این مقاله را به اشتراک بگذارید
این کافکا، کافکایی که شما میشناسید نیست!
فرانتس کافکا در تابستان سال ۱۹۲۳، بیمار و نحیف و گمنام به قصد بهبودی به گوشهای از سواحل دریای بالتیک پناه میبرد، غافل از اینکه عشقی بزرگ انتظارش را میکشد. میشائیل کومپفمولر، نویسنده موفق و سرشناس آلمانی در رمانی تحت عنوان «شکوه زندگی»، شخصیتی دیگر برای فرانتس کافکا نویسنده اهل چک طراحی کرده و کافکای عاشق را در سطور خود به تصویر کشیده است. او از پس کافکای تنها و اندوهگین، کافکایی دیگر را به ما مینمایاند؛ کافکای عاشق را. کومپفمولر در تصویری درخشان، شکوه زندگی را زیر سقف خانههای محقری به ما می نمایاند که کافکا و دورا دایامانت مدام از یکیشان به دیگری اسبابکشی میکردند، شکوهی که به قول کافکا همیشه و همهجا هست و تنها کافی است آن را ببینیم. «شکوه زندگی» به تازگی در ایران ترجمه و منتشر شده است. این رمان یک رمان عاشقانه درباره زندگی کافکاست که به ۲۴ زبان ترجمه شده و جایزه ادبی معتبر ژان مونه (۲۰۱۳) را برای نویسندهاش به ارمغان آورده است. به همین مناسبت گفتوگویی با محمد همتی، مترجم این اثر انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
در ابتدا توضیحی مختصر راجع به قصه رمان «شکوه زندگی» بیان کنید و بفرمایید دلیل شما برای انتخاب این رمان برای ترجمه چه بوده است؟
«شکوه زندگی» را میتوان در زمره رمانهای زندگینامهای فرض کرد. رمان حول محور زندگی فرانتس کافکا و رابطه عاشقانهاش در آخرین سال عمرش با دورا دایامانت میگردد. «شکوه زندگی» را از بین چندین رمان مطرح در ادبیات معاصر آلمان انتخاب کردم. صادقانه باید عرض کنم که دلیل انتخابم بیش از هرچیز، جذابیت زندگی کافکا بود. پیش از آن در سالهای دور یک زندگینامه از کافکا به قلم واگنباخ و یک رمان به نام «عروسک کافکا» را که همین تازگی منتشر شد، ترجمه کرده بودم و با کافکا غریبه نبودم. و البته وقتی که با اثر آشنا شدم، انگیزهام دوچندان شد. نکته تحسین برانگیز اثر این بود که دیدم که نویسنده از شهرت کافکا سود نبرده و به همین بسنده نکرده و توانسته به اصطلاح اثر را از آب و گل در بیاورد و کاری کند که مستقل روی پای خودش بایستد و بلکه در قامت رمانی عاشقانه خواننده ناآشنا با کافکا را هم با خود همراه کند.
میشائیل کومپفمولر نویسنده کمتر شناخته شدهای در ایران است، شما این نویسنده را چهقدر میشناسید؟
مترجم ناگزیر از این شناخت است، وگرنه فاقد آن نگاه جامعی خواهد بود که کلیت اثر را دربرمیگیرد و حکم موسیقی جاری در اثر را دارد. این گزاره بدیهی در ایران با چالشهایی مواجه است و من نهایت تلاشم را در رفع آن کردم. آقای کومپفمولر از نویسندگان موفق معاصر آلمان هستند. پیش از این برای اثر دیگری برنده جایزه آلفرد دوبلین شدهاند. آشنایی من با ایشان از زمانی آغاز شد که «شکوه زندگی» را برای ترجمه برگزیدم. به دیگر آثارشان هم سرکی کشیدم و متوجه دغدغههای جدی و هوشمندانه وی شدم. در یک جمله عرض کنم که آقای کومپفمولر نویسنده به شدت تیزبینی هستند. در طول ترجمه با ایشان مکاتباتی داشتم و هرجا به مشکلی برمیخوردم نظر ایشان را میخواستم. همین مکاتبات باعث شد، ترجمه از برخی سوء تفاهمات که حتی به ترجمه انگلیسی اثر راه یافته بود، مصون بماند. این مکاتبات منتهی به اخذ کپی رایت اثر از ناشر آلمانی شد. «شکوه زندگی» نخستین رمانی است که از وی به فارسی ترجمه شده است و همین رمان «شکوه زندگی» به بیست و سه زبان زنده دنیا ترجمه شده است و خوشحالم که با این ترجمه ایشان را تا حدی به خوانندگان فارسی زبان شناساندم.
شما در صحبتهایتان اشاره کردید که کومپفمولر نویسنده تیزبینی است، چه ویژگی شاخصی در آثار این نویسنده وجود دارد که در آثار سایر نویسندگان نیست؟
نمیتوان مطلق نظر داد و گفت که این ویژگی در این نویسنده هست و در دیگران نیست. ما مترجمها هم بدمان نمیآید بگوییم نویسندهای که اثرش را ترجمه کردهایم، یگانه روزگار است. ولی خب اجازه بدهید اینطور بگویم که دقت نظر این نویسنده ستایشبرانگیز است. قلم بسیار دقیق و موجزی هم دارد و اسراف توی کارش نیست. از جمله نویسندگانی است که با چشمان تیزبینش در آثارش جاهایی را کاویده که از چشم بسیاری دور بوده است. عجالتا اجازه بدهید بحث را به همین رمان شکوه زندگی محدود کنیم. اصولا نگارش رمان زندگینامهای کار سهل و ممتنعی است. حتی اگر انبوهی از منابع را در اختیار داشته باشید، از آن طرف هم با تفسیرهای گوناگون از آن منابع مواجهید. خصوصاً رفتن به سراغ زندگی کافکا واقعا راه رفتن روی لبه باریک پرتگاهی است. کومپفمولر نهتنها موفق شده است که رمان زندگینامهای موفقی بنویسد، بلکه اثرش برای کسانی که شناختی از کافکا ندارند هم جذاب است. در واقع کافکا و عشق واپسینش را تنها روایت نکرده است، بلکه آن را برای خوانندهاش زنده کرده است.
ترجمه این رمان چه قدر طول کشید و داستان چه قدر برای شما جذاب بود، کدام قسمت بیشتر کشش داشت؟
ترجمه چیزی حدود نه ماه طول کشید. همکاران ویراستارم هم ترجمه را از لغزشهای زبانی پیراستند. بعد از آن باز هم با کسب اجازه از ناشر نگاهی دوباره به ترجمه انداختم. و این در مجموع یک سال شد. واقعیت این است که مردم این روزها به سختی پول در می آورند و مترجم از این حیث هم در قبال خواننده متعهد است. به جرأت عرض میکنم که نشر نو به مدیریت جناب آقای محمدرضا جعفری یکی از کم اشتباهترین ترجمههای بازار نشر را منتشر کرده است. در مورد جذابیت اثر عرض کنم که بخشی از رابطه کافکا و دورا دایامانت در فراق گذشته است. مکاتبات کافکا و دورا از شاهکارهای نامه نگاری در دل قصه است. شرح دلواپسیهای دورا در این ایام فراق هم عالی است. طبیعی است که از رمان نباید انتظار زندگینامه را داشت اما کومپفولر به قدری ظرائف وارد اثر کرده است که خواننده خیال می کند این یک سال را با کافکا و دورا دایامانت زندگی کرده.
کومپفمولر در تجسم هنر عشقورزی دورا دایامانت هم سنگ تمام گذاشته است. زندگی خود دورا دایامانت پس از مرگ کافکا برای خودش رمانی است. حتی حرف غریبی نیست اگر بگویم شکوه زندگی به همان اندازه که روایت زندگی کافکا است، روایت عشق و از خود گذشتگی دورا دایامانت نیز است. ما از این دست روابط عاشقانه در میان نویسندگان و شعرای قدیم و جدید خودمان کم نداشتهایم. شاید بد نباشد برای سرمشق گرفتن هم که شده نگاهی به این دست آثار در ادبیات غرب بیاندازیم. اجازه بدهید از تلخ ترین بخش همه رمانهایی که ترجمه میکنم هم بگویم؛ لحظه مرگ شخصیت اصلی رمان که اینجا فرانتس کافکا است. توصیف نویسنده بدون کمترین شاخ و برگی اما به شدت تکان دهنده است. ضربه واقعا بزرگی است.«حوالی ظهر در آغوش دورا میمیرد». هربار در ترجمهای به این بخش از رمان می رسم، دست از کار میکشم، به زمانی که با شخصیت گذارنده ام نگاه می کنم وانگار یک عمر پیر شده ام.
در پایان بفرمایید آیا آثاری در دست چاپ دارید یا خیر؟ از کارهای جدیدتان بگویید.
رمان دیگری را برای گذراندن مراحل چاپ به نشر نو سپردهام. انگار سرنوشت من با ترجمه رمانهای تاریخی گره خورده است. این یکی هم رمان تاریخی است و به یکی از برهههای حساس تاریخ آلمان و جهان میپردازد. بناست ترجمه رمان تاریخی دیگری را هم که به یکی از شخصیت های مهم تاریخ جهان می پردازد، آغاز کنم. همچنین در حال تطبیق و ویرایش ترجمهای قدیمی ازیکی از آثار بزرگ ادبیات جهان هستم. ناشر محترم به من اعتماد کرده است و وظیفه سنگینی را بر دوشم گذاشته است و امیدوارم لایق این اعتماد باشم.
به نقل از ایبنا