این مقاله را به اشتراک بگذارید
«پیر پازولینی»؛ فیلمساز و شاعری که به قتل رسید
بهترین، گویاترین، جامع ترین و صریح ترین تعریف درباره پیر پائولو پازولینی این است که بگوییم؛ فیلمساز، شاعر، روزنامه نگار و فیلسوفی که او را به خاطر فیلم هایش، شعرهایش، مقاله هایش و تفکراتش کشتند.
پدرش، همان که در اوایل کار بسیاری از شعرها به او تقدیم می شود، یک ارتشی بود. بسیاری از تفکرات پیر در تقابل با پدرش شکل گرفت و او از این جهت مدیون آن مرد است. اما مادرش معلم بود، زنی که تا آخرین لحظه تنها معشوقه حقیقی اش باقی ماند و پیر، هر چند ظاهر بیرونی خشمنده و پرتلاطمی داشت، اما همه می دانستند که معتاد بوی دامان مادرش است.
این زن غیر از پیر، یک پسر دیگر هم داشت که به دست پارتیزان ها کشته شده بود. لابد شیرزنی بوده که چنین شرزه های عصیانگری را پرورده است. پیر هم مثل مادرش معلم مدرسه شد. یک معلم با مدرک دکترا که در اواخر دهه ۴۰ میلادی از مدرسه اخراجش کردند و به رُم گریخت، اما پس از مرگ، آثارش به عنوان همتای قرن بیستمی دانته و جاکومو لئوپاردی، جزو مواد درسی مدارس قرار گرفت.
پازولینی قبل از هر چیز دیگر یک شاعر است. مثل مادرش. او نخستین دفتر شعرش را در هفت سالگی به پایان برد و وقتی ۱۷ ساله بود برای تحصیل در رشته ادبیات به دانشگاه رفت. بعد، وقتی که ۲۰ ساله شد، نخستین انتشار رسمی اشعارش را تجربه کرد و به ۲۵ سالگی که رسید، به حزب کمونیست پیوست.
از همین زمان شهرت فراگیر او هم شروع شد. شعر، رمان، مقالات هنری، نظریه پردازی سیاسی، تابلوهای نقاشی و خلاصه هر چیزی که پازولینی زیر قلم می برد، از همین دوران به بعد مخاطبان فراوان یافتند. از همین زمان بود که رمان های پازولینی در فهرست پرفروش های سال قرار گرفتند و مقالاتش سوژه بحث های جنجالی روز شد. دیگر شعرهای او زبان گرد محافل روشنفکری بودند و منتقدان با تابلوهای نقاشی اش از نقادی لذت می بردند.
شاید پیوستن او به حزب کمونیست در این توفیقات بی تاثیر نبوده باشد، اما از نظر اعضای حزب، پازولینی یک مارکسیست خوب نبود. او به شدت اعتقادات مذهبی داشت و تا آخرین لحظه هم آنها را حفظ کرد. پیر علاقه وافری به عهد باستان هم داشت که شاید این باستن گرایی از نقاط تضادآمیز دیگرش با تفکر چپ به حساب بیایند؛ و جالب تر از آن، توجه او به عهد باستان، در عین ستیزه عمیقش با فاشیسم بود؛ فاشیسمی که به شدت روی نژاد و ملیت و تمدن رُم باستان تاکید می کرد و خاستگاه اصلی آن همین جا، یعنی ایتالیا شناخته می شد.
از طرفی مذهبی بودن پازولینی هم در نوع خودش چیز عجیبی بود چون هم با تمایلات جنسی اش جور در نمی آمد و هم این که او در عین باورهای عمیق کاتولیستی، کلیسا را ابراز قدرت می دانست. پازولینی خوب یا بد و درست یا غلط، جذاب بود و جذابیتش از همین تناقضات عمیق بر می خواست، تناقضاتی که البته منطق خودشان را داشتند.
بالاخره او را به دلیل رسوایی های اخلاقی از مدرسه اخراج کردند، هر چند که در دادگاه از تمام اتهامات تبرئه شد و حزب کمونیست هم با همین اتهام او را اخراج کرد. پازولینی حالا به طبقه ای بر می گشت که از آن آمده بود. طبقه ای که چه در تعاریف چپ و چه در ارزش های دست راستی، جایگاه محبوب و حتی مشخصی نداشت. او برای این طبقه، اصطلاح لمپن – پرولتاریا را ابداع کرد. تفکر چپ با مایه های لمپنیستیِ فرهنگ عامیانه ستیزه ای عمیق داشت و اینها را عامل از خودبیگانگی محرومان می دانست، اما پازولینی چنین خصوصیاتی را در جهانبینی اش به رسمیت شناخت.
از طرفی تفکر راست هم با این که گفته یا ناگفته، ملاک را هر رفتاری قرار می داد که از افراد طبقه فرادست سر می زد و به این ترتیب، حتی آنچه را که ممکن بود چپ ها لمپنیسم بدانند، در صورت بروز از سمت اشراف، حق فردی آنها می دانست، اما با پرولتاریا هم میانه خوبی نداشت و فرودستان را جز در جایگاه پیرو و مقلد نمی پذیرفت. پازولینی داشت با همه دنیا در می افتاد و بیشتر از همه با فاشیست ها، آن هم در سرزمین پدری شان.
کم کم شعله های دومین نبرد جهانگیر به خاکستر می نشست و دوران جنگ سرد از راه می رسید. آمریکا طبق طرحی به اسم مارشال که شامل یکسری کمک های مالی میلیون دلاری به اروپای غربی بود، قصد داشت شرکای ورشکسته اش در نظام سرمایه داری را احیا کند و یک دژ فرهنگی – اقتصادی قوی در برابر روسیه شورایی بسازد.
اصلی ترین صنعتی که ایتالیا در این دوره برای احیای اقتصادش انتخاب کرد، صنعت مُد بود و همین قضیه لاجرم، آن عبارت حساسیت برانگیز را برای کسی مثل پازولینی پررنگ تر می کرد؛ گسترش ارزش های بورژوازی رُم داشت گوی سبقت را از پاریس می ربود و هنرپیشه های هالیوود برای پرو لباس به آتلیه های آن سرازیر می شدند. از طرفی سینمای ایتالیا هم کم مانده بود که به یک عضو رسمی از کارتل سینمای تجاری آمریکا تبدیل شود و مرتب هنرپیشه و کارگردان و نویسنده به هالیوود صادر می کرد.
سینمای ایتالیا در این دوره موجی از سخیف ترین کمدی هاری تاریخ را روانه پرده ها کرد و مردمی که از جنگ خسته بودند، برای فرار از دغدغه های شان بلیت می خریدند و آنها را تماشا می کردند. نئورئالیسم ایتالیا که هنوز جزو نقاط درخشان تاریخ سینماست، رفته رفته داشت کم فروغ می شد. اما از لشکر یاغیان هنوز یک نفر از نفس نیفتاده بود.
او پسرک عاطفی مادرش، لمپنی فیلسوف، عصیانگری ذله و عصبی، شاعری غیب گو، مارکسیستی مذهبی، کاتولیکی دگرگون خواه و آشوبگر، یک ویولن نواز دلی، یک فوتبالیست آماتور و یک سیاسی نویس مبتکر اما از نظر همه خارج از چارچوب به نام پیر پائولو پازولینی بود. حالا سال ۱۹۶۱ است و پازولینی باید به وادی یک تجربه جدید پا بگذارد. او وقتی چشم هایش را روی روزمرگی این دنیا بست، صدای چشمک زدن ستاره قطبی را شنید و قدم کشید به سمت سینما. حالا پازولینیِ فیلمساز متولد می شود و در سینماست که گوشه ششم از مکعب ذهن او را می توانیم ببینیم.
پازولینی شخصیتی است که بیشتر از تکامل فکری، دچار تکامل بیانی می شود. به عبارتی او از ابتدا همانطور می اندیشید که قرار بود در انتها به آن برسد و طی سال های فعالیتش آنچه که دچار تکامل شد نه اندیشه او، بلکه زبانی بود که باید برای بیان این اندیشه بر می گزید. او داشت این همه تناقض را جمع می بست و داشت خیلی ها را عصبانی می کرد.
چه گوارای سینما
سینمای پازولینی یک سینمای گلدرشت است. او اصلا اهل واقع نمایی در فرم نیست و دورترین فاصله را از سینما واریته و فیلمسازی به سبک های رئال و ناتورال دارد. برای تقریب این مطلب به ذهن مخاطب ایرانی، می شود از بهرام بیضایی مثال زد که در اکثر فیلم هایش چنین بیانی را انتخاب کرده و در منتهی الیه نقطه ای قرار می گیرد که سینمای ناتورالیستی عباس کیارستمی ایستاده. سینما برای پازولینی یک مدیوم جدید بود که می توانست در آن شعر بگوید.
در زبان روایی او بیشتر از چیزهایی مثل نقاط عطف داستانی، گره افکنی و گره گشایی، رودست زدن به مخاطب و … می شود. استعاره و اسطوره و تلمیح را دید که اینها همه از صنایع علم بدیع و مرتبط با فنّ شاعری هستند. او به اسطوره های مسیحیت علاقه ای بسیار داشت و در ضمن نگاه دیالکتیکی را در رگ و پی تمام آثارش جاری کرده بود که این هم از اثرات مارکسیست بودنش است.
پازولینی خودش می گفت که سینما برایش انفجار واقعیت است و باید دقت کرد که واقعیت از نظر او چیست. او زبان سینمایی خاص خودش را داشت که مبتنی بر ریتمی موسیقایی و شاعرانه بود و قاب بندی هایش از قاب بندی نقاشان بزرگ ایتالیایی مثل ال گرکو و کاراواخیو تاثیر می گرفت.
پازولینی در دوره ای که دستور زبان سینما همچنان در حال تکوین بود، بخش های مهمی به آن اضافه کرد و از همین جهت مورد علاقه بسیاری از کسانی است که حتی مکتب فکری او را قبول ندارند. از طرفی سینمای اسطوره گرا هم پیوندی ریشه ای با نام پازولینی خورده؛ او به اسطوره های مسیحیت و کلا هر چیز مقدسی علاقه خاص داشت و این علاقه به شکلی بود که باید به اصطلاح روشنفکران ایرانی او را جزو (مِنهائیون) به حساب بیاوریم؛ یعنی قائلین به مذهب، منهای پیشوایان و روحانیون مذهبی.
از همین روست که به رغم خداباوری عمیق پازولینی، وقتی حلقه فیلم های او را داخل آپارات می گذاشتند، چرخش تبرهای براندازنده بر پیکر کلیسا به راه می افتاد، اما مشهورترین فیلم او، همان مشهورترین فیلم نیمهتمام تاریخ است. میکل آنجلو آنتونیونی، همکار ایتالیایی پیر می گوید: «او عاقبت به سرنوشت قهرمانان داستان هایش دچار شد.»
سالو، آخرین فیلم او نیمه کاره ماند چون در صبح دومین روز از ماه نوامبر ۱۹۷۵، وقتی که گروه هنوز در میانه های ضبط فیلم بودند خبر رسید که کارگردان ۱۱ دنده اش شکسته، جناغ سینه اش خرد شده، گوش راست او له شده و گوش دیگرش کنده شده، گردنش تکه پاره شده، قلب و کبدش ترکیده، فکش شکسته و انگشتان دست چپ دانه دانه قطع شده اند.
وقتی زنی در غبار صبحگاهی ساحل اوستیا در حومه رم، جسم شبح مانند پازولینی را پیدا کرد، هنوز نمی دانست که این بدن بحث انگیزترین هنرمند ایتالیاست. او بعدتر به پلیس می گوید: «مثل یک آدم به نظر نمی آمد؛ فکر کردم یک عوضی زباله هایش را مقابل خانه ام خالی کرده.»
ابتدا پسرکی در این رابطه دستگیر شد که به نظر می رسید یک فاحشه جنسی بوده. او به قتل پازولینی اعتراف کرد اما اعترافاتش در دادگاه پر از تناقضات آشکار بود. بالاخره ۴۰ سال گذشت و این پسرک که البته حالا مردی میانسال شده بود، اعلام کرد که در آن روز به خصوص، سه مرد جوان که حلقه های فیلم پازولینی را دزدیده و حالا برای پس دادن شان با او قرار گذاشته بودند، کارگردان را سر قرار تکه تکه کردند. آزمایش های پلیسی و بررسی دی ان ای لکه های خون روی لباس پازولینی هم نشان داد که کسان دیگری غیر از این پسر نوجوان در صحنه حضور داشته اند.
ابل فرارا کارگردان آمریکایی، که فیلمی درباره صحنه قتل پازولینی ساخته هم می گوید که نام قاتل او را می داند اما هنوز نامی را اعلام نکرده. به هر حال، گذشته از این که نام قاتل یا قاتلین پازولینی چیست، چیزی که امروز به اثبات رسیده آن است که او را فاشیست ها کشتند و آن شایعه تحقیر آمیز درباره یک فاحشه دزد که شریکش را کشته و گریخته، کاملا صحنه سازی بوده است.
با این حساب باید جمله آنتونیونی که می گفت پازولینی به سرنوشت قهرمانان داستان هایش دچار شد را بیشتر جدی گرفت. او مثل چهگوارا مُرد. فیلم نیمه تمام پازولینی به نام «سالو» را جمعی از بهترین کارگردانان ایتالیا به انتها رساندند؛ اثری که یکی از مهم ترین آثار تاریخ سینماست، اما هر کسی توان عصبی لازم برای تماشای آن را تا انتها ندارد.
هفته نامه نکته
1 Comment
Morteza
متشکرم از زحماتتون , موفق باشید