این مقاله را به اشتراک بگذارید
مسافران قطار سیبری
حمید نامجو
رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» شاهکار گوزل یاخینا که برای نویسندهاش جایزه کتاب سال روسیه را در سال ٢٠١۵ به ارمغان آورده، اثری درخشان و گیراست. از آن دست کتابهایی که میشود یکنفس آن را بلعید. راوی آنقدر به زندگی قهرمان اصلی رمان یعنی زلیخا نزدیک میشود که خواننده احساس میکند این زلیخاست که تجربههای بیواسطه و باورنکردنیاش را روایت میکند. زمان وقوع داستان یک دوره شانزده ساله است که از سال ١٩٣٠ آغاز میشود و تا پایان جنگ دوم جهانی یعنی سال ١٩۴۶ بهطول میانجامد. این محدوده زمانی به دلایلی که اشاره خواهد شد در تاریخ حکومت «اتحاد شوروی» و حیات اجتماعی مردم روسیه اهمیت زیادی دارد.
بعد از شکست «ارتش سفید» از «ارتش سرخ» در سال ١٩٢١، دولتهای اروپایی و امریکا تحریمهای گستردهای را علیه حکومت تازهتاسیس شوروی وضع کردند که مهمترین آنها تحریم صادرات گندم به روسیه از طرف دولت امریکا بود. ادامه این تحریم باعث شد که در سالهای منتهی به ١٩٣٠ عملا در سفره شهرنشینان روسی نانی به هم نرسد. درحالی که این قحطی در روستاها چندان محسوس نبود. تنگترشدن این تحریمها سبب شد که حکومت شوروی اجرای سیاست ایجاد تعاونیهای کشاورزی دولتی که به «سالخوز» معروف بودند و همچنین تعاونیهای کشاورزی متشکل مردمی که «کالخوز» نامیده میشدند را با شدت و حدت بیشتری پیگیری کند. هدف از ایجاد تعاونیها مدیریتکردن زمینهای زیر کشت، افزایش تولید و مکانیزهکردن کشاورزی بود. بدیهی است که دهقانان زمیندار نهتنها با واگذاری زمینها، احشام و ابزارآلات کشاورزی خود به کالخوزها مخالف بودند بلکه علیه اجرای آن مقاومت میکردند و این مقاومتها گاهی به درگیری مسلحانه میانجامید. در مقابل نیروهای ارتش سرخ با همکاری اعضای حزب کمونیست سرکوب گستردهای را علیه کشاورزان خردهمالک که «کولاک» نامیده میشدند آغاز کردند. در چنین شرایطی کولاکها ضد انقلاب و جیرهخوار امپریالیسم و دشمن شماره یک مردم شوروی قلمداد شده و باید از صحنه روزگار حذف شوند.
از سال ١٩٣٠ جنگ خانه به خانه با کولاکها آغاز شد. نیروهای اعزامی حزب بعد از ورود به روستاها میتینگی تبلیغاتی برگزار کرده و سخنرانیهای پرشوری علیه دشمنان مردم و انقلاب ایراد میکردند. این نطقها و همچنین مقالات آتشینی که آنروزها علیه کولاکها در روزنامههای حزبی انتشار مییافت درواقع «آتش تهیه» این جنگ نابرابر بود. سپس فتح خانه به خانه جبهه دشمن آغاز میشد. در خانههای دهقانان را میشکستند و اموال و احشام و انبار کشاورز را خالی کرده و واگذاری زمینش را به کالخوز صورتجلسه میکردند و کشاورز و خانوادهاش را هم به عنوان زندانی و ضدانقلاب با خود به شهر میبردند تا به جزای اعمالشان برسند. در چنین شرایطی هر کولاکی که مقاومت میکرد یا از واگذاری اموالش خودداری میکرد حکمش درجا با شلیک گلولهای اجرا میشد و زن و فرزندش عقوبت گناه او را میکشیدند. کولاکها برای بازپروری و آبدیدهشدن در شرایط کاری سخت و از دستدادن خوی و خصلتهای بورژوامآبانه و بالاخره تبدیلشدن به انسان تراز نوین جامعه سوسیالیستی به سرزمینهای یخزده سیبری و جنگلهای تایگا اعزام میشدند تا یاد بگیرند که در سختترین شرایط زیستی نان خود را به دست آورند و مشارکت در زندگی جمعی و کمک به همنوع را بیاموزند. مصادره اموال کولاکها و محکومکردن آنان به زندگی و کار در سیبری عملا پاکسازی قومی بود و سرنوشت سوگناکی برای میلیونها نفر از جمعیت روسیه رقم زد. اعزام کولاکها به سیبری باید هرچه سریعتر انجام میشد. سوارکردن این افراد در واگنهای حمل احشام بیهیچ روزنی برای نفسکشیدن و بدون کمترین امکانات بهداشتی و تغذیه آنان با شوربای چغندر و شلغم باعث شد که تعداد زیادی از کولاکها در این سفر مرگ در اثر بیماری و گرسنگی تلف شوند. نخستین قربانیان کودکان بودند. این کوچدادن اجباری درواقع پاکسازی قومی بود که در عمل به نسلکشی انجامید.
همزمان با قلعوقمع کولاکها مبارزه علیه تکنوکراتهای رژیم تزاری، روشنفکران، نویسندگان، تروتسکیستها، سوسیالیستها، منشویکها و شهرنشینانی که گرایشات بورژوایی داشتند در جریان بود. دو سال بعد از آن تصفیههای خونین استالین از میان اعضای حزب کمونیست یا به اصطلاح خودیها نیز آغازشد و تا ١٩٣٩ ادامه یافت. اکثر قریب به اتفاق این قربانیان اگر اعدام نمیشدند به اردوگاههای کار فرستاده میشدند و اغلب با کولاکها همسفر بودند.
رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» ماجرای زندگی و سرنوشت همسر جوان یکی از این کولاکها در «جمهوری تاتارستان» است. توالی زمانی وقایع این رمان خطی است و از روزی آغاز میشود که افسری به نام «ایگناتوف» برای مبارزه با کولاکها به روستای «یولباش» میآید و نخستین برخوردش با اهالی روستاها مواجهه با مرتضی همسر زلیخاست. این مواجهه به کشتهشدن مرتضی میانجامد. فردای آن روز اموال زلیخا و مرتضای مرده را مصادره میکنند و زلیخا به «غازان» اعزام و زندانی میشود تا پس از چندی به سیبری فرستاده شود. در طول داستان زلیخا مصیبتهای فراوانی را تجربه میکند. مصیبتهایی که هرکدام از آنها برای از پادرآوردن هر انسانی کافی است اما زلیخا چغر و محکم است و در بدترین شرایط از پا نمینشیند. زلیخا زنی روستایی است و خوگرفته به فرمانبردن و اطاعتکردن. او دلیل زندانیشدن و تبعیدش به سیبری را نمیداند. پرسشی هم نمیکند. اعتراضی هم ندارد. دنیای بیرون از روستا برای او ناآشناست و نمیداند دارد به کجا میرود و چرا؟ مثل خوابگردها به هر فرمانی گردن میگذارد. اما در درونش میل به زندگی بسیار قوی است. مثل هر موجود زندهای میخواهد زنده بماند. پس تا حد ممکن خودش را با شرایط زیستی جدید تطبیق میدهد. درعینحال به دیگران هم کمک میکند. نه به عنوان وظیفه یا توقع دریافت ستایش و قدردانی، بلکه صرفا برای اینکه چنین واکنشی را طبیعی میداند. به همین دلیل هم مورد توجه و احسان دیگران قرار میگیرد. درعینحال در او باوری وجود دارد که او را راهنمایی میکند. گرچه این باور بهتدریج و با آشنایی بیشتر با جهان بیرون از روستا رنگ میبازد. زلیخا مثل همه تاتارها سختکوش و مقاوم است. برعکس تصوری که تبلیغات رژیم درباره کولاکها راه انداخته بودند شکم سیر و ظالم و استثمارگر و حقهباز نیست. همسر کشاورزی است که در سرما و گرما پا به پای شوهرش میدویده و در مقابل او مطیع و منقاد بوده. علاوه بر این مادر شوهرش را تر و خشک میکرده. پیرزنی کروکور و زمینگیر اما بدجنس و بددهن. و دور از چشم شوهرش برای راضیکردن ارواح خبیث نذر و نیاز میکرده. بههرحال او متهم به جرمی است که هیچ درک و دریافتی از آن ندارد. او کولاک است. و همین کافی است که اموالش را مصادره کنند و خودش را به سیبری بفرستند. ماجرای سفر به سیبری با قطاری با آن فضای تنگ و خفه و پر از تعفن و مسافران عجیب و غریبش و البته با حضور تعدادی تبهکار و اوباش و شرح گرسنگیها و تشنگیها و مرگومیرها خود به تنهایی میتواند موضوع یک رمان باشد. نمایش عریان سبعیت و بیرحمی به بهانه سرکوب دشمنان ایدئولوژیک طبقه کارگر و مبارزه با سرمایهداری و امپریالیسم. چنانکه خانم یوگنیا گینزبورگ همان قطار و همان سفر و همان مقصد را دستمایه خلق رمانی با نام «سفری در گردباد» کرده است.
قطار مسافران سیبری با پانصد مسافر حدود شش ماه در راه است تا بالاخره به آخرین ایستگاه یعنی «کراسنا یارسک» میرسد. در بین راه بیش از صدنفر از مسافران از گرسنگی و بیماری میمیرند. تعدادی هم در بین راه میگریزند تا شاید بتوانند سرنوشت دیگری برای خود رقم بزنند. باقیمانده مسیر باید با یک کشتی فرسوده پیموده شود. تعداد مسافران چند برابر ظرفیت و توان کشتی است. کشتی در میانه راه در آبهای سرد و خروشان رودخانه «آنگارا» درهم میشکند و غرق میشود و تمام مسافران را بهکام مرگ میکشاند. تنها تعداد اندکی نجات مییابند. فرمانده و زلیخا و چند نگهبان. گروه کوچک لنینگرادیها که با کشتی دیگری سفر میکنند به آنها اضافه میشوند تا هسته اولیه اردوگاه ٢٩ نفری «هفتدستان» را تشکیل دهند. فرمانده و ٢٨ محکوم خوششانس. درواقع تنها کولاک نجاتیافته از این سفر مرگ، زلیخاست و از آن پس اقامت ١۶ ساله زلیخا در اردوگاه آغاز میشود و هر روز و هر ساعت آن حکایت غریبی است از ظلم و جنایت و بیرحمی و به بردگیکشیدن آدمهای بیدفاع. قربانیان بیشمار رژیم پلیسی و سفاک استالین.
رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» بازنمایی مختصری است از آنچه در اردوگاههای کار در دوران استالین بر مردم روا میداشتند. در سراسر سیبری صدها اردوگاه کار اجباری وجود داشت و قربانیان آن از مرز ٢۵ میلیون نفر هم فراتر میرفت. قدری بیشتر از تمام کشتههای جنگ جهانی دوم در اروپا.
درباره تاریخ مبارزه با کولاکها که برای استالین یکی از افتخارات ملی بهحساب میآمد، سالها قبل رمانهای زیادی از نویسندگان روس به فارسی ترجمه شده بود. این رمانها اغلب به جریان مبارزه با کولاکها و ذکر دندانگردی و لئامت آنها و ایدهها و منشهای ضدانقلابی آنان میپرداختند. یک طرف مردم بودند و حکومت و عدالت و طرف دیگر کولاکها بودند که با انواع توطئهها نهتنها جلوی اجرای عدالت را میگرفتند بلکه با پیشرفت و تکنولوژی و افزایش آگاهی عمومی مخالف بودند. مذهبی و خرافاتی و همدست کشیشان و اربابان سابق بودند. اما اکثر آنها در این مبارزات شکست خوردند. معروفترین این رمانها «زمین نوآباد» از شولوخف و چند رمان دیگر از «فادایف» بود نظیر «شکست» یا «آخرین اودگه». در این رمانها استقبال مردم از برپایی کالخوزها، افزایش راندمان کار و سرانه تولید، بهکارگیری تکنولوژی نوین در کشاورزی، بهبود موقعیت زنان، شادی و نشاط مردم از زندگی جمعی، افزایش انگیزههای کار جمعی و احساس مسوولیت افراد و بالاخره دسترسی آسانتر به بهداشت و تحصیل نشان داده شده بودند. اما در آن رمانهای غالبا معروف و پرتیراژ حرفی از سرنوشت میلیونها کولاکی که در اثر این سیاستها از خانه و کاشانهشان رانده شدند و در اردوگاههای کار یا در راه رسیدن به آنجا هلاک شدند حرفی نبود و کسی به حقوق پایمالشده آنان و به بردگیگرفتن آنها در آن اردوگاهها اشارهای نکرد. کما اینکه در تاریخهای رسمی هم نشانی از سرنوشت کولاکها پیدا نیست.
رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» روایت آن بخش ماجرا است که تاکنون روایت نشده است. اینکه کولاکها چه شدند و چه سرنوشتی پیدا کردند. روایتی که از هر تاریخ و تذکرهای واقعیتر و حقیقیتر است. اینکه کولاکها و خانوادههای آنان در چه شرایطی زندگی کردند یا چگونه مردند؟ و از آن مهمتر اینکه کولاکبودن چگونه بودنی است؟ آیا به همان تیرگی و زشتی است که در آن رمانها و تاریخها میبینیم یا میتوان جز خودخواهی و خساست و منفعتطلبی، سویههایی از انسانیت، وفاداری، کمک به همنوع و تجربههایی از عشق و ایثار را هم دید؟ پاسخ این پرسشها را میتوان با تعمق در لایههای زیرین این رمان دریافت. درباره اردوگاههای کار در سیبری و محکومانی که از این اردوگاهها جان به در بردهاند کتابهای زیادی نوشته شده است. «در ماگادان کسی پیر نمیشود» خاطرات دکتر عطا صفوی یا رمان «در دل گردباد» از یوگنیا گینزبورگ و بخشهایی از کتاب «امید علیه امید» از آن جملهاند. سرمای کشنده، گرسنگی، محرومکردن افراد از ارتباط با دنیای بیرون. رواج چاپلوسی، دروغگویی و چغلیکردن از دیگران به طمع به دست آوردن لقمهای نان یا کاری آسانتر، دزدی از زندگان و مردگان و… بخشی از تجربیات مشترک ساکنان این اردوگاههاست و وجود چنین اردوگاههایی دلیلی قاطعی است بر فسادپذیربودن قدرت متمرکز در دست یک نفر یا یک گروه خاص. گرچه آرمان آنها عدالتگستری و سعادت آدمیان باشد. در پایان فقط باید به نکته بسنده کرد که ترجمه رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» ترجمهای روان و بینقص است و باید به این کوشش و همت مترجم رمان یعنی زینب یونسی دستمریزاد گفت.
*منتقد ادبی
به نقل از اعتماد