این مقاله را به اشتراک بگذارید
بررسی تغییرات انسان در ۲٫۵ میلیون سال گذشته
تاریخ مختصر تکامل ابناء بشر
یووال نوح هراری
غلامحسین میرزاصالح*
یووال نوح هراری متولد ۱۹۷۶ پیش از اخذ مدرک دکتری خود از دانشگاه آکسفرد، در زمینه تاریخ سده های میانه و تاریخ نظامی پژوهشگر شناخته شده ای بود. از آن زمان تاکنون چندین و چند کتاب و مقاله نوشته است. از او به عنوان متخصص تاریخ جهان و پروسه های تاریخی یاد می شود. تحقیقاتش بیشتر در باب مسایل تاریخ کلان است.
مقولاتی چون: رابطه تاریخ و بیولوژی، تفاوت میان انسان و سایر حیوانات، آیا در تاریخ عدالت وجود دارد، آیا تاریخ در جهت و مسیر خاصی حرکت می کند؛ و این که آیا انسان ها پس از ورود به تاریخ خوشحال تر بودند. کتاب «انسان هوشمند» که تاکنون به سی زبان ترجمه شده و به ارزیابی تاریخ بشر، از عصر حجر تا انقلاب های سیاسی و تکنولوژیکی سده بیست و یکم پرداخته، در سال جاری میلادی از سوی مارک زوکربرگ موسس فیس بوک به عنوان «روایتی بزرگ از تاریخ تمدن بشر» معرفی شد. آنچه می خوانید مجملی است از همین کتاب مفصل.
***
حیوانی ناقابل
در حدود ۱۳٫۵ میلیارد سال پیش ماده، انرژی، زمان و فضا در رخدادی که به آن بینگ بنگ یا انفجار بزرگ می گویند به وجود آمد. این ویژگی عظیم و اساسی جهان ما را فیزیک می نامند. در حدود ۳۰۰ هزار سال پس از آن ماده و انرژی در یک ساختار پیچیده به مرور با هم ترکیب شدند و به تولید اتم پرداختند و سپس در یک مولکول در هم ادغام شدند. سیر تحول اتم ها، مولکول ها و اثر متقابل آن ها شیمی نام گرفت. حدود سه میلیون و هشتصد هزار سال پیش در سیاره ای به نام زمین بعضی مولکول ها در هم آمیختند تا سازه پیچیده ای به اسم اورگانیسم را به وجود آورند. به سیر تحولی اورگانیسم بیولوژی می گویند.
حدود هفتاد هزار سال قبل اورگانیسم های متعلق به «انسان هوشمند» حتی با ساختارهای پیشرفته تری دست یافتند که به آن فرهنگی می گویند. ارتقا متعاقب این گونه فرهنگ های انسانی تاریخ نام گرفت. سه انقلاب مهم شکل دهنده روال تاریخ بوده است: انقلاب شناخت در هفتاد هزار سال پیش باعث حرکت شتاب آلود تاریخ شد. انقلاب کشاورزی در دوازده هزار سال قبل به انقلاب پیشین تحرک بیشتری بخشید. انقلاب علمی که از پانصد سال پیش همچنان ادامه دارد، ممکن است به تاریخ پایان بخشد و سرآغاز تحول کاملا متفاوت باشد. این کتاب راوی ماجرای چگونگی تاثیر این سه انقلاب بر انسان و اورگانیسم های هم سنخ آن است.
انسان ها مدت ها قبل از تاریخ قدم به عرصه وجود گذاشتند. حیواناتی که شباهت زیادی به انسان مدرن داشتند، نخست دو و نیم میلیون سال پیش ظاهر شدند، اما آن ها برای نسل های بی شمار قابل تشخیص از هزاران هزار اورگانیسم های دیگر نبودند که زیستگاه مشترکی با آن داشتند.
اگر دو میلیون سال قبل گشت و گذاری در آفزیقای شرقی می کردیم با گروهی مألوف و دارای خصایل انسانی رو به رو می شدیم: مادرانی مضطرب و دلواپس که کودکانشان را در آغوش دارند و جمعی از بچه های فارغ البال که در گل و لای بازی می کنند؛ نوجوانانی پرخاشگر که در مخالفت با امر و نهی های اجتماعی و بزرگترها که فقط در فکر راحتی خود هستند، غرغر می کنند. نرینه های قدرقدرت سینه کوبان می کوشند تا مادینه های زیبا محلی و گیس سفیدان عاقل را تحت تاثیر قرار دهند که خود قبلا شاهد این چیزها بوده اند.
این انسان های اولیه عاشق می شدند، بازی می کردند، روابط دوستانه داشتند و برای کسب منزلت و قدرت با یکدیگر رقابت می کردند. البته شامپانزه ها، بابون ها و فیل ها هم کارشان همین بود. هیچ چیز استثنایی در میانشان نبود. هیچ یک و کمتر از همه خود انسان ها اصلا تصور نمی کردند. روزی روزگاری قدم به کره ماه بگذارند و اتم را بشکافند و به رمز و راز ژن ها پی ببرند یا دست به نگارش تاریخ بزنند.
مهمترین مقوله ای که باید در مورد انسان های ماقبل تاریخ بدانیم این است که چندان قابل نبودند و تاثیر بیش از گوریل ها، کرم شب تاب و عروس دریایی بر محیط نداشتند. اورگانیسم از طرف بیولوژیست ها به انواع گوناگون طبقه بندی شده است. گفته می شود حیواناتی که میل به جفت گیری با هم دارند و تولید نسل می کنند به یک «نوع» تعلق دارند. اسب ها و خرها اسلاف متاخر مشترکی دارند و در بسیاری از خصایل فیزیکی با یکدیگر سهیم هستند، اما تمایل جنسی آن ها به هم زیاد نیست. در صورتی که این دو حیوان را وادار به مقاربت کنند، کره آنان که قاطر خوانده می شود عقیم است.
این چنین است که دی.ان.ای میمون هرگز به اسب منتقل نمی شود و برعکس. در نتیجه این دو موجود به عنوان حیواناتی شناخته می شوند که مسیر تکامل متفاوتی را طی می کنند. از جهت دیگر، هر چند یک بولداگ و یک سگ اسپانیایی بسیار متفاوت به نظر می رسند، اما از اعضاء یک نوع هستند و از یک مخزن دی.ان.ای تاثیر می پذیرند. این گروه از سگان در کمال سرخوشی با هم جفت گیری می کنند و توله هایشان پس از بزرگ شدن با سگ های دیگر می آمیزند و توله های بیشتری به دنیا می آورند.
«انواعی» که از اسلاف مشترکی تکامل می یابند در مجموع تحت نام «جنس» طبقه بندی می شوند. شیرها، ببرها، پلنگ ها، جاگوارها انواع گوناگونی در «جنس» پانترا هستند. بیولوژیست ها به اورگانیسم ها عنوان لاتینی دوبخشی می دهند. به عنوان مثال شیرها را پانترا- لئو می خوانند که یعنی نوع لئو از جنس پانترا. احتمالا کسی که این کتاب را می خواند «هومو- ساپینس» است، یعنی از نوع ساپینس (هوشمند) و هومو (انسان) است.
جنس ها هم به نوبه خود در «خانواده ها» گروه بندی می شوند. مانند گربه سانان (شیرها، یوزپلنگ ها و گربه های خانگی) سگ سانان (گرگ ها، روباه ها، شغال ها) و فیل ها (فیل ها، ماموت ها، ماستودون ها) تمام اعضای یک خانواده از دودمان خود پیروی می کنند که به پدران و مادران سرگروه آنان باز می گردد. به عنوان نمونه تمام گربه ها، از به گربه ملوس گرفته تا شیر درنده وارثان اجداد گربه سان مشترکی هستند که حدود ۲۵ میلیون سال در قید حیات بودند.
انسان هوشمند نیز به یکی خانواده تعلق دارد. این حقیقت ساده، معمولا یکی از اسرار سر به مهر تاریخ تلقی می شود. انسان هوشمند مدت ها ترجیح می داد که خود را پارچه جدابافته ای بداند، یتیمی محروم از تبار خانوادگی و خواهر و برادر و عمو و دایی زاده و از این ها مهم تر بدون پدر و مادر، اما قضیه واقعا به گونه دیگری است.
چه خوشمان بیاید و چه نیاید ما عضو یک خاندان پدرسالارانه بزرگ و پرسروصدا هستیم که به آن میمون های ممتاز انسان نما می گویند. شامپانزه، گوریل، اورانگوتان از جمله منسوبان در قید حیات ما هستند. تنها شش میلیون سال قبل بود که یک میمون مونث صاحب دو دختر شد. یکی از این دو دختران جد اعلای شامپانزه شد و دیگری مادربزرگ ما.
آگاهی از نادانی
اگر یک روستایی اسپانیایی در سال ۱۰۰۰ میلادی به خواب می رفت و ۵۰۰ سال بعد از داد و قال افراد [۳۰۰ ملوان و ۱۰۰۰ سرباز] روی عرشه کشتی لانینا، لاپینتا و سانتاماریا متعلق به کریستف کلمب از خواب بیدار می شد، با آنچه می دید احساس غریبی نمی کرد. به رغم تغییرات بسیار در زمینه تکنولوژی، رفتار و منش آدم ها و مرزبندی های سیاسی، این ریپ ون وینکل تصور می کرد که در خانه و وطن خویش است. حال اگر یکی از ملوانان کریستف کلمب به خواب مشابهی فرو می رفت و ۵۰۰ سال بعد با صدای یک آیفون سده بیست و یکم از خواب می پرید خود را در دنیایی ناآشنا و فوق تصوری می یافت و به خودش می گفت «اینجا بهشت است، یا جهنم؟»
۵۰۰ سال اخیر شاهد رشد و پیشرفت خارق العاده و بی سابقه قدرت و توان آدمیان بوده است. در سال ۱۵۰۰ حدود پانصد میلیون آدم در سراسر گیتی زندگی می کردند. این رقم امروز به بیش از هفت میلیارد افزایش یافته است. مجموع ارزش کالاها و خدمات نوع بشر در سال ۱۵۰۰ به قیمت امروز دلار، در حدود ۲۵۰ میلیارد دلار برآورد می شود. در حال حاضر ارزش تولید فقط یک سال جوامع انسانی نزدیک به ۲۵۰ تریلیون دلار است. آدم ها در سال ۱۵۰۰ در هر روز ۱۳ تریلیون کالری مصرف می کردند. این رقم اینک به ۱۵۰۰ تریلیون کالری افزایش یافته است. با نگاهی دوباره به این ارقام متوجه می شویم که جمعیت ۱۴ برابر شده، در حالی که تولید ۲۴۰ برابر و مصرف ۱۵ برابر گردیده است.
تصور کنیم که یک ناو جنگی مدرن به روزگار کریستف کلمب بازگردد. این کشتی ظرف چند ثانیه لانینا، و لاپینتا و سانتاماریا را تبدیل به تخته پاره هایی می کند و سپس بدون آن که خراشی برداشته باشد هر نیروی دریایی عظیم در جهان آن روز را به قعر دریا می فرستد. پنج کشتی باری امروزی می تواند کل محمولاتی را حمل کند که به وسیله تمام ناوگان تجاری در جهان آن روزگار جا به جا می شد. کامپیوترهای مدرن قادر است به راحتی تمام کلمات و ارقام نسخ اصلی کتاب ها را در خود ذخیره کند و در تک تک کتاب های قرون وسطی مرور کند و توان بیش از آن را هم داشته باشد. هر بانک بزرگی در حال حاضر بیشتر از مجموع نقدینه پادشاهان قبل از عصر مدرن پول در اختیار دارد.
در سال ۱۵۰۰ فقط در چند شهر بیش از ۱۰۰ هزار نفر سکونت داشتند. اکثر بناها با چوب و کاهگل ساخته می شد. عمارت های سه طبقه آسمان خراش محسوب می شد. خیابان ها در تابستان خاک آلود بود و در زمستان پر از گل و همیشه آکنده از عابرین پیاده، اسب، بز، مرغ و جوجه و یک تعداد کاری. فضا پر بود از صدای انسان و حیوان و گهگاه چکش و اره. به هنگام غروب آفتاب همه جا تاریک می شد و فقط اینجا و آنجا شمع یا مشعلی در اعماق سیاهی شب سوسو می زد. اگر یکی از ساکنان چنین شهری می توانست شهرهایی چون توکیو، نیویورک و بمبئی را ببیند، چه فکر می کرد؟
پیش از سده شانزدهم هیچ کس دور دنیا نگشته بود، تا آن که در سال ۱۵۲۲ فردینان ماژلان پس از سفری ۷۲ هزار کیلومتری به اسپانیا بازگشت. این سفر سه سال به درازا کشید و به قیمت جان خود او و تقریبا تمام خدمه اش تمام شد. در سال ۱۸۷۳ ژول ورن می توانست در عالم خیال تصور کند که فیلئاس فاگ، ماجراجوی ثروتمند انگلیسی، قادر است جهان را فقط در هشتاد روز دور بزند. امروزه هر کسی از طبقه متوسط می تواند با درآمد خویش به آسانی و در عین سلامت در چهل و هشت ساعت دور دنیا بگردد.
در سال ۱۵۰۰ آدمیان به سطح زمین وابسته بودند. آن ها می توانستند برج بسازند یا از کوه بالا بروند، اما آسمان در انحصار پرندگان بود و فرشتگان رَهبانان. در بیستم ژوئیه ۱۹۶۹ بشر قدم به کره ماه گذاشت. این تنها یک حادثه تاریخی نبود، بلکه یک اقدام تکاملی و پدیده ای کیهانی بود. در مدت چهار بیلیون سال دوران تکامل قبلی هیچ جانداری نتوانسته بود حتی از اتمسفر کره زمین فراتر رود، چه برسد به این که اثری از خود در ماه بر جا بگذارد.
بشر در بخش اعظم تاریخ هیچ چیز در مورد ۹۹٫۹۹ درصد از اورگانیسم ها، مثلا موجودات میکروسکوپی در سیاره خود نمی دانست. البته این به خاطر آن نبود که آن ها کاری به کار ما نداشتند. هر یک از ما میلیاردها موجود تک سلولی با خود داریم که تنها حامل آن ها نیستیم. این اورگانیسم ها هم بهترین دوستان ما هستند و هم کشنده ترین دشمنان. بعضی از آن ها غذای ما را هضم و دل و روده هایمان را تمیز می کنند. در حالی که اورگانیسم ها تک سلولی دیگر سبب ناخوشی و انواع بیماری های مسری می شوند.
بالاخره در سال ۱۶۷۴ بود که برای نخستین بار چشم انسان موفق به دیدار آنان شد و آن زمانی بود که آنتون فان، لئوهوک با استفاده از میکروسکوپی دست ساز خود از دیدن دنیایی از موجودات کوچک که در یک قطره آب در هم می لولیدند دچار حیرت شد. در طول ۳۰۰ سال بعد انسان ها با شمار بی شماری از انواع میکروسکوپ ها آشنا شدند. ما کوشیده ایم که عامل کشنده ترین امراض مسری را نابود کنیم و از اورگانیسم های تک سلولی در پزشکی و صنعت استفاده نماییم. در حال حاضر ما برای تولید دارو، سوخت گیاهی و همچنین کشتن انگل ها نیازمند باکتری ها هستیم.
اما مهمترین لحظه تعیین کننده در پانصد سال گذشته در ساعت پنج و بیست و نه دقیقه و چهل و پنج ثانیه ژوئیه ۱۹۴۵ رخ داد. دقیقا در این ثانیه بود که دانشمندان آمریکایی نخستین بمب اتمی را در الاموگوردو واقع در نیومکزیکو منفجر کردند. از آن لحظه انسان دارای این قابلیت شد که هم سیر تاریخ را عوض کند و هم به آن پایان بخشد.
انقلاب مستمر
انقلاب صنعتی که راه های تازه ای برای تبدیل انرژی و تولد کالا گشود تا حد چشم گیری انسان را از وابستگی به اکوسیستم پیرامونی اش آزاد ساخت. انسان ها موانع جنگلی را از پیش پای خود برداشتند، مرداب ها را خشکاندند، بر رودخانه ها سد بستند، به دشت ها آب انداختند، ده ها هزار کیلومتر راه آهن کشیدند و شهرها را پر از آسمان خراش کردند. هم زمان با تغییر جهان به منظور برآوردن نیازهای «انسان اندیشمند» زیستگاه ها رو به نابودی نهادند و انواع گونه ها منقرض شدند، تا جایی که سیاره زمانی سبز و آبی ما مبدل به مراکز خرید سیمانی و پلاستیکی شده است.
در حال حاضر قاره ای کره مزین منزل گاه بیش از هفت میلیارد انسان اندیشمند است. اگر همه این مردمان را در ترازوهای بزرگ وزن کنیم، به حدود ۳۰۰ میلیون تن بالغ می شود و چنان چه تمام حیوانات اهلی روستایی، مانند گاو، خوک، گوسفند و ماکیان را در ترازوهای حتی بزرگتر قرار دهیم وزن کل آن حدود ۷۰۰ میلیون تن بر آورد می شود. حال آن که مجموعه تمام حیوانات وحشی موجود، از جوجه تیغی گرفته تا فیل و نهنگ کمتر از ۱۰۰ میلیون تن وزن دارند.
کتاب های کودکان، تصاویر و صفحات تلویزیون ما پر است از زرافه، گرگ و شامپانزه، اما در جهان واقعی تعداد اندکی از آن ها بر جای مانده اند. در دنیا ۸۹ هزار زرافه وجود دارند. در برابر یک میلیارد و ۵۰۰ دام و حشم، فقط ۲۰۰ هزار گرگ هنوز زنده هستند و در برابر ۴۰۰ میلیون سگ اهلی، تنها ۲۵۰ هزار شامپانزه. در حالی که شمار انسان ها میلیاردها نفر است.
در واقع «نوع انسان» بر جهان چیره شده است. فروسایی بومی قابل قیاس با کمبود منابع نیست. منابع قابل دسترسی انسان دائما در حال افزایش است و به نظر می رسد همچنان تداوم داشته باشد. به همین دلیل پیش گویی های رستاخیزی در باب کمیاب شدن منابع بی مورد و نابجا است. برعکس، فقط هراس از فروپاشی بومی جایگاه بسیار مناسبی کسب کرده است. امکان دارد در آینده شاهد آن باشیم که انسان هوشمند به ذخایر عظیم مادی و انرژی دست یابد و هم زمان با آن، آنچه از زیستگاه طبیعی بر جای مانده را نابود سازد و بسیاری از گونه های دیگر را به سوی انقراض سوق دهد. درواقع امکان دارد نابسامانی های بومی خود انسان اندیشمند را دچار مخاطره سازد.
گرمایش زمین، بالا آمدن سطح اقیانوس ها و آلودگی گسترده هوا می تواند از مهمان نوازی کره زمین نسبت به ما بکاهد. در نتیجه ممکن است آینده شاهد یک حرکت مارپیچی میان قدرت و نیروی برگرفته از انسان و بلایای طبیعی خودانگیخته بشر باشد. اگر انسان ها جهت برآوردن احتیاجات و آمالشان از قدرت خویش برای مقابله با نیروهای طبیعی و استیلا بر اکوسیستم استفاده کنند، این عوامل بیش از پیش به شکل غیرمترقبه و خطرناکی به عوارض جانبی می انجامند. به نظر می رسد که این وضعیت با تمهید و تدبیری اساسی در مورد اکوسیستم قابل کنترل باشد.
هستند کسانی که این فراگرد را «تخریب طبیعت» می خوانند، ولی درواقع تخریب نیست، بلکه دگرگونی و تغییر است. طبیعت تخریب پذیر نیست. ۶۵ میلیون سال پیش سیارکی باعث نابودی دایناسورها شد، اما این حادثه راه رشد پستانداران را هموار ساخت. در روزگار ما نوع بشر در حال نابود کردن و انقراض بسیاری از گونه ها است و حتی امکان دارد موجب نابودی خود شود، اما سایر اورگانیسم ها به خوبی عمل می کنند و به راهشان ادامه می دهند. موش ها و سوسک ها به عنوان مثال در دوران شکوفایی خود به سر می برند. این موجودات سرسخت احتمالا از زیر قلوه سنگ های دودزده ناشی از آرماگئون [حارمحدون] اتمی بیرون می آیند و به بالا خواهند خزید و قادر و آماده به توزیع دی.ان.ای هایشان خواهند بود.
شاید ۶۵ میلیون سال بعد از روزگار ما «موش های هوشمند» به گذشته بنگرند و قدردان اقدام ویران گر ما باشند.درست همان گونه که ما امروز قدردان خرده سیاره نابودکننده دایناسورها هستیم. با این وصف، شایعات مربوط به خود نابودی ما شتاب زده و زودهنگام است.
جمعیت جهان از ایام انقلاب صنعتی به شکل بی سابقه ای افزایش یافته است. در سال ۱۷۰۰ دنیا مامن و خانه ۷۰۰ میلیون انسان بود. در ۱۸۰۰ تعداد ما به ۹۵۰ میلیون افزایش یافت. در ۱۹۰۰ تعداد آدم ها به یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون رسید و در سال ۲۰۰۰ چهار برابر شد و از مرز شش میلیارد گذشت و اینک از هفت میلیارد فراتر رفته است. در حالی که آدمیان بی اعتنا به آمال طبیعی در حال افزایش و رو به رشد هستند، بیش از هر زمانی زیر سلطه صنعت مدرن و حکومت به سر می برند.
انقلاب صنعتی راه را برای پیمودن مسیر طولانی تجربه در مهندسی اجتماعی و حتی یک سلسله طولانی تر از تغییرات غیرمترقبه در زندگی روزانه و طرز تفکر انسان گشود. یک مثال از میان موارد متعدد، ضرب آهنگ جای سپردن کشاورزی سنتی به طرح و برنامه دقیق و یک شکل صنعتی است. کشاورزی سنتی به گردش فصول و رشد اورگانیک وابسته بود. بیشتر جوامع نه تنها قادر به سنجش و تعیین زمان دقیق نبودند، بلکه به شکل حیرت انگیزی نسبت به چنین کاری بی علاقه بودند.
روزگار بدون ساعت و برنامه و جدول زمانی می گذشت و تابع گردش خورشید بود و رشد ادواری نباتات. کارهای روزانه یک شکل نبود و روال معمول آن از این فصل به فصل دیگر کاملا تفاوت داشت. مردم می دانستند که خورشید در جا است و مشتاقانه منتظر نشانه های فصل باران و وقت برداشت محصول بودند. از وقت و ساعت چیزی نمی دانستند و به ندرت اعتنایی به سال داشتند. اگر سر و کله مسافری سرگشته در یک روستای قرون وسطایی پیدا می شد و از رهگذری می پرسید: امسال چه سالی است؟ روستایی همان قدر از این سوال حیرت می کرد که از لباس مسخره آن شخص غریبه.
برخلاف روستاییان و کفش دوزان قرون وسطی، صنعت مدرن توجه زیادی به خورشید یا فصل ها نداشت. صنعت جدید ستایشگر دقت و همسانی بود. به عنوان مثال در کارگاه های قرون وسطی هر کفش دوزی تمام قسمت های کفش را، از تخت گرفته تا بند و سگک آن را به تنهایی آماده می ساخت. اگر کفش دوز دیر در محل کارش حاضر می شد کار کس دیگری لنگ نمی شد. اما در کارخانه های مدرن دارای خط تولید، هر کارگر مثل ماشینی است که فقط یک قسمت از کفش را آماده می کند و سپس برای قطعه ای دیگر آن را به ماشین بعدی می سپارد. اگر کارگری که به عنوان مثال با ماشین شماره ۵ کار می کند خواب بماند و دیر به سر کارش برسد، بقیه ماشین ها از کار باز می مانند.
برای جلوگیری از چنین فاجعه ای همه باید تابع جدول زمان بندی کارخانه تولید کفش باشند. هر کارگری باید دقیقا سر موعد معینی سر کار حاضر باشد. همه در ساعت تعیین شده غذا بخورند، حال چه گرسنه باشند و چه نباشند. به هنگام شنیدن صدای سوت پایان شیفت دست از کار بکشند و روانه خانه هایشان شوند. هیچ کس نمی تواند وقتی که کار خودش تمام شد کارخانه را ترک گوید.
انقلاب صنعتی باعث شد تا جدول زمان بندی و خط تولید سرمشقی برای تمام فعالیت های اجتماعی گردد. مدت کوتاهی پس از آن که کارخانجات چهارچوب زمانی خود را بر رفتارهای گوناگون تحمیل کردند، مدارس نیز زمان بندی دقیقی برای خود تعیین کردند و به دنبال آن بیمارستان ها، ادارات دولتی و مغازه های خواروبار فروشی و حتی جاهایی که فاقد خط تولید ماشینی بودند برای خود جدول زمانی تعیین کردند. جدول زمان بندی فرمانروای همه چیز شده بود. اگر شیفت کار در کارخانه ای در ساعت ۵ بعدازظهر پایان می یافت، بهتر بود که پیاله فروشی محلی هم کار خود را در پنج و دو دقیقه شروع کند.
عنصر سرنوشت ساز و بنیادی در گسترش جدول زمان بندی، حمل و نقل عمومی بود. چنانچه قرار بود که کارگران شیفت خود را در ساعت ۸ صبح شروع کنند، قطار یا اتوبوس باید سر ساعت ۷ و ۵۵ دقیقه به نزدیک در ورودی کارخانه رسیده باشد. چند دقیقه تاخیر موجب کاهش تولید می شد و شاید هم به اخراج دیرآمدگان بداقبال می انجامید.
در سال ۱۷۸۴ سرویس حمل و نقل با ارابه و کالسکه با انتشار جدول زمانی در بریتانیا شروع به کار کرد. جدول زمانی این سرویس فقط شامل ساعت عزیمت بود و نه ورود به مقصد. پیش از آن شهرهای کوچک و بزرگ دارای وقت محلی بودند که با ساعت لندن تا نیم ساعت اختلاف داشت. هنگامی که در لندن ساعت ۱۲ بود، ساعت در لیورپول ۱۲ و ۲۰ دقیقه و در کانتربری ۱۱ و ۵۰ دقیقه را نشان می داد. چون در آن روزگار تلفن و رادیو یا تلویزیون و همچنین قطارهای سریع السیر وجود نداشت، نه کسی از اختلاف ساعت باخبر بود و نه اصلا به این موضوع اهمیت می داد.
نخستین قطار برای حمل کالاهای تجاری در سال ۱۸۳۰ بین لیورپول و منچستر شروع به کار کرد. ده سال بعد اولین جدول زمان بندی حرکت قطار منتشر شد. قطارها بسیار سریعتر از گاری و کالسکه قدیم حرکت می کردند، بنابراین اختلاف غیرعادی اوقات محلی نامعقول به نظر می رسید در سال ۱۸۴۷ شرکت های راه آهن بریتانیا پس از مشورت با یکدیگر توافق کردند که از آن پس همه جدول های زمانی قطارها می بایستد به وقت رصدخانه گرینویچ تنظیم شود و نه با ساعت لیورپول و منچستر یا گلاسکو.
موسسات روزافزونی از این برنامه شرکت راه آهن پیروی کردند. بالاخره در ۱۸۸۰ حکومت بریتانیا گام حقوقی بی سابقه ای پیش گذاشت و اعلام کرد که جدول زمانی باید از گرینویچ پیروی کند. در نتیجه یک کشور برای اولین بار دارای وقت ملی شد و اتباع خود را موظف نمود تا به جای اوقات محلی، یعنی طلوع و غروب آفتاب، برطبق یک «وقت و ساعت ساختگی» زندگی کنند. پس از این آغاز ساده و معمولی، شبکه ای از جدول زمانی در جهان رواج یافت و خود را حتی با کسری از ثانیه منطبق ساخت.
وقتی رسانه های خبری و نخست رادیو و سپس تلویزیون به ایفای نقش پرداختند و قدم به دنیای جدول زمانی نهادند به مجریان مبلغان آن تبدیل شدند. در مرحله نخست فرستنده های رادیو اعلام کننده وقت بودند. صدای بیب می توانست به دورترین ساکنان و کشتی ها در دریا علامت دهند که ساعت هایشان را میزان کنند. بعدها همین فرستنده های رادیویی شروع به پخش اخبار در سر هر ساعت نمودند. در روزگار ما اولین موضوع هر برنامه خبری که حتی مهمتر از شروع جنگ تلقی می شود، اعلام ساعت است. در زمان جنگ جهانی دوم، اخبار بی بی سی برای نازی های که اروپا را اشغال کرده بودند، پخش می شد. هر برنامه خبری با صدای زنگ زنده بیگ بنگ آغاز می شد، همان صدای جادویی آزادی.
فیزیکدانان مبتکر آلمانی با ترفندی به وضع آب و هوای لندن دست یافتند که اختلاف ناچیزی از تُن صدای زنگ به هنگام پخش دنگ دنگ داشت. این اطلاعات کمک شایانی به نیروی هویی آلمان بود. وقتی ماموران سرویس امنیتی بریتانیا به این قضیه پی بردند صدای ضبط شده آن ساعت معروف را جایگزین پخش زنده کردند.
به منظور گسترش شبکه جدول زمانی، ساعت های ارزان قیمت، اما دقیقی روانه بازار شد. در امپراتوری های آشور، ساسانیان و شهرهای اینکا از تعدادی ساعت آفتابی استفاده می شد. در شهرهای اروپایی قرون وسطی معمولا یک ساعت مکانیکی عظیم وجود داشت که بالای یک ستون در میدان شهر نصب شده بود. این ساعت های ستونی به نحو چشمگیری غیردقیق بودند، اما چون در شهر ساعت دیگری نبود که با آن تناقض داشته باشد، به ندرت باعث اختلاف می شد. در روزگار ما یک خانواده مرفه معمولا در محل زندگی خود بیش از آن وسیله برای دانستن ساعت شبانه روز دارند که در سراسر کشورهای قرون وسطی وجود داشت.
هر کسی می تواند با نگاه کردن به ساعت مچی خود، یا چشم انداختن به اندروید یا ساعت شماطه دار در کنار رختخواب، نگاه کردن به ساعت دیواری آشپزخانه، خیره شدن به مایکروویو، انداختن گوشه چشمی به تلویزیون و نگاهی به نوار بالای کامپیوتر یا دی.وی.دی بگوید که ساعت چند است. درواقع ندانستن ساعت و پی نبردن به وقت به کوشش زیادی احتیاج دارد. هر انسان معمولی هر روز ده ها بار به این قبیل ساعت ها نگاه می کند، چون تقریبا هر کاری که انجام می دهیم باید در موعد مقرر باشد.
ساعت شماطه دار ساعت ۷ ما را از خواب بیدار می کند. نان گرد شیرین را دقیقا ۵۰ ثانیه در مایکرویو می گذاریم. دندان هایمان را به مدت ۳ دقیقه مسواک می زنیم، یعنی تا زمانی که صدای بیب مسواک برقی بلند می شود. به قصد رفتن به سر کار سوار قطار ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه می شویم. روی تردمیل می دویم تا آن که صدای بیب اعلام کند که نیم ساعت به پایان رسیده است.
در ساعت ۷ بعدازظهر مقابل تلویزیون می نشینیم تا برنامه مورد علاقه خود را ببینیم. نمایش لحظاتی برای پخش آگهی بازرگانی که هر ثانیه آن ۱۰۰۰دلار هزینه دارد قطع می شود. بالاخره تمام اضطراب های خود را در نزد روان پزشک خالی می کنیم، کسی که ظرف ۵۰ دقیقه روان درمانی وراجی های ما را در چهارچوب زمان حال حلاجی می کند.
مردانگی در سده هجدهم
تصویر رسمی لویی چهاردهم، پادشاه فرانسه. نگاه کنید به کلاه گیس بلند، جوراب ساق بلند، پاشنه بلند کفش و شمشیر بسیار بزرگش. در اروپای معاصر این قبیل آرایه ها، به استثنای شمشیر، نشانه های گرایش همجنس گرایانه است، اما در روزگار لویی چهاردهم مظهر مردانگی بود و قدرت جنس مذکر
چرا اروپا؟
این حقیقت که مردم جزیره کوچکی در آتلانتیک شمالی، جزیره بزرگی در جنوب استرالیا را تصرف کنند، از جمله رخدادهای حیرت انگیز تاریخ ست. مدت نه چندان زیادی پیش از اکتشافات کودک، جزایر بریتانیا و سرزمین اروپای غربی در مجموع چیزی جز اراضی بکر و تالاب های دوردست دنیای مدیترانه ای نبودند. کمتر حادثه مهمی در آنجا اتفاق می افتاد. حتی منشاء ثروت امپراتوری روم، یعنی تنها امپراتوری مهم پیش از اروپای مدرن، شمال آفریقا، بالکان و ولایات شرق میانه بود. ایالات اروپای غربی روم، مناطق وحشی فقیری بیش نبودند و نقش ناچیزی در تهیه مواد معدنی و برده داشتند.
اروپای شمالی چنان متروک و بی فرهنگ و ددمنش بود که حتی ارزش تصرف نداشت، اما در اواخر سده پانزدهم اروپا تبدیل به محل مناسبی جهت پیشرفت نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شد. در گذار از سال های میان ۱۵۰۰ تا ۱۷۵۰ بود که اروپای غربی با شتابی روزافزون تبدیل به سرور و فرمانروای «جهان دیگر» یعنی آمریکا و اقیانوس ها شد. با این وصف هنوز اروپا با دولت های بزرگ آسیایی هم پایه و همسنگ نبود. موفقیت اروپاییان در فتح آمریکا و کسب برتری در دریاها بیشتر به خاطر آن بود که قدرت های آسیایی چندان توجهی به منافع خود در این نواحی نداشتند.
اوایل عصر مدرن مصادف بود با دوران های طلایی امپراتوری عثمانی در مدیترانه، امپراتوری صوفیان در ایران، مغولان در هند و سلسله مینگ و چینگ در چین. این امپراتوری ها قلمرو خود را به نحو چشم گیری وسعت بخشیده و از افزایش جمعیت و رشد اقتصادی بی سابقه ای برخوردار بودند. آسیا در سال ۱۷۷۵ هشتاد درصد اقتصاد جهان را در اختیار داشت. اقتصاد چین و هند در مجموع دوسوم تولید جهان را در دست داشتند. اقتصاد اروپا در مقایسه با این کشورها حقیر و کوچک به نظر می رسید.
بین سال های ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰ زمانی که اروپاییان پس از پیروزی در سلسله جنگ ها به تحقیر آسیایی ها و تصرف بخش وسیعی از سرزمین آنان پرداختند، کانون جهانی قدرت به اروپا نقل مکان کرد. در سال ۱۹۰۰ اروپاییان سلطه خود بر اقتصاد جهان و بخش اعظم سرزمین های آن را تحکیم کردند. در ۱۹۵۰ اروپای غربی و ایالات متحد در مجموع بیش از نیمی از تولید جهان را در اختیار داشتند. حال آن که سهم چینی به پنج درصد کاهش یافته بود. تحت حمایت اروپا نظم جدید جهانی و فرهنگی جهانگیر ظهور کرد. مردمان روزگار ما بیش از آنچه واقعا مایل باشند از نظر پوشش و اندیشه و ذائقه اروپایی هستند.
آنان ممکن است در تبلیغات، سخنرانی و لفاظی ها به شدت ضداروپایی قلمداد شوند، اما هرکسی در این سیاره با نگاهی اروپایی به مقولاتی چون سیاست، طبابت، جنگ و اقتصاد می نگرد و به موسیقی ای گوش فرا می دهد که با روحیات اروپاییان تصنیف و به زبان موسیقایی آنان تدوین شده است. حتی بورژوایی شدن اقتصاد چین که به زودی ممکن است برتری جهانی خود را بازیابد، برگرفته از مدل اروپایی تولید و گردش امور مالی آن است. چگونه مردم ساکن این باریکه چون انگشت یخ زده در اروسیا توانستند از آن گوشه دورافتاده خود سر از اقصی نقاط جهان درآورند و بر سراسر دنیا چیره شوند؟ معمولا بیشترین نقش را از آن دانشمندان و پژوهشگران می دانند.
تردیدی نیست که از سال ۱۸۵۰ به بعد استیلای اروپا متکی بر گسترش عظیم نیروی نظامی، برتری علمی و صنعتی و نبوغ تکنولوژیکی بود. تمام امپراتورهای موفق و مدرن به مقصود بهره برداری از نوآوری های تکنولوژیکی به ترویج تحقیقات علمی پرداختند و بسیاری از دانشمندان اکثر اوقاتشان را صرف پژوهش های نظامی، پزشکی و ماشین آلات مورد نیاز فرمانروایان امپراتوری خود می کردند. بین سربازان اروپایی به هنگام مقابله با دشمنان آفریقایی نکته ای رواج داشت. آنان به یکدیگر می گفتند: «بادا باد. ما مسلسل داریم و آن ها ندارند.»
تنکولوژی های غیرنظامی هم بی اهمیت نبود. غذای کنسرو شده شکم سربازان را سی رمی کرد، راه آهن و کشتی بخار سربازان و آذوقه آنان را حمل می نمود. مجموعه ای از داروهای جدید، شفابخش سربازان، ملوانان و کارکنان لکوموتیوها بود. این قبیل پیشرفت های لوجستیکی نقش برجسته تری نسبت به مسلسل در تصرف آفریقا داشتند.
قبل از ۱۸۵۰ قضیه به گونه دیگری بود. پیچیدگی صنایع علمی نظامی هنوز در مراحل اولیه خود بود. میوه های تکنولوژیکی انقلاب صنعتی نارس بود و فاصله تکنیکی میان اروپا و دولت های آسیایی و آفریقایی چندان زیاد نبود. البته جیمز کوک در سال ۱۷۷۰ نسبت به بومیان استرالیایی از تکنولوژی بهتری برخوردار بود، اما چینی ها و عثمانی ها هم وضع مشابهی داشتند. پس چرا استرالیا به وسیله کاپیتان کوک کشف و مستعمره شد و نه از سوی کاپیتان ون ژنگیس یا کاپیتان حسین پاشا؟
از این هم مهمتر: اگر در ۱۷۷۰ اروپاییان برتری تکنولوژیکی قابل ملاحظه ای بر مسلمانان، هندی ها و چینی ها نداشتند، چگونه توانستند در سده بعدی چنان فاصله ای میان خودشان و بقیه جهان به وجود آورند؟ چرا پیچیدگی صنایع علمی و نظامی در اروپا تحقق یافت و نه در هند؟ زمانی که بریتانیا به سمت پیشرفت خیز برداشت، چرا فرانسه، آلمان و ایالات متحد به سرعت تعقیبش کردند، ولی چین لنگ لنگان عقب ماند؟ زمانی که آشکار شد که فاصله میان ملت های صنعتی وغیرصنعتی عامل اقتصادی و سیاسی دارد، را روسیه، ایتالیا و اتریش در کمتر کردن آن فاصله توفیق یافتند، ولی ایران، مصر و امپراتوری عثمانی موفق به این کار نشدند.
از این ها گذشته تکنولوژی موج اول صنعتی شدن به نسبت ساده بود. آیا ساختن موتور بخاری و تولید مسلسل و کشیدن راه آهن برای چین و عثمانی و ایران کار مشکلی بود؟
نخستین ترن تجاری جهان در سال ۱۸۳۰ در بریتانیا شروع به حرکت کرد. در ۱۸۵۰ ملل غربی در تقریبا چهل هزار کیلومتر در حال تردد بودند، اما در سراسر آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین فقط چهار هزار کیلومتر خط آهن وجود داشت. در ۱۸۸۰ مغرب زمین از تاسیس ۳۵۰ هزار کیلومتر راه آهن به خود می بالید، حال آنکه در بقیه جهان از ۳۵ هزار کیلومتر راه آهن استفاده می شد که بیشتر آن هم به وسیله انگلیسی ها در هند ساخته شده بود.
نخستین خط آهن چین در سال ۱۸۷۶ افتتاح گردید. طول این خط که اروپاییان آن را کشیدند ۲۵ کیلومتر بود. طول اولین راه آهن ایران که به وسیله بلژیکی ها در سال ۱۸۸۸ ساخته و اداره می شد و بین تهران و شاه عبدالعظیم تردد می کرد ۱۰ کیلومتر بود. مجموع شبکه راه آهن ایران، کشوری که هفت برابر انگلستان است، در سال ۱۹۵۰ از رقم ناچیز ۲۵۰۰ کیلومتر فراتر نمی رفت. ایرانیان و چینیان با فقدان اختراع وسایل فنی، مانند موتورهای بخارسوز رو به رو نبودند، چون می توانستند به راحتی و در کمال آزادی از هر اختراع و دستاورد تازه اروپایی نمونه برداری کنند یا اصل آن را خریداری نمایند.
در حقیقت آنچه اینان نداشتند چیزی نبود جز ارزش ها، اسطوره ها، نظام قضایی و ساختار اجتماعی و سیاسی که تکامل آن در غرب قرن ها به درازا کشید. این مقولات را نمی توان الگوبرداری یا به سرعت جذب کرد. فرانسه و ایالات متحد با شتاب قدم در راه بریتانیا نهادند، چرا که این دو کشور پیشاپیش در اسطوره ها و ساختارهای اجتماعی بریتانیا سهیم بودند، اما چینی ها و ایرانیان تحت تاثیر افکار و جوامع واپس گرای خویش قادر به چنین کاری نبودند. این توجیه و تفسیر نور تازه ای بر سده های ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰ می افکند.
اروپا در این دوران طولانی از نظر تکنولوژی، سیاسی، نظامی و اقتصادی هیچ گونه برتری بر آسیا نداشت، اما قاره اروپا، چنین و جهان اسلام سرابی بیش نبود. تصور کنید که دو معمار در حال ساختن دو برج بلند هستند. یکی از آن دو برای این کار از چوب و خشت استفاده می کند و دیگری از آهن و سیمان. در نگاه نخست برج های آنان زیاد با هم تفاوتی ندارند و هر دو به یک ارتفاع قد می کشند. اما اگر حادثه ای رخ دهد، برجی که از چوب و خشت بر پا شده فرو می ریزد، ولی برجی که از آن آهن و سیمان است طبقه به طبقه پیش می رود و تا چشم کار می کند مرتفع می شود. چه توان بالقوه ای باعث شد که اروپا در اوایل دوران مدرن تا آنجا پیشرفت کند که بر جهان مدرن چیره شود؟
دو پاسخ مکمل برای این پرسش وجود دارد: علوم جدید و کاپیتالیسم. اروپاییان حتی قبل از سود جستن از مزایای تکنولوژی، به لحاظ فکری و رفتاری معتاد به روش های علمی و کاپیتالیستی بودند. زمانی که رونق متاثر از تکنولوژی آغاز شد، اروپاییان مشتاق تر از هر مردمانی در این جهان آماده بهره برداری از آن بودند. بنابراین بر حسب اتفاق نبود که علم و کاپیتالیسم به عنوان مهمترین میراث امپریالیسم اروپایی به جهان بعد از اروپای سده بیست و یکم به ارث رسیده است. اروپا و اروپاییان دیگر فرمانروای گیتی نیستند، اما علم و سرمایه بیش از هر موقع در حال رشد و توسعه است. [تا ص ۲۸۳] شکوفایی علم و دانش مدرن مدیون امپراتوران اروپایی بود. این نوآوری به صورت انکارناپذیری وام دار سنت های علمی پیشین رایج در یونان باستان، چین، هند و جهان اسلام است، هرچند که ویژگی یگانه آن در آغاز عصر مدرن شکل گرفت و با گسترش و رونق امپراتوری اسپانیا، پرتغال، فرانسه، روسیه و هلند دست به دست شد.
در اوایل عصر مدرن چینی ها، هندی ها، مسلمانان، بومیان آمریکایی و پلی نزیایی ها مشارکت مهمی در انقلاب علمی داشتند. اقتصاددانان بصیر مسلمان موضوع تحقیق آدام اسمیت و کارل مارکس بودند. معالجات اولیه به وسیله بومیان آمریکایی سر از متون پزشکی انگلیسی ها درآورد و اطلاعات بگرفته از گویش های پلی نزیایی ها باعث انقلابی در مردم شناسی غربیان شد، اما تا اواسط سده بیستم کسانی که این تعداد بی شمار کشفیات علمی را رقم می زدند و به مرور شاخه های آن رها خلق می کردند گزیدگان روشنفکر و کارگزار امپراتوری های جهانی اروپایی بودند. هرچند ه در شرق دور و در دنیای مسلمانان هم اشخاص منورالفکر و کنجکاوی مشابه افراد اروپایی دیده می شد، اما آنان در سده های میان ۱۵۰۰ تا ۱۹۵۰ چیزی که حتی با اغماض بسیار نزدیک به فیزیک نیوتونی یا بیولوژی داروینی باشد ارائه نکردند. البته این به معنی آن نیست که تنها اروپاییان دارای ژن علمی هستند یا این که پژوهش در زمینه فیزیک و بیولوژی در انحصار آنان است.
همان گونه که علم و دانش زمانی از طریق متون لاتین در اختیار اعراب مسلمان قرار گرفت و سپس به دست ایرانیان رسید، علوم مدرن نیز در آغاز در تخصص اروپاییان بود، ولی در حال حاضر به مقوله ای چندملیتی تبدیل شده است. چه چیزی باعث تداوم رابطه تاریخی میان علم و امپریالیسم اروپایی شده است؟ تکنولوژی عامل مهمی در سده نوزدهم و بیستم بود، ولی در اوایل عصر مدرن چندان اهمیتی نداشت. عامل مهم در این دوران گیاه شانسی بود. جست و جوگر گیاهان ناشناخته؛ و ناخدایی جست و جوگر مستعمره. هر دو اینان ذهنیت مشابهی داشتند. دانشمند و فاتح، هر دو به نادانی خود معترف بودند. هر دو می گفتند: «من نمی دانم آنجا چه خبر است.» هر دو احساس می کردند که ناگزیر باید به جای مورد نظر بروند و چیزهای تازه ای کشف کنند. هر دو امیدوار بودند که کسب دانش و اطلاعات جدید آنان را به مقام آقایی و سروری جهان برساند.
امپریالیسم اروپایی اساسا با سایر پروژه های امپراتوری در تاریخ تفاوت داشت. جویندگان امپراتوری های سابق بر این تصور بودند که دنیا را می شناسند و فتوحات آنان صرفا موید تصورشان درباره جهان است. به عنوان مثال یورش اعراب به مصر، اسپانیا یا هند از سر کنجکاوی و برای کشف چیزی نبود که از آن اطلاع نداشتند. رومی ها و آزتک ها با حرص و ولع و به خاطر کسب قدرت و ثروت سرزمین های ناشناخته را تصرف کردند. نه به خاطر ارضاء حس کنجکاوی و افزایش دانش و اطلاعات. اما امپریالیست های اروپایی به این امید رهسپار سواحل دوردست می شدند که ضمن کشف سرزمین های ناشناخته بر معلومات خویش بیفزایند. جیمز کوک نخستین پوینده ای نبود که این گونه فکر می کرد. دریانوردان پرتغالی و اسپانیایی قبلا در سده های پانزده و شانزده دست به چنین کارهای زده بودند.
بارتولومو دیاش، پرنس هنری، معروف به دریانورد [پسر ژان اول پادشاه پرتغال] و واسکو دا گاما سواحل آفریقا را درنوردیدند و سپس جزایر و بنادر آن را اشغال کردند. کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد و مدعی حاکمیت پادشاهان اسپانیا بر آن دیار جدید گردید. فردینان ماژلان پرتعالی راهی برای سفر به دور جهان یافت. گردشی که باعث اثبات کروی بودن زمین شد. به مرور زمان کسب دانش و اطلاعات و اشغال سرزمین های جدید درهم آمیخت.
در سده هجدهم و نوزدهم در بین اکثر واحدهای نظامی که اروپا را به سوی نواحی دوردست ترک می گفتند، تعدادی از دانشمندان حضور داشتند که نه به منظور شرکت در کارزارها، بلکه برای کشفیات علمی ارتشیان را همراهی می کردند. زمانی که ناپلئون در ۱۷۹۸ به مصر یورش برد ۱۶۵ محقق و دانشمند به همراه داشت. اینان از جمله موسس رشته ای جدید در زمینه مصرشناسی شدند و سهم مهمی در تحقیقات مذهبی، زبان شناسی و گیاه شناسی ایفا کردند.
در سال ۱۸۳۱ نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا کشتی بیگل را گسیل داشت تا از سواحل آمریکای جنوبی و جزایر فالکلند و جزایر گالاپالاگوس نقشه برداری کند. نیروی دریایی برای آمادگی بیشتر در زمان جنگ به این قبیل اطلاعات احتیاج داشت. ناخدای کشتی که یک دانش آموخته آماتور بود تصمیم گرفت فرد زمین شناسی را برای تحقیق درباره جنس و ترکیب زمان های سر راه به هیات همراه خود بیفزاید. پس از آن که چندین زمین شناس متخصص از قبول دعوت او سر باز زدند، ناخدا این سمت را به فارغ التحصیل بیست و دو ساله دانشگاه کمبریج به نام چارلز داروین پیشنهاد کرد.
هر چند داروین به قصد کشیش کلیسای انگلیکان شدن تحصیلات مذهبی کرده بود، ولی به زمین شناسی و علوم طبیعی بیشتر از کتاب مقدس علاقه داشت. بنابراین در قبول دعوت ناخدا لحظه ای درنگ نکرد. بقیه ماجرا جنبه تاریخی دارد و همه می دانند. ناخدا تمام وقت خود را صرف کشیدن نقشه های نظامی می کرد و داروین به جمع آوری مدارک و طبقه بندی آثاری می پرداخت که بعدها اساس نظریه تکامل او شد.
در۲۰ ژوییه ۱۹۶۹ نیل آرمسترانگ و باز آلدرین در سطح کره ماه فرود آمدند. چند ماه قبل از شروع سفر، فضانوردان آپولو ۲ در بیابانی دوردست شبیه به سطح ماه در غرب ایالات متحد تمرین می کردند. آن منطقه محل سکونت و زندگی چندین گروه از بومیان آمریکایی بود. داستان یا افسانه ای در باب ملاقات فضانوردان با یکی از بومیان وجود دارد که شنیدنی است.
یک روز که فضانوردان در حال انجام تمرینات خود بودند، با پیرمردی از بومیان محل رو در رو می شوند. مرد سرخ پوست از دو فضانورد می پرسد: «اینجا چه کار می کنید؟» آنان پاسخ می دهند که عضو یک گروه اکتشافی هستند و قرار است به زودی به ماه سفر کنند. وقتی پیرمرد این حرف را می شوند چند دقیقه ای سکوت اختیار می کند و سپس از فضانوردان می خواهد که لطفی در حق او بکنند. فضانوردان می پرسند: «بگو چه خواهشی داری؟»
پیرمرد سرخ پوست می گوید: «می دانید، مردمان قبیله من اعتقاد دارند که ارواح مقدس در ماه زندگی می کنند. در فکر بودم که شاید شما بتوانید پیام مهمی از طرف افراد قبیله من به ارواح برسانید.»
فضانوردان می پرسند: «بگو آن پیام چیست؟» پیرمرد چیزی به زبان قبیله خود بیان می کند و از فضانوردان می خواهد تا آن را چند بار تکرار کنند تا متن صحیح آن را به خاطر بسپارند. فضانوردان می پرسند: «معنی آنچه گفتی چیست؟» پیرمرد می گوید: «آه، نمی توانم به شما بگویم. چون رازی است که فقط مردم قبیله ما و ارواحی که در ماه اقامت دارند مجاز به دانستن آن هستند.» زمانی که فضانوردان به پایگاه خود بازگشتند به هر دری زدند و دست آخر کسی را پیدا کردند که می توانست به زبان آن قبیله حرف بزند و از او خواستند آن پیام سری را برایشان ترجمه کند.
وقتی فضانوردان آنچه را که به خاطر سپرده بودند بر زبان راندند، مترجم با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. همین که خنده اش تمام شد، فضانوردان از او معنی آن را پرسیدند. مرد مترجم گفت جمله ای که آنان حفظ کرده اند دقیقا به این معنی است که: «یک کلمه از حرف های این آدم ها را که به شما می گویند باور نکنید، آن ها آمده اند تا زمین های شما را از چنگ تان درآورند.»
مردانگی در سده بیست و یکم
تصویر رسمی باراک اوباما. چه بر سر آن کلاه گیس، جوراب ساق بلند، پاشنه بلند کفش و شمشیر آمد، مردان قدرتمند هرگز چون روزگار ما چنین افسرده و ملالت بار نبودند.مردان باصلابت در بخش اعظم تاریخ سرزنده بودند و پرزرق و برق و شبیه روسای سرخ پوستان آمریکایی، با آن کلاه های مزین به پر و یا مهاراجه های هند و سراپا آراسته به البسه ابریشمی و جواهر. در قلمرو حیوانات نیز نرها در قیاس با ماده ها رنگین ترند و امتیازات بیشتری دارند؛ نگاه کنید به دم زیبای طاووس و یال شکوهمند شیر نر
ماهنامه مهرنامه
* استاد سابق دانشگاه ملی ایران
1 Comment
م. نقد پیشه
با درود. این کتاب در مرداد امسال با ترجمه نیک گرگین توسط نشر نو چاپ شد. (در حدود ۶۰۰ صفحه ) و اینک به چاپ دوم هم رسیده است.