این مقاله را به اشتراک بگذارید
«کازئو ایشی گورو» چگونه در ایران معرفی شد؟
کازئو ایشی گورو نخستین رمانش را در سال ۱۹۸۲ منتشر کرد با عنوان «منظر پریده رنگ تپه ها». اما ایشی گورو را در ایران ظاهرا جعفر مدرس صادقی با داستان کوتاه «شام خانوادگی» معرفی کرد؛ داستانی که در مجموعه «لاتاری، چخوف و داستان های دیگر» آمده بود و آن مجموعه در دهه ۷۰ به یکی از مجموعه های بسیار خواندنی و موثر تبدیل شد؛ خصوصا با داستان کوتاه «لاتاری» نوشته شرلی جکسون. داستان «لاتاری» در اغلب کارگاه های داستان نویسی به عنوان یکی از نمونه های برجسته داستان نویسی تدریس شد و به حافظه بسیاری از کسانی رخنه کرد که قصد داشتند داستان کوتاه بنویسند.
در مجموعه ای که مدرس صادقی ترجمه کرده بود و ترکیبی از هفت، هشت داستان از نویسندگان مختلف به نوشته خودش، جوان ترین نویسنده همان کازئو ایشی گورو بود. آن موقع که مدرس صادقی داستان «شام خانوادگی» را ترجمه کرده، ایشی گورو سه رمان نوشته و رمان «بازمانده روز»ش در اروپا و آمریکا بسیاری را حیرت زده کرده بود. همه آنها داستان پیرمردانی بودند در مشاغل و موقعیت های مختلف که به گذشته خود بر می گشتند، آن را کندوکاو می کردند و از این کندوکاو به نتایجی تراژیک می رسیدند؛ نتایجی که دقیقا غم به دل می نشاند. قصه ای که ایشی گورو در داستان کوتاه «شام خانوادگی» نیز روایت کرده بود همین استراتژی را داشت، اما با یک تفاوت. اگر در بقیه آن داستان ها ما با پیرمردانی روبرو بودیم، در مقام راوی داستان در «شام خانوادگی» ما با مرد جوانی روبرو بودیم که پس از سال ها زندگی در کالیفرنیا به خانه پدرش در توکیو بر می گردد و می بیند مادرش مرده است.
بعد از انتشار داستان کوتاه «شام خانوادگی» که به نظر می رسد در کنار داستان «لاتاری» آن گونه که باید قدر ندید و دیده نشد، رمان «بازمانده روز» با ترجمه نجف دریابندری منتشر شد. «بازمانده روز» درباره سرپیشخدمت کهنه کاری است به نام آقای استیونز. او در خانه ای زیسته که متعلق به اربابی سنتی و مقرراتی از دسته اشراف ریشه دار انگلستان بوده است. پس از زمانی طولانی، آن خانه توسط اربابی آمریکایی خریداری می شود و ارباب تازه که مردی ملایم و مهربان است، استیونز را به سفری تاریخی و خارج از حوزه وظایف معمولش می فرستد. در واقع از او می خواهد که قدری به خودش استراحت بدهد و برای این سفر از اتومبیل او استفاده کند.
آقای استیونز که در طول سالیان متمادی یاد گرفته به شغلش بیش از هر چیز، حتی خودش، اهمیت دهد، وارد فضایی عجیب و ناشناخته می شود. او به گذشته اش می نگرد؛ در واقع تمام اهمیت این رمان کندوکاو در گذشته است. هنگامی که پدر پیر استیونز در حال مردن و جان کندن است او به حکم وظیفه به اداره کردن میهمانی مجلل ارباب انگلیسی اش مشغول است و این از صحنه های بسیار تاثیرگذار رمان است. یا مثلا ما در رمان از عشقی خبردار می شویم که بین استیونز و یکی دیگر از خدمتگزاران سرای دارلینگتن در جریان بوده و هرگز به زبان نیامده است یا از امیالی باخبر می شویم که مدام در طول زندگی سرکوب شده اند.
استیونز با حسرت و تعجب به این گذشته مشکوک می نگرد و از خودش متعجب است. همه این اعترافات که با پنهان کاری های استیونز نیز همراه است، با نامه ای به ظهور می رسند که پیشخدمت سابق، یعنی خانم بن، مدت ها پیش به آقای استیونز نوشته بوده و ما با همین نامه کوتاه که بارها خوانده می شود و هر بار لایه تازه ای از آن کشف می شود، پی به این گذشته عجیب می بریم. کازئو ایشی گورو برای این رمان در سال ۱۹۸۹ برنده جایزه بوکر شد و بر اساس «بازمانده روز» فیلمی نیز با بازی آنتونی هاپکینز ساخته شد. ترجمه دریابندری از این رمان یک ترجمه به یادماندنی و درخشان است، خصوصا با آن لحن آریستوگرات مآبانه استیونز.
«بازمانده روز» مهم ترین رمان ایشی گورو است؛ رمانی که او می گوید در مدت چهار هفته آن را نوشته، یعنی چیزی در حدود یک ماه. رمان هایی که در زمان کوتاهی نوشته شده اند و البته به شهرت زیادی هم رسیده اند، کم نیستند. برای یک نمونه دیگر می توانیم از «بلندی های بادگیر» امیلی برونته یاد کنیم که در حدود ۷۰ روز نوشته شد و ساختار غریبش همه را شگفت زده کرد. ایشی گورو حدود ۲۵ سال بعد از انتشار «بازمانده روز» در یادداشتی که سه سال پیش برای روزنامه «گاردین» نوشته بود به روزهایی اشاره کرد که تصمیم گرفت رمانی را در زمان بسیار کوتاه بنویسد.
او تا قبل از آن که نوشتن رمان «بازمانده روز» را به پایان ببرد، اعتقاد داشت بعد از چهار ساعت کار کردن، انرژی نویسنده تحلیل می رود و دیگر آن کارایی اولیه روز را ندارد اما تابستان ۱۹۸۷ بود که او تصمیم می گیرد رویکرد دیگری در پیش بگیرد. بعد از نوشتن رمان «منظر پریده رنگ تپه ها» او در شرایطی بود که نمی توانست هر روز روی رمان و داستان کار کند. وقتی رمان دومش را با عنوان «هنرمندی در جهان شناور» در سال ۱۹۸۶ منتشر کرد، موفقیت های تازه ای برای او از راه رسیده بود. همین موفقیت ها مقداری به گفته خودش او را دچار حواس پرتی کرده بود. مدام برای ارتقای سطح شغلی پیشنهادهای تازه به او می شد یا برای شام، میهمانی و سفرهای خارجی از او دعوت می کردند.
بعد از نوشتن «هنرمندی در جهان شناور» تنها یک فصل از رمان تازه اش را نوشته و در طول یک سال هیچ پیشرفتی نکرده بود و این برای ایشی گورو ناامیدکننده بود. «بنابراین من و لورنا (همسر ایشی گورو) نقشه ای به سرمان زد. قرار شد در طول چهار هفته تمام دفترچه خاطره هایم را بی رحمانه خالی کنم و با برنامه ای که خودمان اسم رمز «سقوط» به آن داده بودیم پیش برویم. در طول دوران سقوط، هیچ کاری انجام نمی دادم. برنامه این طور بود که از یکشنبه تا شنبه، هر روز از ۹ صبح تا ۱۰:۲۰ شب باید می نوشتم، غیر از یک ساعت برای ناهار و دو ساعت هم برای شام. نباید هیچ کس را می دیدم. اجازه نداشتم به هیچ ایمیلی جواب بدهم یا به تلفن نزدیک شوم. هیچ کس به خانه مان نمی آمد.»
و این برنامه جواب داد. «بازمانده روز» به تدریج داشت متولد می شد: «آن زمان من ۳۲ ساله بودم و تازه به خانه ای در سیدنهام در جنوب لندن نقل مکان کرده بودیم. برای اولین بار در عمر بودم که اتاق مخصوصی برای کار داشتم. دو رمان اولم را روی میز ناهارخوری نوشته بودم. اتاق کارم یک جور قفسه بزرگ در یک پاگرد بود که در هم نداشت. با این حال همین که می توانستم کاغذهایم را پخش و پلا کنم و مجبور نباشم آخر روز مرتب شان کنم خیلی خوشحال بودم. دیوارهای پوست انداخته را پر کردم از جدول ها و یادداشت ها و در نوشتن غرق شدم.»
۶ سال بعد از انتشار «بازمانده روز» با ترجمه درخشان نجف دریابندری، رمان «وقتی یتیم بودیم» با ترجمه مژده دقیقی منتشر شد؛ سال ۱۳۸۱٫ «وقتی یتیم بودیم» سال ۲۰۰۰ میلادی نامزد جایزه بوکر شد. بعدها ایشی گورو خود در جایی گفت از این رمان به اندازه آقای قبلی اش و حتی بعدی اش خوشش نیامده است. «وقتی یتیم بودیم» رمانی نیمه پلیسی است که ایشی گورو در آن به کندوکاو در زندگی یک کارآگاه خصوصی ژاپنی الاصل که در انگلستان زندگی می کند پرداخته است. انگلستان سال های دهه ۱۹۲۰ میلادی است و کریستوفر بنکس، مشهورترین کارآگاه کشور است. در لندن همه او را می شناسند و درباره پرونده های شگفت انگیز او صحبت می کنند؛ پرونده هایی که هر یک از نبوغ او حکایت داشته اند اما در این میان معمای حل نشده ای باقی مانده که ذهن او را درگیر خود کرده است: معمای ناپدید شدن اسرارآمیز پدر و مادرش در دوران کودکی او در شانگهای. ۲۰ سال از آن تاریخ می گذرد و دنیا به سوی جنگ جهانی کشیده می شود. کریستوفر بنکس در می یابد که باید به شهر دوران کودکی اش بازگردد؛ شهری که در آتش جنگ چین و ژاپن می سوزد و او تصمیم می گیرد پیش از آن که شهر در جنگ نابود شود، سر از ماجرای ناپدید شدن والدینش در بیاورد.
سومین رمانی که از ایشی گورو در ایران منتشر شد، رمان «هرگز رهایم مکن» بود؛ رمانی بسیار درخشان که خواننده را فلج می کند و تا مدت ها ذهنش را درگیر سرنوشت انسان هایی می کند که با فرمول شبیه سازی به دنیا آمده اند و به آنها اجازه عاشق شدن نمی دهند. «هرگز رهایم مکن» را می توان رمانی علمی – تخیلی نیز به حساب آورد اما به قدری به قواعد واقع گرایی پایبند است که انگار در همین نزدیکی خواننده رخ می دهد. کنی، روت و تومی، قهرمانان رمان ایشی گورو هستند. آنها برای نخستین بار چیزی را درون خود حس می کنند به نام «عشق». عشق درون هر سه قهرمان از یک درجه و اندازه برخوردار است، ولی واکنش آنها که انسان هایی شبیه سازی شده هستند به عشق متفاوت است. تومی سعی می کند آن را کنترل کند تا دیگران متوجه آن نشوند اما همه چیز آن طور پیش نمی رود که تومی می خواهد. او امیدوار است برای کتی و روت، دوست خوبی باشد ولی عشق مثل یک سیل همه برنامه ها را به هم ریخته و بحران هایی می سازد که خواننده را به فکر سرنوشت غمبار انسان می اندازد.
به نقل از روزنامه آسمان آبی