این مقاله را به اشتراک بگذارید
رنج نوشتن؟!
شرحی براحوال احمد محمود
علی ربیعی (ع-بهار)
ازولایت خراسان شهر سبزوار روستای دولت آباد همراه و هم نشین با محمود دولت آبادی که حرکت می کنی روی به سمت جنوب غرب به خوزستان و اهواز در کناره رود کارون جنب خانه ای قدیمی در حاشیه رود می رسی می ایستی نشانه ها را می پرسی آره همین جاست خانه احمد محمود نویسنده جنوبی گویی از میانه یک سیب سرخ عبور کرده ای این همه راه را ، این دو برادر خراسانی و خوزستانی چقدر شبیه هم هستند در قلم و آرزو و رنج و دورافتاده گان را کی کنند یاد !
راستی که هر دوی این شرقی و غربی وطن پشتوانه یک فرهنگند با بار مسئولیتی همگن ،یکی شرح درد ملتی می دهد از روستاهای سبزوار ،یکی دل به غوغای مردمی در کناره کارون وشهر اهواز می سپارد وعجیب این ادبیات روستایی و شهری آنجا که به عدالت اجتماعی و واقع گرایی می رسند ید واحده ای می گردند برای تفسیری و تغییری نو از جهان که گل محمد کلیدر و خالد همسایه ها نیز هردو برادران همین سرزمین هستند که از کاوه آهنگر تا ارش و سهراب و اسفندیار ادامه راه بوده اند ..من نمی دانم آیا این دو حشر و نشری در عالم کاری با هم داشته اند یا نه اما هرچه هست گویی نقبی زده اند از دو سوی این سرزمین تا شاید به ساحل نجات و رستگاری ملتی بهم رسند هردوی آنها آنچنان واقعی می نویسند که من خواننده فکر می کنم این دونویسنده آدمهای داستانشان را می شناسد ،هردو هم شارح و هم خالق زندگی شخصیت ها ی قصه هستند با همه پیچ و تابی که دارند هرچند کار این دو ترکیبی از تخیل و واقعیت است که هر اثر ادبی در واقعی ترین سبک صبغه ای از تخیل با خود دارد و یا بلعکس و من و همنسلانم با قصه های این دو بزرگوار قد کشیدیم و بزرگ شدیم و با آرزوهایشان خواستیم که دنیا برنگ دگر شود و نشد که آرمان خواهان در هر قد و قواره ای که بودند راه بجایی نبردند وتا بوده همین بوده دور دور لاتهای جهان است در هر لباس و قماشی از ملاعمرو بن لادن بگیر و بیا که به ترامپ می رسی ….بگذریم اما قصد فعلی من شرحی کلی بر آثار احمد محمود است و حیفم آمد که با یادی از دولت آبادی شروع نکنم ……
….زمانیکه در باره احمد محمود می نویسی یعنی اینکه در باره عدل و داد و شاید هم بیداد می نویسی که او خود دلباخته داد بود اما در زمانه بیداد کسی به داد هیچ کس نمی رسد…او به ساده گی روایت گر چهرهای انسانی با تکیه بر فرهنگ جنوب بود و همه آن عناصر، از جغرافیا تا شروه خوانی مردمانش را بخوبی می شناخت و مثل انسانهای شریف در پیچ و تاب دگردیسی ها ی همه زمانه ها از دل آتش بسلامتی می جست تا جهان اتوپیایی و دست نایافتنی را در قالب داستان های بیاد ماندنی به یاد گار گذارد و رگ و پی زندگی را ، و خواب و بیداری ملتی را در برهه ای از تاریخ معاصر یعنی از ۱۳۲۳ شروغ خالد همسایه ها تا سال ۱۳۵۷ همراه باران در مدار صفر درجه و آنگاه که جنگ شد مویه کنان در زمین سوخته نکته به نکته مو به مو آمال و آرزوی های مردمش راشرح دهد و حکایت کند هرچند برای هیچ شاید! …
عمری پی دلجویی معشوقه دویدیم وامانده و افسرده بجایی نرسیدیم
گفتیم که این باد سیاه هم بشود طی افسوس که در مزرعه وهم چریدیم
خواندیم سرودی و غنودیم بدرودی جز میوه حسرت که دراین باغ نچیدیم…ع-بهار
زیرا که احمد محمود هیچ گاه نتوانست و نخواست با مصالحی و مطامعی از حاکمان زمانه ،روزگار بگذراند و زمانه خود در هر حال ناجوانمرد است اگر که پای در رکابش گذاری …. . او قلم بدستی از جنس مردم بود بی آنکه بدنبال شانه ای وکوه و کمری باشد که بخواهد از آن بالا برود که دنیا ارزش هیچ برج و بارویی را نداشت نه برای شاهان و حاکمان و نه هیچ کس دیگر و او در همه حال چون شاهدی صادق قصه هایی نوشت که به شعر پهلو می زند مثل این واگویه دیدار پدر با خالد در زندان …"دست همدیگر را رها می کنیم ،چقدر با محبت حرف می زند.تمام جانم بنا می کند به لرزیدن،انگار چیزی توی دلم خراب می شود،انگار چهار ستون بدنم سست می شوند…صدای پدرم گرفته است سنگین است،غصه دار است …از کتاب همسایه ها ص ۴۳۴چاپ سوم" و عمری که به پای این زندگی گذاشت که در همه قصه ها شرحی از خودش را نوشت بی آنکه در پی نمایش نامی و نمادی بوده باشد مثل هر نویسنده ای که روح و روانش را به قلم می فروشد بی آنکه در پی چانه زنی قیمت باشد و راستی تعجب آور است که قلم بدست! چه چیزی بدست می آورد که حاضر می شود عمری به پای قلم افتد وامن و آسایش خویش را و خانواده را از دست دهد!..چنانکه از مکالمه پدر در زندان با خالد : "عیدت مبارک پسرم..دلم می لرزد و یکهو چشمانم مثل چشمه می جوشد..عیدت مبارک پدر "همسایه ها ص ۴۳۵"….من و همه همنسلانم محمود را با همسایه هایش می شناسیم و سرنوشت قهرمانش را تا داستان دو شهر دنبال می کنیم …خواندن همسایه ها با روایت خالد نوجوان از آغاز جوانی که به تعبیری تصویر تمام نمای ما بود که هم بچه کارگر بودیم و هم با تفاوت های دردناک طبقاتی و تبعیض بزرگ شدیم و حسرت رفتن به سینمای کارمندی شرکت نفت را بدل می گذاشتیم و بچه هایی که براستی بی هیچ منطقی در پر قو بزرگ می شدند هرچند ما نیز بزرگ شدیم و انتقام و گروکشی از همان سالها شروع می شود … او از روز ی که قلم بدست گرفت و نوشتن را آغاز کرد به یک چیز متعهد بود و آن بی شائبه خدمت به محرو مین…بی شک جایگاه ویژه او درادبیات معاصر فارسی بی نظیر است به همین علت نوشتن از کسی که از همسایه به تو نزدیکتر است دشوار است زیرا آنچنان نزدیک است که دیده نمی شود….
…یکی از امتیازات والای کارهای محمود این است که در بر دارنده عناصر روشن و مشخص چیزی ست که به آن رئالیسم اجتماعی می گوییم بگونه ای که برای خواننده از باورپذیری واقعی عبور کرده به مرز حقیقت می رسد مثلا اگر بخواهیم بدانیم راستی مردم ایران چرا همه یک صدا بپا خاستند و بساط نظامی که کانون استوار قدرت بود را در سال ۵۷ برچیدند باید رمان ۱۶۰۰ صفحه ا ی مدار صفر درجه را بخوانیم که وقایع آن از حدود سال ۵۳ تا پیروزی انقلاب را در بر میگیرد و همه اتفاقات در جنوب و بویژ اهواز است و ما عظمت کاری را که مردم کردند را در کلمه به کلمه مدار صفر درجه شاهدیم بی آنکه نویسنده بدنبال جای پایی مشخص و بزرگ برای خود یا عقایدش باشد ….او مثل ابوالفضل بیهقی شاهد صادق ماجراهایی ست که منجر به پیروزی انقلاب شد هرچند مثل همیشه این دگرگونی عمیق بر همان مدار صفر درجه بود بویژه کسی که از همسایه های خالد نوجوان در سال ۱۳۲۳ پابپای جنبش های اجتماعی مردم ایران زیر و بم ها را موبه مو شرح می دهد و حکایت می کند با فراریها فرار می کند با زندانیها به زندان می رود و با مردم انقلاب می کند شاید که دنیا به رنگی دگر شود وفرشته آزادی و آسایش دو بال سایه گستر بر سر ملت کشد …
……دوستی می گفت داستانهای احمد محمود شرح یک دوره پر تنش در استان خوزستان است ،داستان آدمهایی ست که همگی می بینند و می شنوند اما کمتر می فهمند و به عبارتی قصه های او قصه های آدمهایی ست که در حاشیه هستند و همین شرایط نیز باعث می شود فرصت و تحمل آگاهی از وضع موجود را نداشته باشند اما یک چیز را با گوشت و پوست و استخوان لمس می کردند و آن فقر و تضادهایی بود که مستقیم از سوی حاکمیت بسط می یافت …شخصیت ها و وقایع گویی همه شبیه هم هستند چه در قصه های کوتاه غریبه و پسر ک بومی و چه در داستانها و رمانهای بلند همسایه ها و داستان یک شهر و این اخری مدار صفر درجه که قصد و هدف یکی ست و ان مقابله با دستهای الوده ای که جامعه را به سراشیبی سقوط کشانده است و بعد فرهنگ تبعیض آمیز بومی که در قصه کوتاه دل تاریکی بر ملا می شود قهرمان قصه شریفه در حالی که پابماه ست اول بامدادمیرود تا هیزمی برای سوخت تهیه کند از دل جنگل در حالی که مرد خانه نشسته و نقشه رفتن به سیاحت وزیارت را در سر می پروراند و زن به علت زن بودن باید همه خفت ها را بپذیرد و بعد وضع حمل و مرگ شریفه درپای درخت خرما که با نثری گزنده و جانکاه و جملات کوتاه و معترضه که مثل نیش زنبور خواننده را مرعوب می کند نویسنده با انجام و سرانجام قهرمانان قصه ها به کسانی که آن همه لحظات پر شر و شور را با توجه به مطالبات اجتماعی آفریدند تسکین درد می دهد …روایت های خطی با مضامین اجتماعی و بومی با زبانی ساده و شیرین …هرچند وقتی من خواننده امروز از بالا به پایین همه این قصه های تنیده با درد و رنج نگاه می کنم به قصد کالبد شکافی اجتماعی متوجه می شوم که ماجرای گذر از رنج ها و مصائب یک ملت تنها انهایی که محمود و همنسلانش به قصد اصلاح گفتند و نوشتند نبود و نیست که به تعبیر حافظ ….عالمی دیگر بباید ساخت وز نو ادمی….
…و اما نگارش رمان گزارش گونه زمین سوخته حکایت غم انگیز دیگری ست از غمنامه ای که قرار است زندگینامه این نویسنده بزرگ باشد ابتدا اجازه حضور در جبهه را ندارد اوکه در جنگ برادرش را از دست داده است و بعد با اصرار اجازه می دهند که به منطقه عملیاتی رفته و حاصل حضورش در جبهه رمان زمین سوخت است که در نوع خود از اولین رمانهایی ست که به شرح جنگ و رنج هایش می پردازد هرچند منتقدین از دو منظر علم مخالف خوانی را بلند کرده اند یعنی حاکمیت که کتاب را مبلغ فرهنگ چپ می بینند و منتقدین ناراضی که کتاب را در جهت سیاست های تعریف شده رسمی قلمداد می کنند هرچند محمود همچنان با امانت و صداقتی که خاص اوست کارش را ادامه می دهد بی خواهش و تمنا از امر و زیدی، که خاصیت هر انسان آزاده ای این است ….فکر می کنم در همان زمانی که محمود این کتاب را می نوشت در قید سبک و سیاق کار نبود بلکه هدف این بود که مصائب و شرایط جنگ تحمیلی بر مردم جنوب را در ادبیات معاصرنهادینه نماید که موفق شد ….اما آنچه آثار احمد محمود را برجسته کرد به تعبیر من تریلوژی های او بود که با همسایه ها و فریاد بلور خانم در دنگال خانه ای با همسایه ها ی متعدد در فضایی تیره وتاردر هم می پیچد تا به داستان یک شهرخفته در فضای فلاکت زده بندر لنگه قاچاق و تبعید و رسوایی ومرگ ادامه یابد و بر مدار صفر درجه دهه پنجاه با باران در کوچه پس کوچه های اهواز تا پیروزی انقلاب ۵۷ به پایان نمی رسد که هنوز تا زمین سوخته ودرخت انجیر معابد زمان بسیار است ….در رمان پر اطناب و مطول و دو جلدی درخت انجیر معابد با داستانی به محوریت یک درخت که تحت شرایط اجتماعی خاص مقدس گردیده و یک خانواده که از ِقبَل همین درخت به ثروت و قدرت رسیده اند وبزرگ شده اند بی اآنکه ریشه و پی آنها عمیق و گسترده باشدو ماجراجویی های جوانی بی آینده از همین خانواده که فرامرز فرزند آذرپاد است…و میوه این درخت و خانواده هردو کژرو و بداقبال هستند …..باری شخصیت ها همه در این قصه ها هم نویسنده اثرند و هم خواننده که به تناسب حضور در چالش ها امید به تغییر را تا استخوان حس می کنیم وقتی هر جای زندگی این مردم بار نفرین و ناله است و چشم در چشم ملت سرمایه مادی و معنوی به ثمن و بخس با خود می برند و از حاکمان هیچ کس را اهل وطن نمی بینیم با این تریلوژی ها راه خروج از بنبست را دنبال می کنیم و هیچ کس هم در این میان شعار نمی دهد نه نویسنده و نه خواننده که پابپای هم پیش می روند و این از ویژگی های نثر زنده احمد محمود است….زیر کسی ست که زندگی او از همان دهه سی و بعد از کودتا در زندان و تبعید و به تبع آن رنج گذشت البته مثل اکثر روشنفکران مسئولیت پذیر آن سالها ی غم انگیز و لذا در همه آثارش با شخصیت هایی درگیر همین اوضاع به اضافه فقر و تنگدستی شخصیت های قصه که برخواسته از شرایطی هستند که در آن بسر می برند روبروییم… بیکاری و نبودن امنیت اجتماعی و بعد بی احترامی به حقوق انسانها از ویژگی های بارز عناصر داستانهای محمودند ….در همه آثار او اشاره ها به مبارزات مردم ایران در جریان ملی کردن صنعت نفت از سال ۱۳۲۳ تا ۳۲ و ان کودتای شوم که حال ملت و بخصوص قشر درگیر از جمله روشنفکرهای متعهد را به شدت بد کرد و از خلال آن قصه ها و غصه های بسیار افریده شد و کتاب همسایه ها در آن سالها خود بازتاب اولیه همان تراژدی تاریخی بود که هنوز هم پیامدهای ان تار و پود مارا رها نمی کند! و پی بردن به ماجرای کودتا و بدنبال آن تغییر شکل مبارزه از مسالمت به جنبش چریکی در برابر نظام کودتایی تبدیل به اصلی خدشه ناپذیر شده بود . به همان دلیل بالا برای نسل ما همسایه هاهم رمان بود و هم تحلیل وقایع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جنوب ایران و فساد و فحشا یی که زیر پوست زندگی مردم جریان داشت و نویسنده با همه قدرت با بی پروایی و انگیزه بالا می نوشت بی آنکه فرصت ها را ازدست بدهد هرچند فرصت ها برای ملک و ملت در همه این زمانه های پرآشوب بسرعت برق و باد می گذشت و آن سکوت و سکون وحشت زا برای هیچکس آینده را قابل پیش بینی نکرده بود که اوضاع بشکل اساسی و بنیادی در سیمای انقلابی تغییر کند..اما چنانکه میدانیم جوامع انسانی را دامنه وسیعی از متغیرها و توابع محصور کرده است که آینده را برای پیش گوترین افراد نیز غیر قابل پیش بینی می نماید،لذا و به همین دلیل ساده باید همه در برابر این ضربالمثل عامیانه سر تعظیم فرود آریم که هیچکس از فردای خود خبر ندارد!
ماهشهر پاییز ۱۳۹۶ علی ربیعی(ع-بهار)
.
16 نظر
عاملان تعطیلی جایزه گلیشیری بانی جایزه احمد محمود!
«با رأی سارا سالار، محمدحسن شهسواری و مهدی یزدانیخرم، رمان کوچه ابرهای گمشدهی کورش اسدی به جمع پنج رمان مرحلهی نهایی جایزهی احمد محمود راه نیافت.» شبی که «حسن محمودی» _روزنامهنگار و داستاننویس_ این خبر را در کانال متعلق به خودش _داستان ایرانی_ منتشر کرد، همهی کسانی که با سابقهی محافظهکاری حسن محمودی و اقتدارطلبی شهسواری و یزدانیخرم آشنایی داشتند، میدانستند که این پیام در کمتر از چند دقیقه از کانال شخصی حسن محمودی حذف خواهد شدمحمودی اما حرف تازهای را مخابره نکرده بود؛ خبر تأثیرگذاری شهسواری و یزدانیخرم بر روند جوایز ادبی برای داستاننویسان تکراری شده بود. محمودی هم در آن پیام بیش از آنکه دغدغهی کورش اسدی را داشته باشد، وجه کمیک قصه را به رخ کشیده بود. در ایران جایزهای به اسم شخصیتی به نام «احمد محمود» درحال برگزاری بود؛ نامی که مشهور است به داشتن گرایش چپ انقلابی. در همان حال داوری این جایزه را روزنامهنگارانی از اردوگاه راست بر عهده داشتندپیام محمودی باید اینگونه خوانده میشد: در جایزهای که به نام احمد محمود در حال برگزاریست، اگر کتاب کورش اسدی شایستگی برگزیده شدن نداشته باشد، کدام کتاب و کدام نویسنده از چنین شایستگیای برخوردار استپاسخ از قبل مشخص بود. این جایزه هیچ ربطی به احمد محمود نداشت. تنها بخت بد یا بخت خوش محمود، همزمانی سالروز تولدش با ایام برگزاری جایزهی جلال آلاحمد بود؛ چهارم دیماه. دقیقاً همان روزی که در سال ۱۳۹۵ اختتامیهی نهمین جایزهی جلال آلاحمد برگزار شده بود. به جای احمد محمود هر نویسندهی دیگری در آن روز به دنیا آمده یا از دنیا رفته بود، بهانهی برگزاری یک جایزه جور میشدبدرفتاری با احمد محمود و رفتار توهینآمیز با او از سوی وزارت ارشاد عطاءالله مهاجرانی در جشنوارهی بیست سال ادبیات داستانی به پای مواضع رهبری انقلاب اسلامی در آن جلسه خصوصی نوشته شد. سکوت طرف دیگر قصه به معنای تأیید روایت مهاجرانی از رهبری قلمداد شد و این روایت از هر دو سو مورد توجه و استناد قرار گرفتاین روایت بهترین بهانه برای ایجاد تقابل بود. ازنظر برگزارکنندگان جایزه، این تقابل سیاسی آنقدر غلیظ بود که بتواند مواضع و خط و ربطهای برگزارکنندگان و داوران آن را به محاق فراموشی و تعلیق ببرد. طرف مقابل واکنش نشان داد. مدیران بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان در سالروز تولد احمد محمود بر سر مزار او در امامزاده طاهر کرج حاضر شدند. «شهریار عباسی»، دبیر علمی دهمین دورهی جایزهی جلال بر سر قبر احمد محمود متنخوانی کرد و مدیرعامل بنیاد و دبیر اجرایی با شعار «ما پای نویسندهی باشرف میایستیم» یادبود مراسم «دیدار با راوی زمین سوخته» را امضا کردقصه به طرز عجیبی جذاب شده بود. هیچکدام از دو طرف ماجرا به لحاظ خاستگاه و پایگاه سیاسی و اجتماعی نسبتی با احمد محمود نداشتند. در این میان تاکتیکی بودن حرکت مجریان جایزهی جلال مشخص بود؛ تلاش برای دوری از حاشیههایی که برای دهمین دوره تدارک دیده شده بود. هدفی که به نظر میرسید با چنین برنامهای محقق شده استطرف مقابل اما با یک پرسش مهم روبهرو بود؛ کسانی که جایزهی گلشیری را به تعطیلی کشاندند، با چه توجیه و عذری علم جایزهای جدید به نام احمد محمود را بلند کردهاند؟ جملهای که پیش از آنکه پرسش باشد، اتهامی بود که بررسیاش مرور سرگذشت جوایز ادبی از گلشیری تا احمد محمود را میطلبید
ناشناس
نام احمد محمود پیش از این هم دستمایهی برگزاری یک جایزهی ادبی دیگر قرارگرفته بود؛ ماجرا به هجده سال پیش بازمیگردد. سال ۱۳۷۷ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت به وزارت عطاءالله مهاجرانی جایزهای به نام «بیست سال ادبیات داستانی» راهاندازی میکند. حاشیهی اصلی این جایزه در طول دو دهه بعد از برگزاری آن، اتهام دخالت رهبری انقلاب اسلامی در روند جایزه است؛ بنا بر تنها روایت موجود که روایت عطاءالله مهاجرانی از دیدار خصوصیاش با رهبریست، مشخصهی اصلی این دخالت مخالفت آیتالله خامنهای با اعطای جایزهی ممتاز بیست سال ادبیات داستانی به کتاب «مدار صفر درجه»ی احمد محمود است. مهاجرانی آن دیدار خصوصی را اینگونه روایت کردهاست: «وقتی آقای مسجد جامعی به عنوان معاون فرهنگی و مسئول برگزاری بیست سال ادبیات داستانی به من گفتند جنابعالی با جشنواره مخالفید و ظاهراً بر اساس نامه آقای رضا رهگذر فرموده بودید جشنواره متوقف شود*؛ با شما بهتفصیل دربارهی نویسندگان صحبت کردم؛ دربارهی تکتک نویسندگان و کارشان بحث کردیم؛ مشخصاً دربارهی محمود دولتآبادی که شما نسبت به «کلیدر» حساس هستید و یکبار آن را در نماز جمعهی تهران دروغ خواندید! دربارهی سیمین دانشور و منیرو روانیپور و… به تفصیل حرف زدم. خوشبختانه دربارهی ۱۹ نفر راضی شدید و پذیرفتید که جایزه بدهیم. تنها نقطهی مقاومت شما رمان مدار صفر درجهی احمد محمود بود که از قضا به عنوان رمان برگزیدهی بیست سال ادبیات داستانی انتخاب شده بود.»
بنا بر این روایت، رهبری با اینکه نظراتی درباره جایزه داشتند، در گفتوگو با وزیر فرهنگ وقت و شنیدن توضیحات او با اعطای جایزه به ۱۹ نفر از نویسندگان موافقت کردهبود. مهاجرانی دربارهی نتیجهی گفتوگو دربارهی یک نفر باقیمانده در آن جلسه یعنی احمد محمود، سکوت کردهاست. با اینحال عملکرد او بعد از جلسه نشانگر تمایلش به حاشیهسازی در بالاترین سطح مقامات جمهوری اسلامیست. به نظر میرسد مهاجرانی از توافق حاصله بر روی نوزده نفر برگزیده راضی نیست و تصمیم دارد هزینهی حذف محمود را به صورت مستقیم متوجه رهبری کند. در کمال ناباوری احمد محمود مدعو مراسم اهدای جوایز است. محمود بنا بر روایت خودش تا آخرین لحظه هیچ اطلاعی از تصمیم اتخاذشده نداشته بلکه با وجود بیماری سختش، به امید گرفتن جایزه تا آخر مراسم در جلسه باقی میماند: «خب جایزه را به من ندادند، چه بکنم؟ بروم با آنها دعوا بکنم؟ اول عنوان کردند که برندهی جایزهی ممتاز، رمان مدار صفر درجه است. تا لحظهی آخر این تصمیم بود. حتی دعوتم هم کردند به این مراسم، من هم رفتم. بیستویک جایزه بود که باید به نویسندگان میدادند. بیست جایزه از نفر اول تا بیستم، و یک جایزهی ممتاز که اختصاص داشت به من. خب اسامی را از پایین خواندند تا رسیدند به من، حالا باید جایزهی ممتاز را اعلام میکردند و میدادند و لوح زرین هم روی میز بود. اسم مرا نخواندند. یکوقت دیدم اعلام کردند که خانمها، آقایان بفرمایید برای پذیرایی، همه رفتند بیرون و لوح را هم برداشتند و بردند. من هم آمدم خانه.» احمد محمود بعدتر در نامهای به «برزو نابت»، به مسائلی اشاره میکند که بین او و وزیر ارشاد وقت پیشآمده اما قصد بازگویی آنها را ندارد: «شاید لزومی نداشت این را بنویسم ولی خوب برای شما نوشتم که از نامهات احساس میکنم انگار ناراحت شدهای که جایزه را به مدار ندادهاند. تازه مسائلی را که با وزیر ارشاد پیش آمد ننوشتهام؛ چون هم لزومی ندارد و هم اینکه بعد از بیماری دستم از نوشتن خسته میشود.» بخت این بار هم با احمد محمود یار نیست؛ تاریخ امضای نامه ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ است. کوی دانشگاه تهران شلوغ است و کسی حوصلهی شنیدن حرفهای احمد محمود را ندارد.
با اینهمه منتقدان رهبری ایران به آنچه انتظارش را داشتهاند دستیافتهاند: «نگاه بهتزده و غمآلود احمد محمود». این نگاه غمآلود بهانهی راهاندازی جایزهای به نام «منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی» شد. در اولین دوره در کنار اهدای جوایز از احمد محمود هم تجلیل شد. احمد غلامی – دبیر جایزه – حالت محمود هنگام دریافت جایزه را اینگونه روایت کردهاست: «در کنار اهدای جوایز، از احمد محمود تجلیل کردیم. اصلاً فکر نمیکردم او آنقدر خوشحال شود و حضورش به جلسهی ساده و معمولی ما شکوه و عظمتی وصفناپذیر ببخشد. صدای کفزدنها لحظهای قطع نمیشد و احمد محمود با خضوع و فروتنی باورپذیر، جلوی جمع کرنش میکرد.»جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات با کرنش احمد محمود شکوه و عظمت گرفته بود و یازده دورهی پرفراز و نشیب را پیش رو داشت.
* بعدها «سرشار» روایت مهاجرانی دربارهی سهم خود از مخالفت با جایزه را مخدوش دانست. پاسخ سرشار به مهاجرانی را اینجا بخوانید.
سرگذشت جوایز ادبی از هوشنگ گلشیری تا احمد محمود (۳)
اقامت دائم بدون ویزای ورود
در واپسین روزهای تابستان۱۳۹۶، «بهاءالدین مرشدی»، یکی از منتقدان پایگاه نقد داستان در مراسم رونمایی از این پایگاه از یک «ترس» سخن گفت. « ترسی که در وجودمان هست و انگار تمامی ندارد.» مرشدی بر این باور بود که «ادبیات ما امروز ادبیات بیرنگ و بو و خاصیت شده است.» به نظر او یکی از دلایل این بیرنگی و بیبویی و بیخاصیتی این بود که :« نویسنده ما منتقد ماست و همان نویسنده هم روزنامهنگار است و همان نویسنده هم هزار جای دیگر است.» احتمالاً منظور مرشدی از هزار جای دیگر این بود که همان نویسنده بررس نشر است و همان نویسنده داور جایزههای ادبی است و همان نویسنده برندهی جوایز ادبی هم هست. مرشدی دلیل این پدیده را نیازهای اقتصادی نویسندگان میدانست. با اینحال بازخوانی تاریخ جایزهی نویسندگان و منتقدان مطبوعاتی خلاف این تحلیل را نشان میدهد.
در اولین دورهی این جایزه اتفاق بامزهای رخ میدهد. اتفاقی که بعدها «محمدحسن شهسواری» آن را در زمرهی افتخارات و رفتارهای خلاف عرف و قاعده اما موفق خود ذکر میکند. قاعده شکنی شهسواری مربوط به هیئتداوران جایزه است. جایزه در سال ۱۳۷۹ برگزار میشود. یکی از داوران «مهدی یزدانیخرم» است. مهدی که حالا داور جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی است در آن دوره فقط ۲۱ سال سن دارد. بیهیچ کتاب داستانی منتشرشده. یزدانی خرم اولین کتاب داستانی خود را در سال ۱۳۸۴ منتشر میکند. به نظر میرسد یزدانی خرم از معدود روزنامهنگاران حرفهای است که به تصحیح و تکمیل اطلاعات صفحه ویکیپدیایش توجهی ندارد. با توجه به اینکه جایزه «واو» هیچ صفحهی رسمی در فضای مجازی ندارد اظهارنظر دقیق دربارهی این مطلب که آیا کتاب «به گزارش اداره هواشناسی فردا این خورشید لعنتی» برندهی این جایزه شده است یا نه دشوار است. در صفحهی ویکی مهدی یزدانیخرم ادعا شده که او برندهی جایزهی واو شده است. «آراز بارسقیان» دیگر نامزد این جایزه این ادعا را تأیید میکند. نشر ققنوس اما نه در صفحهی متعلق به این کتاب و نه بر روی جلد این کتاب نامی از این جایزه نبرده است . این میتواند به دلیل بیاعتباری این جایزه از دیدگاه ناشر باشد نه خدشه در تعلق جایزه به یزدانیخرم. او دیگر جایزهی ادبی خود را در سال ۱۳۹۲ دریافت میکند. از جایزهی «بوشهر» و از جایزهی «هفتاقلیم» برای کتاب «من منچستریونایتد را دوست دارم». مهدی ۲۱ ساله در سال ۱۳۷۹ به لطف محمدحسن شهسواری صاحب موقعیتی شده است که بعید است تا سالها بعد نصیب هیچ جوان ۲۱ سالهی دیگری شود. یزدانی خرم از آن سال در کشور جوایز ادبی تقاضای اقامت دائم میکند.
لطف محمدحسن شهسواری تنها شامل یزدانیخرم نیست. نفر دیگر «حسن محمودی» است. زادهی ۱۳۴۹ و داور سیسالهی اولین دورهی منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی. وضع محمودی کمی بهتر از یزدانیخرم است. او دستکم یک کتاب داستانی منتشرشده در سال ۱۳۷۶ در کارنامهی خود دارد. «وقتی آهسته حرف میزنیم المیرا خواب است» مجموعه داستانهای کوتاه محمودی است. محمودی هم با همین یک کتاب اقامت دائم در کشور جوایز ادبی را به دست میآورد.
داور دیگر اولین دوره جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی «پیمان اسماعیلی» است. متولد ۱۳۵۶٫ پیمان فقط دو سال از مهدی بزرگتر است. او هم بیکتاب داور اولین دوره جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی شده است. او ده سال بعد هم داور همین جایزه است. سال ۱۳۸۹٫ دراین بین او جایزه منتقدان مطبوعات سال ۱۳۸۸ را از آن خود میکند. جایزهای که داورانش احمد غلامی، مهدی یزدانیخرم، محمدحسن شهسواری، حسن محمودی، یونس تراکمه و ایرانمهر هستند. چیزی شبیه به ترکیب هیئتداوران در دورهای که احمد غلامی برندهی جایزهی گلشیری میشود. هیئتداوران یازدهمین دورهی گلشیری عبارتاند از : علی خدایی، محمدحسن شهسواری و یونس تراکمه. احمد غلامی هم مثل یزدانیخرم و محمودی شهروند ثابت جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی است. او دبیر اجرایی این جایزه هم هست. احمد غلامی حرفهای زیادی دربارهی این جایزه دارد.
سرگذشت جوایز ادبی از هوشنگ گلشیری تا احمد محمود (۴)
پس از فروکشکردن هیجان جایزه دادن به احمد محمود، زمزمهی اعتراضات به جوانی و کارنامهی ادبی داوران جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی آهستهآهسته بلند میشود. «احمد غلامی» دبیر جایزه متوجه اعتراضات هست. احتمالاً به همین خاطر است که در سال ۱۳۸۳ میگوید: «منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی جمع جوان و نوپایی است که بعید است انتخاب یا عدم انتخاب کتاب سال آنها کسی را خوشحال کند یا بیازارد.» اعتراضات غلامی بعد از اینکه جایزه را تعطیل میکند به روند داوریهای جایزهاش صریحتر و تیزتر میشود: «یکی از ضعفهای ادبیات داستانی ما همین جوایزند. یعنی این جوایزی که خود بنده هم یکی از مسئولانش بودم. به کتابی جایزه میدادیم، بعد خواننده میرفت این کتاب را میخواند، میدید مزخرف است، بعد دیگر اعتمادش را از دست میداد. فردا باز برنده میکردیم… میگفت باز این کتاب مزخرف را برنده کردند. حالا این کتاب مزخرف چه جوری برنده شده، همه شما میدانید و دیگر لازم نیست من توضیح بدهم. میخواهیم بگوییم همهچیز خوب است، نه، اینطور نیست.» با اینحال اتفاقی که یازده دورهی جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی رقم زده بود تلختر از آنی بود که احمد غلامی با صراحت بیان کردهبود. اتفاق این بود: همان داوران جوان عملاً دو نسل از داستان نویسان متولد اواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه داخل کشور را سانسور کرده بودند. نامهایی مانند رضا امیرخانی، مجید قیصری، آیت دولتشاه، مرتضی کربلاییلو، علی چنگیزی، شیوا مقانلو، محمد بکایی، شیوا ارسطویی، بهاءالدین مرشدی، رضا بایرامی، احمد دهقان، آرش آذرپناه، فرزام شیرزادی، اولدوز طوفانی، شاهرخ گیوا، فرشته نوبخت، جواد ماهزاده، شهریار عباسی و نامهای دیگری که نویسندگان بالفعل آن سالها بودهاند.
نگاهی به برگزیدگان یازده دورهی این جایزه، روند شکلگیری این پدیده را بهخوبی نشان میدهد؛ شهلا پروین روح متولد ۱۳۳۵ است. محمدرضا کاتب متولد ۱۳۴۵٫ گلی ترقی متولد ۱۳۱۸ و ساکن فرانسه است. ترقی دو بار در این جایزه مورد تقدیر قرار میگیرد. مرحوم بیژن نجدی متولد ۱۳۲۰، خسرو حمزوی متولد ۱۳۰۸، رضا قاسمی متولد ۱۳۲۸، بهرام مرادی متولد ۱۳۳۹، محمدرضا صفدری متولد ۱۳۳۲، مهستی شاهرخی متولد ۱۳۳۵، محمد کشاورز متولد ۱۳۳۷، فرخنده آقایی متولد ۱۳۳۵ و ساکن سوئد، آذردخت بهرامی متولد ۱۳۴۵، علی خدایی متولد ۱۳۳۷ و علیاشرف درویشیان زادهی ۱۳۲۰. از میان نویسندگان ایرانی متولد دههی پنجاه فقط و فقط پیمان اسماعیلی متولد ۱۳۵۶ مورد توجه قرار میگیرد که بیکمترین سابقهی ادبی مکتوب، خودش داور اولین دورهی این جایزه است و مهسا محبعلی زادهی ۱۳۵۱ که خود داور دومین و نهمین دورهی این جایزه است.
نتیجه قابل حدس است. دو دههی بعد، به دلیل کهولت سن کمتر کسی از این تقدیرشدگان حضور جدی و فعال در ادبیات کشور دارد. آنان که حضور مؤثر دارند نیز توسط همین گروه مورد بیمهری قرار میگیرند. یکی از اتهامات یزدانیخرم از سوی مخالفانش این است که با استفاده از قدرت نامگذاری، علیاشرف درویشیان را «نویسندهی فراموششده» مینامد. این نامگذاری از سوی هواداران علیاشرف درویشیان به توطئهی یزدانیخرم تعبیر میشود. هژیر پلاسچی در نوشتهای با عنوان «بارقهی اتوپیایی درویشیان» به یزدانی خرم با تعبیر «ادبینویس گنگ» میتازد و مینویسد: «این در حالی بود که درویشیان در آن سالها نهتنها فراموش نشده بود بلکه هر سهشنبه در نشر چشمه حضور مییافت و هر کتابی از او که میتوانست از سد سکندر مجوز وزارت ارشاد بگذرد بارها تجدید چاپ میشد.» پلاسچی بر این باور است که «درواقع فراموششدن علیاشرف درویشیان خواست و ارادهی تیمی بود که یزدانیخرم برای آنها و با آنها از ادبیات مینوشت» پلاسچی اضافه میکند: «بهمحض غیبت درویشیان از نشر چشمه، ابتدا به خواست نهادهای امنیتی و سپس به دلیل سکتهی مغزی ناقص، یزدانیخرم اول دبیر بخش ادبیات ایران این نشر شد و چند سال بعد دبیری بخش ادبیات جهان را هم در دست گرفت. ازآنپس بود که کتابهای یزدانیخرم و دوستان او توسط یکی از مهمترین و بزرگترین انتشاراتیهای ایران در حوزهی ادبیات منتشر شد، در روزنامهها و نشریاتی که توسط یزدانیخرم و تیم او گردانده میشد، معرفی و تبلیغ شد و حتی در جشنوارههایی که یزدانیخرم و دوستان او برگزار کردند جایزه گرفت.»
یزدانیخرم و اسماعیلی ۲۱ و ۲۳ سالهی آن روزها، میوهی این بذر را سال ۱۳۹۵ میچینند. زمانی که در جایزهای موسوم به «چهل» از آنها با عنوان «امیدهای ادبیات معاصر» یاد میشود. هنگامیکه این جایزه با داوری کورش اسدی به یزدانیخرم میرسد، ذهنها ناخودآگاه به سمت جایزهی منتقدان مطبوعات سالهای ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ متمایل میشوند. سالی که کورش اسدی و فریبا وفی جایزهی گلشیری را از آن خود کردهاند اما داوران منتقدان مطبوعات که شهسواری، یزدانیخرم و محمودی از آنها هستند هیچ اثری را درخور تقدیر نمیبینند و حاضر نمیشوند از کورش اسدی تقدیر کنند؛ همانگونه که حاضر نمیشوند از فریبا وفی تقدیر کنند. نام کورش اسدی یکسال بعد از جایزهی امیدهای ادبیات معاصر به فهرست بلند نویسندگانی اضافه میشود که خود به زندگیشان پایان دادهاند.
همانگونه که برخی فعالان ادبی از آغاز پیشبینی کرده بودند، پس از چند سال، جایزهی منتقدان مطبوعات به آلودگی و باندبازی متهم میشود. حسن محمودی در سال ۱۳۸۹ در گفتگویی با ایسنا این پدیده را انکار میکند. او مدعی میشود نزدیک به پنجاه نفر در داوری این جایزه شرکت داشتهاند. به باور محمودی جایزهای که پنجاه داور داشته باشد از اتهام باندبازی مبراست. تاریخچهی این جایزه اما ادعای محمودی را اثبات نمیکند. درمجموع یازده دورهی برگزاری این جایزه فقط ۲۳ نفر داوری آن را به عهده داشتهاند. یعنی به ازاء هر دوره حتی کمتر از دو ممیز یکدهم. از این ۲۳ نفر، غلامی (همهی یازده دوره)، محمودی (همهی یازده دوره)، شهسواری (نه دوره) و یزدانیخرم (ده دوره) پای ثابت داوریها هستند. در همان سالی که محمودی سعی در رفع اتهام از جایزهی منتقدان دارد، داوود غفارزادگان که با «کتاب بینام اعترافات» به مرحلهی نهایی جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات رسیده است، در اعتراض به آنچه فضای آلودهی آن روزهای ادبیات ایران نامیده، از رقابت در این جایزه کنارهگیری میکند. او خطاب به احمد غلامی مینویسد: «با سپاس از داوران به خاطر کاندید کردن کتاب این قلم در جشنوارهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات، در اعتراض به فضای این روزهای ادبیات که گوی سبقت را از هوای آلوده تهران ربوده انصراف خود را از شرکت در این جشنواره و هر جشنوارهی دیگری اعلام میدارم.» جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات اینگونه به ایستگاه آخر میرسد.
ادامه دارد.
حمید .
نامهایی مانند رضا امیرخانی، مجید قیصری، آیت دولتشاه، مرتضی کربلاییلو، علی چنگیزی، شیوا مقانلو، محمد بکایی، شیوا ارسطویی، بهاءالدین مرشدی، رضا بایرامی، احمد دهقان، آرش آذرپناه، فرزام شیرزادی، اولدوز طوفانی، شاهرخ گیوا، فرشته نوبخت، جواد ماهزاده، شهریار عباسی در آن سالها یانبودندواگر بودند کار خوبی ننوشته بودند.اگر کار خوبی بوده که ندیده گرفته شده است اسم ببریدآقا .
ما نفتمان را میخوریم، تو هم سهمت از اسپرم گاوهای فرانسوی را بردار
دعوایی در گرفته بین جایزه چی ها. از اینطرف جایزه ادبی جلال و از آنطرف جایزه تازه تاسیس احمد محمود.
کاری به دعوایشان ندارم. چه این طرف که حرمت جایزه جلال را نه به احترام صاحب اسمش بلکه به اعتنای اساسنامه اش هم نگه نداشت و همینی که الان با او سرشاخ شده را آورد و گذاشت بین مدرسین دوره داستان نویسی اش؛ چه آنطرف که نانش در علم کردن جشنواره است به اسم خصوصی و نان قرض دادن بین خودشان و کف و خون قاطی کردن وسط هلهله و شادی و هورا کشیدن ها!
اما اخیرا آقای یزدانی خرم در اینستاگرامش چیزی نوشته و زنجه موره کرده برای ادبیات و در آخرش هم مثل همیشه فحش داده به نشر حکومتی و کتابهای فله ای و رانت نفتی که:
«دلم به حال تان می سوزد… آیا یک روز هم بدون پول نفت نفس دارید؟»
طرف دو تا کتاب نوشته که به مدد نشر اسم و رسم دارش و به یاری رپورتاژ رفتن رسانه هایی که خودش در آنها دبیر فرهنگی است و حتی به مدد اسمش که چنگ میزد به محبوبیت آلکس فرگوسن و تیمش، سر جمع ۱۰ هزار نفر شاید خوانده باشندشان، بعد سرکوچه یله کرده و زنجیر میچرخاند که «کاش در تمام این سال ها یک رمان بدون بودجه دولتی تان می درخشید…».
حالا به اینها هم کار ندارم حتی. اصلا تو برفوش!
فقط خواستم بگویم که خوردن از نفت مملکت خودمان شرف دارد به سهم داشتن از فروش اسپرم گاوهای فرانسوی که یکی دو سالی است صادراتشان به ایران بیشتر هم شده است و حکما بخشی از عوایدش را دولت فخیمه فرانسه کنار میگذارد برای ترویج هنر و ادبیات در ایران و حواله میکند به حساب سفارت خانه اش. نوش
محمد
می خواهید جریان سازی کنید؟ بسم الله.راه نظریه پردازی و گفتمان سازی ادبی بازه باز است. ابزار هم که شیش دانگ قبضه ی شماست. همه ی نشریات، همه ی جایزه ها، همه سایت ها الا ماشاالله.دیگر چه لزومی به زد و بند و ریخت و پاش و باند و باندبازیست؟
تخصص ما گند زدن به همه چیز است.بی خود نیست که ادبیات ما از صلابت محمود و ساعدی و شاملو و اخوان رسیده به چنین آدم های لش، سست و سر در هزار آخور
ناشناس
نامهی دبیر جایزهی احمد محمود به مدیر عامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان
جناب آقای قزلی
مدیر عامل بنیاد ادبیات داستانی
با سلام
در چند روز گذشته، سلسله مطالبی در سایت «الفیا» منتشر شده است که به نقد و بررسی جایزههای خصوصی و به طور مشخص جایزهی احمد محمود میپردازند. در این مطالب و به طور مشخص در نخستین یادداشت این سلسله یادداشتها با عنوان «سرگذشت جوایز ادبی از هوشنگ گلشیری تا احمد محمود» آمده است:
«تنها بخت بد یا بخت خوش محمود، همزمانی سالروز تولدش با ایام برگزاری جایزهی جلال آلاحمد بود؛ چهارم دیماه. دقیقاً همان روزی که در سال ۱۳۹۵ اختتامیهی نهمین جایزهی جلال آلاحمد برگزار شده بود. به جای احمد محمود هر نویسندهی دیگری در آن روز به دنیا آمده یا از دنیا رفته بود، بهانهی برگزاری یک جایزه جور میشد. به نظر میرسید اگر همهچیز در وزارت ارشاد و بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان طبق برنامه پیش برود، پایتخت یک روز زمستانی احتمالاً سرد و آلوده اما داغ از حاشیه و جنجال را پیش رو خواهد داشت. یک روز و دو جایزهی داستانی با بسامد بالای نامهای «احمد» و «محمود». عناصر لازم برای تقابل موجود بود؛ جلال را بخاطر جایگاهش در گفتمان جمهوری اسلامی میشد مقابل احمد محمود قرارداد که با فرض اعتماد به روایت «عطاءالله مهاجرانی» از دیدار خصوصیاش با «آیتالله خامنهای»، به شدت از طرف او مورد طرد و طعن قرارگرفته بود. بدرفتاری با احمد محمود و رفتار توهینآمیز با او از سوی وزارت ارشاد عطاءالله مهاجرانی در جشنوارهی بیست سال ادبیات داستانی به پای مواضع رهبری انقلاب اسلامی در آن جلسه خصوصی نوشته شد. سکوت طرف دیگر قصه به معنای تأیید روایت مهاجرانی از رهبری قلمداد شد و این روایت از هر دو سو مورد توجه و استناد قرار گرفت.»
نقد و آسیبشناسی مسایل روز ادبیات، وظیفهی ذاتی هر رسانهای است، اما لازم است به عنوان دبیر جایزهی احمد محمود، سه نکته را عرض کنم:
نخست اینکه جایزهی احمد محمود به هیچ روی قصد نداشته و ندارد که در برابر هیچ جایزهای و به خصوص جایزهی جلال قرار گیرد. این نکته به عنوان یکی از اساسیترین سیاستهای جایزه، در نخستین مصاحبهی رسمی من با خبرگزاری مهر به تاریخ ۲۵ تیر ۹۶ صراحتا گفته شده است.
دوم، برگزارکنندگان جایزهی احمد محمود، به هیچ وجه قصد تعارض و رودررو شدن با مقامات عالی نظام نداشته و ندارند. انتخاب نام احمد محمود برای این جایزه، صرفا برای احترام به این نویسندهی بزرگ بوده است. ضمن اینکه به شهادت مطلب دیگری از همین سایت «الفیا»، با عنوان «بیست سال منهای یک نفر»، روایت مهاجرانی مخدوش است و چندان قابل استناد نیست.
سوم اینکه شاید بهتر بود این سلسله نقدها را به بعد از مراسم نهایی جایزهی احمد محمود و جلال موکول میکردید تا هر دو جایزه در آرامش و بدون بحثهای حاشیهای برگزار شوند و سپس عملکرد هر کدام مورد بررسی قرار گیرند.
با تشکر از شما
کامران محمدی
دبیر جایزهی احمد محمود
ناشناس
خاک بر سر ادبیاتی که روشنفکرش یک مشت بچه ژانر نویس است که به هزار جا وصل هستند ودایم سیاه بازی می کنند که ماآدم ارشاد نیستیم .و سایت های دولتی آنها را می زنند تا اینطوری روشن فکر شان کنند .هر وقت دیدید کسی را علنی می زنند بدانید بازی است
*
جناب کامران محمدی واقعا مسئله نام احمد محمود است؟ صد البته که نه. چه کسی محق تر و برازنده تر از محمود در شرافت زیستن و بیداری وجدان و شوکت قلم. مسئله تقابل محمود و جلال است؟ که اگر هم باشد چه باک. یکی نماینده ی ایدئولوژی قدرت و دیگری نماینده ی انسان های تیپا خورده ی کوچه و بازار. یا مسئله تقابل فرهنگ دولتی و فرهنگ دموکراتیک است؟ خیلی هم خوب. مگر نه اینکه برای گذار به دموکراسی، دولت ها یک قدم که نه، صد قدم باید پا و دندان و دشنه شان را از بیخ گلوی فرهنگ و فرهنگی بردارند. پس مسئله چیست؟ دوست عزیز مسئله انحصار است. مسئله اختناق است. مسئله دیکتاتوری فرهنگی است. نه از غیر، که از خودی. مسئله این است که چند نفر دور هم جمع شده اند و خودشان را ولی فقیه ادبیات می دانند.با همان یار و یارکشی و با همان پروپاگاندا و با همان سلطه. یک سر در نشریه و یک سر در جایزه و یک سر در محفل و یک سر در فرهنگ سرا و آن کلاس و این موسسه و …و هر که باد موافق از او بوزد را بالا می برند و دیگری را چهارمیخ به سلابه می کشند. همه ی مسئله همین است.
سعید رضایی
اگه تو جایزه ی احمد محمود – جایزه ژانر نویسی ایران – خود هگل و بقراط هم بیایند وسخرانی کنند وحضور به هم برسانند باز این جایزه را نمی تواند نجات بدهد .خوک را اگر ۱۰۰۰ بار آب بکشی باز نجس است .و حضو ردولت آبادی وگلستان نمی تواند شما باند باز های دولتی را که پشت اسمی تازه می خواهید همان کار های قدیم را بکنید نجات بدهد .دلم می سوزد برای آن نویسنده ی فلک زده ای که قرار است از دست چندتا ژانر نویس وآدم ناشر جایزه بگیرد .ای برندگان این جایزه ی بزرگ وجهانی حتما بعد از گرفتن این جایزه قیافه تون خیلی دیدنی میشود . گرفتن جایزه از دست کسانی که هنوز تو نویسنده بودن خودشان حرف است وتا حالا امتحان خو دشان را پس دادند و غیر باند بازی وسطحی بودن ولطمه به ادبیات کاری نکردندآخه چه لطفی دارد بگید ما هم بدانیم .واقعا بد بخت هستید که حتی محتاج چنین جایزه ی کثیفی هستید واجاره می دهید این ها از شما استفاده ی ابزاری کنند.
ناشناس
حالا خود دولت آبادی کی هست که با رفتنش به جایزه ی احمد محمودآنها را نجات بدهد .برای چاپ کتابش کاری نبود که نکرده باشد .در ضمن استاد دولت آبادی را اگر برای جشنواره ی شیر خشک اصفهان یا نیشکر هفت تپه هم دعوت کنید ایشان اول همه حتی قبل از سرایدار ساختمان آنجا حضور خواهند داشت ومشکلی از این بابت نیست .ایشان آقای دوربینی سابق هستند که این دوربینی تازه حقش را خورده است .تضمینی هر جا دعوتش کنید می آیدامتحانش مجانی .
n.w
این باند که ته مانده های باند دیگری است این بار جایزه ی احمد محمود را راه انداخته – تا خودشان باز دیده بشوندو برای بقیه تصمیم بگیرند – در همه دوران ها این ها یک روش رابه نمایش گذاشته اند.اگر دقت کنید به کا رشان می بینیدهمیشه از دیگران وکسانی که ساده لوح وخود نما هستند سوء استفاده کرده تا بر حق بودن وبزرگ بودن خودش را به رخ بکشد .اگر کسی از درون احساس حقارت نکند وکوچک خودش را نداند هیچوقت نمی آید به کسانی که بزرگ هستند این طوری آویزان بشود و چند باراین وآن رابفرستدتا پا در میانی کنند تا نویسندگان بزرگمان در جایزه ومراسم آنها شرکت کنند .خیلی از کسانی که آنها دعوت کرده اند به آنها علنی گفته اند که به جایزه شان نمی آیند .اگر جرات دارند بگویند این طوری نیست تا اسامی کسانی که دعوت شان را رد کرده اند همین جا بزنم .اگر جایزه ی روزنامه نگاران هم کمی موفق بود به خاطر این چهار تا بچه نبود .آنجا احمد غلامی تصمیم می گرفت وعمل میکرد واین بچه ها را آدم حساب نمیکرد .در آن جا این جوجه ها بازی نبودند بلکه نوچه ی غلامی بودند .وبعد غلامی جایزه را منحل کرد وکاری از دست این ها بر نیامد .حالا این ها می خواهند از اعتبار آن جایزه برای امروز خود شان استفاده کنند .آن جایزه در پی ادبیات خالص وناب بود وجایزه احمد محمودبه دنبال ادبیات سطحی وعامه پسند اماشیک است .این دومسیر جداگانه است .
علی تابش
اگر جایزه ای نویسندگان بزرگی مثل رضا قاسمی و محمدرضا کاتب و گلی ترقی و بیژن نجدی و محمدرضا صفدری ومحمد کشاورز را به ادبیات معرفی کرده باشد یا کمک کرده باشد این بزرگان دیده شوند واقعاجای امید واری است وباید از بانیان آن تشکر کرد نه آنکه آنها را محکوم کنیم .این چه مرامی است که ما آخر داریم .هر کدام از این نویسندگان پایه های ادبیات امروز ما هستند.برخی از آنها تجربه های منحصر بفردی داشته اند که می تواند نماینده ی ادبیات امروز ما در جهان باشد . ..(ادامه مطلب در کانال من )
جلال حسینی زاده
این جایز ه ها اگر هیچ فایده ای هم نداشته باشند دست کم باعث می شوند کسی دادی بزند کسی فحش بدهد و…آدم بفهمد که این ادبیات هنوز زنده است وهنوز کسی هست و هنوز امیدی هست
هارمونیِ ماجرا، فرم و مفهوم /کرمرضا تاجمهر /این مطلب مال سایت ادبیات اقلیت است .
هر داستاننویسی، نویسنده نمیشود!
از نظر نگارنده تعریف «داستاننویس» و «نویسنده» یکی نیست؛ همچنانکه بسیاری به غلط «قصهنویس» و «داستاننویس» را یکی میپندارند. داستاننویس کسی است که صرفاً در ماجراپروری و ماجراسازی تخصص دارد و ربط دادن عناصر ساختاری داستان به هم. فهیمه رحیمی، نمونهی ایرانی مناسبی است از «داستاننویس»؛ کسی که از ابتدا تا انتهای فعالیتاش داستاننویس ماند و «نویسنده» نشد. حاصل ماجراسازیها و ماجراپردازیهای این بانوی داستاننویس فقید، سرگرم شدن تودهی وسیعی از مخاطبان بوده و هست که فقط میخواهند در دالانهای تو در توی یک ماجرای ساده (سرگذشت) سرگرم شوند و بعد هم همه چیز را به فراموشی بسپارند و کتاب دیگری به دست بگیرند. پرداختن به اینکه آیا این عرصه و فعالیت در آن ارزشمند است یا نه، هدف این مطلب نیست و قضاوت با شما. اما به راستی خلاء چنین ماجراپروریهایی چیست که آنها را در این سطح نگه میدارد و مانع ماندگاریشان میشود؟
پاسخ این پرسش عنصری حیاتی به نام «مفهوم» و «مفهومپردازی» است که خلاءاش در داستان، مخاطب را سرگرم ساخته به خواب میبرد و برعکس؛ بودناش مخاطب را بیدار میکند، آنچنان که قادر به فراموش نمودن آنچه خوانده، نیست و ممکن است تا وقتی زنده است به آن فکر کند. لازم است همین جا یادآوری کنم که منظور از «مفهوم»، هر گونه مفهومی نیست. به عبارت بهتر، در داستانهایی که صرفاً به ماجراپروری اهمیت داده شده هم سطحی از مفهوم وجود دارد، اما این سطح، سطح اثرگذاری برای جامعه نیست و ممکن است نهایتاً در یک حس افسوس یا امیدواری خلاصه شود. بگذارید مثالی بزنم: بورخس از قول چسترتون میگوید: اگر کسی آرزو کند که خوراکاش انحصاراً «ماهاگونی» باشد، شعر قادر به بیان آن نیست. اما اگر مردی دوست بدارد و در عوض دوستش نداشته باشند، آن وقت شعر قادر است چنین موقعیتی را دقیقاً بیان کند چون همگانی است. و از این جهت است که شعر اهمیت دارد چون بیانکنندهی حقایق ابدی است. (هزارتوهای بورخس)
از این مثال میشود تفاوت مفاهیم مختلف را با هم حس کرد و همچنین تأثیرگذاری هر کدام بر زندگی و انسانیت جامعهی بشری. بنابراین میتوانم بگویم نویسنده کسی است که با ابزاری به نام داستان به مفاهیم والا و اثرگذار انسانی میپردازد؛ مفاهیمی که هر کدام به تنهایی ممکن است قادر به تغییر زندگی انسانها بر روی این کرهی خاکی باشند؛ یا دستکم باعث تغییر نگرش آنها به زندگی شوند و دریچهی تازهای به رویشان بگشایند.