این مقاله را به اشتراک بگذارید
آقای ابراهیم گلستان زادروزتان شاد باشد
ناخن به سنگ سخت کشیدن
اکنون چه بخواهیم یا نخواهیم و چه باور کنیم یا نه، گلستان مروج تفکر چگونه دیدن است و این ارث او تا امروز بیوارث مانده و احتمالش بسیار است که یتیم شود
حامد داراب
همه افرادی که هرگز میل به همسویی و همگامی با سخنان رایج ندارند؛ در میان عموم مردم و همروزگارانشان و حتی در میان همقومهایشان، محکوم به طعن و لعن میشوند. از این راستا به شخصیتی چون «ابراهیم گلستان»، دستکم درخصوص ادبیات شفاهیاش و چگونگی بیاناش، همواره عدهای، پرت و پلاهای وسیع گفتهاند؛ (پوزش میخواهم که جز این واژه نمیتوانم برای توصیف این سخنان، اصطلاح دیگری بیابم)، پرت و پلاهایی که احتمالا با عنوان نیش زبان پراکنده شده، اگرچه بر کار دقیق و همت بلند گلستان تاثیری نداشته است. چرندهایی که هم از سوی فیلمساز و شاعر و نقاد همهفن حریف گفته شده، و هم از سوی آنها که او را نخوانده و نشناخته و نشنیده، گویا بهجای باجناقشان مورد عتاب و خطاب قرار دادهاند.
اما من بهعنوان کسی که در طول این سالها تلاش کردهام گلستان، این تنها مجتهد ادبی معاصرمان را، بهتر بشناسم؛ میتوانم بگویم که در تمام معدود گفتوگوهای قدیم و جدید ایشان، هرجا اگر حرف تکراری یا حروفی که به واژههای بهزعم بسیاری، تند و رکیک منتهی شده را بهدقت بازخوانی کنیم، یک نکته را صدها بار گفته و کسی، حتی آنها که داعیه باریکبینی دارند، چنانکه باید، بدان نپرداختند. حرفی که صاف و پوست کنده این است که:«از قالبی و قلفتی (از واژههای خودش است) فکر کردن و بلعیدن و نشخوار لقمههای پیشگرفته از دست دیگران پرهیز شود و با شک به هر یقینی، به عزم دستیابی به آنچه حقیقت است یا هر نام دیگری دارد، قدم در راه و کار و جستوجو و تکاپو نهاد.» گلستان در همه سالهای زندگیاش با همین دید و عقیده، اعتنا به حرافیِ وراجان و آنان که نانشان به نامشان سجاف شده، نداشت و همواره کار خود را کرد و نان بازوی خود را خورد. کسی که با همان دو اثر سینمایی معروفش، «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی» و بسیاری مستندهای بحثبرانگیز، همچون «از قطره تا دریا»، «تپههای مارلیک» و برخی دیگر که معرف حضورند؛ اندیشه خود را واضحتر از هر نوفکر زمانهاش تبیین کرد، چنانکه در داستانهایش همین زبان منحصربهفرد، همین تن ندادن به الفاظ جعلی و قلابی برای جا انداختن فکر و مطلب مورد نظرش، از او در دید بسیاری از همروزگارانش دیوی ساخت که قدرت درنگ و تامل را از ایشان سلب کرد تا یکی یکی و دوتا دوتا زبان به بیربط باز کنند که گلستان هتاک و بدزبان و بیادب است و احدی از بشر نویسنده و شاعر و هنرمند را قبول ندارد.
با این همه، به قول خودش در آن مصاحبه معروف که بسیاری طی ده سالی که از چاپ آن میگذرد، به «فحشنامه» (عین عبارت همین است) تعبیرش کردهاند؛ «آدم مودب یعنی آدم دروغگو؟ من اگر قدم یک متر و هفتاد است، بشنوم کوتاهم، یعنی بددهانی!» گلستان دست بسیاری از آن افراد که امروز به عکسهای سیاه و سفیدشان مفتخرند را به مودت گرفته است نه رفاقت، او دست آنها را از همان سالها که هنوز دیجیتالیسم همه عرصهها را فتح نکرده و هنوز نگاتیو و پوزیتیو معنای اساسی و اصلی عکس برداشتن داشت، گرفته بود و از همان زمان هم به استناد برخی نوشتهها در «کتاب جمعه» به همین افراد یادآور شده بود که این قبیل واژههای پرت و پلا در زمینه کار فکری و تعقل و آفرینش و خلق کردن، سم کشندهای است. او این حرف را در همان روزگاری زده بود که خوب پول درمیآورد؛ و خودش میتوانست با خلق نوچهها، سم کشنده باشد، اما نبود، او خوب پول درمیآورد و همین امر یکی از جرمهایش بود، جرم غیر قابلاغماضی که هنوز هم افرادی آن را نبخشیدهاند. چراکه در جغرافیای ما، هنرمند تنها با فقر معنا پیدا میکند و آفرینش اثر ادبی و هنری با احتیاج و غفلت تا بدانجا رشد کرده که گشنه و گدا بودن، یعنی محرک اولیه برای کاغذ و بوم و امثال اینها. از این راستا کافی است نگاهی کنیم به تاریخ آنها که نوشتند یا نگارگری کردند؛ از «زکریا هاشمی» گرفته که زیر بال و پر گلستان چنان رشد کرد و آموختنیهایش را درس که نه، بلعید؛ و حاصل این بلعیدن آن شد که «طوطی» را نوشت و «سه قاپ» را ساخت و برای این دومی جایزه بهترین فیلمنامه را از «فستیوال سپاس» سال ۱۳۵۱ دریافت کرد و همچنین دیپلم بهترین فیلم منتقدین در همان سال، تا بسیاری از افراد که از دمخوری با او، تحقیقاتشان در این سالها رنگ و بوی دقیقتر و عمیقتر به خود گرفته است، چراکه زیرکی گلستان مانع از سقوط او در دره هولناک مرید و مراد بازی گشته و هنگامی که بوی خلاقیت و استعدادی به مشامش خورد، به سیاق مالوف و طریقه مطلوبش، به سمت تلاش و تکاپو و فاعلی باخاصیت بودن سوق داده است و از نوچهپروری، مدیحهگویی و هوراکش بهشدت کراهت داشته و چنین مفاهمی را پ
داراب, [۱۸٫۱۰٫۱۷ ۲۳:۱۲]
یوسته و همواره از کنار خویش پس زده است. به یاد دارم که او در همین مورد، در «نوشتن با دوربین» و در پاسخ به سوالی درباره علت پاسخگوییاش به یکی از محققان گرانمایه خارج از کشور، درخصوص پروژه تحقیقیاش که بعدها بهصورت کتابی مستقل به چاپ رسید، به این نکته اشاره کرد که:«تفاوت روحیه اشخاص در زمینه کار تخصصیشان و آنچه در عمل به قصد ارائه محصول، کمر همت برایش میبندند، برایش ملاک است و کاوش و مایه فکری جستجوشده که خمیرمایه و محرک اصلی در کارهای فکری و پژوهشی و آثار مبتنی بر قوای خلاقه است» و او با چنین نگرشی در تمام این سالها از آثاری در این رسته و جایگاه حمایت کرده است.
شکی نیست که گلستان در هر زمینهای که در آن ورود کرده است، از این و آن یا از قدما و پیران و پاتالها تبعیت نکرده و برای مثال باوجود تقارن دورهای از زندگیش در ابتدای جوانی با هدایت و مواجهه با او، هرگز از روی دست او و بعدها از روی دست کسی سرمشق نگرفت و تبعیت نکرد؛ تنها خودش و خودش بود که با کنکاش در مورد زوایای اغلب مغفولمانده در فرمی جدید، به ارائه محصولی درخور دست یافت. دستیافتنی که بهترین نمونه در داستاننویسی فارسی با نثری که تسلط او به کلمه را عیان میسازد در اثری همچون «از روزگار رفته حکایت»، نمود یافت که زبان بهشدت پالوده گلستان و احاطهاش به خلقیات طایفه مورد اشاره در اثرش، وضع هولناک یک فرهنگ بهشدت رایج در روزگار زمانی معین را بهدقت موشکافی کرد. گلستان نهتنها با فرهنگ ضدفرهنگی همدردی نمیکند که برعکس با شدت، خود را دشمن خونیاش نشان میدهد. در همین راستا بهرغم اشارات گزندهای که به چینش واژه و نگارش دیالوگهای «خشت و آینه» وارد دانستهاند و آن را نه زبان شخصیتهای فیلم، که عبارات گلستانی تاویلش کردهاند، نیز میتوان اشاره کرد که انفعال شخصیتها را چنان با کلماتی همخون بر زبانشان نشانده که تنها یک مورد آن، درصحنه به منزل بردن بچه به دست هاشم و تاجی و جدال کلامی میانشان (که ناشی از خوف مرد از زبان همسایهها و این و آن است و از جنم و جربزه، تنها به میلهای زورخانه در کنج اتاقش دلخوش است) میتوان دریافت چقدر مسلط و فکرشده، طیف و تیپ موردنظرش را حلاجی کرده، به تصویر کشیده است.
ابراهیم گلستان هرگز حاجت به کیلویی وزن شدن نداشته است و اینکه او در سالیان متمادی پس از انقلاب، اثری چه سینمایی، چه ادبی، روانه بازار نکرده، خود دلیل روشنی است بر بیاعتنایی عامدانهاش به بازار! و آنها که معتقند به هر نحو باید در بورس بود و هر نوع نشخوار مکرر را به نام آفرینش در حلقوم جماعت غافلتر از خود بریزند؛ شاید برای تعلق به همین اندیشه است که دایم مینویسند و مصاحبه میکنند و اباطیل جلوی دوربین میبرند تا از گزند فراموشی مصون بمانند. او اما هنوز برای عدهای جایش سنگینی میکند، نه بهخاطر انبوه ارتباطات فرهنگی با بسیار افراد ایرانی و فرنگی دارای شعور و شرف (از واژههای خودش است) و نه به دلیل تمکن مالی و نه حتی ناشی ازغره به خود بودن بلاهتآمیز رایج در خرد و کلان فرهنگیمان، که گمان میکنم به سبب اعتماد ایشان به چه گفتن است، نه چقدر گفتن و این از فرسنگها دورتر، از همین تهران روزگارزده امروز، درگفتههایش بسیار واضح و مبرهن و معلوم است. زمانی که او «آذر ماه آخر پاییز» را مینوشت، یا «خروس» و «مد و مه» را تالیف میکرد، تفکرات ایدئولوژیک چنان منورالفکرهای وطنی را به تسخیر خود درآورده بود که برای تخلیه واماندگی؛ «گلستان نفتی» خطابش میکردند و عنصری که در خدمت زعمای وقت است، چیزی که بهشدت احمقانه بودنش را همین چند جمله از «آیدین آغداشلو» نشان خواهد داد: «که به یمن وجود گلستان بود که جرات کردم اولین پلاکارد بیکله را نقاشی کنم. اما گلستان مردی بود مردستان. پای هر جور اجق وجقی هم میایستاد. این هم که گفتند با شاه سابق شریک شده بود تا فیلم «اسرار گنج دره جنی» را بسازد و به شاه فحش بدهد و در عوض صد هزار تومان فروش کل فیلم را با شاه تقسیم کند! حرف معقولی نیست. چون لابد بهخاطر اختلاف محاسبه فروش فیلم نبود که یک هفته در ساواک خواباندندش!»
به هر روی اکنون چه بخواهیم یا نخواهیم و چه باور کنیم یا نه، گلستان مروج تفکر چگونه دیدن است و این ارث او تا امروز بیوارث مانده و احتمالش بسیار است که یتیم شود، زیرا در رودخانهای که آب در جهت موافق جریان دارد، ماهی مرده نیز از عهده شنا کردن برمیآید. اگر قدری چشمانمان را باز کنیم، آموختنی از گلستان کم نیست، زیرا برای جایگاهی که دارد، باز به قول خودش؛ ناخن به سنگ سخت کشیده و نفس زنده بودن را با کار و تلاش و تکاپو و درخت نشاندن دیده و تنفر از پستی و پلیدی و زشتی را مسیر راه خود کرده. آن هم با مناعت و نفس سربلند انسانی که گویا در شرف چال شدن در گوری بینام ونشان است.
زندگی خصوصیاش نیز هر آنچه که بوده به خودش مربوط است، نه به خبرنگاران و روزنامهنویسان همکار اما کمکار و کمخوانده این روزنامه و آن مجله که سالیان سال شده که بزرگترین کنجکاویشان سر در آوردن از این است که مابین او و آن شاعر مرحوم چه گذشته است. دست آخر آنکه در هر کار و زمینهای اگر اعتدال و میانهروی با تکیه بر تعقل معقول، جزو ملزومات نباشد، در زمینه کارهای فکری جزو بدیهیات است و باید این مهم را پیدا و هویدا دانست. گلستان به این نکته وقوف کامل دارد؛ چراکه دائم خوانده، تحقیق کرده، دست به نگارش زده و اگر رنجی ازین همه برده، پشت دیوار بلند سکوت پنهان داشته، نه اینکه با عکسهای سیاه و سفید، با دستی کوبیده بر پیشانی؛ فیگور درد و الم به خود بگیرد. تا فلان مکتبندیده ملاگشتهای از آن، جهت نصب بر دیوار اتاقش سود ببرد؛ هم آنها که با تورق یا کلامی کوتاه در ضمایرشان به کوهی فحش و عقده برمیخوریم که به هر زبان که بخوانی، منکرش هستند.
احترام برای او؛ او که خلاقیت ادبیاش نه امروز که در روزگارِ اباطیلگویان در کنج نادری و چرت زدن و «اشنو ویژه» و «گیوه»؛ بر همه اثبات شده است. مردی که نام دارد و بیعلت نامور نیست. احترام برای او.