این مقاله را به اشتراک بگذارید
تجربهگرایی در بستر مفهوم جادویی «نمیدانم»
رویا سلیمی
معمای خودکشی مردی که به وجناتش نمیآید دست به خودکشی بزند، درونمایه فیلم «نگار» است. مردی که به جز چند نکته کوتاه و ناقص چیزی از او نمیدانیم اما داستان فیلم با مرگ او شروع میشود و در ادامه راز مرگ و قتل اوست که فیلم را شکل میدهد.
فرامرز ولیان، تاجری است که در ساعت ١٠ شب بیستم آذرماه در دل جنگلی- به گفته پلیس- خودکشی کرده است. دوستان، اقوام، زن و همکارانش این خودکشی را پذیرفته و در سوگ او مجلسی برگزار میکنند اما نگار- دخترش- خودکشی پدر را باور ندارد. عدم پذیرش خودکشی ولیان از سوی دختر، واکنشی به مرگ ناگهانی او نیست؛ چرا که نگار اعتقادی به خودکشی پدر ندارد و در ادامه، ماجرای معمای مرگ پدر، نگار را وارد دنیایی از کشف و جستوجو و البته مبارزه میکند.
فضای کلی اثر از منطق و روایت داستانی ذهنی پیروی میکند. روایتی که با گره خوردن بر راز قتل سویه معمایی و جنایی به خود میگیرد. معمایی که به نظر میرسد در فضای رئال امکان روایت و چینش داستانی را به دلیل پایانبندی نامتعارفش ندارد.
در فیلم روایت اتفاقات در مرز واقعیت و خیال؛ ذهن و عین، در رفت و آمد است و مرز میان آنها تقریبا از نیمه اثر برای مخاطب به خوبی مکشوف میشود. آنجا که باز شدن گره داستانی از توان نویسنده خارج است و همچنان کور باقی مانده؛ در بستری ذهنی و خیالی گشوده میشود و آنجا که توان گرهگشایی دارد؛ آن را در عالم واقع مکشوف میکند. در این مفهوم، نگار فیلمی تجربی و از نگاه مخاطب غیرجدی محسوب میشود.
قرار نیست شخصیتی که در سوگ پدر افسرده و غمگین است و در عین حال خانوادهای ورشکسته و فروپاشیده دارد و دچار شک و تردیدی دایمی در برخورد با مرگ پدر است، به شکل منطقی در داستانی جنایی به حل مشکلات و کشف معماها برسد.
بعد از مرگ پدر روح و جسم نگار و ولیان در مقاطع حساسی در جای دیگری حلول میکند و این جابهجایی است که نگار را به راز قتل پدر، تسویهحساب بدهیهای او و گرفتن مدارک فعالیتهای غیرقانونی تیم تبهکاری و قلع و قمع آنها میرساند.
هنگامی که از فرهادی در مورد صحنه تجاوز به رعنا در حمام در فیلم فروشنده پرسیده شد، او در جواب گفت «نمیدانم من آنجا نبودم!» این جواب تاریخی را پیش از این آلفرد هیچکاک نیز در رابطه با صحنهای از فیلم روانی گفته بود. همین پاسخ تاریخی را در نشست خبری فیلم نگار، احسان گودرزی – فیلمنامهنویس- نیز تکرار کرد. هنگامی که از او در مورد چک هفت میلیاردی در دست نگار پرسیده شد؛ او نیز خود را با «نمیدانم» از شر بیمنطق بودن داستانی که خود روایت کرده رها ساخت. اما نمیدانم هیچکاک- بدون قصد هیچگونه مقایسهای- با نمیدانم گودرزی تفاوتی آشکار دارد؛ اینکه نگار با داشتن چک هفت میلیاردی میتواند زندگی تباهشده خانواده را نجات دهد و مسیر داستان و در واقع پایان خوش فیلم در چک هفتمیلیاردی رقم میخورد. چکی که به خاطر آن چندین نفر در طول داستان کشته میشوند و عملا سرنوشت داستان بر پایه گرهگشایی بیمنطق و از سر ژست سرخوشانه «نمیدانم» باز میشود. در حالی که این مساله در دو نمونه دیگری که ذکر شد، سرنوشت اصلی فیلم و داستان درگیرکننده را شامل نمیشوند و دانستن و ندانستن آن در روند ماجرا بیتاثیر است.
در کنار این شکل از قصهگویی تجربی و سرخوشانه، شخصیتهای نگار نیز جایگاه خود را در داستان پیدا نمیکنند و هر کدام با ضعفهای بسیاری تنها در خدمت تکنیک قابل قبول کارگردانی باقی میمانند و در ذهن و تخیل بیننده ورود نمیکنند. از شخصیت محوری تا شخصیتهای فرعی؛ هر کدام دچار تناقضات و اشکالاتی اساسی در رفتار و کنش خود هستند.
روایت میان ذهن و عین و حرکت در میان مرز واقعیت و خیال با شخصیتپردازی اصولی و منطقی تناقضی ندارد. در تمام گونههای مختلف روایت، شخصیت پیشبرنده همواره از منطق و اصول کلی تبعیت میکند. در این فیلم شخصیت، عنصر محوری را در پیشبرد اتفاقات داستان بر عهده دارد؛ اما عدم شخصیتپردازی از نکاتی است که مغفول مانده و در سایه همان گم شدن مرز میان واقعیت و خیال؛ خود را از پرداخت صحیح و منطقی در نگاه مخاطب بینیاز میبیند.
مثلا اینکه چرا نگار با پدر رابطهای ماورایی دارد و این رابطه در دیگر شخصیتها وجود ندارد! مادر نگار عملا در مسیر داستان نقشی ندارد و بود و نبودش تاثیری در فیلم ایجاد نمیکند.
شخصیت بهتاش- مانی حقیقی- تبهکاری است که هیچ نشانهای از تبهکاری در چهره و بازی او دیده نمیشود و تنها چند بادیگاردی که هر کدام در مقابل جثه نحیف نگار، بیتاثیر هستند؛ نشانه تبهکاری اوست. ارتباط شوهر خاله نگار با ولیان و اینکه چرا آنها مدارک جرم خود را نگهداری میکنند و چطور این مدارک به دست ولیان میافتد، مشخص نمیشود.
رابطه پیمان- محمدرضا فروتن- با نگار شکل نمیگیرد اما به اوج میرسد و در نهایت به کمک پدر نگار پایان مییابد. انگیزه پیمان در همکاری با تبهکاران چیست؟ این انگیزه تا حدی سرنوشتساز است که او نگار را به عنوان شریک زندگی فریب میدهد.
اینها سوالاتی است که در طول داستان سرنوشت شخصیت اصلی و پدرش براساس آن رقم خورده اما عملا توضیحی به مخاطب یا نشانهای از پیشینه این اتفاقات در فیلم دیده نمیشود و سردرگمی در چفت و بست داستانی، با همان کلمه جادویی «نمیدانم» پایههای فیلم رامبد جوان را سست و شکننده میکند.
به نقل از اعتماد