این مقاله را به اشتراک بگذارید
خیال را زندگی کن و خواب را مجسم
نگاهی به کتاب «عروسک کافکا» اثر گرت اشنایدر؛ ترجمهی محمد همتی
احسان راسخی
****
چرا کافکا تمام نمیشود؟ و چرا نوشتههای این نویسنده این قدر خواندنی است و ما را به بازخوانی مکرر دعوت میکند؟ داستانهایش، نامههایش و حتی نوشتههایی که سایر نویسندگان در وصف او مینویسند، مارا وسوسه می کنند، گویی هر کتابی که از او و درباره او منتشر میشود باید بخوانیم تا از رازهای زندگی او سر درآوریم. کافکا استاد توصیف موقعیتهای معمولی زندگی به شکل نامعقول و فراواقعگرایانه است. هر چه نقد و تحلیل در موردش چاپ شود باز کافکای ناپیدایی میماند که بررسی شود.
کافکای جوان زندگی دوگانهای داشت، از صبح تا عصر کارمندی منظم و مورد احترام اطرافیان خود بود و شبها به نویسنده ای منزوی بدل می شد. در آن زمان افراد انگشت شماری از مردم با نوشتههایش آشنا بودند. او مدام با این دغدغه دست به گریبان بود که هنوز چیزی را که میخواستم ننوشتهام! در آن روزها اگر کسی به او می گفت که بعد از مرگش نزدیکترین دوستش ماکس برود او را به شهرتی بیبدیل میرساند، شاید تنها با لبخندی تلخ از کنار این حرف می گذشت.
اگر شما هم همانند من تشنه خواندن کتابهای تازه درباره کافکا هستید، نشر نو دو کتاب درباره سالهای آخر زندگی این نویسنده، با رویکردی روایی و در قالب رمان منتشر کرده است. کتاب «شکوه زندگی» اثر میشائیل کومپفمولر که پیشتر در الف کتاب به آن پرداختیم (اینجا). «عروسک کافکا» اثر گرت اشنایدر که در مدت کوتاهی پس از انتشار به چاپ دوم نیز رسید.
این کتاب داستان آخرین ماههای زندگی کافکا را که از بیماری سل رنج میبرد، روایت میکند و در عین حال به شرح اوضاع و احوال آلمان و برلین (کافکا به دلیل بیماری در برلین ساکن شده) میپردازد. نویسنده برای اینکه اینکه تصویری ملموس از کافکا پیش روی مخاطب قرار دهد، در بخشهای مختلف کتاب به وقایع مهم زندگی او و یا آثارش اشاره میکند. البته نویسنده به چگونگی تعامل او با اطرافیانش نیز پرداخته، بهخصوص روابط نه چندان خوب فرانتس با پدرش که در کتاب «نامه به پدر» نیز منعکس شده است.
کافکا که روزگاری در اداره بیمه سوانح کارگری شهر پراگ کار میکرد، بدلیل بیماری مجبور به بازنشسنگی زودتر از موعد شد و به شهر برلین رفت. ماجراهای این کتاب نیز در شهر برلین میگذرد و به سال ۱۹۲۳ برمیگردد یعنی یکسال پیش از مرگ کافکا در چهل سالگی. او را تصور کنید در یک خانهای محقر و اجارهای همراه با دختری به نام دورا که کافکا واپسین ماههای عمر خود را در کنار او گذراند؛ عشق دیر هنگامی که ای کاش زودتر به سراغ او آمده بود. بیماری، حنجرهاش را به شدت اذیت میکند، به طوریکه گاهی اوقات نفس کشیدن برای کافکا سخت میشود، با اینحال در آن بحران اقتصادی پس از جنگ جهانی اول، کافکا ترجیح میدهد، پولشان صرف غذا شود تا دکتر!
در آن سالها، سایه شوم جنگ در آلمان، رکود اقتصادی شدید، قحطی، صفهای طولانی برای دریافت آذوقه و زغال, همه و همه دست به دست هم داده بود تا سالهای آخر زندگی کافکا با سختیهای زیادی همراه باشد. آن هم وقتی که هیچ ناشری حاضر به چاپ داستانهایش نمیشد و یا اگر هم اثری از او منتشر میشد کسی آن را نمیخرید و همه تلاشهای کافکا برای نوشتن بیثمر میماند.
داستان از ظهر یکی از روزهای پاییز آغاز میشود، کافکا در حال قدم زدن در پارک با دختر خردسال تنها و غمگینی به نام لنا روبرو میشود. کافکا همیشه در آروزی داشتن خانواده بود. این را از تلاشهای او برای پیدا کردن همسر و روش های عجیب او در آشناییهای اولیه از نامههایی که به فلیسه مینوشت میتوان فهمید. پس زیاد هم دور ازذهن نیست که کافکا به دختر نزدیک شود و دلیل ناراحتی او را بپرسد. دختر از گم شدن و حتی دزدیده شدن عروسکش خبر میدهد. حال نوبت کافکا است که با یک جمله قصه را شروع کند. او استاد پیش بردن ماجراهای به ظاهر ساده است. "شاید عروسکت به سفر رفته باشد." دخترک با باور این حرف وارد دنیای کافکایی شده که همه چیزهای خیالی در آن واقعیت مییابد. آدمها حشره میشوند، پسر کوچکی که بدلیلی عجیب، به تنهایی راهی سفری پر خطر به آمریکا میشود، و مردی که هنرمند گرسنگی است. این بار هم عروسکی زنده شده و به سفرهای عجیب و غریب میرود و برای دخترک نامه مینویسد. کافکا در پی تحقق رویاهاست. خیال را زندگی میکند و خواب را مجسم. او همه تلاش خود را برای خلق داستان هایش بکار میگیرد تا ثابت کند داستان، مرهم و بهبودی برای درک واقعیت است. دورا دائما به او میگوید :«آه فرانتس، امان از تو با این افکارت. خدا میداند چه خوابی برای قصه عروسک مسافرت دیدهای»
کافکا روزهای بیماری خود را که عوارض بیماری روحی اوست با نامه نوشتن برای دخترک سپری میکند. کافکا رساندن نامهها به دخترک را وظیفه خود میداند. به رغم وجود صاحب خانهای سختگیر، فرانتس شب ها بیدار میماند و از زبان عروسک نامه مینویسد. او هر روز پیش از ظهر با نامه و کارت پستالی در دست در حالیکه پالتوی بلند و مشکیاش را پوشیده ، قاصد خبرهای جدیدی از عروسک مسافر است که میرا نام دارد. عروسک هر روز به نقاط مختلف دنیا سفر میکند، به سیرک و مدرسه میرود. پدر و مادر جدید پیدا میکند و خبرهایش را از طریق قاصد بیمار خود به لنا میرساند. اینها سفرهای خیالی هستند که به واقعیت تبدیل میشوند. خاطراتی از بی وزنی و ابهام. خاطراتی از رودخانهها و دریاها، خاطره وزش باد در صحرا . حیوانات عجیب و غریب و تئاتری که در آن مهمانان زیادی هستند. شاید جالبترین قسمت داستان، ایدههای کودکانه لنا برای ادامه داستان عروسک کافکا باشد.
این کتاب فقط روایتگر داستان سفرهای عروسک نیست، بلکه شامل داستان روزهای آخر یک نویسنده که در میان نوشتن و زندگی درمانده است، دختر تنهایی که روزهایش را پرورشگاه کودکان بیسرپرست و در امید یافتن پدر و مادری جدید میگذراند و عروسک بازیگوشی که هر روز تجربیات جدیدش را در نامههایش بازگو میکند.
اشنایدر در خلال روایت ماجراهای عروسک، از زبان کافکا به آثار شاخصی در ادبیات اشاره میکندهمانند هانس کریستن اندرس و یا هاینریش فون کلایست که هر کدام ارتباط نزدیک و ظریفی با حال این روزهای کافکا دارد.
عروسک کافکا، رمانی است جذاب و خوشخوان و علاوه بر اینکه مخاطب را به دنبال خود میکشد، تصویری از آخرین روزهای زندگی فرانتس کافکا نیز پیش روی او میگذارد و در عین حال بازتاب دهنده روزگاری است که جهان آبستن وقایعی پرفراز و نشیب بود که کافکا بدلیل عمر کوتاه خود موفق به تجربه آن نشد.
به نقل از الف کتاب
****
«عروسک کافکا»
نویسنده: گرت اشنایدر
مترجم: محمد همتی
ناشر: نشر نو؛ چاپ دوم۱۳۹۶
۲۳۲ صفحه، ۱۹۰۰۰ تومان