این مقاله را به اشتراک بگذارید
واقعیت؛ روراست*؛ «سالتو»** میشوید
نگاهی به کتاب »سالتو» اثر مهدی افروزمنش
مجتبا هوشیار محبوب
۱٫ یک روز پرمشغله مثل خیلی از روزهای دیگر بود… از ساعت هفت و ربع صبح که بیدار شده بودم تا حوالی ساعت ۱۰ – ۱۰ و نیم شب مجالی برای فراغت نیافته بودم… چهارشنبه، اول آذر ماه … ساعت چهار و بیست دقیقه بعد از ظهر، «سالتو» اثر مهدی افروزمنش توی دستهام بود. آخر شب شروع کردم به خواندنش در شرایطی که فکر نمیکردم از زور خستگی بیشتر از یکی دو صفحهاش را بخوانم. خواستم فقط ببینم چی به چی است. همین. یک جور کنجکاوی که معمولا نسبت به کتابهای تازه منتشر شده داریم، یا کتابهایی که تازه در دست گرفتهایم. الان که دارم اینها را مینویسم ساعت ۳ بامداد روز جمعه، سوم آذر ماه است و یک ساعتی میشود «سالتو» تمام شده. اگر سالتو نشده بودم، عمرا این وقت دربارهاش نمینوشتم. اکنون که در ماه آخر پاییز ۹۶ هستیم، وقتی به داستانهای ایرانی منتشر شده در سال ۹۵ نگاه میکنم چند گلِ سر سبد در میان آثار قصهگومیبینم، که بیشک بهترینهایش «سالتو» و همین طور رمان «بیست زخم کاری» حسینیزاد است. این دو رمان در میان داستانهای قصهگوی سال ۹۵ واقعا قابل توجهاند. درباره «بیست زخم کاری» پیشتر در همین الف نوشتهام. اما «سالتو»؛
«سالتو» روایتی است جذاب از زندگی دوزخی و پر فراز و فرود جوانی به نام سیاوش. زندگی پر مصیبت و پر خطری که جان میدهد برای اقتباسهای سینمایی. سیاوش، ذاتا کُشتیگیر است، مستعد، با جربزه و البته تا دلتان بخواهد بدبخت. پدر معتاد و مادرِ مفلوکی دارد که با آنها در جایی به نام جزیره زندگی میکند؛ زندگی پردردسری که در یکی از خراب آبادهای حاشیه شهر در جریان است. خودش با چند نوجوان دیگر در مرکز شهر دارد برای رذل بزرگ «جزیره» یعنی شخص دیوانهای به نام داود، مواد میفروشد و شبها تنش را میدهد به دست او تا بتواند عقدههای فروخوردهی زندگیاش را سر سیاوش و بچههایی مثل او خالی کند. چپ، راست، چپ، راست مشت بکوبد توی سر و صورت وُ سینهشان تا کمی حالش جا بیاید. تا اینکه قاچاقچی ثروتمندی که عاشق کُشتی است، میشود پدر نداشتهی سیاوش وُ میخواهد از او یک قهرمان جهان بسازد. این طرح کوچکی از شبکه پردامنهی پلات در رمان آخر افروزمنش است.
«سالتو» پر است از داستان، پر است از فراز و فرودهای داستانی، اتفاقها، کشمکشها و تعلیقهایی که نمیگذارد کتاب را زمین بگذارید؛ از عشق و خیانت گرفته تا ولع ثروت و مقام و جنایت. «سالتو» رمانی است به شدت خوش خوان. اگر دنبال خواندن داستانی رئالیستی و قصهگو هستید کمتر رمانی به موفقیت «سالتو» در بازار کتاب ایران پیدا میکنید. طی خواندن این رمان شما ولع دانستن فرجام چندین و چند خرده روایت را دارید. خردهروایتی که روایتگر عشق نامعمول سیاوش است، داستانی که میخواهد سرنوشت او را به عنوان یک ورزشکار روایت کند یا محورهای داستانی که در طول رمان حول سوژههای قاچاق مواد و جنایت شکل میگیرند. «سالتو» ملغمهای است از جنون و هیجان، و گاه سرشار از تناقض… آمیزش محبت و نفرت… ترکیب به ظاهر عجیب ورزش و مواد مخدر… و یا نقیضههایی برآمده از دل واقعیتی تیره که سراسر زندگی کاراکترهای داستان را پوشانده است.
مولف در عین حال که تمام حواسش را برای نقل قصهای جذاب جمع کرده است،و البته در این راه موفق هم هست، تیزهوشی نویسندهای با دغدغههای اجتماعی، سیاسی و تاریخی هم دارد که گاه در دل داستان توفندهاش گرانیگاههای تاملبرانگیزی به وجود آورده. در پارههایی از داستان، نقبی به تاریخ معاصر به واسطهی نقلِ گذشتهی شخصیتی فرعی در داستان، و یا حتی قضاوتگری درباره اتفاقهای تاریخیِ نه چندان دور توسط شخصیتها، به صورت مستقیم و غیر مستقیم، ما را برای آناتی از انبوه کشمکشهای داستانی «سالتو» بیرون میآورد وُ به تماشای جلوههایی به شدت سیاسی از تاریخ امروزمان مینشاند، که گاه بسیار جسورانه است.
مهدی افروزمنش در دومین رمانش (او پیش از این رمان تاول را منتشر کرده بود؛ کاری که جایزهی بهترین رمان سال هفت اقلیم را کسب کرد) به سراغ تجربههای ژورنالیستیاش در حوزه اجتماعی رفته است تا بتواند در بازنماییِ رئالیسمِ چرک شهر، دقیق و منضبط قلم بزند. همین نکته تا حدود زیادی همدلی ما را نسبت به مصائب مردمان و شخصیتهای «سالتو» برمیانگیزد؛ اینکه فقر و بدبختیِ این آدمها را در طول داستان گاه از ته جان درک میکنیم.
«سالتو» رمانی است قصه پرداز و خوش خوان که مخاطبان بسیاری خواهد داشت؛ مخاطبانی که دنبال رمانهای قصهگو هستند، و البته کمتر در قفسهی فروشِ کتابهای ایرانی پیداشان میکنند. این یادداشت قصدِ معرفی رمانی خوش خوان را دارد تا بتوانید در انبوه هیاهوی زندگی روزانهتان، مفری از قصه بیابید؛ مجالی که احتمالا همهمان کم پیدا میکنیم.
۲٫«سالتو» وجه نادیدهای از زندگی شهری را برایمان روایت میکند. لایهی پنهان جامعه که ما معمولا با کلان روایتهایی نظیر فقر، فساد و جنایت میشناسیمش. شاید نویسندهی داستان برای جذاب کردن داستانش نگاه اغراق آمیزی هم به این سوژهها داشته باشد، دست کم من در این زمینه اطلاعات موثقی ندارم اما همچنان که گفتم به تجربیات ژورنالیستی افروزمنش که در زمینه اجتماعی هم بوده، تا حدود زیادی تکیه میکنم.
افروزمنش برای روایت جذابش از قصههای پنهان شهر، زبانی ساده استخدام کرده است. خوشبختانه در قید و بند زبان ورزی نرفته و توانسته در عین سادگی متنی بنویسد که بتوانیم یک نفس بخوانیمش. به نظر میآید او به وقت نوشتن «سالتو» گروه مخاطبان کتابش را انتخاب کرده است، چرا که جسورانه به دل جملات شعاری و در اصطلاح قصار رفته است و از آن مهمتر شخصیتهایی خلق کرده که به گمانم جایشان بیشتر توی کتابها و آثار هنری است تا واقعیت. این را از منظر رویکردی انتقادی، باید بگذاریم به حسابِ وجوهِ سلبی کار؟ فکر نمیکنم. اتفاقا شاید بهتر است بگوییم کاش یکی بیاید انگشتِ تکثیرش را بگذارد روی همین طیف آثار خوش خوان، بلکه گودالِ کتابخوانیمان اندکی پر شود!
* دروغ چرا؟/ تا بحال هیچ اختراع علمیی نکردهام/ واقعیت/روراست/ ناراحتم/عصبیم. (پارهای از شعری اثر سهند آدم عارف در دفتر شعر «پا»)
** فنی است در کشتی. مخاطبان این ورزش سالتو را به لحاظ بصری فنی زیبا و همین طور بسیار مهیج میشناسندش. «دیدن سالتو در کشتی آزاد مثل دیدن نهنگ سفید است در اقیانوس، یک فن کمیاب ِ اصیل که کمتر کسی حتی تمرینش میکند. سالتو اسطورهی فراموش شدهی کشتی است، نماد قدرت و سرعت و از آن مهمتر نماد بزرگی. تا به حال سالتو نخوردهام اما شک ندارم درد ویرانکنندهای دارد، نه از آن دست دردهایی که عصبها به مغز منتقل میکنند. درد شکستن است. از تو، درد خرد شدن غرور یک ورزشکار مغرور، سالتو راه یک طرفهای به طرف شکست است.» (به نقل از راوی و قهرمان رمان «سالتو» اثر مهدی افروزمنش)
به نقل از الف کتاب
****
«سالتو»
نویسنده: مهدی افروزمنش
ناشر: چشمه ؛ چاپ اول ۱۳۹۶
۲۶۲ صفحه؛ ۱۶ هزار تومان