این مقاله را به اشتراک بگذارید
آداب بیقراری دنیای آقای نویسنده
احمد حسنزاده*
یعقوب یادعلی (۱۳۴۹-نجفآباد) با «آداب بیقراری»اش در سال ۱۳۸۳، آداب داستاننویسیاش را بهسمتی سوق داد که با یک سوءتفاهم سر از زندان درآورد تا او را چندین سال از داستاننویسی دور کند؛ رمانی که برایش جایزه گلشیری بهعنوان بهترین رمان سال را به ارمغان آورده بود، یکدهه بعد، ۱۳۹۳، مجدد اجازه نشر یافت. دوازده سال بعد از «آداب بیقراری»، این نویسنده تجربهگرا اینبار با «آداب دنیا»یش، ما را به ضیافت دیگری از آداب داستاننویسی دعوت میکند. یادعلی پیش از این دو رمان، برای مجموعهداستانها و تکداستانهایش در دهه هفتاد، برنده جایزه کتاب سال انجمن منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزه عصر پنجشنبه و جایزه گلشیری شده بود. آنچه میخوانید نگاهی است به آدمهای داستانهای او در دو مجموعهداستان و بهویژه دو رمان وی: «آداب بیقراری» و «آداب دنیا».
یعقوب یادعلی، از ۱۳۶۹ تا ۱۳۹۵
وقتی یعقوب یادعلی نوزده سال داشت، یعنی در سال ۱۳۶۹، اولین داستانش بهنام «همان خاک آشنا» را در مجله «آدینه» به چاپ رساند. خود این کار در آن سنوسال جهشی برای نویسنده جوانش به حساب میآمد. کافی است بتوانیم کمی آن سالها را تصور کنیم. ایران جنگی هشتساله را تازه پشت سر گذاشته و ادبیات داستانی ایران سعی دارد از ملال بیرون بیاید. اولین گامهای پس از جنگ و شروع آرامشی نسبی و ظهور جوانان داستاننویسی مثل یادعلی که اولین گام خود را محکم برداشته است. هشت سال پس از چاپ داستان در مجله آدینه، یعقوب یادعلی اولین مجموعهداستان خود با عنوان «حالتها در حیاط» را که حاوی شش داستان کوتاه بود چاپ میکند. کسانی که ادبیات داستانی را بهطور جدی دنبال میکنند، مجموعهداستانهایی را که «آسا» در سال ۱۳۷۷ به چاپ رساند بهخاطر دارند؛ مجموعهداستانهایی که نوید نویسندگان خلاقی را در آینده میداد. گرچه هنوز آن پختگی و بلوغ در آثارشان دیده نمیشد، اما رگههای خلاقیت و جسارت، بیتردید هویدا بود. سهسال پس از «حالتها در حیاط»، یادعلی مجموعهداستان «احتمال پرسه و شوخی» را که دربردارنده هشت داستان کوتاه بود در نشر «نیمنگاه» به چاپ رساند؛ مجموعهای جسورانه و خلاق. اولین قدمهای بلوغ نویسندهای خوب در این مجموعه خودش را نشان میدهد. سهسال پس از آن و در سال ۱۳۸۳، یادعلی اولین رمان خود با عنوان «آداب بیقراری» را با انتشارات نیلوفر، روانه بازار کتاب کرد. یعقوب یادعلی بعد از یکدهه غیبت در فضای ادبیات، رمان دوم خود «آداب دنیا» را توسط نشر چشمه عرضه کرد.
از بهرام صادقی تا یعقوب یادعلی
بیشک روندی که یعقوب یادعلی در داستانهایش طی کرده، روندی تجربی است. اگر بخواهیم او را در دستهبندیای خاص قرار دهیم، در رده نویسندگان تجربهگرا جای میگیرد. او هیچگاه خودش را وابسته به یا دربند روندی خاص قرار نداده است. بهگواهی داستانهایش، از همان مجموعه نخست تاکنون، میتوانیم این روند را مشاهده کنیم. در مجموعه «حالتها در حیاط» بیشترین رویکرد را به سنتهای مدرنیستی میبینیم. گرچه در همین مجموعه هم داستانی به نام «ملاحظاتی پیرامون خسرو» وجود دارد که تلاش یادعلی را برای خلق داستانی پستمدرنیستی میبینیم. تلاش بیشتر با این رویکرد را در مجموعه بعدی او هم شاهد هستیم، بهخصوص در داستانهایی مثل «دیباچه دستهای ناتمام» و «مسابقه». گرچه میتوان داستان«دیباچه…» را به نوعی مانیفست نویسنده در برخورد با جهان بهشمار آورد، نهتنها برخورد با جهان که حتی نوع قصهگویی و اساسا داستان. نوعی رجعت به کهنالگوهای روایت، در قالبی مدرن و امروزی، بهخصوص در «دیباچه…». اما آنچه بیشتر ما را تحتتاثیر قرار میدهد، سواد تئوریک نویسنده در این داستانها است که انگار بهگونهای ناخودآگاه در داستانش نمود دارد و شاید خواننده به غلط گمان ببرد که سعی در بهرخکشاندن سواد تئوریکش دارد. اما او در ادامه و در همین مجموعه بر این شائبه با خلق داستانهای رئالیستی محضی مثل «تیمسارها و دکه» عنان میزند. در اینجا باید به عنصری واحد در تمامی آثار یعقوب یادعلی اذعان کرد؛ عنصری که نمود هرچه بیشترش را در رمان «آداب بیقراری» و «آداب دنیا» شاهد هستیم. نکته ثابت در آثار او، بیتردید، آشفتگی و سرگشتگی شخصیتهای داستانیاش است که با خلق وضعیتهای گاه نامتعارف شکل میگیرد. درواقع یادعلی در داستانهای کوتاهش، تلاش میکند خودش را نسبت به فرمهای رایج قصهنویسی بیتفاوت نشان دهد. سعی میکند بر اساس تجربه و نیز برپایه نیاز داستانها، آنطوری که تصور میکند درست است، فرمی نو خلق کند. این کار او، بهخصوص در مجموعهداستان دومش «احتمال پرسه و شوخی»، بهطور تکاندهندهای ما را بهیاد بهرام صادقی و داستانهایش در «سنگر و قمقمههای خالی» میاندازد؛ یعنی همانطور که بهرام صادقی تلاشی ستودنی را برای خلق ساختارهای جدید در داستانهایش انجام میداد، یادعلی نیز دست به چنین کاری زده. البته در کار یادعلی، زبان و توجه به عناصر زبانی مشخصه دیگری است که بروز مییابد. اوج و بلوغ زبان در داستان را نیز میتوان در «آداب بیقراری» دید؛ رمانی که مخاطب با زبانی تمیز، قدرتمند و صحیح به نسبت روایت و خصوصیات داستان مواجهه میشود.
آدمهای یعقوب یادعلی
اگر بخواهیم در کارنامه یعقوب یادعلی بهدنبال نقطه عطفی باشیم، بیشک باید به رمان «آداب بیقراری» نظر داشت. این رمان اوج بلوغ نویسنده از هر نظر است. در این رمان نویسنده از درگیریهای فرمی پیشینش در ساختار اثر فاصله میگیرد و عدم هماهنگی و نامتعارفبودن را در مضمون جستوجو میکند. اینکه نویسندهای تلاش میکند در مضمون و محتوای اثرش، تمامی ساختارهای متعارف اجتماعی را بههم بریزد، ستودنی است. او پیش از این سعی در بههمریختن قراردادهای رایج فرمی در نگارش داستان داشت. بهترین نمونه آن نیز داستان «دیباچه…» است.
نوع شخصیتپردازی و نوع نگاه شخصیتهای یادعلی به جهان پیرامونشان از مولفهها و موضوعهای مهم آثار وی است. شخصیتهای یادعلی، خصوصا مهندس کامران خسروی در «آداب بیقراری» نماینگر نوعی آنارشیسم درونی است. شخصیتهای او در مواجهه با جهان و سایر آدمها بسیار لجوج، پرحوصله و محتاط هستند، خیلی محتاط. موضوعی را هزاران بار در ذهن خود مرور کرده و سپس دست به اقدام میزنند. گرچه درنهایت دست به اقدامی نامتعارف میزنند، اما به هیچوجه سر سودایی ندارند. برای شورشی که سعی در انجام آن دارند، ابدا رفتاری شورشی ندارند. بیشتر شبیه این است که انسانهایی پیر و محتاط در کالبدی جوانند. البته خود این نیز امری هوشمندانه به حساب میآید که اگر در دیدی کلی و تاریخی به آن بپردازیم، میتوانیم ریشههای آن را در انسان ایرانی صدساله اخیر ببینیم؛ ایرانیای که بارها در مناسبتها و جنبشهای واقعی ملی خود شکست خورده و شکست پشت شکست او را محتاطتر کرده و شاید به همین خاطر است که جوانهای ایرانی، پیرترین جوانهای دنیایند. به همین خاطر است که جوانان ما به هیچوجه رفتار و برخوردشان با جهان، از ساختار طبیعی سنشان پیروی نمیکند و عموما سن رفتاریشان بسیار بالاتر از سن واقعیشان است.
اما چرا آدمهای یادعلی تا این اندازه محتاط هستند؟ یعنی آنقدر دست به عصا راه میروند که خواننده به مرز جنون میرسد. شاید به همین خاطر هم هست، که شورش و آنارشیسمی که درنهایت شخصیت به آن دست میزند، دیگر آنچنان جذابیتی ندارد و چنگی به دل نمیزند؛ بیشک به این دلیل که آن تغییر و رفتار نامتعارف را نویسنده پیش از این، از ماهیت خود خالی کرده، یعنی دیگر آن بیپروایی و ایثاری را که ذاتی اینگونه رفتارها است ندارد و بیشتر تبدیل به عاملی تکنیکی با طراحی دقیق و جزءبهجزء و از قبل در نظر گرفتهشده است. یعنی که اصالت خود را از دست داده است. درعینحال تلاش میکنند کمترین هزینه ممکن را هم بدهند. میخواهند همهچیز را ویران کنند، اما حتی خطی هم روی دستشان نیفتد. به گونهای که حسی عمیق از منفعتطلبی شخصیت داستانی در درون مخاطب نیز شکل میگیرد. نمونه بارز آن را میتوانیم در طراحی صحنه مرگ توسط کامران خسروی در «آداب بیقراری» ببینیم. او میخواهد یک کارگر افغان را با داروی خوابآور بیهوش کند و سپس، جای خود را با او عوض کرده، ماشین را آتش زده و به ته دره پرتاب کند. میخواهد کاری کند که دیگران مرگ او را بپذیرند تا او در کمال آزادی به زندگی دلخواهش برسد. این تنها نمونهای از اینگونه رفتارهای شخصیتهای یادعلی است. شبیه این رفتار را در «پروا» شخصیت اول رمان «آداب دنیا» هم میبینیم. جایی که از دوست نظامیاش کمک میخواهد، اما حاضر نیست هیچ هزینهای برای او بکند و اگر هم چنین میکند، بسیار با اغماض و تبختر آن را انجام میدهد. البته همه اینها دلیلی هوشمندانه و مضمونی دارد که در انتها به آن میپردازیم. این دو دوتا چهارتاها و تعللهای آدمهای یادعلی در روند قصه هم بسیار مشهود است. آنها زود تصمیم میگیرند اما کُند، بسیار کند عمل میکنند. پس از اخذ تصمیم تا انجام آن ما باید شاهد افت زیادی باشیم. این قضیه را میتوان در حجم زیاد صفحات و کلماتی که پس از آن میآید هم دید. اما از همه مهمتر در «آداب بیقراری»، نکتهای هست که آدم را درباره کامران خسروی، بهطور ناباورانهای بهشک میاندازد و آن چیزی نیست جز دلایل او برای گسیختن وضعیت جاری زندگیاش. بهراستی چرا او میخواهد از وضعیتش خارج شود، چرا میخواهد کارگر افغان را کشته و جای خودش قالب کند؟ اصلا چرا او میخواهد تنها باشد و کسی او را نشناسد و…؟ در کتاب تنها دلیل پررنگی که برای این قضیه وجود دارد، وجود فریبا همسر کامران خسروی است. دلایل دیگر او وضوح کافی ندارند یا لااقل آنقدر زلال نیستند که با یقین بگوییم «آهان، پس این هم دلیل دیگری است» درست همینجا است که مخاطب جا میخورد و تا مرز باریک فروپاشی کل رمان ممکن است پیش برود. خیلی ساده، اگر همه مشکل فریبا است، پس چرا کامران خسروی او را طلاق نمیدهد؟ و اگر او را طلاق بدهد، دیگران در تهران یا یاسوجبودنش چه تفاوتی دارد؟ او در هرکجای دیگری هم میتواند بهتنهایی سراسر احتیاط خودش هم ادامه بدهد؟ طرح چنین سوالی برای رمان «آداب دنیا» بهگونه دیگری اتفاق میافتد. وقتی مخاطب از خودش میپرسد حالا اگر بهجای این مجتمع تفریحی در اطراف چادگان، ما یک مجتمع آپارتمانی به نام «دنیا» در تهران داشتیم، چه خللی در روند وقایع رمان پیش میآمد؟ یعنی روشنساختن این نکته که آیا مجتمع تفریحی «دنیا» در اطراف چادگان اصفهان، در رویدادها و حوادث رمان، عاملی اثرگذار و کارساز است یا آنکه آرایهای بیش نیست و اگر این مجتمع تفریحی، «دنیا»، بهمثابه چوببست وقایع و سوانح رمان است که بیآن، ممکن است همه رخدادها فروریزند، آیا «دنیا» در رمان، هویتی مستقلیافته است و میتوان آن را دستکم به اندازه «پروا»، قهرمان رمان یا دیگر شخصیتهای اساسی رمان، عنصری واقعی و اثربخش بهحساب آورد؟ البته همه اینها دلیل دارد و یادعلی بیجهت چنین نکرده که به آن اشاره خواهیم کرد. اتفاقا همه اینها بخشی از آن پیرنگ سهل و ممتنعی است که یادعلی در نظر داشته بهکار ببرد. حالا اینکه مثلا در «آدب بیقراری» چقدر از آنچه در ذهنش بوده جا افتاده یا نه ـ با هدف متفاوت نشاندادن دغدغه کامران خسروی، بهاستثنای دغدغه همسرش، فریبا ـ بحث دیگری است. اما هدف خاص و هوشمندانه نویسنده کاملا مشخص است.
سهگانه نیویورکی یادعلی
نکته قابل تامل دیگر، ذهنیبودن آدمهای داستانها و اساسا خود آثار است. ذهنیبودن، عنصر غالب کارهای یادعلی است. شخصیتها در ذهن خود سفر میکنند، همهچیز را بههم میریزند، غرولند کرده و معترضاند و… اما در عمل بسیار بیتفاوت. بنابراین نکته مهم دیگر که از دل نکته اول بیرون میآید، بیعملی و بیتفاوتی وهمانگیز آنهاست. هیچوقت چیزی را بروز نمیدهند، هیچوقت سر بزنگاه حاضر نمیشوند، همیشه عمدا ضامنشان دیر عمل میکند، چرا؟ بیشک از عواقب آن میترسند. گرچه در هنگام عمل، آنگاه که دیگر همه حساب وکتابهایشان درست از آب درآمده، کمی هم بیپروا میشوند، اما در روند کلی کار، طوری وانمود میکنند که هیچچیز برایشان جدی نیست، فضایشان سنگین است و سنگینوزناند و پرحوصله و کمگو. این همان شگردی است که یادعلی، وهم را در آثارش میآفریند. یعنی ایجاد خلأهای طولانی و ساکت و لجوج و محتاط و بیعملی و انفعال فزاینده. همگی از یک جنساند البته، اما نکته در این است که کمکم و با حوصله فراوان، از پیله درآمده و در روند کار کمکم از عمق به سطح میآیند. این بیعملی رخوتانگیز وهمآور، خوانشی از جامعه است. انفعال، یگانه شرط حیات و سکوت و احتیاط، یگانه شرط بقا است. برای مثال بهخاطر بیاورید دختری را که در میدان کاج تهران، در جلو دیدگان مردم و در بیعملی مطلق آنها، با چاقوی مهاجمش سلاخی شد، به زمین افتاد و خونش بر خیابان جاری گشت و مهاجم متواری، اما مردم درنهایت بیعملی و انفعالی تهوعآور، تنها نظارهگر بودند. این همان وهمی است که در رمانهای یادعلی گسترده است. سکوت از پی سکوت و وقتی هم لبی به گفتن گشوده میشود، بدلی از واقعیت را بیان میکند و در ذهن و با تکسلولهای مغزش، با ازدحامی ویرانکننده در جستوجو و کنکاش آدم مقابل است.
بنابراین شاید بیراه نباشد اگر بگوییم که تنها مساله کامران خسروی، چهبسا همان وجود فریبا است. در بیانی گستردهتر، وجود روزمرگی است. اما نکته غمانگیز آنجاست، که پس از آن نیز روزمرگی ادامه مییابد، فرقی نکرده، تنها از شکلی به شکل دیگر درآمده. نکته هولناکتر این است که کامران خسروی بعد از آزادیاش، ایدهای برای آزادی ندارد. در آزادی خودساختهاش، تنها پرسه میزند، آدمها را به روش «سهگانه نیویورکی» پُل آستر، بیهدف دنبال میکند و سعی در جذب و دفع زنهای دیگر دارد. یعنی نیازها تغییر نکردهاند و از همه مهمتر الگوی جدیدی مطرح نمیشود و شاید بههمین دلیل است که در فصل پایانی رمان همهچیز گیج کننده میشود، یعنی ما تلاش کامران خسروی برای ماندن در وضعیت آزادی را میبینیم و از طرف دیگر همان شق از شخصیتش که محتاط و حسابگر است، کشش عجیبی دارد برای بازگشت به گذشته. بازگشت به فریبا و روال سابق و آرام زندگیاش. بنابراین میشود گفت روزمرگی در روزمرگی ضرب میشود و ابهام گسترش مییابد. بنابراین هوشمندانه است که نویسنده خیلی از پرسشها را بیپاسخ رها میکند. دیوارهای کوتاهی را بالا میآورد، اما هیچکدام منجر به سرپناهی امن نمیشوند. همچنین میشود گفت که «آداب بیقراری» و «آداب دنیا» هر کدام در سطحی متفاوت، روایت تلاش برای خلاصی از یک انهدام است، اما راهی به رستگاری نمیجوید و درنهایت، ماندن در وضعیت انهدام را ترجیح میدهد. بنابراین در یک نگاه کلی میتوان گفت آدمهای داستانهای یادعلی به هیچوجه حاضر نیستند خودشان را در معرض خطر قرار دهند و فقط خطری را میپذیرند که خودشان از آن آگاهی داشته یا اینکه خود آن را طراحی کرده باشند. همچنین آنها به دلایلی که هیچگاه گفته نمیشوند، سخت تلاش میکنند منزوی بمانند، انزوا را فضیلتی برای خود میدانند، چراکه در انزوا دستشان کمتر رو میشود و سنگر امنی برایشان میسازد. از اجتماع میگریزند و اگر هم پا به آن بگذارند با تبختر است، با غروری همراه با ترس و احتیاط بیاندازه، درواقع همراه با نوعی خودبرتربینی کاذب که از ویژگیهای اکثریت طبقه متوسط ایرانی است. یا شاید بهتر است بگوییم، خصوصیتی که در این صدسال اخیر به مرور به آن دچار شدهاند. هم آره و هم نه، هم باشیم و بدانیم، هم نباشیم و ببینیم. به همین خاطر است که شخصیتها بهمعنای واقعی کلمه دست به کنش رادیکال نمیزنند، درواقع تلاشی جدی و واقعی برای تغییر انجام نمیدهند، هزینهای نمیکنند و خطری را به جان نمیپذیرند. درواقع آنها مدام در حال انجام و نمایش کاریکاتور یا ماکتی از تغییری واقعی هستند و همین است که سرانجام به نقطه آغازین خود برگشته و وارد سلولهای امن خود میشوند؛ همانجایی که میتوانند در کمال آرامش، سفر ذهنی بیپایان و بیمارگونه خود را وسعت داده و از آن لذت ببرند.
بهنوعی میتوان گفت داستانهای یادعلی، روایتگر نتایج اجتماعی سرزمینی است که دو شکست و سرخوردگی بزرگ صدساله اخیر را با خود همواره حمل میکند. مشروطه و مصدق را. بنابراین اگر از دیدی جامعتر به آدمهای منزوی، آدمهایی که همگی شورشی درونی را در خود حمل میکنند، بنگریم و دلایل اصلی آن را عمیقا ریشهیابی کنیم، میتوان دید که چنین فرآیندهایی چگونه در نهایت نیل میکند به آنارشیسم یا شاید گونهای خودویرانگری درونی و انفعالی رفتاری. سرانجام باید بگویم، آثار یادعلی سعیای در خوانشی متفاوت از ساختار ذهن جامعه ایرانی است؛ جامعهای که روزبهروز بیشتر در لاک خود فرو میرود.
* داستاننویس و برنده جایزه هفتاقلیم برای بهترین مجموعهداستان سال، از آثار: «آه ای مامان»
به نقل از آرمان