*
جی. جی. بالارد، نویسنده تراز اول ژانر علمی-تخیلی که رویدادهای دوران کودکیاش را دستمایه خلق داستانی تلخ و هولناک از دوران جنگ چین قرار داده است، در پیشگفتار «امپراتوری خورشید» بهدرستی اظهار میکند که این رمان براساس تجربیات شخصی او از زندگی در اردوگاه اسرای جنگی در نزدیکی شانگهای طی سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ شکل گرفته است. او با فراخواندن احساساتی آزاردهنده و هولناک که زندگی با آنها عذابآور و دردناک است و جانبخشی به آنها در قالب داستان میتواند نوعی رهایی برایش به همراه داشته باشد، موفق میشود شاهکاری جسورانه از حافظهاش را به نمایش بگذارد.
بااینحال این رمان بسیار بیشتر از داستان فرساینده نجات معجزهآسای یک کودک در زمینه آشنا و دهشتناک اردوگاههای اسرای جنگی در طول جنگ دوم جهانی است. اینجا ابدا خبری از نوستالژی برای یک جنگ خوب یا نمایشی سانتیمانتالیستی از کرانههای بیانتهای روح بشر نیست. بالارد بلندپروازتر از چیزی است که رمانس معمولا اجازه میدهد. هدف او ارائه دیدی آخرزمانی است که به خوبی و تا حدی وسواسگونه موفق به انتقال پیامش میشود. از آن جهت که بالارد مخالف همه ارتشها و ایدئولوژیهایی است که به تجهیز نیرو میپردازند، به نظر میرسد همچنین بر این اعتقاد است که وحشت دوران کودکیاش تنها زمانی به پایان میرسد که جنگ جهانی سومی با انفجاری اتمی بر فراز شهر ناگازاکی شروع شود!
داستان در اقامتگاهی بینالمللی در شانگهای یک روز پیش از حمله ژاپن به پرل هاربر شروع میشود. جیم، پسربچهای یازده ساله دارای همه آن خصوصیاتی است که یک نفر میتواند از یک قهرمان انتظار داشته باشد، مهربان، خستگیناپذیر، جسور و بسیار کنجکاو به شناخت و درک زندگی ورای دیدی صرفا زیستشناسانه. جیم تنها فرزند یک کارخانهدار بریتانیایی است که به همراه خانوادهاش به زندگی در شانگهای ادامه میدهند، آنهم زمانیکه بسیاری از وابستگان دولت بریتانیا بهدلیل تهدید و ترس از سلطه ژاپن بر چین مدتها پیش شانگهای را ترک کردهاند. با اینکه جنگ چین و ژاپن در اطراف آنها در جریان است، جیم از رفاه و زندگی تجملی جامعه اروپاییها مانند راننده شخصی، استخر شنا، پیکنیک و مدارس خصوصی لذت میبرد. اگرچه او از وضعیت اسفبار چین به ستوه آمده کاملا هم بیاطلاع نیست، اما بهتدریج دریافته است که باید دنیای ظالمانه را هم همچون دنیای واقعی بپذیرد. در این میان البته جیم زندگی پنهانی هم دارد، او سوار بر دوچرخه در خیابانهای شانگهای پرسه میزند و در رویاپردازیهایش خود را سوار بر یک هواپیمای جنگی در حال اوجگرفتن تصور میکند. او سخت شیفته پرواز است و همزمان هم قادر به تشخیص خلبانان بمبافکنهای فیلمهای تبلیغاتی نبرد بریتانیا که بعد از کلیسا میبیند است و هم خلبانان ژاپنی که بر فراز شانگهای در پرواز هستند.
جنگ بر سر جیم و دیگر اروپاییها چنان فرود آمد که مریخیها در کتاب «جنگ دنیاها» اثر اچ. جی. ولز به زمین. صبح روز دوشنبه جیم تنها برای مطالعه و آمادهشدن برای امتحان از خواب بیدار میشود که به طور اتفاقی شاهد حمله ناگهانی (شبیخون) ژاپنیها به کشتیهای جنگی آمریکایی و بریتانیایی در اسکله شانگهای که مصادف با حمله به پرل هاربر است، میشود. وحشتی که بیدرنگ جیم را دربرمیگیرد با ترس و وحشت همه بزرگسالان برابری میکند، او در مدت کوتاهی درمییابد که تنها و جداافتاده از والدینش است.
برای چهار ماه جیم در دنیای مردگان به جستوجوی غذا در خانههای متروک، در حال فرار و سوار بر دوچرخه در حال مرگ سرگردان است. او بهتدریج درمییابد که ژاپنیها تنها نجاتدهندگان او در آنجا هستند و به امید بیگناهی، جیم خودش را به اردوگاه اسرای جنگی تسلیم میکند. او باوری دوگانه نسبت به ژاپنیها پیدا میکند، جسارتشان را میستاید و در عینحال از سبعیتشان در بیم است، او همچنین بر این باور است که ژاپنیها قادر به مهربانی و شفقت نسبت به بچهها هستند. درواقع جیم خیلی زود دریافته که «در یک جنگ واقعی هیچکس به درستی نمیداند در کدام طرف ایستاده است، آنجا هیچ پرچم یا مفسر یا برندهای وجود ندارد، در یک جنگ واقعی هیچ دشمن یا دشمنانی وجود ندارد.»
در قسمتهای دوم و سوم رمان، بالارد به چیزی ورای ارائه گزارشی خام و سردستی از نجات و بقا نظیر آنچه که در آثار جیمز کلاول و الکساندر سولژینیتسین شاهدش هستیم و البته از ملزومات مطالعه در این قرن هستند، دست مییابد. در یک سطح، جیم در عرض سه سال به یک زندانی کاردان و مبتکر تبدیل میشود، کسی که میتواند در دنیای دگرگونشده رشد و پیشرفت کند و یاد بگیرد که چطور میتوان غذا را ذخیره کرد و با کسب اختیارات اخلاقی و غیراخلاقی در کمپ، جلب توجه کند و دیگران را وادار به احترام به خود کند، اما در سطحی عمیقتر در ماههای پایانی جنگ، جیم به نوعی پیشآگاهی کافی برای تشخیص ظهور شبح نابودگر جدیدی میرسد. اگر ژاپنیها را در شروع جنگ همچون مریخیهایی که زمین را تسخیر میکنند فرض کنیم، ساکنان شبیه همه آنهایی که در میدان جنگ از پا میافتند، به قربانیانی بیچاره تبدیل میشوند و چین به ورطه قحطی، کشتار و هرجومرج سقوط میکند.
بالارد در عین پیشبردن کامل اثر شگفت و هراسآورش، موفق به ایجاد چشماندازی آخرزمانی و بعد فروبردن جیم و خواننده همزمان به کابوسی نبوغآسا میشود. بوی تعفن توده اجساد، طعم بد آب رودخانهای که با اجساد شناور آلوده شده، مویههای عجیب دهقانان گریان که با نومیدی مرگشان را انتظار میکشند، همه اینها در این اثر بهعلاوه حسهایی که باورپذیر نیستند مگر اینکه بتوان آنها را بینهایت واقعی درک و دریافت کرد، وجود دارند. جیم خلبانان نوجوانی را میبیند که بدون هیچ تشریفاتی بهجز وداع بیرمق سه سرباز نوجوان دیگر به درون هواپیماهای آسیبدیدهشان میخزند. او قبرهای کمعمق رو به زوالی را میبیند که با ظاهر ساختن اجسادی همچون تکههای گوشت بازماندگان قحطیزده را وسوسه میکنند. در آگوست ۱۹۴۵ بعد از مارش عزا بهسمت استادیوم المپیکی خارج از شانگهای به همراه نظامیان و زندانیانی که همه به یکسان خواب مردگان را آرزو میکنند. جیم چیزی را مشاهده میکند که آن را همچون تولد امپراتوری جدید خورشید که جای ستاره ژاپن را غصب میکند تشخیص میدهد. در آسمان شمال شرق شانگهای او پرتو نوری میبیند که یک آن سپیدهدم را میپوشاند و استادیوم را غرق نوری شگفت میکند. در فاصلهای پانصد مایلی در میان دریای چین، ناگازاکی با بمب اتمی نابود شده است.
بههرحال داستان جیم پایانی تسلیبخش دارد، زمانیکه او یکبار دیگر والدینش را در کنار استخر شنای خالی در آغوش میکشد. او با خوششانسی از جنگ جان سالم بهدر میبرد، او در سمت ژاپنیها نجات مییابد، آنهم با کنسروهای گوشت ارزان و قوطیهای شیر خشکی که از همان هواپیماهای بمبافکن آمریکایی بیرون میافتادند. بااینحال جیم هرگز نپذیرفت که جنگ واقعا پایان یافته است، او همانقدر هم نسبت به دنیایی که انتظارش را میکشید زمانیکه سوار بر کشتی چین را ترک میکرد، نامطمئن بود. خوشبینانه چیزی که در مورد بالارد میتوان گفت این است که او با استعدادی درخشان و عالی، رمانی را با ارجاعات مکرر و خلاق به اتفاقهایی که جیم چهل سال پیش از سر گذرانده، خلق کرده است. او با معرفتی زاییده آنچه واقعا شاهدش بوده، نبردی دهشتناک، عقیدهاش را بیان میکند؛ نجات خودش و دنیا که قابل اطمینان و قطعی نیست.
* مترجم و داستاننویس
منبع: نیویورکتایمز
آرمان