این مقاله را به اشتراک بگذارید
به گزارش مدومه به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، جمیله دارالشفایی، نویسنده رمان «خالی بزرگ» در آستانه بازنشر این رمان درباره این رمان، ویژگیها و درونمایه آن با ما گفتگو کرده است. در ادامه گفتگوی ما با این نویسنده را بخوانید؛
*به عنوان نویسنده، ویژگی بارز این رمان را چه میدانید؟
این رمان، روایت نیازهای دختری است که آنها را برای خواننده بازگو میکند. من فیلمنامهنویس هم هستم و در این رمان تلاش کردهام با فاصلهگرفتن از طرحهای کلیشهای چنین رمانهایی، روایتی را در اختیار خواننده متن قرار بدهم که هم خستهکننده نباشد و هم حرفی برای گفتن داشته باشد. ترکیب چنین خواستههایی از سوی نویسنده سبب شده است که خالی بزرگ به رمانی یکدست تبدیل شود.
*ایده شکلگیری رمان چطور بهوجود آمد؟ آیا از اول، داستانکوتاه بود بعد به رمان تبدیل شد یا از اول رمان بود؟
خیر. بنده هیچگاه داستانکوتاه ننوشتهام و ایدهای هم برای نوشتن داستانکوتاه نداشتهام. فقط فیلمنامه نوشته بودم و سپس تصمیم گرفتم رمان بنویسم. ایدهای فانتزی داشتم از دو زن که به شکلی با هم ترکیب میشوند و تصمیم گرفتم برای اولین رمانم این ایده را انتخاب کنم تا از طریق آن رماننویسی را یاد بگیرم و با کمک آقای سناپور به این نتیجه رسیدیم که این داستان را به فیلمنامهای کاملا رئالیستی تبدیل کنیم. تم فیلمنامه، تم استحاله یا تغییرات جدی یک زن معمولی به یک زن موثر و آگاه بود. این موضوع بسیار عمده و مشخص بود و در این طرح رئالیستی هم آن را آوردم و نوشتن را شروع کردم.
*نیلوفر این کتاب دغدغههای خاصی دارد. آیا طرح همه آنها در این کتاب سخت نبود؟
همانطور که اسم کتاب «خالی بزرگ» است، نیلوفر این کتاب شاید خالیهای زیادی داشته باشد ولی در شروع داستان دغدغه خاصی ندارد جز بهدستآوردن مسعود. بهتدریج این دغدغه جای خود را به دغدغه بزرگتری میدهد؛ اینکه چطور زن دیگری باشد و آن زن جدید راهی را برای زندگیاش باز میکند. درواقع خالیهای زیاد، همان دغدغههایی است که برای نیلوفر بهوجود میآید و نمیداند در برابر آنها چهکار کند و تصور میکند دغدغههاش زیاد است، درصورتیکه مشکل اصلی او کمدغدغهبودن است و اتفاقا از آندسته زنهایی است که از دغدغه کم آزار میبینند.
*چند درصدِ زنان امروز شبیه نیلوفر هستند؟
نیلوفر از جهتی که کتاب روی آن تمرکز میکند؛ یعنی خالیبودن یا زندگی معمولیداشتن، شبیه زنها و مردهای زیادی است. حال ممکن است مردان تمرکزشان بیشتر روی شغلشان باشد و زنان بیشتر روی بخش عاطفی تمرکز کنند، اما در زندگی امروزه شهری، این دغدغه خیلی نمود دارد. من نیلوفر را از یک طبقه مرفه انتخاب کردم که دغدغههای ابتدایی زندگی را ندارد. هنگام نوشتن این تصور را داشتم که مخاطب من زنها خواهند بود که راحتتر میتوانند شباهتشان را به نیلوفر پیدا کنند. این مشخصنبودن خواستهها از زندگی در بخشی از زنان امروز وجود دارد که بسیار دچار روزمرگی شدهاند و همین را میتوانند در نیلوفر پیدا کنند. اتفاقاً وقتی کتاب نوشته شد در بسیاری از پیامهای خوانندگان این موضوع را مشاهده کردم.
*آیا مسعود درحال زندگیکردن است یا فقط میخواهد گذران عمر کند؟ شاید این مهمترین گره داستان شما باشد.
مسعود سختترین آدم این رمان برای نوشتن بود، به این دلیل که نیلوفر فاصله بسیار زیادی با مسعود داشت و دنیای او را نمیشناخت و ما از زاویه دید نیلوفر زندگی مسعود را میبینیم، اما اتفاقاً مسعود دنبال زندگیکردن است. برای همین هم تصمیم عجیبی را در داستان میگیرد. مسعود میتوانست قراری را که با نیلوفر میگذارد خیلی معمولیتر برگزار کند؛ اما به آن شکل واقعی میدهد و آن را تجربه میکند. مسعود دنبال تجربهکردن است اما از دیدگاه من به عنوان نویسنده، یک نقطهضعف بزرگ دارد و ممکن است همین باعث نقد بسیاری از منتقدان باشد. مسعود نسبت به زندگی در غرب و در یک کشور متمول و توسعهیافته ندید بدید برخورد میکند و این باعث میشود در داستان گاهی نیلوفری را که خیلی کمتر زندگی میکند و بیشتر گذران عمر میکند، از مسعود بالاتر و بیشتر اهل زندگی ببیند. مسعود روشنفکر است و در کتاب هم نماد طبقه روشنفکری است که از تاثیرگذاری خسته شده است. من این کتاب را در سال ۸۹ و ۹۰ نوشتم که این روحیه هم در خودم هم در جامعه شدید بود و آدمها از تاثیرگذاری ناامید شده بودند و این در مسعود هم تبلور دارد. شخصیت سودابه که وجه دیگری از شخصیت مسعود را نشان میدهد، از مسعود عبور کرده و از نظر تاثیرگذاری و هویت ایرانی، آدم محکمتری است.
*شما با وجود اینکه یک زن هستید، در مورد نیلوفر جانبدارانه ننوشتید. این موضوع تعمدی بوده یا تصادفی؟
نکتهای که در مورد این داستان وجود دارد این است که نیلوفر زنی است که از من به عنوان نویسنده بسیار فاصله دارد و این چالش برای من بسیار لذتبخش بود؛ اینکه سعی کنم زنی را بنویسم که از من بسیار دور است. من نسبت به آدمهای شبیه نیلوفر در جامعه همیشه نقد جدی داشتهام و دارم. هنگام نوشتن داستان سعی کردم خودم را به نیلوفر نزدیک کنم و اگر تغییراتی در آن ایجاد میکنم، سعی کنم از زاویه دید خود همان طبقه، این تغییرات را ایجاد کنم. یکی از خوانندگان به من گفت هنگام خواندن این داستان احساس میکنی نویسنده دست نیلوفر را گرفته و میگوید: «تورابهخدا راه برو.» نیلوفر زن خالیای بود که میخواست پر بشود. خالیبودن او دست من را بهعنوان نویسنده برای نوشتن صحنهها و دیالوگهای تاثیرگذار و جذاب میبست. بههرحال آدمی معمولی بود و جانبدارانه نبودن بهدلیل فاصله من از این نوع زنهاست. سمپاتی من در این داستان به مسعود و سودابه بیشتر بود اما بهتدریج نیلوفر تغییراتی در خودش ایجاد میکند و در یکسوم پایانی کتاب نزدیک میشود به شخصیتی که من کمی آن را دوست دارم و تاثیرگذار میشود. اتفاقا خیلی برایم جذاب است که افرادی را بنویسم که خیلی از خودم دور هستند.
*گفته بودید که از به کاربردن نام کافهها و مکانها در این رمان منظور خاصی داشتید.
مهمترین دلیلی که اصرار داشتم نام مکانها و خیابانها را بیاورم این بود که میخواستم شکلی از شهر تهران را نشان دهم که ما در این دوره زمانی با آن مواجه هستیم و مناطقی که این آدم به آنجا رفتوآمد میکند. به هرحال هر کافه یا خیابانی که فرد انتخاب میکند و علاقههایش نشاندهنده یک سبک زندگی است. در این داستان شهر تهران عنصر مهمی است و در معرفی شخصیتهای داستان بسیار کمک میکند. همچنین سالهایی که داستان در آن اتفاق میافتد، هویت مخصوص آن دوره را نشان میدهد.
*فیلمنامهنویسبودن شما چقدر در شکلگیری این رمان تأثیر داشته است؟
من در یک کارگاه داستاننویسی این رمان را مینوشتم و آنجا افراد زیادی بودند که اکثراً از داستانکوتاه شروع کرده بودند و تفاوت خودم را با آنها احساس میکردم. در داستان من چیزهایی مهم بود که گاهی در داستان آنها اهمیت نداشت. هر فصل رمان من با یک لوکیشن شروع میشود و آن فصل مخصوص به آن لوکیشن است. همانطور که در فیلمنامه مهم است. دیالوگنویسی برای من خیلی اهمیت دارد و در دیالوگنویسی نسبت به بقیه تسلط بیشتری داشتم. اما برعکس، نثر چیزی بود که من در یک پروسه آن را تجربه کردم و در بازنویسیها به آن رسیدم و در نثر خیلی شهودی جلو رفتم. تفاوت مهم دیگر این است که فیلمنامهنویسبودن من باعث شد از همان ابتدا رمانم انسجام داشته باشد یعنی طرح و نقشه داشته باشد و نقاط آن خیلی مشخص باشد. من به طرحی که ریخته و چارچوبی که شکل داده بودم؛ وفادار بودم. من با طرح و برنامه مینویسم. هر فصل را شهودی نوشتم ولی کاملا برنامهریزیشده داستان را پیش بردم و این بهدلیل فیلمنامهنویس بودن من است.
سوال آخر اینکه رمان بعدی را چه زمانی قرار است، شروع کنید؟
رمان جدید را شروع کردهام و نوشتن آن خیلی وقت است که تمام شده است. پروسه چاپ آن طول کشید و مدتی است که قصه کامل رمان را درآوردهام و نوشتن آن را شروع کردهام. در رمان جدید هم سعی کردم شخصیتهایی را انتخاب کنم که بسیار از من دور هستند. تنها یک شخصیت است که کمی به من نزدیک است و آن هم زن نیست و سعی کردم در این رمان درباره مردها بیشتر بنویسم. یعنی شخصیتهای مرد متفاوت داشته باشم و این چالش برایم خیلی لذتبخش است؛ چون الان مرحلهای است که شخصیتها را کامل طراحی کردهام و آدمها کامل برایم زنده شدهاند؛ فیشبرداریهایم را انجام دادهام و در واقع شروع کردهام به نوشتن کامل فصلهای رمان. این رمان هم یک رمان شهری است و اجتماعیتر از رمان قبلی است اما از نظر تماتیک شباهتهای جدی به «خالی بزرگ» دارد.
1 Comment
ناشناس
عاشق سوالهای مصاحبه گر شدمو مثل روبات چند تا سوال فرستاده و نویسنده ی بدبخت هم زیر بار چنین مصاحبه ای رفته!