این مقاله را به اشتراک بگذارید
ریشه اتوبیوگرافی «تاریخ»
ترجمه از ایتالیایی کرامت پورترک
در اواخر دهه شصت ضروریترین عقدههای روانشناختی و اتوبیوگرافی الزا مورانته حل شدند و به پایان رسیدند؛ بهیرغم اینکه مثل موضوعات ثابت و دائمی، بعضی از جنبههای آن حفظ شدهاند اما سایر این تودهها و عقدهها، در عقدههای روانشناختی و اتوبیوگرافی قدیم ادغام شده و ضخیمتر شدهاند. رابطه سخت و پیچیده الزا با سن (زیبایی و پیری)، با عشق (او عاشق افراد اشتباهی میشود و حس میکند که طرف مقابل او را کم دوست دارد، عاشق به شیوهای افراطگونه میشود و مسائلی از این قبیل)، رابطهاش با مشغله ادبی (که برای او تقریبا مقدس است و مشغولیتی است با حقیقت، سندیت و چیزی که در ارزشهای حیاتی عمیقتر است) و با التزام مدنی (نمودی دیگر از التزام برای حقیقت و زیبایی، برای شعر و یکپارچگی فکری) یک لحظه چرخش تراژیک با مرگ نامزدش بیل مورو پیدا میکنند که در ۳۰ آوریل ۶۲ خودکشی کرد. در این میان به کشورهای مختلفی از جمله آمریکا سفر کرد و با شاعرانی چون آلن گینزبورگ آشنا شد. همچنین به مطالعه فلسفه و عرفان شرقی پرداخت.
عقاید آنارشیستی مورانته گرچه بهلحاظ عقیدتی مبهم و گنگ هستند اما بهلحاظ احساسی بسیار قوی هستند و خودشان را در اینجا با قدرت نشان میدهند. با «کودکان منجی جهان» و بعضی متون دیگر مثل کنفرانس ۱۹۶۵ «موافقان و مخالفان بمب اتمی»، بنا بهنظر برخی محققان، الزا خودش را به سمت یک تعهد اجتماعی سوق میدهد و درد شخصیاش را به دردی جهانی تبدیل میکند. این درست است به شرط اینکه رابطه بین درد برای مرگ بیل مورو و درد برای مرگ جهان از بین برود (یعنی برای وضعیت تراژیک که در آن انسانیت قرار دارد که تحت کنترل قدرت درنده و مستبدانه قدرتمندان است). از نظر من درد شخصی الزا نیست که باید در پرتو درد جهانی دوباره خوانده و دوباره درک شود. فلسفه تاریخ که الزا آن را به بلوغ و پختگی میرساند و سپس تبدیل به طرح ایدئولوژیک رمان «تاریخ» میشود، از طریق غلبه بر درد شخصی متولد نمیشود، بلکه از جهانیکردن آن متولد میشود. بنابراین، درد جهانی بهنوعی خودش را با درد شخصی نویسنده یکسان میکند. این ارتباط اتوبیوگرافی خصیصه متناقض و حلنشده فلسفه تاریخ نویسنده و فضای کم برای چیزی نگفتن را گزارش میدهد که در رمان «تاریخ»، امید، مبارزه و راهکار برای رهایی از این «درد جهانی» وجود دارد.
رمان تاریخ در تاریخ
رمان «تاریخ» الزا مورانته بهرغم اینکه از محتوایی روایی از رویدادهای تاریخی برخوردار است، یک رمان تاریخی نیست، بلکه رمانی علیه تاریخ است و از این نظر تعریف «رمان دارای تز» کلا اشتباه نیست. در حقیقت تز در کتاب وجود دارد و بهصورت خلاصه توسط زیرنویس جلد کتاب در ویرایش اول بیان شده و سپس توسط ویراستار حذف شده است: یک رسوایی که از دههزار سال پیش تاکنون استمرار داشته است. تاریخ یک رسوایی است چون دیگر مظهر انسانی نیست که معصومیتش را از دست داده، بلکه بافتهای از خشونتها، سرکوبها، نابودیها، مبارزات، خودخواهیها و نفی تمامی چیزهایی که انسانیت باید باشد، است. بنابراین در درون تاریخ رستگاری وجود ندارد.
مطمئنا مورانته دیدگاهی صلحجویانه و یک حس همدردی برای افراد ضعیف، ساده، تحقیرشده و قربانی را بروز میدهد، اما تشویق به نبرد نمیکند و رخدادها را از دیدگاه یا نقطهنظر یک قسمت علیه دیگری مشاهده نمیکند. در تمامی قسمتها، درباره افراد درستکار مثل جلادها و غلبهیافتگان درست مثل مغلوبشدگان، نگاهی پرهیزکارانه را میپروراند، چون تمامی آنها توسط قساوت تاریخ منهدم شده و درنهایت قربانی هستند. این به معنای آن نیست که نسبت به اصول اخلاقی عدالت بیتفاوت است، بلکه چیزها را از نقطهنظری والاتر، از یک مفهوم جهانشمولتر از عدالت و ورای بخشهای ستیزهگر مینگرد. بهنظر میرسد که او از مقالهای اثر سیمون ویل الهام گرفته باشد که در آن نویسنده فرانسوی از یک «خوانش سوم» صحبت میکند. بهعنوان مثال در میان دو بخش متخاصم در یک مبارزه، چه آشیل باشد یا چه هکتور و یا سایرین، یک خوانش اول از آن کسی است که رخدادها را از نقطهنظر غالب یا پیروز تفسیر میکند و یک خوانش دوم از آن کسی است که رخدادها را از نقطهنظر مغلوب یا شکستخورده تفسیر میکند.
بین این دو خوانش امکان سازش وجود ندارد، چون هر دوی آنها بیان همان منطق و همان اصول اخلاقی هستند که آنها را به سمت نبرد سوق میدهد. اما در «ایلیاد» یک خوانش سوم نیز ارائه شده که در آن خواننده خود را از زمان، مکان و مخصوصا از دلایل و اخلاقیات مبارزه جدا میکند آنهم با اتخاذ نگرشی که پرده همدردی روی تمامی شخصیتها، پیروزمندان و شکستخوردگان میگستراند و میداند چگونه به ارزیابی شایستگیها و نقصها، بیگناهی و جرم، توهمات و اشتباهات تمامی آنها بپردازد. این «خوانش سوم» متعلق به تاریخدانان نیست که درحالی که سعی میکند تا در میان نزاع طرفین متخاصم قرار نگیرد، هنوز درون تاریخ است و آن را با استفاده از مقولات آن مطالعه میکند. «خوانش سوم» تا حدی متعلق به شاعران و کسی که گرایش به ترحم سوی مصائب بیگناهان شکستخورده یا سوی گناه و خطای گروه پیروز دارد، است که به نوبه خود توسط گناه و اعمال شنیعش مغلوب میشود.
به همین خاطر داستان مورانته، در قسمت تاریخیاش بهنوعی ورای تاریخ است، چون ابژه حقیقی داستان در وقایع تاریخی روایتشده قرار ندارد، بلکه در معنای کلیتر که در آن این وقایع حضور دارند، قرار دارد. این بدان معنی نیست که الزا مورانته قضاوتی راجع به رمان «تاریخ» و شخصیتهای آن بیان نمیکند بلکه قضاوتهایی سخت و سرشار از اخلاق صلحطلبانه و آنارشیستی به سبک خودش آنهم از نوع اگزیستانسیالیستی تا سیاسی بروز میدهد.
همچنین میخواهد بگوید که آنها را جمعآوری و در گزارههای کرونولوژیکی (گاهنگاری) بخشهای مختلف محدود میکند، یعنی در «تاریخ» بهدرستی دیکته شده. درحالی که در رمان «خوانش سوم» را به کار میبرد و ترحمی مادرانه را نسبت به آلمانیها که خشونتی بیسابقه را نشان میدهند، بروز میدهد. در روایت رمان تاریخ، میتوانیم چندین لایه را مشخص کنیم که بهرغم تلاقی با یکدیگر شمای کلیشان را حفظ میکنند، چه این شما متعلق به ساختار روایی یا زبان، سبک و یا رویکرد کموبیش واقعگرایانه باشد.
میتوانیم به این صورت طبقهبندی کنیم:
۱- اول از همه ما «تاریخ» را داریم که با حرف بزرگ آغاز میشود (در زبان ایتالیایی) که در گزارههای بخشهای کتاب محدود شده و این گزارهها یک کرونولوژی حقیقی را میسازند که اگر به خاطر گرایشها و نقدهای تند نویسنده نبود، میشد آن را بهعنوان صفحات یک کتابچه راهنمای آکادمیک در نظر گرفت.
۲- سپس بخشی وجود دارد که در آن وقایعی با معنای دقیقتر تاریخی روایت میشوند و در آنها الزا از سبکی رئالیستی و روایتی تاریخچهای استفاده میکند تا اینکه بخواهد آن را بهصورت یک رمان روایت کند.
۳- مرتبط با این تاریخچه، اجزای شخصیت ایدئولوژیک است، بهگونهای که رویکردی غیرداستانی را پیش میگیرد. مخصوصا این مورد در چهل صفحهای که به سخنرانی طولانی استاد آنارشیست داویده سگره اختصاص داده شده، قابل رویت است.
۴- یک لایه دیگر که در ساختار معنای رمان غالب است و در آن الزا مورانته همدردیاش برای شخصیتهای داستان را بهصورت عمیقتری بروز میدهد، داستان وقایع زندگی ایدا، پسرش اوزپه و سایر شخصیتهاست. در اینجا بحث شکلی رویاگونه میگیرد و خواننده همیشه یک عدم هماهنگی مشخص بین احساسات این شخصیتها و نحوه نگرش آنها به حقیقت و خود حقیقت احساس میکند. این مرحله زندگی افراد ساده، حقیر و احمق است که مناسب برای زندگی در رمان «تاریخ» نیستند و هیچنقشی در آن ندارند. نه نقش برنده را دارند و نه نقش بازنده، چون به دسته سوم تعلق دارند که دستهای است بیگانه با هر مبارزه و همیشه قربانی است.
۵- در آخر مرحله تقابل و کنش بین اوزپه و حیوانات و طبیعت وجود دارد که مرحله افسانه و اسطوره، حس پنهان و امر مقدس است. اوزپه، در پرتو نمود منطقی تاریخ، نیمهاحمق و پسری نامتجانس با داستان است اما در پرتو اسطوره، «کودک آسمانی» است که ورای زمان است. او تماما احساس و همچنین بیفاصله (ورای مکان) است که سرشار از موهبتهای درونی است که به او تواناییهای خاصی در عرصه شهود، فهم زبان حیوانات، رنج، شعر، همدردی، شادی طبیعی و گرایش به زیستن میدهد.
با توجه به مطالبی که گفته شد، رمان «تاریخ» یک کتاب مقاومت یا حتی درباره مقاومت نیست، اما در آن به زندگی بعضی از شخصیتها از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۷ در رم پرداخته و در آن همچنین رویدادهای تاریخی آن زمان باهم تلاقی پیدا میکند. در اینجا به چند مورد میتوان اشاره کرد:
۱- ضدفاشیسم با گرایش آنارشیسم و کمونیسم در دوره فاشیستها
۲- قوانین نژادی و ترس یهودیان در مواجهه با عواقب آن و ترس افزایشیافته از ظهور نازیها در سپتامبر ۱۹۴۳
۳- زندگی و فضای پناهگاه یهودیان در رم
۴- اخراج یهودیان در ۱۶ اکتبر ۱۹۴۳ و مرگ آنها، انعکاس جنگ در روابط از قبیل نامههای ردوبدلشده بین خانوادهها و مبارزان جبهههای مختلف از جمله روسیه
۵- بمباران رم توسط متفقین، تخریب تمامی محلهها و خیابانها، مساله بیخانمانها، آوارگی و همبستگی میان مردم
۶- اشغال توسط نازیها، پاکسازی مناطق، سرکوب، بازتاب قتلعام آردئاتین (۲۴ مارس ۱۹۴۴) و امثال آن
۷- آغاز و ادامه نبرد پارتیزانی در منطقه کاستلی رومانی، درگیریها با آلمانیها، بحث درباره خشونت، آنارشی یا نظم پارتیزانی یا درباره اینکه معنای انقلابکردن چیست و…
۸- پایان جنگ و ناامیدی کسانی که امید به یک تغییر سریع و عمیق داشتند
۹- اشاراتی به استالین و تولیاتی (رهبر حزب کمونیست ایتالیا) و سیاستهای پس از جنگ. خواننده صفحات زیاد و زیبایی را راجع به انسانشناسی در این کتاب میبیند که به سبک یادبودی یا شرح وقایع نوشته شدهاند، اما خواننده معنای نهایی کتاب را در جای دیگر مییابد و آن در نفی کلی تاریخ و قدرت و گرایش نسبی به همذاتپنداری با طبیعت تا نژاد انسانی است.
در یک نقطه مشخص، شخصیت داویده سگره اظهار میکند: صنعت نابودی! این است نام امروزه این سیستم! و ما باید این نام را بر سردرکارخانهها، مدرسهها، کلیساها، وزارتخانهها، ادارهجات، آسمانخراشها، روزنامهها، جلد کتابها و حتی در متون به اصطلاح انقلابی قرار دهیم. آنها گوشت انسان را میخواهند. و سپس ادامه میدهد: تنها انقلاب واقعی آنارشی است که معنای آن هیچقدرت است که بر هیچکسی از جانب هیچکسی اعمال نمیشود. کسی که از انقلاب و کلا از قدرت صحبت میکند یک متقلب است و کسی که قدرت را میخواهد، خواه برای خویشتن یا دیگری، مرتجع است و حتی اگر بهعنوان پرولتاریا به دنیا آمده باشد، باز هم بورژوا است. در انتهای کتاب، پس از مرگ تمامی جوانان گروه پارتیزانی، که در بین آنها نینو فرزند بزرگ ایدا بود، اوزپه جوان نیز به خاطر حمله صرع میمیرد. یک استعاره آشکار از شری که در حال کشتن جهان است. مادر دیوانه میشود و در او بازگشتی به زندگی حیوانی وجود دارد؛ یعنی یک زندگی پرهیزگارانهتر و اصیلتر از زندگی تاریخ انسانی. ایدا در نابسامانیهایش چیزی مانند چندین اسپیرال (راه پیچدرپیچ) با یک قتل پایانناپذیر حس میکند. آخرین قتل از آن فرزند نامشروعش اوزپه است. تمام تاریخ و ملتهای روی زمین بر سر این هدف به توافق رسیدهاند: قتل پسرکی به نام اوزپه راموندو. و اکنون ایدا شروع کرد به شکایتکردن با صدایی ضعیف و سرشار از جنون: او دیگر نمیخواست به نژاد انسانی تعلق داشته باشد.
به نقل از آرمان