این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاه روشنفکران ایرانی به “غرب” در دوران میانی دو جنگ جهانگیر (۱۲۹۸-۱۳۱۸)
دکتر مهرزاد بروجردی
در یادداشتهای دینسون راس (Denison Ross) نخستین مدیر مدرسهی آلسنه ی شرقی و آفریقایی چنین آمده است که به سال ۱۳۰۸ و پس از سخنرانی آرنولد توین بی (Arnold Toynbee) دربارهی مدرنسازی خاورمیانه، کسی چنین میگوید:
“مملکت پارس مدرن و غربی نشده است. به نقشهاش نگاهی بیافکنید: ایران دیوار به دیوار روسیه است اما در طول سدهی گذشته بهرغم این همسایگی هیچ به روند اندیشه و تفکر روسها روی خوش نشان نداده است و گرچه تا هفتاد درصد بازرگانیش با روسیه است، در روح و عمل به دور از راه و رسم روسیان به سر میبرد. ایران همچنین ده سال گذشته را در همسایگی جمهوری نوبنیاد سوسیالیستی شوروی گذرانیده اما از هر گونه دستبرد ایدئولوژی سوسیالیستی برکنار مانده است. استقلال و آزادی ایران از روس وامدار آزادی فرهنگی ایران است. اگر ایران برآن است تا روند توسعه ی خویش را به شیوه ی خویش پی گیرد، برای امنیت او ضروری تر ازاین چیزی نیست که هیچگاه خیال مدرن سازی خود درخاطر نپرورد. من بر آنم که ایران بهیچ روی گامی درراه مدرنسازی خود برنداشته و برنخواهد داشت. آری، ایرانیان به ماشین های سواری سبک و کمی نیز به راه آهن و قطار خوشامد گفته اند. باید به خاطر بیاوریم که ایشان همواره درپذیرفتن چیزهای تازه ای ازاین دست پیشگام بوده اند. نخستین کشورشرقی که به اتحادیه ی پستی پیوست وسازوکار تلگراف را به کار گرفت ایران بود. ایرانیان همچنین نخستین ملت شرق اند که فعالانه به سازمان اتفاق ملل پیوستند. بگواهی تاریخ، ایرانیان پیوسته اختراع ها و برساخته های غربی را در پاسخ به نیازهای ویژه ی خویش برگرفته و بکارگماشته اند. ولی این همه به این معنا نیست که ایشان غربی شده اند. البته استثنایی درمیان هست: غربی شدن ایران و ایرانیان را باید درقلمرو قانون ودگرگونی های دستگاه دادگستری ایشان دید.”
نیز به سال ۱۹۳۶/۱۳۱۵ یک روانشناس ناشناخته در مجلهی “جهان مسلمان” دربارهی ایران چنین مینگاشت: “پیش از این درباره ی ایران قدیم چنین می گفتند که سه چیز به فراوانی در گوشه و کنارش یافت می شود: شاهزادگان، شتر و کک. اینک اما روزگار خداوندگاری شاهزادگان بسر آمده است و گرچه هنوز در برخی جاها شتر به بارکشی می آید، کاربست هواپیما و خودروهای موتوردار و نیز گسترش خط آهن از نیازهای ایرانیان به کاروان های شتر کاسته است. همچنین با گسترش روزافزون بهداشت درایران باید اکنون میلیون ها از شمار آن گروه سوم کاسته شده باشد. واقعیت این است که شاه ایران و وزیرانش به نبرد همه جانبه ایی با نارسائی ها وکاستی های بجا مانده از گذشته ی تاریخی ایران برخاسته اند. بی گمان ایران را نمی توان یک شبه دگرگون ساخت. همانگونه که نمی توان تمدن روم را یکروزه بنیاد نهاد. ولی بهرروی، در دوره ایی کمتراز بیست سال، شاه ایران به راستی چهره ی کشور خویش را دگرگون کرده است.”
در سال ۱۹۴۴/۱۳۲۳ یک تحلیلگران گلیسی چنین می نگارد: “مملکت پارس باید با جهش ناگهانی و پرسرعتی پا به قرن بیستم بنهد. ما بختیاران غربی به آهستگی روند سواد آموزی وعلم اندوزی را پیمودیم و راه به نوآوری های اندیشگی گشودیم. فن وهنر داستان نویسی و نمایشنامه سازی دردو سده ی هجدهم و نوزدهم در میان ما رونق گرفت. صنعت سینما هم که اینک درایران به ناگهان شکفته است، در پس فرآیند درازدامنی درسرزمین غرب روئیده است چنانکه ما به تدریج، واز سرفرصت، با پیچیدگی ها وزیبائی هایش آشنا و آموخته شده ایم. ازبازیهای روی صحنه ی نمایش تا فیلم های خاموش، واز آنجا تا فیلم های امروزین، ما غربیان راه درازی را به همواری پیموده ایم. ولی برای ایرانیان قصه ازاین قرار نیست. دردوره ایی کمتر از ده سال، ایرانیان خود را رودرروبا فیلم های رنگی نوین می بینند، به رادیو گوش می سپارند و یا در مهمانی های رقص و سرخوشی شرکت می کنند، بر صندلی های مدرن امروزی می نشینند، درساختمان های مدرن می زییند ولباس های روزآمد می پوشند. زن ایرانی در چنین دوران کوتاهی است که با نکته ی آزادی زنان آشنا می شود بی آنکه پیش ازاین دست اندرکار سیر تاریخی و تکامل تدریجی اندیشه ی آزادی زنان بوده باشد. پس شگفت نیست که ایرانیان در پی تجربه ی چنین دگرگونی های شگرفی خسته و سردرگم به نظرمی رسند وحیران درسرانجام و سرنوشت معیارهای سنتی زندگی خویش مانده اند.”
در سال ۱۳۳۱/۱۹۵۲ تی کویلر یانگ جونیر از دانشگاه پرینستن درباره ی نگاه ایرانیان به غرب چنین می نوشت: “یک گروه پرشمارتر، گرچه در درجه خودآگاهی و شیوه ی باز شناسی خویش از یکدیگر متفاوتند، خواهان بکار بستن وپذیرفتن نسخه های کارآمد وخرد پسندی ازغرب اند که هم پاسخگوی نیازها وخواستهای راستین ایرانیان باشد وهم با معیارهای اخلاقی جامعه ایرانی ناسازگار نباشد. چنین رویکردی ازیک سوبه پذیرش آنی علم و فن نوین غربی واز دیگر سو به برگرفتن گزینشی و احتیاط آمیزاز میان شیوه های زندگی، رفتاراجتماعی و نهادهای مدنی غربی می انجامد و نیز راه را بر درآمدن فلسفه وارزشهای غربی درسرزمین فرهنگ واندیشه ی ایرانیان می بندد. آری، ایرانیان به دگرگونی و بهسازی بنیادی جامعه ی شرقی و اسلامی خویش می اندیشند. اما به هیچ رو بر آن نیستند که پایه های بنیادین ونهادهای اساسی جامعه ی خویش را یکسره زیرو زبرکنند.”
دست آخر درسال ۱۳۵۴ همکارانگلیسی یانگ دردانشگاه لندن یعنی آن لمبتونK.S. Lambton) (Ann چنین می نگاشت: “ازنگاه بیرونی ایران امروز به جامعه ای مدرن می ماند: صورتبندی دولتش بسیارهمانند گونه ی غربی آن دراروپای غربی است، کارمندانش دانش آموخته های غرب اند و با فنون غربیان آشنایند. با اینهمه درک ایرانی از جامعه ازبسیاری نظرها همانست که درسال ها وسده های میانه بوده است. بی گمان این درک بنیادین وزیرین لایه، ونه صورتبندی حقوقی نهادهای دولتی، است که سرانجام شیوه ی کارپردازی این نهادها را رقم می زند … بی شک بنای دولت مشروطه و قانون اساسی در سال ۱۲۸۱/۱۹۰۶ می بایست به انقلاب شگرفی در درک ایرانیان از مفهوم جامعه ورابطه فرد با آن می انجامید. در مقام نظر پاره ای قدرت ها واختیارها به دولت سپرده شده وپاره ای دیگردریغ شده است. اما درعمل همچنان مفهوم غربی جامعه ای برآمده ازقرارداد اجتماعی و برخاسته ازنظام حق ها وتکلیف های متقابل که برترو بیرون ازقلمروتنگ دولت می نشیند بیگانه با اندیشه ی ایرانیان مانده است. کل قدرت هنوزکه هنوزاست همچنان نا پاسخگو به شمار می آید و صورتبندیهای تازه ازدولت نیزازپرداختن چارچوبی برای زندگی معنا دارو پربارملی واجتماعی ناتوانند. پاره ای از بخش های دولت دست قدرت خویش را بیرون از دایره ی اختیارهای خویش درازکرده اند و درپی، به پا گرفتن استبداد نوین یاری رسانیدهاند.”
گفتارهای پیشین یاد از پاره ایی کارشناسان آگاه از حال و روز ایران، ازکم و کاستی و پیچیدگی ها در مسیر رویاروئی ایرانیان با مدرنیته ی غربی پرده برمی گیرند. درسده ی هجدهم میلادی فاصله ی علمی و فن آورانه میان ایران وغرب که خود پی آیند نوآوری هایی چون تلگراف، عدسی نوری، یخچال، دوچرخه، دینامیت، بلند گو، نیروی برق، موتورسیکلت، تصویر متحرک و کشتی توربین بخار — و نیز همبسته ی اندیشه هایی چون نظریه ی تکامل داروین وروشهائی چون میکرب کشی پاستور– بود، بسیاری ازایرانیان روشنفکررا بر آن می داشت که فن آوری مدرن و شیوه ی زندگی نوین را یکجا در آغوش بگیرند. اندیشه ورزانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزا ملکم خان برآن شدند که غرب را بسان یک الگو ی زندگی وعمل برگزینند. درسال ۱۲۶۹/۱۸۹۰ ملکم خان، روشنفکرو اصلاح جوی ارمنی ایرانی وسفیر پیشین ایران درانگلستان، در روزنامه ی خویش “قانون” ایرانیان را فرا می خواند تا تمدن غربی را بی کم و کاست در برگیرند. درهمین دوران ماطئوس خان ملیک یانس درسفر خویش به ژاپن و درمقدمه ی سفرنامه ی خویش “مملکت شمس تابان یا دولت ژاپون” چنین می نوشت که:
“این بنده ی خیرخواه با وجود کمی وقت و فرصت این زحمت را برخود روا داشتم به این امیدواری که شاید هموطنان عزیزم یعنی اهالی خطه ی ایران مینونشان سرازخواب غفلت برداشته ازاین پس دیده های فروخفته را باز وجنبشی آغاز کنند و تاسی به همسایگان مشرقی خود نمایند وعزت وبزرگی اسلاف و پیشینیان نامدارخویش را به خاطرآورند وبرای رسیدن به سربلندی وافتخاروطلب شوکت واقتدارگذشته خود دست رجا به دامن عروه الوثقی علوم و صنایع و پای طلب درجاده ی مستقیم تمدن و تربیت گذارند تا مگرآب رفته به جوی باز آرند.”
این کتاب که درگیرودارجنگ روس وژاپن ودرآخرین دهه ازدوره ی بازسازی می جی (Meiji) نوشته شده است، گواه آن است که نویسنده ی نکته بینش نه تنها برکارخانه های گوناگون وصنعت های پیشرفته ژاپن می نگرد وازفن آوریهایی چون کشتی سازی مدرن وسازه هایی چون راه آهن وجاده های شوسه و چراغ های برق یاد می کند، بلکه همچنین بر چند وچون زندگی ونهادهای اجتماعی مدرن ژاپن چشم می گشاید و براین نکته انگشت می نهد که نمیتوان ساده گیرانه پیشرفت ژاپن را پی آمد جنگ ها وشمشیرزنی های ژاپنیان دانست — گر چه وی جنگهای ۹۵-۱۸۹۴ ژاپن با چین را ازاین حکم جدا می کند. اینکه امپراتورجدید ژاپن هیچگاه به کشتن هیچ شهروند ژاپنی فرمان نداده است وپیوسته مسافران و جهانگردان، دانشمندان و شاعران، کارمندان دیوانی وسیاستمداران را به دربار خویش می خواند وبا آنان به گفتگو می نشیند، ازچشم تیزبین نویسنده پنهان نمانده است. و نیزاین نکته ها که دستگاه اداری ژاپن بسیارکارآمد است، شهروندانش بسیاروطن پرست وسخت کوشند، مردانش به همسران خویش ستم نمی کنند، کودکان خود را کتک نمی زنند، زنان ژاپنی نیزهمانند زنان اروپائی وامریکائی بهره وراز آزادی واحترام اجتماعی اند ولی بیشترازخواهران شرقی خویش دست درکار تکاپوی جمعی اند چنانکه ازمیانشان معماران و طبیبان و مهندسان ووکیلان به هم می رسد.
ملیک یانس این دگرگونی اجتماعی و فرهنگی را تفسیرناشده رها نمی کند و د صفحه ی دوازدهم ازسفرنامه اش چنین می آورد: “تا صد سال پیش ازاین مردمان ژاپن حال و روزنابسامانی داشتند. اما ازآن زمان که با اروپائیان آشنا شدند وراه ورسم زندگی ایشان را دیدند، دیگر باقی ماندن به روال فلاکت بار پیشین وتحمل ستم وسرکوب را روا نداشتند، پیوند خویش با باورهای خرافی گذشته بریدند وگردن خود را اززنجیربردگی وبندگی رها ساختند.” آنگاه — در صفحه ی یکصد و بیست — روی با هموطنان ایرانی خویش می گوید: “بسبب غفلتی که تا این وقت از این مقصود شده است، نزدیک است اسم دولت و ملت ما از صفحه ی عالم محو شود ومردم مغرب زمین ما را دارای هیچ شرف نشناسند. پس شایسته چنان است که قدرعالم انسانیت را داشته واندکی تعقل کنیم که اروپائیان هم که اول دروحشیگری وجهالت مانند ما یا بدترازامروزما بوده اند به چه وسیله درین زمان خود را به اعلی مدارج ترقی و تمدن رسانیده ودر خوبی انگشت نمای مردم روی زمین شده اند تا بدانجا که امروزهرکس بخواهد از کارخردپسندی ستایش کند همین قدرکافی داند که بگوید فرنگیان چنین کنند.”
اما به رغم این نوشته ها و چه بسیارفراخوان های دیگر، با آغاز سده ی بیستم شکاف فکری وعلمی میان ایرانیان و غرب بیش از پبش به ژرفای خویش می افزود. سرانجام نو آوری هائی چون رادیو، ماشین نگارش، هواپیما، نوار مغناطیسی صدا، تانک های جنگی، تلویزیون، توربین های گازی ومولدهای الکتریکی درکنارنهضت آزادی زنان، نظریه ی نسبیت انشتاین، پیدایش انسولین در مداوای بیماران قند، پرواز لوئی بلریو برفرازآبراه انگلستان، رساله ی ماری کوری دررادیوگرافی، مدل اتمی راترفورد وکشف پنی سیلین بدست الکساندر فلمینگ خواب بسیاری ایرانیان را برآشفت وآنان را از رویای خود فریبی وخود ستائی بیدارکرد. بی سببی نبود که سید حسن تقی زاده (۱۳۴۹-۱۲۵۷) هنگامی که در مجله ی “کاوه” از ناچاری پیروی ازغرب سخن می گفت هچ واژه ایی را بی حساب برزبان قلم نمی راند: “باید چشم براین حقیقت بگشائیم که چه از نظرروحی و معرفتی وچه ازنظر دنیوی و فیزیکی صد هزاران فرسنگ ازتمدن غربی عقب افتاده ایم. دردانش، فن آوری، موسیقی، شعر، رفتاراجتماعی، ادب زندگی، روحیات معنوی، سیاست ورزی و صنعت، در همه ی اینها از قافله ی اروپائیان عقب تریم. چنین است که باید به سختی و پشتکار فراوان ملیت یعنی هویت بنیادین، زبان و تاریخ خویش را از دستبرد زمانه نگهداریم و در کنارش بی هیچ شک و درنگ ازپیشرفت ها و تمدن اروپائیان سرمشق گیریم. باید خویش را به کلی و بی هیچ اما و اگربه تمدن غرب بسپاریم.” همچون فراخوان های میرزا ملکم خان و ملیک یانس، خطابه های آتشین تقی زاده نیز نتوانست نگاه نسلی ازایرانیان را که حال و روز خود را هرچند نا امید کننده اما نه بحرانی می دیدند ازبنیاد دگرگون سازد. سی سال پس ازاین، عیسی صدیق که پدر آموزش و پرورش مدرن درایران شناخته می شود، همچنان نگاه بی تفاوت و بی انگیزگی ایرانیان دردستیابی به دانش وتمدن غربی را به باد سرزنش می گرفت. صدیق بسال ۱۳۲۶/۱۹۴۷ در سخنانی برای جامعه ی ایرانی چنین می گوید: “ایرانیان پس ازتجربه ی تلخ دوشکست درآغاز سده ی نوزدهم — یعنی شکست ازروس در ۱۱۹۲/۱۸۱۳ و ۱۲۰۸/۱۸۲۹ — به این نتیجه رسیده اند که می بایست بسیاری چیزها از اروپائیان بیاموزند. اما به علت های بسیاردرکارآموختن وبرگرفتن فرهنگ غرب سخت سست بوده اند. به نقشه ی ایران بنگرید وببینید چه کشورهای بسیاری میان ما واروپای غربی فاصله افکنده اند وداد وستد فکری ما با اروپائیان را ازدوسوی این فاصله دشوار کرده اند. برای نمونه اگرشما بخواهید بسته ای را ازاینجا — یعنی لندن — به مصر یا بیروت بفرستید، یک کشتی پس از چند روزآن را به مقصد می رساند. اما همین بسته برای ایران باید ازلبنان، سوریه وعربستان بگذرد و فاصله ایی نزدیک به دوهزارمایل بیابان وکوه وجاده را درنوردد. به سبب این فاصله ی مکانی، و نیزبه خاطرموانعی که روس ها بر سرپیشرفت ما نهاده اند، وشاید به سبب افراط گری ها رهبران مذهبی، ما ایرانیان دربرگرفتن تمدن غربی بسیار کند ونا کارآمد بوده ایم . بیش ازیک قرن گذشت تا ما بفهمیم که تا چه مایه نیازمند دانش غربیان در فیزیک و تاریخ طبیعی، شیمی و ریاضی و فنون و روش های صنعت اروپائی بدآنسان که در کتاب “ارغنون نو” فرانسیس بیکن درسده ی هفدهم آمده هستیم. سیصد سال طول کشید تا ما به این نکته راه بریم که روش استقرا که بدست دانش پژوهان بزرگ انگلیسی درافکنده شده چاره ی درد و ناکامی ماست … . تنها در نیم سده ی اخیراست که ما به اهمیت گفته ی لاسال (La Salle) کشیش فرانسوی درسیصد سال پیش راه برده ایم ودانسته ایم که بقول او به همان روشی که پزشکان را برای مداوای بیماران آموزش می دهیم — یعنی روش تجربی- ریاضی — می بایست آموزگاران کشوررا نیزبرای آموزش کودکان ونوجوانان تربیت کنیم.”
سخن این نیست که هیچ گام مهمی در آموختن از غرب برداشته نشد. دانشجویان بسیاری به غرب فرستاده شدند که با بازگشت به ایران به بهسازی سازوکارهای علمی، سیاسی ودگرگونی شیوه های تفکر ایرانیان کمر بستند. دراین دوران — و بسان نمادی از درک رو به رشد ایرانیان از وجدان و آگاهی ملی — دانشجویان فرستاده شده به اروپا در رشته های علوم انسانی واجتماعی علاقه ویژه ایی به پژوهش درچند وچون رابطه ی ایران با جهان داشته اند. بسیاری پژوهشگران ایرانی — کسانی چون علامه محمد قزوینی، حسین کاظم زاده ایرانشهر، سید حسن تقی زاده و مجتبی مینوی — به همکاری علمی با پژوهندگان غربی چون ادوارد براون (Edward Brown, 1862-1926)، ای. ای. هرزفلد (E.E. Herzfeld d.1947) و ولادیمیر مینورسکی (Vladimir F. Minorski 1877-1966) پرداخته و چه بسیارپیمانکاران و مشاوران آمریکائی، بلژیکی، فرانسوی و سوئدی که برای ساماندهی اداره ی دولت وبهینه سازی وکارآمدی نهادهای گوناگون بکارگماشته شدند. دست آخر، فضای فکری و روشنفکری ایرانیان در دهه های ۱۳۱۰/۱۹۳۰ و ۱۳۲۰/۱۹۴۰ با ترجمه هایی از کتاب هایی چون “گفتار در روش” رنه دکارت، “روح القوانین” منتسکیو، “قرارداد اجتماعی” ژان ژاک روسو، “بینوایان” ویکتورهوگو، “تربیت” هربرت اسپنسر و پاره هایی از “بنیاد انواع” داروین پویائی تازه ایی گرفت. آری، بسیاری چهره های تمدن غربی مانند پیشرفت های علمی، دستگاه های دولتی بوروکراتیک، سازمان ارتش، سازمان دانشگاه و خدمات اجتماعی، دل ازایرانیان می ربود. اما ایشان درهمانحال چهره های دیگری ازغرب را دل آشوب ودلگزا می یافتند. بی گمان رشته ای از رویدادها در اروپا روشنفکران ایرانی میانه ی دوجنگ جهانگیررا به شگفتی افکنده و ازغرب دلزده می کرد. نسل روشنفکران میانه ی دو جنگ جهانگیرتماشاگربحران های تاریخی وحشت باری بود که جهان را در آتش جنگ جهانگیراول، انقلاب بلشویکی وجنگ های داخلی روسیه، اردوگاه های کاراجباری استالین، شکست بازاربورس آمریکا، به قدرت رسیدن فاشیسم درآلمان وایتالیا، یورش ایتالیا به حبشه، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانگیر دوم، هولوکاست و دست آخر، کاربست بمب هسته ایی در ژاپن، می سوخت. استعمارانگلیسی و روسی ایران پیش وپس ازهر دوجنگ جهانگیرودرطول آنها، کاربست گازهای شیمیایی دراین جنگ ها، تکه تکه ساختن امپراتوری عثمانی وامپراتوری اتریش- مجارستان، ناکامی سازمان اتفاق ملل درفراهم ساختن امنیت جمعی جهان، هزینه ی انسانی سر سام آوراین چالش ها، ونیزانگیزه های خشونت وکینه ای که این رویدادها درخاطرپیشینیان می کاشت، همه وهمه نسل ایرانیان میان دو جنگ جهانگیررا با تلخی وگزندگی تمدن غربی آشنا می کرد. بسیاری ازاین روشنفکران بدرستی برآن شدند که زیان رسانی غرب به جهان بشری را سد و مرزی نیست. بهرروی، همانگونه که تاریخنگارانگلیسی اریک هابزبام Eric Hobsbawm)) می گوید، دوران تاریخی ۱۲۹۷/۱۹۱۸ تا ۱۳۳۹/۱۹۵۰ را باید دوره شکوفائی ملی گرائی و پس رفت اندیشه های مدرنیته خواه نامید.
جنگ جهانگیراول ایرانیان ودیگرملت های شرقی را بیشترازپیش با ملت های گوناگون اروپائی آشنا ساخت. نام کلی وفراگیر”فرنگ” اینک جای خویش را به آمریکا وانگلستان وفرانسه وآلمان ومانند آنها می سپرد. جنگ همچنین حس سیاسی بسیاری ازایرانیان را زنده کرد. اینک سلسله ای از رویدادها آغاز شده بود که ملی گرائی را به ایدئولوژی چیره در فضای فکری ایرانیان مبدل می ساخت. انقلاب مشروطه در ۱۲۸۵/۱۹۰۶، دوره ی سیزده ساله آشوب و نابسامانی — از به توپ بستن مجلس شورای ملی ۱۲۸۷/۱۹۰۸ تا کودتای رضا خان ۱۲۹۹/۱۹۲۱ — در پی داشت. نسل ایرانیان این دوران نظاره گر رخدادهای شگرفی ازین دست بود: به شاهی رسیدن احمد شاه در یازده سالگی ۱۲۸۹/۱۹۰۹، تکاپوی محمد علی شاه برای بازگشت به قدرت ۱۹۱۱/۱۲۹۰، دست اندازی قدرت های خارجی به نفت ایران (کشف شده بسال ۱۲۸۷/۱۹۰۸) جنگ جهانگیراول، اشغال ایران به دست نیروهای روس و آلمان و انگلستان، وبا و قطحی و مرگ صدها هزار تن، مسلح شدن کردان، ترکمانان و بلوچان به سلاح های اروپائی، ترور بسیاری ازرجال سیاسی، شورش شیخ محمد خیابانی (۱۳۰۹-۱۲۵۹) و میرزا کوچک خان جنگلی (۱۳۱۰-۱۲۵۹)، قرارداد ۱۲۸۹/۱۹۱۹ ایران- انگلستان به فشارانگلیس، سی و شش بار برافتادن کابینه، بسته شدن مجلس برای شش سال، بدهی هنگفت شاهان قاجار به کشورهای اروپائی، ناکارآمدی دستگاه اداری، نبود یک ارتش واقعی، اقتصاد سترون و ناتوانی دولت در کسب درآمد. در چنین زمینه و زمانه ای ملی گرائی گزینه ی نخست روشنفکران ایرانی ای بود که مفهوم ملیت و وطن را نه از سرهوا وهوسی احساسی، که درپی تامل وتدبری ژرف نگرانه پرورانده و بکارمی بستند. در چنین دورانی رها سازی ایران از چنگ نیروهای خارجی ایده وآرزوی همگانی ایرانیان بود. به آن نشان که بیشترروزنامه ها و مجله ها ی اثر گذارچون ” کاوه،” ” توفان،” “ایرانشهر” و”آینده” در روح و محتوای خویش ایده ی ملی گرائی را بازمی تابانیده اند. شاعر ملی گرای پیشرو، سید احمد ادیب پیشاوری (۱۲۹۷-۱۲۲۳) شعرهای بسیاری درستایش ویلهلم دوم قیصرآلمانی وپادشاه پروس می سرود زیرا برآن بود که پیروزی آلمان درجنگ جهانگیراول ایران را ازچنگال روس وانگلیس می رهانید. شاعرروزنامه نگار، سید اشرف الدین حسینی گیلانی (۱۳۱۳-۱۲۴۹) که از ۱۲۸۳ تا ۱۳۰۱ روزنامه ی نسیم شمال را می گردانید، استادانه شعر طنز را در خدمت ایده های ملی گرایانه گرفته بود. شاعرو روزنامه نگار دیگر، میرزاده عشقی (۱۳۰۳-۱۲۷۳) که چگونگی کشته شدنش یاد آور سرنوشت شاعر و داستان نویس اسپانیایی همروزگارش یعنی فدریکو گارسیا لورکا Federico Garcia Lorca 1898-1936)) است، جلوه ای از حس ملی گرائی خویش را درنمایشنامه ای بسال ۱۲۹۴ آشکارمی کند آنجا که در کنارویرانه های کاخ تیسفون نزدیک بغداد چنین می گوید:
این در و دیوار دربار خراب
چیست یارب وین ستون بی حساب ؟
این بود گهواره ی ساسانیان
بنگه تاریخی ایرانیان ؟
قدرت وعلمش چنان آباد کرد
سستی وجهلش چنین برباد کرد
ای مداین ازتو ای قصر خراب
باید ایرانی زخجلت گردد آب
دست آخر، باید ازروحیه ی ضد خارجی شاعرانقلابی محمد فرخی یزدی یاد کرد که بسا در چشم ما امروزیان با “بیگانه هراسی” (xenophobia) پهلو می زند. داستان نویسان این دوره نیزحس ملی گرائی را در نوشته های خویش می پروراندند. در سال ۱۳۰۰ محمد علی جمالزاده (۱۳۷۶-۱۲۷۵) “یکی بود، یکی نبود” را منتشرساخت که بخاطرروایتگری استادانه اش ونیز کاربست ضرب المثل ها وواژگان کوچه و بازار، لحن کنایی ونگاه ناقدانه اش بزودی بسان سرمشق قصه نگاری کوتاه و مدرن درایران شناخته شد. یکی از داستانهای این کتاب، یعنی “دوستی خاله خرسه،” کنایه ایی به خرس روسی، همسایه ی شمالی ایران است. بی گمان تصویرهولناک وهیولا صفتی که جمالزاده ازروس نقش می کند همخوان با حس ملی گرایی زمانه ونمودی ازروحیه ی ایرانیان همزمان اوست. یک سال پس از “یکی بود، یکی نبود” نمایشنامه ایی به نام “جعفر خان از فرنگ برگشته” منتشر شد که به استادی تمام دوگانگی و ناهمخوانی میان ارزشهای بومی ایرانی و راه رسم وارداتی از فرنگ را به تصویر می کشید.
باید به یاد داشت که دوره بیست ساله میان دو جنگ فرصت نفس کشیدنی برای ایرانیان فراهم می آورد. چرا که انقلاب بلشویکی وجنگ داخلی روسیه را تا یک چندی از مداخله گری در کار ایران برکنارمی داشت. با اینهمه توفان های سیاسی و اجتماعی دراین دوران پرآشوب اندیشه ورزی آزادانه روشنفکران ایرانی درچند و چون دادوستد سیاسی و فلسفی با همتایان غربی را ناممکن می ساخت. بهر روی، برنامه ی غربی سازی و مدرنسازی دستوری رضا شاه جای چندانی برای آنان که به دمکراسی درایران می اندیشیدند یا دلنگران نگاه سنتی به جهان و ارزشهای آن بودند نمی گشود. ازجمله روشنفکران و دولتمردان محافظه کارکه دلنگران ارزش های زیست ونگاه سنتی به جهان بودند یکی مهدیقلی خان مخبر السطنه هدایت است که نیمی از هردو سده ی نوزدهم وبیستم را زیسته است (۱۳۳۴-۱۲۴۲). مخبرالسلطنه ناقد تیزبین مدرنیته وتمدن غربی است و نمادهایی چون نفی مالکیت خصوصی، شکل گیری کلان شهرها، دگرگونی ساختارخانواده، قدرت گرفتن طبقه ی کارگران شهری، نهضت های انقلابی وجنبش های آزادی زنان را به نقد می کشد. نگاه محافظه کارانه ی این ادیب و سیاستمداردانش آموخته در آلمان که، از خنکی های روزگار، درازعهد ترین نخست وزیررضا شاه نیز بوده است نزدیکی روشنی با دیدگاه “ضد مدرن های” (Antimodernist) آلمان دارد. در برابر گذشته ، زمانه ی حال دلی ازمخبرالسلطنه نمی رباید. پیچیدگی ها وتوبرتوئی مدرنیته، زوال اخلاق، فرقه بندی ها و پراکنده شدن مردمان، زوال فردیت و شخصیت، مادیگرایی، بی اعتنائی به حال و روزدیگران وفرد گرائی سود جویانه وخود محورانه کاستی های زمانه ی کنونی را درپیش چشم هدایت نمایان می سازند. هدایت توصیه های اخلاقی ای درمیان می آورد مگر چاره ایی برای ناکامی های دوران مدرن بیابد: بخشش و گشاده دستی، کف نفس و مهارخواستهای درونی، همبستگی وهمت برای چاره کردن دردهای اجتماعی ایران ازجمله این سفارش هایند. مخبرالسلطنه نگاه حسرت باری (nostalgic view) به گذشته ی ایران دارد ودر پی بازگشت به آن گذشته ی پاک واصالتمند است — در همین زمانه ودرآلمان، ماکس هورکهایمر (Max Horkheimer) و تئودور آدورنو (Theodor Adorno) نقد خویش بر خرد ابزاری مدرن را برورق کتاب “دیالکتیک روشنگری” می آورند.
اگر نخست وزیر پادشاه مدرن ساز می تواند سنت گرائی دو آتشه باشد، یک انقلابی تمام عیارتبریزی نیزمی تواند ندای صلح و برابری جهانی را از فراز کوه های سوئیس درافکند: حسین کاظم زاده ایرانشهر (۱۳۴۱-۱۲۶۳) در تبریز بدنیا آمد و دوره ی دبیرستان خویش را درهمان شهر و مدرسه ی مدرن کمال که در ۱۲۷۷ بنا شده بود به پایان رسانید. درپی دانش اندوزی در مدرسه ی کمال، ایرانشهرآگاهی و شیفتگی ای به تمدن غربی پیدا کرد و آنگاه که مدرسه ی کمال به سبب مخالفت روحانیان محافظه کار بسته شد، برآن شد که دانش اندوزی خود را دراروپا پی گیرد. در ماه مهر۱۲۸۳ هنگامی که بیست سال بیشتر نداشت، ازراه قفقاز به استانبول رفت واز ۱۲۸۵/۱۹۰۶ تا ۱۲۹۰/۱۹۱۱ در خدمت کاردارسفارت ایران در استانبول بکار گماشته شد. آوازه ی پیشرفت نهضت مشروطه در ایران کاظم زاده را از رفتن به مدرسه ی پزشکی بازداشت و رهسپار بلژیک اش کرد تا از ۱۲۹۰/۱۹۱۱ به پس به آموختن علوم سیاسی و اجتماعی پرداخته و مدرک لیسانس خویش را از دانشگاه لواین (University of Louvain) بگیرد . ازین پس ایرانشهر به پاریس رفت، دردانشگاه سوربن و مدرسه ی علوم اجتماعی پاریس نزد استادانی چون چارلزگید (Charles Gide)، ایزوله(Isoulet) ، گازانوآ (Gasanova) وهنری لوی لوشاتیه (Henri Louis Le Chatelier)درس خواند و در همان شهر انجمن ایرانیان پاریس را بکمک علامه محمد قزوینی (۱۲۵۶-۱۳۲۸) و ابراهیم پورداوود (۱۲۶۸-۱۳۴۷) بنیاد نهاد. در آبان ۱۹۱۳/۱۲۹۲ایرانشهر به دانشگاه کمبریج رفت تا به سفارش دوستش علامه قزوینی به همکاری و کمک دهی به ادوارد براون بپردازد. کاظم زاده بیاد می آورد که در سفرش به انگلستان آزادی اندیشه واخلاق مداری شهروندان انگلیسی او را شگفت زده ساخته بود. در دیماه ۱۲۹۴/۱۹۱۵ سید حسین تقی زاده ازایرانشهرخواست که به برلین رفته و با وی و دیگر انقلابی های ایرانی در آلمان بگردهم آیند. ایرانشهر ازاین پس به همکاری با تقی زاده پرداخت و درانتشار مجله ی “کاوه” او را یاری نمود. کاظم زاده اما بزودی به ایران و به صف اول انقلاب بازگشت وجزو مبارزان و ملی گرایانی شد که ناچاربه عقب نشینی از تهران به کرمانشاه شدند. وی چند ماهی را نیز درزندان کرمانشاه بسر برد. گویا تجربه ی این تکاپوی سیاسی ایرانشهررا برآن داشت که برای دستیابی به نتیجه های ماندگارباید پیش از مبارزه ی سیاسی، چاره ایی برای عقب ماندگی فکری و فرهنگی همرزمان اندیشید. چنین بود که به باوراو روشنفکران می بایست بیش و پیش ازهرچیز به کارفرهنگی بپردازند. در آذر ۱۲۹۶/۱۹۱۷ و درمیانه ی جنگ جهانگیر اول، کاظم زاده به برلین بازگشت و در ۱۲۹۸/۱۹۱۹ کتابفروشی ای ویژه ی کتاب های شرقی گشود .از ۱۳۰۱/۱۹۲۲ تا ۱۳۰۶/۱۹۲۷ مجله ایی بنام “ایرانشهر” منشر ساخت و درهمین دوران انس وعلاقه ی ژرفی به نگاه عارفانه به جهان یافت. وی در اردیبهشت ۱۳۰۳/۱۹۲۴ چنین می نگاشت: “در نظرمن تمدن غرب با اینهمه ترقیات برقی خود، روز به روز از روحانیت و معنویت دورتر می افتد و حال بشرامروزی شبیه است بحال بچه شیر خواری که دوراز مادرافتاده و محض اینکه او را فراموش کرده و گریه نکند، بازیچه های رنگارنگ جلوی او ریخته اند. او مدتی بدانها نگاه می کند، دست می زند، اینطرف وآنطرف می اندازد و موقتا از گریه کردن باز می ایستد ولی پس ازچند دقیقه با تندی تمام یکمرتبه همه آنها را با دستهای خود باطراف پراکنده دوباره گریه آغازکرده مادرخود را می جوید و فریاد میزند .ماما…ماما.”
در سال ۱۳۱۰/۱۹۳۱ وزیر فرهنگ ایران کاظم زاده ایرانشهررا به سرپرستی دانشجویان ایرانی درآلمان برگزید. ایرانشهرتا سال ۱۳۱۴/۱۹۳۵ به این کار پرداخت. تا اینکه آدولف هیتلرکه در۱۳۱۲/۱۹۳۳ به صدارت عظمی رسیده بود هر گونه گردهمائی علمی، فلسفی و دینی را که هوادار نگاه رایش نباشد قدغن کرد. در تیرماه ۱۳۱۵/۱۹۳۶ کاظم زاده به سوئیس رفت و بیست و شش سال پسین عمررا دردهکده ی دگرزهایم (Degersheim) در همان دیار گذرانید. در سال ۱۳۲۱/۱۹۴۲ در شهر وینترثر (Winterthur) مدرسه ی عرفان باطنی
(Ecole mystiques esoterique) را بنا نهاد و درآن به آموزش نکته ی یگانگی عرفانی علم، صنعت و دین پرداخت. ایرانشهرهمچنین جلسه های بازیافت و تمرین روحانی به نام حلقه نور(Circle de lumiere) در گوشه و کنار سوئیس برگزار کرد و یک مجله بنام “ماهنامه ی سازگاری، برای روشنگری و سازگارسازی زندگی” منتشر ساخت. ایرانشهر درباره ی مشکل جامعه های شرقی وغربی چنین می نگاشت:
“ازآنجا که برحسب تقدیر وحکم قانون تکامل نوع بشرنوبت بیدارشدن اقوام آسیا وشرق فرا رسیده است، البته چاره ای جزقبول ترقیات ملتهای غرب ندارند وبدانجهت ازاین سیل جهانگیرترقیات تکنیکی نباید ترسید ونباید جلوگیری کرد و نباید درهای تمدن غرب را بروی خود بست ودر ویرانه نشست وبا وسائل ابتدائی دهاتی و بدوی بیک زندگی ناقص حیوانی شبیه بمرگ اکتفا و قناعت نمود. لزوم اصلاح وتجدد وترقی و قبول عناصرتمدن غرب برای حفظ استقلال وحیات خود در مقابل طمع های سیرنشونده ی ملت های متمدن غرب جای شبهه و انکارندارد وازمطالعه و مقایسه ی تمدن غرب وشرق و خدمت مهم و بزرگ علوم و فنون مادی وتکنیکی به تکامل نوع بشرکه سخن راندیم، این به خوبی ظاهر می شود که تغییراوضاع زندگی سیاسی و اجتماعی در شرق الزامی و قهری است وتقدیر خداوندی اسباب آنرا فراهم آورده است. لیکن مسئله دراینجاست که چگونه باید تغییرحال وقبول تجدد کرد که گرفتار همان خطاها وفتنه وفسادها و خرابی ها و مصیبت ها که امروز ملت های غرب را دچاراضطراب وعذاب وبلکه نزدیک به مرگ وهلاکت ساخته است نشویم. یعنی ازتمدن چه چیزها را اخذ و قبول باید کرد وآنها را درچه شکل بکارباید انداخت که بجای بدبختی ضامن خوشبختی گردد. درین بحران سیاسی و اجتماعی جهانگیر که همه ملت های شرق و غرب را دچار وحشت و بیقراری ساخته است، برای هریک ازملت های غرب و شرق جداگانه بیش ازیک وسیله نجات موجود نیست. من برای ملت های مغرب زمین دستورذیل را یگانه وسیله ی نجات می بینیم: برای تحصیل نیکبختی وآسایش مطلوب نباید بحال بدویت بازگشت، بلکه باید تمدن کنونی را ازسوء استفاده از قدرت و قوت خویش بازداشت وراهی که این ملت ها را باین مقصد می رساند عبارتست از قبول ومتحد کردن فضایل اخلاقی عیسویت — که محبت بیحدود سرچشمه ی آنست — با حکمت شرقی. یعنی این ملت ها باید حکمت و دانائی شرق وفضیلت ومحبت عیسویت را با علوم وفنون وقدرت ذکاوت وعقل که دارا هستند امتزاج وازدواج دهند تا ظلمت کنونی تمدن غرب را ذایل کنند وبه نورمعرفت وسعادت حقیقی برسند. اما برای ملت های مشرق که تازه بیدارشده وهنوزگرفتارچنگال تیزافراط وتفریط های تمدن غرب نگشته اند وآتش جنگ درمیان علم و دین وعقل و قلب درسینه ای ایشان تا این درجه شعله ورنشده است راه دیگری برای نجات و سعادت موجود است. ملت های شرق که امروز پا به دایره تمدن غرب میخواهند بگذارند باید با دیده بصیرت وعبرت به حال ملت های غرب نگریسته و اوضاع سیاسی واقتصادی واجتماعی و مذهبی ایشان را با کمال دقت تحقیق نمایند تا عناصرمهلک و زهرداراین تمدن را تشخیص وعوامل درست و سودمند و زندگی بخش آنرا تمییز داده، ازقبول قسمت اول خودداری و درپذیرفتن قسمت دوم همت و فداکاری نمایند. برای این کافی است همین نکته را پیش نظربگیرند که وجود اینهمه فقروبیکاری ومذلت وگرسنگی وناخوشی وخودکشی وشورش وانقلاب درسینه ی این تمدن ناچارسببی باید داشته باشد….این علت اساسی انحطاط ومسمومیت تمدن غرب را به یک کلمه می توان شرح داد: افراط وتفریط در استعمال قوای مادی وحسی وعقلی.”
نمی توان کاظم زاده ایرانشهررا ازآنرو که پنجاه وهشت سال ازعمرهفتاد و هشت ساله ی خویش را دراروپا بسر برده است، غیر ایرانی دانست. وی براستی درتاریخ غربی واسلامی آموخته بود. زبان های فارسی، عربی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی وترکی را به نیکی می دانست. درعهد جوانی انقلابی بود. جنگهای جهانگیراول و دوم را دیده بود وبا مردمان گوناگون نشست وبرخاست داشت. به یک معنا دگرگونی درفکروشخصیت ایرانشهرپاسخی به بحران های فکری سال های میانه ی دو جنگ جهانگیر بود که طیفی ازاندیشه ها ازنگاه ملی گرایانه تا اضطراب ودلنگرانی برای زوال تمدن ها ونسبی گرائی فرهنگی میان آنها را در برمی گرفت. بهرروی، چنین زمانه ای جورج برنارد شاو (George Bernard Shaw 1856-1950)آرنولد توین بی(۱۸۸۹-۱۹۷۵) آسوالد اشپنگلر(Oswald Spengler 1880-1936) هنری برگسون(Henri Bergson 1859-1941) رنه گنون۱۸۸۶-۱۹۵۱) (Rene Guenon مارتین هایدگر (Martin Heidegger 1889-1976) ادموند هوسرل Edmond Husserl 1859-1938)) رابیندرانات تاگور Rabindranath Tagore 1861-1941)) و محمد اقبال (Muhammad Iqbal 1876-1936) و بسیاری کسان دیگر را پروریده بود. و این همه درارزشمندی وسمت وسوی آینده ی تمدن غرب به دیده تردید می نگریسته اند. نیز باید به یاد داشت که گرچه غرب درنگاه روشنفکران ایرانی میانه ی دو جنگ جهانگیر به سبب مادیگرائی و نفی روحانیت و معنویت، بی توجهی به اصول اخلاقی، غرور نواستعماری، سلطه جوئی و تحقیردیگران و چپاول منابع دیگرکشورها به نقد کشیده می شد، ایران میانه ی دو جنگ هیچگاه یک ایدئولوژی نظام مند ضدغربی دردرون خویش نپرورید. نیزهیچگاه نهضت های فراگیر جهانی گرایانه (Internationalism)، آسیا محورانه (Asianness) یا همه ایرانی دان(Pan-movements) در ایران پدیدار نشدند.
آری، تکاپوی روشنفکران ایرانی این دوران به دگرگونی بنیادین فرهنگی نینجامید. اما از دیگر سو، همانگونه که گوین همبلی (Gavin Hambly) می گوید: “آشنائی تدریجی ایرانیان با ایده های اروپائی درسال های پایانی سده ی نوزدهم و سال های آغازین سده ی بیستم، افق نگاه طبقه ی روشنفکران ایرانی را گسترش داده بود. همزمان، دگرگونی های رو به افزایشی که بدست رضا شاه در قلمرو اقتصاد و جامعه روان بود رشد وشکوفائی یک طبقه ی متوسط که بهره وراز فن آوری های اروپائی سده نوزدهمی باشند را ناچار می ساخت.” چنین بود که رویکردی دو پهلو بسان برآیند، از یک سو، نقدهای روشنفکران ایرانی برغرب، و ازدیگر سو، نیاز به علم و فن آوری غربیان، شیوه ی نگاه ایرانیان به غرب را سامان می داد. همبلی در صفحه ی صد و سی وهشت چنین ادامه می دهد: “برای نمونه، روشنفکران ایرانی به انگلستان بدو شیوه گوناگون می نگرند. از یکسو آن را مهد دولت مشروطه پارلمانی، آزادی های فردی، وزادگاه بزرگانی چون شکسپیر (Shakespeare) ودیکنز (Dickens) می دانند واز دیگرسوانگلستان در کنارروسیه ابر قدرتی می بینند که سالهاست با سرنوشت ملت های آسیایی، از جمله ایرانیان، بازی می کند.” به همین شیوه و به سبب آموزش فرانسوی ای که بیشترنخبگان ایرانی این دوران دیده بودند، روشنفکران ایرانی فرانسه را “خانه ی آرمانی تمدن اروپائی” می شمردند. نیزرضا شاه و بسیاری نخبگان جدید ایرانی حس ملی گرائی ای را به پیش می بردند که آشکارا دولت ملی و خودکفای آلمان را می ستود.
با اینهمه، هویت ملی گرایانه ی ایرانیان نمی توانست تنها به نیروی اندیشه و تفکرغربی تکیه کند. رضا شاه می دانست که دامن زدن به حس وطن پرستی ایرانیان وبرانگیختن ایمان آنان به دستگاه سیاسی پهلوی می تواند از ادبیات حماسی ایرانیان نیز بهره ی بسیاری ببرد. تقویت وحدت جمعی و پیشبرد وجدان وآگاهی ملی نیازمند پرورش حس غرور ملی و “ساماندهی گذشته ی پرشکوه در تاریخ شاهان ایران بود.” چنین بود که رضا شاه و روشنفکران همفکرش به شاهانی چون شاه اسماعیل، شاه عباس، نادرشاه و کریم خان زند و به شاعرانی چون فردوسی و سعدی بهای بسیار می دادند.
فشرده ی سخن
آنچه گذشت استدلالی بود بر این نکته که تاثیراندیشه های غربی برروشنفکران ایرانی میانه ی دو جنگ جهانگیر قلمرواندیشه وسپهرعمل سیاسی هر دو را درنوردیده است. درین دوران طبقه ی روشنفکران با ایده ها، مفهوم ها و واژگان برآمده ازفرهنگ غرب بیشتر آشنا شدند. افزون براین، فراخوان ایشان برای مدرنسازی جامعه ی ایرانی برخاسته ازآگاهی شان به عقب ماندگی ایران دربرابر غرب بوده است. نیز باید نگاه چیره به غرب درمیان روشنفکران ایرانی را نگاهی دو پهلو و احتیاط آمیزدانست گرچه حس ملی گرائی عرفی (و نه دینی- مذهبی) نکته ی مکرر در فرا خوان پیشین یاد است. اگر درترکیه ندای روشنفکران به اروپایی سازی کشور بلند بود، در ایران همه جا سخن ازگزینش عاقلانه ازمیان پاره های گوناگون مدرنیته می رفت. بدیگر سخن، ایران هیچگاه بسان همسایه ی شمال غربی خویش به یک مقبره یا موزه ی پوزیتیویستی (positivistic mausoleum) تبدیل نشد. شاید کسانی این رویکرد احتیاط آمیزایرانیان به غرب را هم برآمده از تاثیر اندیشه ورزان درجه اول غربی بدانند. اما من تا کنون قرینه ای در تائید این باور نیافته ام. براستی هیچ گواهی در کف نیست که روشنفکران ایرانی میانه ی دو جنگ جهانگیرازنوشته های کسانی چون ادموند هوسرل Logical Investigations, 1900/1279))، دکارت ((Cartesian Meditations, 1931/1310،
هنری برگسون Creative Evolution, 1907. Two Sources of Morality and Religion, 1932/1311))،
برتراند راسل (Problems of Philosophy, 1912. Religion and Science, 1935/1314)،
مارتین هایدگر((Being and Time, 1927/1306 و یا آراء حلقه ی وین (۱۹۲۲/۱۳۰۱- ۱۹۳۶/۱۳۱۵)، یا مدرسه ی پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت (۱۹۲۳/۱۳۰۲) با خبر باشند. ازاندیشه ها ونوشته های اندیشمندان متقدمی چون سورن کرکه گور(d. 1855/1234)، ارنست ماخ(d. 1916/1295) ، فریدریش نیچه (d.1900/1279) و یا امیل دورکیم (d.1917/1296) نیز نمی توان درمیان سخنان و نوشته های روشنفکران ایرانی میانه ی دوجنگ نشانی یافت. بجزبی خبری کامل، آنچه که نپرداختن ایرانیان این دوره به اندیشمندان پیشین یاد را توجیه می کند جهت گیری فرهنگی چیره درمیان ایشان است. بهرروی، همانگونه که تاریخنگاربرجسته اچ .آ. ار. گیب (H.A.R. Gibb) می نگارد: “گویی این قاعده ی عام تاریخ است که هرگاه دو تمدن با هم روبرو می شوند و کارداد وستد ایده ها واندیشه ها در می گیرد، تمدن گیرنده بیشترجویای آن پاره ازاندیشه های تمدن دیگرمی شود که بیشترین همخوانی را با عادت ها وآداب فکری اش دارند وآنگاه آن دیگر پاره ها را که در جذبشان دشواری می بیند بسادگی نادیده می انگارد و یا بکلی مردود می شمارد.”
1 Comment
خوزه لوپز رودريگز
“رضا پالانی” کجا شاه بوده است. شاه را مگر از طویله یکی از دهات مازندران پیدا میکنند؟