این مقاله را به اشتراک بگذارید
معرفی کتاب «ژاک قضا و قدری و اربابش»
حسام اسماعیلی
دیدرو در طول زندگی اش نه به عنوان یک رمان نویس بلکه به عنوان محقق می شناختند و او واقعا محققی تواناست. در داستان هایش به تحقیق می پردازد. دیدرو در این کتاب با مفاهیمی بازی می کند تا خواننده را گمراه و انگشت به دهان باقی بگذارد. کتاب ژاک ….. درباره ی اختیار وانتخاب و در مقابل آن اجبار و زور است. به راستی انسان تا به چه اندازه قدرت انتخاب دارد. دیدرو همانند یک خالق صحبت می کند و بارها با زبانی نیشدار و طنز خواننده را تهدید می کند. تهدید می کند که می تواند داستان را تا هر جا دلش بخواهد ادامه دهد و هر چه که دوست می دارد می تواند وارد داستانش کند. دیدرو می گوید داستان گفتن راحت است و با این حرف به مخاطبش می فهماند که قصدش تنها یک داستان نیست، بلکه با هدفی بسیار فلسفی تر به نوشتن پرداخته و این داستان را به رشته ی تحریر در آورده است.
بحث پیچیده ی فلسفی!
دیدرو در لحن کتاب خود از اجبار و اختیار استفاده می کند. نویسنده اختیار دارد با ژاک و اربابش و تمامی شخصیت های کتاب کاری را انجام دهد که علاقه دارد. اما گاهی نوینده نیز مجبور به سر نهادن به اجباری می شود که برای داستان ضروری است. اما داستان؟ داستان مخلوق اختیار نویسنده است و نویسنده مخلوق اجباری بزرگتر از اختیارش. رشته اختیاراتی که با اجبار هایی بزرگتر از خود احاطه شده اند. ژاک به گونه ای نماینده انسان است و اربابش گاهی اختیار و گاهی اجبار می شود. گاهی اختیار زمام امور را در دست می گیرد و گاهی اجبار. دیدرو فیلسوف بزگی است. او مرز های اراده و اختیار و اجبار را در هم می شکند تا داستانی بیافریند. داستانی که مجبور است به نوشتن آن تا اجبار و اختیار را به تصویر بکشد. ژاک پیرو اختیار خود است. اما جبر زندگی رهایش نمی کند. ارباب از ژاک می خواهد داستانی تعریف کند و خواننده با علت و معلول هایی اختیاری و اجباری مواجه می شود که تار و پود نظریه دیدرو را تشکیل می دهد.
عنوان کتاب کمی گمراه کننده است. ژاک قضا و قدری؟ یا در جاهایی به ژاک جبری مذهب نیز ترجمه شده است. زندگی ژاک(انسان) تقدیر گونه است و قضا و قدر در زندگی اش دخالت دارند. قضا سرنوشت حتمی یک چیز است. اما دیدرو جبری بودن را نفی می کند و به ترکیبی از هر دو معتقد است. دیدرو جهانی خلق می کند و نویسنده را خدای آن جهان می کند. خدایی که مجبور است به انتخاب جهتی بری جهانش . دیدرو معتقد است ما مجبوریم به اتنخاب کردن. و این ارباب ماست که به ما امر می کند. جبری که خود ناتوان است. خود مجبور است که اجبار کند! قضا وقدر ژاک و تمامی اشخاص داستان از جمله نویسنده و اربابش و دیگران داستانی در هم تنیده می آفریند.
اشخاص مهم!
نویسنده و ژاک و اربابش سه شخصیت محوری این کتابند که مثلثی جدا ناپذیر می سازند و لایه ای داستانی دیدرو را شکل می دهند. نویسنده گاه خوانندگان را مخاطب قرار می دهد که در زمان دیدرو خود خلاقیتی مسحور کننده است. شخصیت های رمان دیدرو در محیط اجتماعی خود مجبورند به کار هایی که به آن ها محول می شود و مختارند به کارهایی که می توانند. برای مثال دیدرو به این مسئله می پردازد که افراد کم سواد و فقیر بچه های زیادی به دنیا می آورند و مشکلاتی بیشتر برای خود می تراشند. او به مختار بودن انسان در این موضوع اشاره می کند و انسان را تقصیر کار می داند و راه او را اشتباه می داند. با وجود این موضوعات فلسفی در رمان دیدرو، اشخاص به خوبی پرداخت می شوند و ویژگی های آن ها از قلم نمی افتد. درست است که به پرداخت شخصیت کمتر از پرداخت موضوع و پیرنگ داستان توجه می شود اما این از ارزش اثر او کم نمی کند. ژاک همیشه معتقد است از خوب و بد روزگار همه آن بالا نوشته شده است. واین اشاره ای به باورهای خرافی انسان ها دارد که قدرت اختیار را از خود سلب می کنندو فقط قدرتی برتر را حاضر وناظر بر اعمال خویش می بینند.
بخش های مهم!
(( اگر پافشاری کنید به شما خواهم گفت که می دوند به سوی… بله.چرا نه؟… می دوند به سوی قلعه ی بزرگی که بر سردرش نوشته است. من به کسی تعلق ندارم و متعلق به همگانم. شما پیش از ورود به این قلعه همینجا بودید و پس از خروج از آن نیز همانجا خواهید بود.))
یکی از معروفترین بخش های این کتاب اشاره به یک تناقض دارد. که دیدرو در ادامه متن خود آنرا بررسی می کند. خارج شدن از قلعه معنی ندارد چون در آن بوده اند و وار شدن هم معنی ندارد چون در آن بوده اند و هستند!
بخش دیگری از کتاب به مفوم جبر اشاره دارد:
((ارباب: چه بد! ترجیح می دادم این گناهان را در گذشته مرتکب شده باشی ، نه در آینده.
ژاک:اما آقا، شاید مرا نه به خاطر خودم بلکه به خاطر دیگری دار بزنند.
ارباب: امکان دارد.
ژاک:شاید پس از مرگم مرا دار بزنندو
ارباب: این هم امکان دارد.
ژاک شاید هم اصلا دارم نزنند.
ارباب: تردید دارم.))
در این بخش به مفهوم جبر مرگ پرداخته می شود. هیچ کس از مرگ رهایی ندارد و مرگ جبر بزرگ زندگی است.
ژاک قضا و قدری و اربابش خواننده را ساعت ها سرگرم می کند. یک سرگرمی فلسفی که در آن انسان پی به تنهایی و سرنوشت خویش می برد و تقدیر را می شناسد. دیدرو با توانایی و دید باز یک فیلسوف به جدال سرنوشت و اختیار می پردازد. اگر کسی می خواهد از فلسفه ی جبر و اختیار اطلاع پیدا کند و از متون پیچیده فلسفی بیزار است باید کتاب دیدرو را بخواند و همه ی انسان های روی زمین باید کتاب او را مطالعه کنند تا درک درستی از این مفاهیم و جایگاه خود پیدا کنند.