این مقاله را به اشتراک بگذارید
خلق و خوی نویسندگان و عاداتی که هنگام نوشتن داشتند
یک جوری جا افتاده که نویسندهها آدمهای عجیب و غریبی هستن. آدمهایی که ممکنه تمام روز تو اتاقهای در بسته با خودشون حرف بزنن. گروهی که با رفتار عجیب و در شرایط متفاوت سعی میکنن کارشون رو به سرانجام برسونن.
برای اونهایی که با خودشون فکر میکنن «آیا من تنها کسی هستم که این کار رو انجام میدم و عجیب و غریبم؟» جواب اینه که: «نه!» احتمالاً شما تنها نیستین. ما هرهفته با یکی از نویسندههای معاصر که تو کارای عجیب کردن حرفهای هستن مصاحبه میکنیم و میفهمیم که چطور کارشون رو پیش میبرن. امروز نگاهی میندازیم به چند تا از عادتهای عجیبِ بعضی از بهترینهای تاریخ.
گرترود استاین برای نوشتن به یه گاو نیاز داشت.
بله، این اشتباه تایپی نیست: گرترود استاین بزرگ، روزهای نوشتنش رو طوری شروع میکرد که حین نوشتنش، یه گاو بتونه وارد معرض دیدش بشه. مدرکش هم مقاله نیویورکر سال ۱۹۳۴ است که به این مورد اشاره کرده:
«او ترجیح میده بعد از پوشیدن لباس مناسب، بیرون از خونه بنویسه. به خصوص تو روستای آین، چون اونجا صخره و گاو داره و خانم استاین دوست داره میان کار نوشتن به صخرهها و گاوها نگاهی بندازه…»
ری بردبری کتاب فارنهایت ۴۵۱ رو پشت یه ماشین تحریری نوشت که به ازای هر سی دقیقه استفادهاش باید ده سنت پرداخت میکرد.
او برنده جایزه پولیتزر بود. کتابی نوشت که تا به امروز برای همه دانش آموزان دبیرستانی آمریکایی خوندنش لازمه. و این کار رو پشت یه ماشین تحریری که حتی مال خودش نبود انجام داد.
«من هر جایی میتونم کار کنم. من تو اتاق خوابها و سالنهای خونه کوچکی که با مادر، پدر و برادرم توی لس آنجلس زندگی میکردم مینوشتم. من با صدای رادیو و میون حرف زدنهای همزمان مادر و پدر و برادرم پشت ماشین تحریرم کار می کردم. بعدها، که میخواستم کتاب فارنهایت ۴۵۱ رو بنویسم، به دانشگاه UCLA رفتم و یه اتاق تو زیرزمین پیدا کردم که با انداختن ده سنت توی ماشین تحریرش میتونستی برای سی دقیقه باهاش تایپ کنی.»
مایا آنجلو اتاقهای هتل رو اجاره میکرد (با وجود اینکه خودش خونه داشت) و یه فنجون نوشیدنی شری میخورد ( حتی ساعت ۶:۱۵ صبح).
خیلی سخته بخوایم پیشنهاد بدیم مثل مایا آنجلو هرساعتی یه قلپ شراب بخورین تا کلمات راه خودشون رو به قلمتون پیدا کنن.
ولی از طرفی بازم سخته که کسی بتونه با اعتبار اون رقابت کنه: مایا آنجلو یکی از بهترین شعرا، زندگینامهنویسان و نویسندههای نسل خودشه. اون برای جوایز تونی و پولیتزر نامزد شد و سه جایزه گرمی رو برد. و همه این موفقیتها رو اینطوری کسب کرد:
«احتمال داره ساعت ۶:۱۵ صبح مشروب بخورم. درست وقتی که به هتل میرسم. ولی معمولاً حدود ساعت ۱۱ صبحه که یه لیوان شری میخورم. من تا به حال توی هر شهری که زندگی کردم یه اتاق تو هتل گرفتم. یه اتاق هتل رو برای چند ماه اجاره میکنم، ساعت ۶ از خونه میرم بیرون و سعی میکنم تا ساعت ۶:۳۰ محل کارم باشم. برای نوشتن روی تخت دراز میکشم طوری که سر آرنجهام تا آخر کار کاملا زبر و خشن میشه. من هیچوقت نمیذارم خدمتکاران هتل روتختی رو عوض کنن چونکه هیچوقت روش نمیخوابم. من تا ساعت ۱۲:۳۰ یا ۱:۳۰ بعدازظهر اونجا میمونم و بعدش میرم خونه و سعی میکنم نفسی تازه کنم. حدود ساعت ۵ یه نگاهی به کارم میاندازم؛ من منظم شام میخورم – یه شام درست حسابی، توی آرامش و سکوت و دلپذیر؛ و روز بعد برمیگردم سر کار. گاهی اوقات وقتی میرم تو هتلها، کف اتاقهاشون یادداشت پیدا میکنم که نوشته: خانم آنجلوی عزیز، اجازه بدین رو تشکیها رو عوض کنیم. ما فکر میکنیم اونا بوی نا گرفتهان. ولی من فقط بهشون اجازه میدم بیان و سطل آشغالها رو خالی کنن . اصرار میکنم که همه چیز از روی دیوارها برداشته بشه. دلم نمیخواد هیچ چیزی روی دیوار ببینم. وقتی میرم تو اتاق جوری حس میکنم که انگار دیگه به چیزی ایمان ندارم. به هیچچیز وصل نیستم…»
آنتونی ترولوپ قبل از اینکه بره پستخونه سر کار، در هر ۱۵ دقیقه ۲۵۰ کلمه مینوشت.
عادت نوشتن آنتونی ترولوپ کاملا برعکس این بود که حالا هرچی شد، شد! اون به طرز وحشتناکی مقرراتی و منظم بود، در هر ۱۵ دقیقه ۲۵۰ کلمه مینوشت.
«او تو تاریکی بیدار میشد و همینطور که ساعتش رو گذاشته بود جلوش، از ۵:۳۰ تا ۸:۳۰ صبح مینوشت. او خودش رو ملزم به نوشتن دویست و پنجاه کلمه در هر ربع ساعت میدونست. اگه داستانی رو قبل از ساعت هشت و نیم تموم میکرد، یه برگ کاغذ نوی دیگه برمیداشت و نوشتن قسمت بعدی رو شروع میکرد. این جلسه نوشتن برای مدت طولانی قبل از کار تو پستخونه ادامه داشت…»
آلیس مونرو جلسات نوشتنش رو با زندگی بچههاش تطبیق میداد – چیزی که باعث شد به جای داستانهای بلند، داستانهای کوتاه بنویسه. حداقل در اوایل زندگی حرفهایش.
این مسئله باعث دلگرمی نویسندهایی که بچه دارن میشه.
«وقتی جوانتر بودم، موقعیت اقتضا میکرد. بچههام کوچک بودند و هیچ کمکی هم نداشتم. اگه باورتون بشه، بر میگرده به زمانی که ماشین لباسشویی هم نبود. هیچ راهی نبود که اونجوری زمان داشته باشم. من نمیتونستم بگم این کار یه سالی برام طول میکشه، چونکه فکر میکردم هر لحظه ممکنه اتفاقی بیفته و تمام وقتم رو ازم بگیره. بنابراین با زمان محدودی که که داشتم تکه تکه و قطعه قطعه نوشتم…»
تونی موریسون با تماشای طلوع خورشید کارش رو شروع میکرد.
تونی موریسون رماننویس برنده جوایز پولیتزر و نوبل فکر نمیکرد سحرخیزی ربطی به نویسندگیاش داره. تا وقتیکه یکی از دوستاش بحث درباره آداب و رسوم خاص نوشتن رو مطرح کرد و فهمید که اون هم یه عادت داره:
«اخیراً با یه نویسندهای حرف زدم که راجع به کاری که هروقت میره پشت میز نوشتن انجام میده، تعریف کرد. من دقیقاً یادم نمیاد چی بود. یه چیزی هست که قبل از اینکه با کیبورد کامپیوتر تایپ کنه به اون دست میزنه. بعد ما درباره آداب و رسوم و عادتهای قبل از نوشتن حرف زدیم. من ابتدا فکر کردم عادت خاصی ندارم، ولی بعدش یادم اومد که من همیشه از تختخواب بلند میشم و یه فنجون قهوه درست میکنم و منتظر روشنایی صبح میشم…»
کرت ونهگات موقع نوشتن شنا سوئدی و درازونشت میرفت.
او بیشتر برای کتاب سلاخ خانه شماره پنج مشهوره. اما این ششمین کتابش بود و میون آثارش تو زندگی این کتابی بود که نوشته موثری داشت. خب، کرت چطور این کتاب رو نوشت؟ در حالیکه بدنش رو هم روی فرم میآورده:
«من ساعت ۵:۳۰ صبح بیدار میشم، تا ساعت ۸ کار میکنم، تو خونه صبحانه میخورم، دوباره تا ۱۱ کار میکنم، تا چند تا خونه اونطرفتر قدمی میزنم، چند تا از کارای بیرونم رو انجام میدم، به استخر عمومی شهرداری که نزدیکه میرم و حدود نیم ساعت شنا میکنم، ساعت ۱۱:۴۵ برمیگردم خونه، نامههایی که اومده رو میخونم، و ظهر نهار میخورم. بعد از ظهر، تکالیف مدرسه رو انجام میدم، یا تدریس یا آمادگی برای کلاس. وقتی حدود ساعت ۵:۳۰ به خونه میرسم، با چند تا مخلوط اسکاچ و آب آروم و یهکم مست و شل میشم. غذا میپزم، یهکم کتاب میخونم و به آهنگ جز گوش میدم. ساعت ۱۰ به رختخواب میرم. من مدام شنا سوئدی میرم و درازونشت میزنم، و اینجوری حس میکنم دارم متناسب و عضلانی میشم، ولی شایدم نه.»
نقل از نوگام