این مقاله را به اشتراک بگذارید
بلشویکها و مسئله یهودستیزی
برندن مک گیور
ترجمه: فرهاد مرادی
نخستین ساعتهای صبح روز بیستوپنجم اکتبر ١٩١٧ است. کارگرها دارند نقاط استراتژیک خیابانهای برباد رفته شهر پتروگراد را فتح میکنند. الکساندر کرنسکی، رئیس دولت موقت، با دلنگرانی انتظار رسیدن اتومبیلی را میکشد تا وی را از «کاخ زمستانی» فراری دهد. بیرون درهای کاخ، گاردهای سرخ کنترل ایستگاه مرکزی تلفن را به دست گرفتهاند. حمله برقآسای بلشویکها به ارکان قدرت در همه جا حی و حاضر است. در کاخ نه نوری هست و نه تلفنها کار میکند. کرنسکی میتواند از پشت پنجره، «پل کاخ١» را تماشا کند: ملوانهای بلشویک پل را اشغال کردهاند. در نهایت یکی از اتومبیلهای سفارت آمریکا به سراغ وی میآید و فرار کرنسکی از پتروگراد سرخ آغاز میشود. در همین حین که اتومبیل حامل کرنسکی به گوشهای میپیچد، چشم وی بر گرافیتی تازه نقاشیشدهای بر دیوار کاخ میافتد: «مرگ بر کرنسکی جهود، پاینده باد رفیق تروتسکی». بعد از یک قرن این شعار همچنان بیمعناست: کرنسکی قطعا یهودی نبود، ولی تروتسکی چرا. در هر صورت، آنچه شعار مذکور به آن اشاره دارد، نقش درهمبرهم و متناقضی است که یهودستیزی در فرایند انقلاب اکتبر ایفا کرد. بسیاری از آثار ادبی موجود درباره انقلاب روسیه، یهودستیزی را یکی از اشکال «ضدانقلاب» دانستهاند که مختص راستگرایان مخالف بلشویسم است. بهطور قطع حقایق بیشتری در تأیید این ادعا وجود دارد: هویت رژیم تزارها در روسیه بر پایه یهودستیزی تعریف میشد و همچنین در سالهای جنگ داخلی پس از انقلاب (١٩١٨ تا ١٩٢١) غالب جنایتهای ناشی از موج ویرانگر خشونت علیه یهودیها از جانب «ارتش سفید» و باقی نیروهای مخالف حکومت تازهتأسیس شوراها به وقوع پیوست. ولی این همه ماجرا نیست. یهودستیزی در روسیه انقلابی از فراز تقسیمبندیهای سیاسی رد شد و در میان تمام گروههای اجتماعی و مسلکهای سیاسی جاذبه خویش را یافت. از منظر مارکسیسم، نژادپرستی و سیاست رادیکال اغلب در مقابل یکدیگر قرار دارند ولی در ١٩١٧ یهودستیزی و خشم طبقاتی هم جهانبینیهای رقیب به حساب میآمدند، و هم همپوشانی داشتند.
فوریه: انقلابی در زندگی یهودی
انقلاب فوریه زندگی یهودی را در روسیه دگرگون کرد. تنها چند روز پس از کنارهگیری تزار نیکلاس دوم، تمام محدودیتهای قانونی علیه یهودیها برچیده شد. بیش از ١۴٠ قانون ضدیهودی که حجمی داشت برابر با هزار صفحه در عرض یک شب از میان برداشته شد. «شورای پتروگراد»، به مناسبت این الغای تاریخی، جلسهای فوقالعاده تشکیل داد. آن روز، یعنی بیستوچهارم مارس ١٩١٧، مصادف بود با عید «فصح یا فطیر». نماینده یهودی شورا که در جلسه صحبت میکرد بیدرنگ میان آن روز و عید فصح ارتباط برقرار کرد و جملهای بر زبان آورد با این مضمون: انقلاب فوریه قابل مقایسه است با آزادی یهودیها از قید بردگی در مصر باستان.
با وجود این، رهایی قانونی یهودیها با ازبینرفتن خشونت علیه آنها همراه نبود. یهودستیزی ریشههایی عمیق در روسیه داشت و ماندگاری آن رابطهای تنگاتنگ با فراز و فرودهای ناشی از انقلاب. در طول سال ١٩١٧، دست کم ٢٣۵ حمله علیه یهودیها به وقوع پیوست. در آن سال یهودیها چهارونیم درصد از جمعیت روسیه را تشکیل میدادند، ولی یکسوم از جمعیت قربانیهای خشونتهای فیزیکی علیه اقلیتهای قومی یهودی بودند.
از لحظه پیروزی انقلاب فوریه، شایعههایی مبنی بر قریبالوقوعبودن کشتار جمعی یهودیها در خیابانهای شهرهای روسیه پیچید. به همین خاطر نیز وقتی نخستین جلسه شوراهای پتروگراد و مسکو برگزار شد بحث یهودستیزی در صدر تمام موضوعها قرار گرفت. در هفتههای نخست انقلاب، شیوع خشونتهایی بالفعل علیه یهودیها نادر بود. مطبوعات یهودی در ماه ژوئن دست به انتشار گزارشهایی زدند مبنی بر گردهمایی «جمعیتی از کارگرها» که در گوشه و کنار خیابانها از سخنرانیهایی استقبال میکنند موافق با کشتار یهودیها، سخنرانیهایی که اعلام میکرد شورای پتروگراد به دست یک مشت یهودی افتاده است. رهبرهای بلشویک نیز گاهی با این دست یهودستیزیها روبهرو میشدند. بهعنوان مثال وقتی در اوایل ماه ژوئیه ولادیمیر بانچ برویچ – از وزرای آینده لنین – در خیابان قدم میزد و با جمعیتی مواجه شد که آشکارا خواهان کشتار جمعی یهودیها بودند، به آرامی سر فرود آورد و با عجله از آن جمعیت گریخت. در آن روزها گزارشهای بسیاری از این دست گردهماییها مخابره میشد. در آن روزها، خشم طبقاتی و یهودستیزی با یکدیگر همپوشانی داشتند. در ماه ژوئیه، کسانی که در یکی از گردهماییهای خیابانی سخنرانی میکردند جمعیت حاضر را خطاب قرار میدادند و چنین میگفتند: «یهودیها و بورژوازی را در هم بکوبید». در حقیقت این دست سخنرانیها در حال و هوای اولیه پس از انقلاب فوریه کشش خاصی برای کسی نداشت، ولی حالا این سخنرانیها مستمعین زیادی را به خودش جذب میکرد. بنابراین تمامی نخستین جلسههای کنگره شوراهای کارگران و سربازهای وظیفه روسیه تحتتأثیر همین حال و هوای تازه تشکیل شد.
«پیش به سوی نبرد علیه یهودستیزی»
نخستین کنگره شوراها یک گردهمایی تاریخی محسوب میشد. بیش از هزار نماینده از تمامی احزاب سوسیالیست در این گردهمایی حاضر بودند و نمایندگی صدها شورای محلی و بیستمیلیون شهروند روسیه را برعهده داشتند. در بیستودوم ماه ژوئن، که خبرها همچنان حاکی از تعداد بالای مصیبتهای ناشی از یهودستیزی بود، کنگره درباره مسئله یهودستیزی محکمترین قطعنامه جنبش سوسیالیستهای روس تا آن زمان را صادر کرد. پیشنویس قطعنامه را یکی از بلشویکها به نام ایوگنی پریوبرژنسکی٢، با عنوان «پیش به سوی نبرد علیه یهودستیزی»، تهیه کرد. زمانی که وی قرائت قطعنامه را به پایان رساند، یکی از نمایندههای یهودی به پا خاست تا مراتب همدلی خویش با پریوبرژنسکی را اعلام کند. سپس افزود گرچه این قطعنامه، جان یهودیهایی را که در جریان کشتار ١٩٠۵ به قتل رسیدند باز نمیگرداند، التیامی است بر زخمهایی که همچنان در میان جامعه یهودیها دردناک است. در هر صورت کنگره قطعنامه را با اتفاق آرا به تصویب رساند. آن قطعنامه از اساس دیدگاهی سوسیال دموکرات را بازگو میکرد که یهودستیزی را برای دیرزمانی مترادف با جریان ضدانقلاب میدانست. همچنین قطعنامه حاوی اعترافی مهم نیز بود. بر پایه آنچه توسط پریوبرژنسکی قرائت شد «خطر بزرگ» این بود که «تمایل به یهودستیزی در لوای شعارهای رادیکال پنهان شود». قطعنامه، همگرایی میان سیاست انقلابی و یهودستیزی را نمایانگر «تهدیدی عظیم علیه یهودیها و تمامیت جنبش انقلابی» میدانست «چرا که چنین چیزی آزادی مردم را، که بهواسطه خون برادرانمان به دست آمده، تهدید میکند و کلیت جنبش انقلابی را به خواری میکشاند». پذیرش این نکته که یهودستیزی و سیاست رادیکال میتوانند در جاهایی همپوشانی داشته باشند قلمروی جدیدی را برای جنبش سوسیالیستهای روس باز کرد که تا آن زمان اغلب یهودستیزی را مختص راستافراطی میدانستند. همزمان با تعمیق فرایند انقلابی در اواسط سال ١٩١٧، حضور تمایلهای یهودستیزانه در میان بخشهایی از طبقه کارگر و جنبش انقلابی، به مشکل فزایندهای بدل شد که پاسخی سوسیالیستی میطلبید.
واکنش شوراها
اواخر تابستان ١٩١٧، شوراها دست به کار راهاندازی کارزاری وسیع و گسترده علیه یهودستیزی شدند. بهعنوان مثال، در حد فاصل ماه اوت تا سپتامبر، شورای مسکو مجموعهای از خطابهها و جلسهها را در کارخانهها سازماندهی کرد با محوریت یهودستیزی. شوراهای محلی نیز نقشی مهم در جلوگیری از کشتار یهودیها در منطقه یهودینشین روسیه ایفا کردند که تا پیش از انقلاب فوریه «قلمروی اسکان٣» خطاب میشد. زمانی که در اواسط ماه اوت گروه «صدتاییهای سیاه۴»، به اتهام احتکار نان، علیه یهودیهای شهر چرنیهیف (اوکراین) دست به اعمال مجموعهای از خشونتها زدند، این هیئتی از شورای کییف بود که، به وسیله سازماندهی گروهی از سربازهای محلی، بلوا را سرکوب کرد. دولت موقت نیز برای واکنش نشاندادن به مسئله یهودستیزی تلاشهایی را آغاز کرد. در اواسط ماه سپتامبر، حکومت قطعنامهای به تصویب رساند که «اقدامهایی شدیدتر علیه افرادی که در کشتار و آزار مشارکت داشته باشند» را وعده میداد. دو هفته بعدتر، بیانیهای مشابه منتشر شد که بر مبنای آن تمامی وزارتخانههای دولتی ملزم به «استفاده از تمامی قدرتشان» برای سرکوب آزار و کشتار بودند. بااینحال به خاطر انتقال قدرت به شوراها، که عملا آغاز شده بود، نفوذ و اعتبار دولت موقت در مسیر فروپاشی قرار داشت. این وضعیت در سرمقاله یکی از روزنامههای مدافع حکومت (به تاریخ اول اکتبر) به درستی مدنظر قرار گرفته بود: «موج کشتارها و آزارها در حال رشد و گسترش است… هر روز کوهی از تلگرافها میرسد… دولت موقت هنوز با مسائل بسیاری دست به گریبان است… شعبههای محلی حکومت ناتوانتر از آنند که کاری از دستشان ساخته باشد… نتایج ناشی از این اجبار نیز خستگی مطلق است». ولی اوضاع برای شوراها از این قرار نبود. همزمان با تعمیق بحرانهای سیاسی و فرایند شتابان بلشویکسازی جامعه، شماری از شوراهای استانی نیز کارزارهای خودشان را علیه یهودستیزی تأسیس کردند. در اوایل ماه اکتبر، شورای محلی وایتبسک، شهری در٣۵٠ مایلی از غرب مسکو، به منظور پاسداری از شهر در برابر قتل عام، یک واحد نظامی تشکیل داد. هفته بعد، شورای شهر اُریول قطعنامهای را به تصویب رساند که بر مبنای آن مقاومت مسلحانه علیه تمامی اشکال خشونتهای یهودستیزانه مجاز شمرده میشد. در خاور دور، و در جریان جلسهای با حضور تمامی شوراهای سیبری، قطعنامهای علیه یهودستیزی صادر شد. آن قطعنامه اعلام میکرد که ارتش انقلابی محلی «تمامی اقدامهای ضروری» را به منظور جلوگیری از قتل عام یهودیها انجام خواهد داد. این موضوع نشان میداد که مبارزه علیه یهودستیزی در میان همه بخشهای سازماندهنده جنبش سوسیالیستی امری ریشهدار و عمیق به حساب میآمد: حتی در خاور دور، یعنی جایی که جمعیت یهودیها کم بود و کشتار و آزار کمتری نیز به وقوع میپیوست، شوراهای محلی هویتشان را در همراهی با یهودیهایی تعریف میکردند که، توسط مشتی یهودستیز، در غرب کشور آزار میدیدند. بدون شک، تا اواسط سال ١٩١٧، شوراها به اصلیترین مخالفهای سیاسی یهودستیزی بدل شده بودند. یکی از سرمقالههای روزنامه «اوراسکایا ندلیا» (هفته یهودی) این موضوع را به خوبی تشریح کرده بود: «باید گفت، و از حق هم نباید گذشت، که شوراها علیه کشتار یهودیها دست به مبارزهای فعال و جدی زدهاند. استقرار صلح در بسیاری از مناطق تنها به خاطر سرسختی و پایداری آنها به دست آمده است». در هر صورت شایان ذکر است که گروهِ هدف این کارزارها علیه یهودستیزی کارگرهای کارخانهها بودند، و در برخی مواقع نیز فعالهای سیاسی درون جنبش وسیع سوسیالیستی. به عبارت دیگر، یهودستیزی بهعنوان مشکلی در درون پایگاه اجتماعی جناح چپ رادیکال، و حتی معضلی در بخشهایی از جنبش انقلابی، شناخته میشد. چنین معضلی از چه حکایت میکرد؟ بهطور قطع، این معضل حاکی از آن بود که سرچشمه یهودستیزی تنها در «بالا»، یعنی در حکومت تزارها، نبود، بلکه با بخشهایی از طبقه کارگر رابطهای ارگانیک داشت و باید به خودی خود با آن مقابله کرد.
دشمنِ درون
از نظر رهبرهای بلشویک سیاست انقلابی صرفا با یهودستیزی مانعهالجمع نبود، بلکه از اساس متضاد آن بود. در سال ١٩١٨ تیتر یک روزنامه پراودا، ارگان اصلی حزب، چنین بود: «ضدیت با یهودیها به معنای همدستی با رژیم تزارهاست». ولی این غلط است که نظر لنین و تروتسکی را درباره یهودستیزی معیار بگیریم و عینا مطابق با افکار و احساسات اعضای عادی حزب بدانیم. وقایع سال ١٩١٧ نشان میدهد انقلاب و یهودستیزی همیشه با هم در تضاد نبودند. در حد فاصل تابستان تا پائیز ١٩١٧، گزارشهای مطبوعاتی حاکی از آن است که نمایندههای محلی بلشویکها بهطور مکرر از جانب دیگر جریانهای سوسیالیستی به ادامهدادن یهودستیزی، و در برخی مواقع پناهدادن به یهودستیزها در پایگاه اجتماعی حزب متهم شدهاند. بهعنوان مثال، بر پایه مطالب درجشده در روزنامه «ادینسوو»، که توسط گئورگی پلخانف اداره میشد، زمانی که در اواسط ماه ژوئن منشویکها تلاش داشتند تا در سربازخانههای مسکو سخنرانی کنند، سربازهایی که ظاهرا توسط بلشویکها حمایت میشدند، اینطور فریاد میکشیدند: «مرگ بر آنها! تمامشان جهودند». البته در اینجا میبایست این نکته را تذکر داد که در اواسط سال ١٩١٧ پلخانف به شکل وسواسگونهای ضدبلشویکها بود، بنابراین باید با احتیاط به این منبع نگریست.
در هر صورت ادعاهایی از این دست بسیار بودند. حولوحوش همان زمان، یکی دیگر از روزنامههای منشویک به نام «ویپرد» چنین گزارش میدهد: در مسکو بلشویکها بر سر منشویکها فریاد میکشیدند و آنها را «جهودهایی» خطاب میکردند که «پرولتاریا را استثمار میکنند». گزارشهای موجود حاکی از آن است که وقتی در هجدهم ژوئن ١٩١٧ صدها هزار کارگر خیابانهای پتروگراد را فتح کردند، بلشویکها پلاکاردهای «باندیستها» (یعنی یهودیهای کمونیست) را پاره کردند و شعارهای یهودستیزانه سر دادند. مارک لیبر (رهبر اتحادیه کارگرهای یهودی) در واکنش به این اتفاق بلشویکها را حتی متهم به «طرفداری از قتلعام یهودیها» کرد. با فرارسیدن ماه اکتبر، برخی از این اتهامها بیشتر شد. سرمقاله روزنامه «اوراسکایا ندلیا» در روز بیستونهم اکتبر پا را از این نیز فراتر گذاشت و مدعی شد که اعضای گروه «صدتاییهای سیاه» در سرتاسر کشور «به عضویت بلشویکها در آمدهاند». واضح است که چنین ادعاهایی از اساس غلط بودند. رهبری بلشویکها مخالف یهودستیزی بود و اکثریت اعضای حزب نیز در بسط و گسترش واکنش حزبی و غیرحزبی به یهودستیزی در کارخانهها و در سطح شوراها نقشی اساسی داشتند. بااینحال، این فکر که بلشویسم میتوانست جذب تمایل به شدت راستگرایانه یهودستیزی شود بهطور مطلق بیپایه و اساس نبود. در بیست و نهم اکتبر ١٩١٧، در سر مقاله حیرتآور روزنامه دستراستی و یهودستیز «گرازا» (تندر) چنین آمده است:
«بلشویکها قدرت را قبضه کردهاند. کرنسکی یهودی، پادوی بانکدارهای بریتانیایی و جهانی، که خودش را فرمانده کل نیروهای مسلح و نخستوزیر روسیه ارتدکس تزاری میداند از «کاخ زمستانی» رانده خواهد شد، همان جا که او با حضورش بقایای الکساندر سوم را بیحرمت کرده است. در بیستوپنجم اکتبر، بلشویکها خیل کسانی را که به حکومت متشکل از بانکدارهای یهودی، ژنرالهای خیانتپیشه، زمیندارهای خائن و تاجرهای تبهکار تن نمیدهند متحد کردهاند».روزنامه تندر بیدرنگ توسط بلشویکها توقیف شد، اما پشتیبانی ناخوشایند روزنامه از آنها زنگ خطر را برای رهبری حزب به صدا در آورد. آنچه مایه نگرانی سوسیالیستهای میانهرو نسبت به ظرفیت همگرایی میان یهودستیزی و انقلاب بود، روش بلشویکها در سازماندهی تودهها و همچنین هدایت خشم طبقاتیشان بود. در بیستوهشتم اکتبر ١٩١٧، یعنی زمانی که انقلاب در اوج به سر میبرد، کمیته الکترال پتروگراد منشویکها از سر استیصال درخواستی خطاب به کارگرهای پایتخت صادر کرد. آن درخواست هشدار میداد که بلشویکها «کارگرها و سربازهای عامی» را اغوا کردهاند و غریو «تمام قدرت به دست شوراها» میتواند بهراحتی جایش را به «سرکوب یهودیها، سرکوب کاسبها» بدهد. از منظر روگاچفسکی منشویک، «تراژدی» انقلاب روسیه در زیر این واقعیت آشکار دفن شده است «که تودههای ناآگاه قادر به تمییزدادن اقدامات تحریکآمیز از انقلاب و یا تمایز قائلشدن میان کشتار یهودیها از انقلاب اجتماعی نیستند». مطبوعات یهودی نیز همین نگرانی را بازتاب میدادند. بهعنوان مثال در یکی از مقالههای روزنامه اوراسکایا ندلیا چنین آمده است: «رفیق لنین و رفقای بلشویک وی پرولتاریا را خطاب میدهند و میگویند «حرفتان را به عمل تبدیل کنید»، ولی هر جا که اسلاوها جمع میشوند، معنای واقعی تبدیل «حرف به عمل» چیزی جز «بیرونراندن جهودها» نیست».
در هر صورت برخلاف این پیشبینیهای هشدار دهنده، در ساعتها و روزهای منتهی به تصرف قدرت توسط بلشویکها، کشتاری جمعی در داخل مرزهای روسیه رخ نداد. قیام مردم به خشونتهای یهودستیزانهای که پیشبینی شده بود ترجمه نشد. نگرانیهای فوق صرفا نشان میدهد تا چه حد هراس از «تودههای ناآگاه» در میان بخشهایی از چپگرایان سوسیالیست با ادعای نمایندگی آنها ریشه دوانده بود. این نکته بهخصوص در مورد روشنفکرها صادق است که معمولا با ترسولرز سراغ مفهوم قیام پرولتری میرفتند چون نتیجه ناگزیر آن را خشونت و بربریت میدانستند. وجه ممیز بلشویکها در طول این دوره دقیقا نزدیکیشان به تودههای شهر پتروگراد بود که روشنفکرها را به شدت هراسان میکرد.
معهذا، همپوشانی میان یهودستیزی و سیاست انقلابی واقعیت داشت. تنها چند روز پس از انقلاب اکتبر، نویسندهای به نام ایلیا ارنبرگ – که اندکی بعد به نویسنده یهودی نیرومند و سرشناس اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شد – مجموعهای از افکارش درباره وقایع تازه به وقوع پیوسته را گردآوری کرد. به احتمال زیاد، آنچه توسط وی مکتوب شده است روشنترین توصیف از مفصلبندی میان یهودستیزی و فرایند انقلابی در ١٩١٧ است:
«دیروز برای رأیدادن به مجلس مؤسسان در صف رأی انتظار میکشیدم. مردم میگفتند: «هرکسی بر ضدجهودهاست به گزینه شماره ۵ [بلشویکها] رأی بدهد. هرکسی مدافع انقلاب جهانی است، به شماره ۵ رأی بدهد». بزرگ خاندان، که سوار بر اسب از برابر جمعیت میگذشت، آب مقدس به اطراف میپاشید و همه کلاه از سر برداشتند. گروهی از سربازها نیز که از مسیر وی عبور میکردند سرود انترناسیونال را با صدای بلند میخواندند. کجا هستم؟ آیا اینجا به راستی خود جهنم است؟»
در این خاطره شگفتانگیز، تمایز میان بلشویسم انقلابی و یهودستیزی ضدانقلابی محو است. در واقع، گزارش ارنبرگ پیشاپیش سؤالی فراموشنشدنی را طرح میکند که بعدها در داستانهای اسحاق بابل از جنگ داخلی، تحت عنوان «سوارهنظام سرخ»، به آن اشاره شد: «کدام یک انقلاب و کدام یک ضدانقلاب است؟». علیرغم پافشاری بلشویکها بر صورتبندی یهودستیزی بهعنوان یک پدیده «ضدانقلابی» محض، یهودستیزی از قرارگرفتن در این طبقهبندی تن میزد و در تمام تقسیمبندیهای سیاسی دیده میشد، آن هم در شکلهایی بسیار بغرنج و غیرمنتظره. این مسئله را میتوان شش ماه بعد مشاهده کرد، یعنی زمانی که در بهار ١٩١٨ – و در «قلمروی اسکان» سابق – نخستین کشتار بعد از انقلاب اکتبر به وقوع پیوست. در آن زمان بلشویکها در شهرهای کوچک و بزرگ شمال شرقی اوکراین، مثل گلوخوف، قدرت خود را از طریق خشونت کادرهای محلی حزب و گاردهای سرخ علیه یهودیها تثبیت کردند. پس در خیلی از مواقع مقابله حزب بلشویک با یهودستیزی در سال ١٩١٨، مقابلهای بود با یهودستیزی موجود در پایگاه اجتماعی خودش. همزمان با صدسالگی انقلاب اکتبر، ما به حق آن را بهعنوان لحظهای از یک تحول رادیکال اجتماعی پاس میداریم، لحظهای که تحقق جهانی نوین امکانپذیر به نظر میآمد. بااینحال میبایست انقلاب اکتبر را با تمام عوارض جانبیاش به یاد آورد. مبارزه علیه نژادپرستی میبایست مدام مورد تجدیدنظرهای متمدنانه قرار بگیرد. پس از گذشت یک قرن، در گیرودار آسیبهایی که نژادپرستی به سیاست طبقاتی وارد کرده، انقلاب ١٩١٧ میتواند حرفهای بیشتری درباره نحوه چسبیدن به ایدههای ارتجاعی و نیز برچیدن و مقابله با آنها به ما بگوید.
پینوشتها:
١- پلی در شهر سن پترزبورگ که میدان کاخ را به جزیره واسیلوسکس متصل میکند.
٢- اقتصاددان و از اعضای کمیته مرکزی بلشویکها که سال ١٩٣٧، و در جریان دادگاههای فرمایشی استالین، به قتل رسید.
٣- تنها منطقهای در کل امپراتوری روسیه که یهودیها اجازه اقامت دائم در آن داشتند.
۴- گروهی دست راستی که در اوایل قرن بیستم بنیان نهاده شد و به یهودستیزی، خارجیستیزی و آزار اقلیتها شهرت داشت.
منبع: مجله ژاکوبن
شرق