این مقاله را به اشتراک بگذارید
دلهرههای انسانی
نگاهی به کتاب «دلهرههای کودکی» اثر آلیس میلر/ ترجمهی امید سهرابینیک
دکتر علی غزالیفر
سالهاست که دوران کودکی را پشت سر گذاشته و حالا بزرگ شده و به میانسالگی رسیده است. وقتی با او درباره گذشتهاش صحبت میکنند، میگوید که والدینش را بهخاطر سختگیریهای بیرحمانه در امر تربیت بخشیده است؛ زیرا آن سختگیریها باعث شده که فرد قوی و موفقی باشد. اطرافیان هم از شنیدن این سخنان به وجد میآیند. کار او نیز با موفقیت قرین است و همیشه و همهجا آن را مدیون همان سختگیریها میداند. او با فرزندان خود نیز چنین رفتاری را در پیش میگیرد و ماجرا به همین شکل تکرار میشود.
این شخص کیست؟ همه ما انسانها؛ یا دستکم بیشتر ما. اما چنین نگاهی به سختیهای دوران کودکی از نظر آلیس میلر (۱۹۲۳-۲۰۱۰) مزخرفی بیش نیست. والدینی هم که با فرزند خود چنین میکنند ابله یا جنایتکارند و یا هر دو. خودشان نیز قربانی حماقت والدینشان بودند. چنین شیوههایی در آینده باعث تباهی فرزندان شده و حتی احتمال اعتیاد و بزهکاری را هم بهشدت افزایش میدهد. اما آلیس میلر کیست که چنین حکمی صادر میکند؟
آلیس میلر متخصص کودکآزاری و خشونت علیه کودکان است. او در ابتدا یک روانکاو پرکار بود. بیست سال در این زمینه فعالیت کرد تا اینکه بهتدریج اعتبار روانکاوی از نظر او زیر سوال رفت و در نهایت آن را گمراهکننده یافت. در نتیجه سال ۱۹۸۸ از انجمن بینالمللی روانکاوی استعفا داد. پس از آن، کتابهایی را که پیش از این تحول خود نوشته بود، بازبینی و بازنویسی کرد، از جمله همین کتاب دلهرههای کودکی. او در این بازنگری کلی، قسمتهای زیادی را تغییر داد؛ یعنی مطالبی که بر اساس نظریات روانکاوی نوشته شده بود. بخشهایی را حذف کرد و مباحث جدیدی افزود. این کتاب کوچک شهرت جهانی دارد و او را بسیار پرآوازه کرد.
در این اثر، پس از یک مقدمه طولانی، میلر در سه فصل مسائل مربوط به دوران کودکی را شرح میدهد و نشان میدهد که مواجهه درست چگونه باید باشد و چگونه میتوانیم به رهایی برسیم و زندگی جدیدی را آغاز کنیم. او در این زمینه تنها به تئوریهای خود اکتفا نمیکند و در همه مباحث موارد بالینی را نیز مد نظر دارد. مواردی که بررسی میشود فقط شامل افراد عادی نمیشود و گاهی افراد مشهور را نیز ذکر میکند. برای نمونه او حتی بخش مستقلی را به بررسی نویسنده بزرگ، هرمان هسه، اختصاص داده است. این کتاب کوچک کلیدی است برای بازکردن درهایی که به زندگی گذشته هر فردی باز میشوند.
از نظر میلر بسیاری از مشکلات و مصائب انسان ریشه در زخمهای روحی دوران کودکی دارند. اما آن دوران گذشته و تمام شده است. آیا راهی به آن وجود دارد؟ آری، اما نه روانکاوی. فروید آن زخمها را پنهان میکرد. او با روشهای اشتباهش باعث شد شناخت از خود و فعالیتهای درمانی مؤثر صد سال به عقب بیفتد. یونگ هم وضع بهتری ندارد. او با اینکه بسیاری از نظریات فروید را کنار گذاشت، اما باز هم در این زمینه دردی را دوا نکرد؛ زیرا روشهای او نهتنها افراد آسیبدیده را درمان نمیکند، بلکه خطرناک هم هستند. یونگ نوعی توجیه مثبت از آن خشونتها ارائه میکند. در حالیکه میلر ریشه انواع خشونت را تربیت سنتی کودکان میداند. حتی بسیاری از مصائب بزرگ بشری در مقیاس جهانی نیز ریشه در وضعیت بد دوران کودکی دارند؛ مثلا جنگ، ناسیونالیسم و فاشیسم. از نظر او، ما همگی اسیر دوران کودکی خود هستیم، چه این را بدانیم، چه دربارهاش تردید کنیم، چه آن را انکار کنیم و چه از اصل وجود چنین چیزی بیخبر باشیم. هیچکدام از اینها واقعیت ما را تغییر نمیدهد. باید با واقعیت گذشته خود همانگونه که هست مواجه شویم.
سرکوب آسیبهای روحی در دوران کودکی ریشه اصلی همه اختلالات روانی و جنایتکاری است. ممکن است سرکوب و انکار در دوران کودکی برای کودک لازم باشد، ولی در بزرگسالی هزینههای سنگینی بهبار میآورد. شرایط سخت کودکی و انکار کامل وجود چنین شرایطی و پناه بردن به یک خودنمایی ویرانگر باعث میشود که افراد حتی تبدیل به جنایتکاران خونخوار شوند. پیامدهای آن خشونت حتی می تواند به صورت بیماریهای جسمانی خطرناک نیز بروز کند؛ زیرا تأثیر سختیهای دوران کودکی حتی در بدن افراد نیز ضبط میشود و سلولهای بدن آن را نگه میدارند و باعث بروز انواع گوناگونی از بیماریهای خطرناک میشود، از جمله سرطان. بیشتر بیماریها چیزی نیستند مگر زبانی در خدمت یک کودک آزاردیده که در بدنی بزرگسال گرفتار شده است. باید این زبان را بیاموزیم و جدی بگیریم. بیماری زنگ خطری است که به ما هشدار میدهد با یک ناخوشی انباشته در درون خودمان مبارزه کنیم تا هلاک نشویم. اما امروزه، به شکلی نادرست، در مواجه با انواع بیماریها و مشکلات به افراد گفته میشود که افکار مثبت داشته باشند؛ عشق بورزند و شجاع باشند. اما این دستورها دقیقا همان چیزهایی است که در دوران کودکی به ما دیکته میشد؛ همان چیزهایی که مسبب ایجاد این مشکلات شدهاند. نباید پردهای زیبا و ایدئال بر واقعیت دردناک زندگی گذشته کشید و با خودفریبی به استقبال مرگ رفت. به جای پوشاندن آنها باید آشکارشان کرد. باید احساسات مربوطه را بیرون ریخت. ابراز خشم و عصبانیت موجه نهتنها بد و مخرب نیست، بلکه کاملا مفید بوده و به مثابه سلاحی در مواجه با بیماریها عمل میکند. اگر بیمار به جای انکار و مخالفت با زندگی دردناک گذشته خود، آن را همانگونه که هست بپذیرد، میتواند از سختترین بیماریها نیز نجات پیدا کند. ماجرای اعتیاد نیز از همین قرار است. معتاد با پناهبردن به مواد مخدر در واقع از گذشته دردناک خود فرار میکند. اما او اگر بتواند گذشته تلخ خود را بپذیرد، خواهد توانست بر اعتیاد خود غلبه کند. در غیر این صورت، هر گونه درمانی برای اعتیاد موقتی خواهد بود و حتی اگر مواد مخدر بهکلی ترک شود، باز هم احتمال برگشت به آن زیاد است.
آری، ما در کودکی چارهای نداشتیم جز اینکه یاد بگیریم احساسات خود را در قبال والدین سرکوب کنیم تا از حمایت آنها برخوردار باشیم و زنده بمانیم. اما ادامه چنین کاری در بزرگسالی منجر به فاجعه میشود. در بزرگسالی لازم است که آن سرکوبها را درهم بشکنیم و از احساسات واپسراندهمان استقبال کنیم. تنها در این حالت است که میتوانیم آزادی و معنای بیشتری در زندگی داشته باشیم و فرزندان خود را به مصیبتی گرفتار نکنیم که بر سرمان آمد. این کتاب نیز قصد دارد به ما کمک کند که با اصلاح نگاهمان نسبت به دوران کودکی گذشته، وضعیت بهتری پیدا کنیم و ثانیا با کودکان خود به شکل دیگری رفتار کنیم تا این سلسله یا چرخه تربیتی سنتی به پایان برسد و انسان آزاد شود.
*دکترای فلسفه
به نقل از الف کتاب
****
«دلهرههای کودکی»
(جستجوی خود واقعی)
نویسنده: آلیس میلر
مترجم: امید سهرابینیک
ناشر: نشر نو، چاپ اول ۱۳۹۶
۱۷۵ صفحه، ۱۵۰۰۰ تومان