این مقاله را به اشتراک بگذارید
تباهی از ورای گور یا زندگی بدون رمان
دکتر علی غزالیفر
"بله. نه، نمیخوانم؛ زیرا اتلاف عمر است. مگر من چقدر زندگی میکنم که برای چنین کاری اینقدر زمان به هدر بدهم. بهتر است به چیزهای واقعی، جدی و مهمتر مثل اخبار و روزنامهها مشغول باشم تا آن قصهها و افسانهها". این خلاصه سخن یک دانشجوی کوشا و درسخوان در مورد رمان است. او میافزاید: "سریالهای تلویزیونی هم بر رمان ترجیح دارند؛ زیرا علاوه بر قصهبودن، جذابتر هم هستند".
چنین دیدگاهی بهقدری غلط است که باورکردنی نیست. این مطلب نشان میدهد که آن جوان نه رمان را میشناسد و نه زندگی را میفهمد. من، برخلاف او، معتقدم که خوب نخواندن رمانهای خوب باعث هدررفتن زندگی میشود. آخر ما شیوههای زیستن را چگونه و از کجا و از چه کسی فرامیگیریم؟ یک جوان امروزی در جامعه پریشان ما چگونه زیستن را و ابعاد گوناگون، وجوه تودرتو و بخشهای لایهلایه زندگی را کجا و چگونه میآموزد؟ از والدین، معلمان، مبلغان، مداحان، رسانهها، روزنامهها یا…؟ دقیقا چه کسانی؟ همه این موارد نه تنها کمکی نمیکنند، بلکه خود مایه تباهی زندگی هستند.
فرهنگ عرفی، تعلیم و تربیت رسمی، آموزش و پرورش سنتی، مدرسهها، ایدئولوژی و… در جامعه ما به این صورت است که در دوران شکلگیری هویت و شخصیت فرد، تأثیراتی بس عمیق بر ذهن و جان او میگذارد. اما پس از آن که شخص دوران طلایی عمر خود را پشت سر گذاشت و به خودآگاهی رسید و چیزهایی فهمید، آنگاه باید به از نو به اصلاح خود بپردازد و اثرات مخرب آن نظام را از خود بزداید. انسان مجال پیدا نمیکند که خود را به بالاترین طراز فکری و فرهنگی برساند. تا این فرآیندِ اصلاحِ خویشتن به پایان برسد، عمر به سر رسیده و آفتاب زندگانی در آستانه غروب است. این دونیمهبودن زندگی سخن مولانا را به یاد میآورد: "نیم عمرش در پریشانی گذشت / نیم دیگر در پشیمانی گذشت". آیا زندگی عرفی چیزی جز یک تباهی تدریجی هفتادساله است؟!
از طرفی، خیلی بعید است کسی به اشراق یا الهام بزرگی برسد و زندگی اصیل و ژرفی برای خود بسازد. همچنین کمتر کسی میتواند با تفکر مستقل خود چنین چیزی فراهم سازد یا از آثار فلسفی چنین چیزی استخراج کند. مرلوپونتی (۱۹۰۸-۱۹۶۱)، فیلسوف برجسته فرانسوی، میگوید که در کتاب "پدیدارشناسی روح" هگل، در واقع، یک شیوه زیستن نهفته است. اما چه کسی میتواند آن را بیرون بکشد؟
حال با توجه به امکانات محدودی که در فرهنگ، تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش داریم، رمان یکی از بهترین و موفقترین گزینههاست؛ زیرا پیچیدگی مافوق تصور زندگی جز در رمان در هیچ چیز دیگری بهخوبی نشان داده نمیشود. بقیه موارد غنا و پیچیدگی زندگی را نادیده میگیرند و آن را به یک جنبه واحد فرومیکاهند.
متأسفانه امروزه انواع سخنرانیها و کلاسها و جلسات برای این است که بگویند زندگی این است و جز این نیست و فقط باید اینگونه زندگی کرد و جز این گمراهیست. در حالیکه سرشت رمان واقعی بهگونهای است که اقتضا میکند غیرتوتالیتر باشد؛ زیرا شخصیتهای گوناگون حالتی چندصدایی به آن میدهند و هیچ موضع دینی، اخلاقی، سیاسی و ایدئولوژیک غالب و مسلطی در آن وجود ندارد. همه مواضع با چالش روبهرو میشوند و هیچکدام نمیتواند برتری مطلقی بهدست آورد. لذا آنچه که بسیاری از افراد گمان میکنند همان جوهر اصلی و سرشت حقیقی زندگیست، در واقع چیزی نیست جز یکی از وجوه یا امکانات بیشمار زندگی که میتواند خوب یا بد باشد. و همیشه وجوه و امکانات بیشتر و بهتری برای زندگی و همه امور مربوط به آن هست. یکی از بهترین عرصهها برای نمایش و تماشای آن وجوه و امکانات، رمان است.
رمان امکانات بالقوه زندگی، وجوه گوناگون آن و احتمالات فراواناش را نشان می دهد. هر چه یک شخص رمانهای بیشتری بخواند، روشهای بیشتری برای زندگی خواهد داشت. غوطهورشدن در رمانها توشه و مایهای عظیم برای درک عمیقتر جنبههای گوناگون زندگی است. رمان کمک میکند که آنچه در اطراف ماست بهتر دیده شود و زندگیِ پیشِ رو بهتر زیسته شود. رمان باعث میشود، از بسیاری تجربههای پرهزینه خلاص شویم. رمان امکانات فراوان و آزادیهای اساسی انسان را به ما گوشزد میکند. ازدستدادن آزادی یا ندانستن مقدار آزادی از هولناکترین آفتهای زندگی است. لذا انسان نباید فراموش کند که خود را موجود آزادی بداند و گزینههای پیشِ پای او بسیار و زندگی، زمینی فراخ برای در پیش گرفتن راههای گوناگون است. در رمان، به وضوح، میبینیم که زندگی محدود و بسته نیست و انسان برای بسیاری چیزهای دیگر هم آزادی انتخاب دارد.
در باب زندگی افقگشایی مهم است؛ یعنی گشودن افقهایی که پیش از این در دسترس نبودند. جان آپدایک (۱۹۳۲-۲۰۰۹)، نویسنده مشهور آمریکایی، میگوید: "پر بیراه نیست اگر رمان را دقیقترین ابزاری بدانیم که بشر تاکنون برای بررسی و بازبینی خود و نمایش و ابراز وجود خود اختراع کرده است". اما فقط نویسندگان نیستند که چنین حکمی صادر میکنند. برخی از فیلسوفان بزرگ نیز جایگاه مهمی برای آن قائل هستند. برای مثال ریچارد رورتی (۱۹۳۱-۲۰۰۷)، هموطن پرآوازه آپدایک، بر این باور است که ما از این پس "فرهنگ پسافلسفی" خواهیم داشت که ظهور عصر تاریخی جدیدی را نوید میدهد. یکی از ویژگیهای این عصر جدید آن است که شاعران و رماننویسان جای کشیشان و معلمان اخلاق را خواهند گرفت و شیوههای زیستن را آنان برای انسانها مطرح خواهند کرد. رمان رسانه اصلی آموزشهای اخلاقی خواهد شد. رستگاری از طریق ادبیات خواهد بود و آن را با نشاندادن نهایت گوناگونی ممکن انسانها به افراد پیشنهاد میکند.
علاوه بر این، ادبیات، به خودی خود، یک شیوه از زندگی هم دانسته شده. بر این اساس، کسی که تصمیم میگیرد که پا در چنین راهی بگذارد، در واقع تصمیم گرفته است که به شیوه خاصی زندگی کند. ادبیات خود درمان و راهحلی برای زندگی سخت و مصیبتبار است. واقعا چه باید کرد هنگامی که زندگی در انواعی از ناکامیهای عمیق پیچیده شود و امیال و خواستههای ژرف انسان به سد واقعیت بخورند و در حفرههای روح تبدیل به درد شوند؟ رماننویسان بزرگ با این مسئله آشنا هستند. گوستاو فلوبر(۱۸۲۱-۱۸۸۰) میگوید: "تنها راه تحمل زندگی این است که در ادبیات غرق شوی، همچنان که در عیشی مدام". مارسل پروست (۱۸۷۱-۱۹۲۳) ادبیات را نه تنها راهی برای زیستن، بلکه بالاترین شکل زندگی میداند: "زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار میشود، و تنها زندگییی که به تمامی زیسته میشود، ادبیات است". البته واضح است که، در همه این موارد، منظور هر رمانی نیست، بلکه رمانهایی مصداق چنین سخنانی هستند که در بالاترین طراز ادبیات جهانی قرار گرفتهاند.
واضح بود که آن جوان چیزی نخوانده بود. در آخر اعتراف کرد که این نگاه به رمان را از شیخی و استادی به ارث برده است؛ پدربزرگش. او اگرچه سالهاست که از دنیا رفته اما پندهایش همچنان راهنمای زندگی نوهاش باقی مانده است. این امر بخشی از رمانی را به یادم آورد.
در رمان "مادام بووآری"، اِما بووآری، آن زن فوقرؤیایی، پس از اینکه سالها با خواستههایش همسرش را گرفتار و بیچاره کرد، در پایان خودکشی میکند. ولی شوهرش که بسیار شیفتهاش مانده بود، حتی پس از مرگش نیز اسیر او باقی ماند و با در پیشگرفتن راه و رسم او، عملیکردن سلیقهاش و انجام کارهایی که اگر زنده بود، میپسندید، خود و زندگیاش را ضایع میکرد. رنج میکشید و خرسند بود. فلوبر، در توصیف این وضعیت، استادانه مینویسد: "اِما از ورای گور او را به تباهی میکشید". ظاهرا در زندگی هر مرد بیکفایتی "اِما"یی وجود دارد.
4 نظر
خوزه لوپز رودريگز
“نه، نمیخوانم؛ زیرا اتلاف عمر است. مگر من چقدر زندگی میکنم که برای چنین کاری اینقدر زمان به هدر بدهم” —- فقط یک گاو ممکن است چنین نظری در مورد رمان داشته باشد! رمان عالیترین شکل آفرینندگی هنری است. انصافا بعضیها چطور معنی لذت بردن از زندگی را نمیدانند؟ البته اگر پای ترجمه خوانی در میان باشد، چنین نظری در باره “ترجمه بد” درست است.
رضا
خوزه!
پس “گاو خوب” و “گاو بد” هم داریم!!!؟؟؟
معصومه
آقای خوزه
تصور نمیکنید که هیچیک از ما حق نداریم درباره شیوه نگاه یا سلیقه یا زندگی دیگران چنین احکام شدادوغلاظ و مستبندمآبی صادر کنیم؟ من شخصاً بهندرت ممکن است از خواندن رمانی لذت ببرم و خواندن درباره مسائل تاریخی و اجتماعی برایم بسیار لذتبخشتر است. صدالبته که رمانخوانها را هم به کمحوصلگی و نداشتن عمق متهم نمیکنم و هزار البته که هیچکس (حتی کتابنخوانان!) را شایسته دریافت لفب گاو نمیدانم.
صاحب نظر
خوزه لوپز رودریگز که تلفظ اسمش صداهای پایین تنه را تداعی می کند فی الواقع همان امید سروری سردبیر مدومه است که به منظورایجاد تضارب آرا و جنجال پراکنی زرد اقدام به نظرپراکنی مینماید.