این مقاله را به اشتراک بگذارید
سقوطِ رؤیاها
«هزارپا» رمانی است از جابر حسینزادهنودهی که در نشر چشمه منتشر شده است. «هزارپا» رمانی است که با روایتی طنزآمیز یک جنون گسترده را به تصویر کشیده است. در معرفی پشت جلد رمان «هزارپا» درباره آن میخوانیم: «تازهترین رمانِ جابر حسینزادهنودهی روایتی است از ذهنهایی که در پریشانی روزگارشان دچار بُهت شدهاند. حسینزاده که قبلِ این رمان کتاب پاندای محبوبِ بامبو به دست با چشمهای دورسیاه، در اندیشهی انقراض را منتشر کرده است، در هزارپا نیز سراغِ روزگارِ پسرِ جوانی رفته که اتفاقهای پیرامونش متعجبش کرده؛ پسر که عشقی بهنسبت دیوانه دارد و مادری که وسواسهای ذهنی و روحیاش به طنز نزدیک شده است. این میان روانکاوی را میبینیم که از همهی شخصیتها مجنونتر است و این ترکیب باعثِ هجوی شده بر روایتهای مستقر و عُرفی دربارهی روانشناسی. رمان با محوریتِ قتلی ساخته شده که در عینِ بلاهتباربودن، غافلگیرکننده و شوکآور نیز هست. نویسنده تلاش کرده با طنزِ سیاهِ خود موقعیتها، زبان و ماجراها را در وضعیتی قرار دهد که انگار از آنها گریزی نیست. هزارپا مملو از شوخیها و غافلگیریهایی داستانی است که با خونسردی هرچهتمامتر سقوطِ رؤیاها و باورهای خوشآبورنگ را روایت میکند…» آنچه در ادامه میخوانید سطرهایی است از این رمان: «چراغ چشمکزنِ زرد سر چهارراه، منعکس میشود روی مختصر خیسیِ پیادهرو، جلوِ مغازهای با کرکرهی پایینکشیده که بوی ماهیِ گندیده میدهد. میشود فلس لیزِ ماهیها برود زیر پای آدمی که نیمهشبی تابستانی، همراه مردی غریبه که در کمتر از دو ساعت اسم عوض کرده، میگردد دنبال مادرش. چراغ زرد خاموش میشود. پوست ماهیها برق میزند. پاشنهی کفش همزمان پنج فلس را زیر میگیرد و سرِ عابرِ نیمهشب، میخورد به سنگفرش. اگر به چراغ نزدیک شوم، روشن یا خاموششدنش باید صدا داشته باشد. رودخانهی خیابانِ آذربایجان میریزد در رودِ سَلسبیل و من و سارا را مثل تنهی درختهایی مُرده میغلتاند تا آنجا که بابا، سبیلهایش را جلوِ مغازهی بستنیفروشی با پشت دست و بعد با نوک انگشت پاک میکند. فلس و پولک ماهیها برق میزند… توی این اتاقک سراسر سفید، مامان نگاه میکند به پنج پولک درخشان که چسبیدهاند ته کفشم…»
به نقل از شرق
1 Comment
حسینی
بسیار عالی